شوخی نمی کنم، ولی نمیدونم این زنها اون موقع هم اینجا بودن یا نه. کی میدونه؟ همه اون راهبه ها. من که نمیدونستم، میدونین. تو میتونستی یکی از اون راهبه ها باشی جویس.»
جویس می خندد. «انگار که یکی دو سال گذشته بوده ام. به هر حال خدایی خیلی سعی کردم که باشم.» اليزابت هم مثل گوردن پلی فر فکر می کرده است. راهبه ها. یعنی این مسیر بعدی بود که آنها باید طی می کردند؟ فردا باشگاه قتل پنجشنبه بود. شاید باید از همان جا شروع کنند. حس می کند جادوی جین دارد اثر می کند. ابراهیم تلفن را جواب می دهد و برمی گردد. «ران بود. می خواد بریم پیشش نوشیدنی بخوریم. انگار جیسن هم برای همه مون هدیه داره.»
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free