متیو مکی تعجب کرده بود که الیزابت با او تماس گرفته بود. الیزابت از او پرسیده بود وقت اعتراف دارد یا نه. مکی داشته باغبانی می کرده و در فکر بوده است. بازجویی پلیس او را ناراحت و سردرگم کرده بود. چند ماه پیش زندگی خیلی ساده بود. زندگی او چندان شاد نبود و راستش سال هاست که شاد نبوده، ولی یعنی در آرامش بود؟ تا حدی راضی بوده؟ به گمانش اوضاع مثل همیشه بود. او خانه، باغ و حقوق بازنشستگی داشت. او همسایه های خوبی داشت که حواسشان به او بود. یک خانواده جوان به تازگی به خانه روبرویی آمده بودند و بچه ها با دوچرخه های شان در پیاده رو بازی می کردند. اگر پنجره ها را باز می گذاشت، صدای زنگها و خنده ها را می شنید. او می توانست در عرض پنج دقیقه پیاده به دریا برود.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.