دادستان و خرس نزد شیر بر سر دادمه و جرمش مناظره کردند و در آخر شیر حق را به دادمه داد و خرس خجالتزده به خانه رفت.
آنجا خرگوشی به نام فرخزاد که دوست صمیمیاش بود به دیدارش آمد و درد دلش را شنید و کمی سرزنشش کرد که قدرت رقیب را درست تخمین نزدی و رسم دشمنی را درست به جا نیاوردی و داستان «بازرگان با زن خویش» را حکایت کرد. داستان بازرگان با زن خویش، در ستایش صبر است.
بازرگانی است در شهر بلخ که اوضاعش به هم ریخت و به خاک سیاه نشست و در چشم زن و دوستان و فرزندان خوار و خفیف شد. او به شام مهاجرت کرد و سرمایهای به دست آورد و تجارت کرد و دوباره بخت رمیدهاش باز گشت و تصمیم گرفت به وطن باز گردد.
وقتی ناشناس به در خانه خود رفت و از منفذ بام نگاه کرد دید زنش با جوانی در یک رختخواب خوابیده است و خواست که کارد برکشد و پایین برود و هر دو را بکشد ولی صبر کرد و گفت بگذار اول تحقیق کنم. تحقیق که کرد دید که بعد از غیبت طولانی همه فکر کردند که او مرده و قاضی به زنش اجازه داده که همسر مجدد اختیار کند.
بعد از این حکایت فرخزاد به ملاقات دادمه رفت و سعی کرد زیرآبزنی خرس را ماستمالی کند و از کدورت خاطر دادمه بکاهد. موفق هم شد و دادمه از دیدن فرخزاد و شنیدن دلگرمیهایش اظهار تبجح کرد و فردای آن روز هم دسته جمعی به دیدار شیر رفتند و دادمه پایه تخت او را بوسید و شیر هم حکایت پندآموزی برای جمع روایت کرد.
#ایران #فارسی #ادبیات_فارسی #کتاب_صوتی #متن_کامل #مرزبان_نامه #معرفی_کتاب
Create your
podcast in
minutes
It is Free