پدر متیو مکی بدون این که کسی متوجه شود از آخر سالن وارد می شود و مرد درشتی با پیراهن وستهام دارد دادوبیداد می کند و از تونی بلر می گوید. همان طور که امید داشت افراد زیادی آمده اند. اعتراض زیاد به ساخت و ساز در وودلندز خیلی مثمرثمر است. در قطار بکسهيل بوفه پذیرایی نبوده و به همین خاطر او از دیدن بیسکویت ها خوشحال است. وقتی کسی حواسش نیست، یک مشت بیسکوییت برمی دارد و ردیف آخر روی صندلی پلاستیکی آبی رنگی راحت می نشیند. مردی که پیراهن فوتبالی چسبان پوشیده الآن دیگر دارد از شور و شوق می افتد و وقتی که او می نشیند، دست های بقیه بالا می آید. خوشبختانه الکی این همه راه را تا اینجا آمده بود، ولی خب کار که از محکم کاری عیب نمی کند. پدر مکی میداند عصبی است. او یقه کشیشی اش را درست می کند، دستش را روی خرمن موهای سفید برفی اش می کشد و بعد در جیبش می کند و یک بیسکوییت کرهای بیرون می آورد. اگر کسی هم چیزی در مورد قبرستان نپرسد، اتفاقا او باید بپرسد. باید شجاع باشد. یادش باشد که مسئولیتی دارد.چقدر عجیب که در این اتاق است. او می لرزد. احتمالا فقط از سرماست.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.