ران به کریس نگاه می کند، بعد دوبار برای اطمینان خاطر رو به ابراهیم می کند. ابراهیم بازوی دوستش را فشار میدهد و ران دوباره به کریس نگاه می کند، بعد به جلو خم می شود و می گوید: «فکر کنم بهتره که با اون خانم صحبت کنم.» کریس دارد اولین قلپ از چای نعناعی را می خورد که ابراهیم برایش درست کرده است. «خانم؟» او به ران و بعد به ابراهیم نگاه می کند. ابراهیم کمکش می کند. «کدوم خانم ران؟» «همون خانم ابی. همونی که می آد و برامون حرف میزنه. همون افسر زن.» ابراهیم می گوید: «آها بله! افسر دو فریتس! اون گهگاهی می آد برامون حرف میزنه سربازرس. در مورد قفل پنجره ها، شما می شناسیدش؟» «البته. بله، اون توی تیم منه.» کریس دارد سعی می کند یادش بیاید که آن افسر جوان با بند کفش های خیالی، دانا دو فریتس بوده یا نه. نسبتا مطمئن بود که خودش بوده است. او از متروپلیتن آمده بود و هیچ کس نمی دانست چرا. «کارمون خیلی بهم مرتبطه.» ابراهیم با شادی لبخند میزند: «پس اون توی تحقیقات هست؟ این خبر عالیه. این جا افسر دو فریتس رو دوست داریم.» کریس می گوید: «خب اون رسما توی تیم تحقیق نیست آقای آریف. اون وظایف مهم دیگه ای داره. دستگیری مجرمها و... از این جور کارها»
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.