الیزابت دست متیو مکی را می گیرد و انگشتهایش را در انگشتهای او گره می کند.صدای پاهایی در حال دویدن می آید. الیزابت به ساعتش نگاهی می اندازد. الیزابت می گوید: «تیم نجات منه. بهشون گفتم اگه تا دو ساعت نیومدم بیرون، باید در رو بشکنن. بیان داخل تیراندازی.» مکی می پرسد: «دو ساعت؟ واقعا دو ساعت گذشت؟» الیزابت سر تکان میدهد. «چیزهای زیادی برای گفتن بود متیو.» مکی هم سر تکان میدهد.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.