ذکری از رودهای بخارا خواندیم که نامهایشان این بود: کرمینه، شاپورکام (شافر کام)، خرقانه العلیا، خرقان، ختفر، سامجن، بیکان، فراوز العلیا، فراوز السفلی و رود زر. جالب این که همه رودها بجز ختفر دستکند اند. در حاشیه ذکر رودهای بخارا اشارهای هم به اختلافات امرای بخارا و جنگهایشان با یکدیگر میکند.
در اشاره کوتاهی ذکر شده بود که در روزگار آل سامان خراج بخارا به انضمام کرمینه یک میلیون و صد و شصت هشت هزار و شصت و شش درم و پنج دانگ و نیم بوده که بعدا خراج بعضی نواحی از جمله کرمینه مستقل از خراج بخارا شدهاند.
ذکر دیوار بخارا را خواندیم که در برابر هجوم ترکان ساخته شده بود و تا زمان سامانیان برپا بود و نگهداریاش باز زیادی بر دوش مردم بخارا گذاشته بود تا این که امیر اسماعیل سامانی گفت «تا من زنده باشم بارهٔ ولایت بخارا من باشم» و دیوار را رها کرد تا خراب شود.
اوکانا بخارخدات، معاصر با ابوبکر، اولین کسی بود که سکه نقره زد و این سکه در جریان بود تا سال ۱۸۵ هجری که غطریف امیر خراسان شد و چون سکه اوکانا به تدریج کمیاب شده بود، مردم از او خواستند که سکه تازه ضرب کند. سکهای که غطریفی ضرب کرد سیاه از آب در آمد و مردم کراهت داشتند به گرفتنش ولی امیر به زور آن را تحمیل کرد و خراج بخارا را به غدرفی میگرفت و چون از این سکه کم بود قیمتش به طور مصنوعی بالا رفت و خراج بخارا افزایش یافت.
بعد از این اطلاعات جغرافیایی و اقتصادی درباره فتح بخارا به دست اعراب مسلمان میخوانیم. اولین کسی به بخارا لشکرکشی کرد عبیدالله زیاد بود و نایب السلطنه بخارا هم خاتونی بود، مادر طغشاده.
بار اول عبیدالله با یک میلیون درهم غرامت و چند هزار برده و غنیمتهای دیگر صلح کرد و بازگشت.
بعد از او سعید بن عثمان امیر خراسان شد و لشکرکشی کرد و باز خاتون به رغم رسیدن کمک از سغد شکست خورد و به صلح رضایت داد و هشتاد نفر از بزرگان بخارا را نیز به عنوان گروگان به سعید سپرد. البته راوی میگوید که این هشتاد نفر از دشمنان پنهان او بودند و به دنبال این بودند که شاهزاده دیگری را به جای پسر خردسال او بر تخت بنشانند و خاتون با این کار با یک تیر دو نشان زد. در نهایت هم سعید این گروگانها را به خواری به کوفه برد و آنجا این عده بر سرش ریختند و او را کشتند.
در داستان سعید و خاتون راوی ادعا میکند که سعید عاشق خاتون شده بود و یکبار که بیمار شده بود خاتون به عیادتش رفت و از ظرف جواهرات دو عدد خرمای خشکیده در آورد و یکی را به سعید داد و سفارش کرد که این خیلی منفعت دارد و حتما بخور. سعید که دید چیزی که خاتون این قدر عزیز میدارد خرمای خشکیده است چند بار شتر خرمای تازه برایش فرستاد و او را خجالت داد.
Create your
podcast in
minutes
It is Free