کریس ادامه می دهد: «ولی نگرانم نکنه چیزی که می خوام الآن بگم اتفاق افتاده باشه. فکر می کنم چند هفته پیش یه پیامی گرفتی، یا شاید صرفا در خونت رو زده باشن، نمیدونم. در هر صورت، جیانی گوندوز بوده.» استیو جورجیو سرش را تکان می دهد و می گوید: «نچ.» «خب جیانی کمک می خواسته. برای یه چیزی برگشته بوده شهر. شاید نگفته چی، شاید هم گفته. خب رو می آره به تو که به لطف کوچک در حقش کنی، به یاد ایام قدیم. یه جا برای موندن می خواسته؟ شاید فقط همین. اون نمی خواهد اسم جدیدش هیچ جای شهر پخش شه و کسی بدونه؟» استیو جورجیو می گوید: «من بیست ساله که جیانی گوندوز رو ندیدم. اون مرده، یا توی زندان هست، یا ترکیه هست.» کریس می گوید: «شاید. ولی جیانی اگه به خواستش نرسه ممکنه دردسرساز شه. به ذهنم رسید که میتونه کل این جا رو خیلی راحت آتش بزنه. آدمی هم هست که این کار رو بکنه، خب شاید چاره ای نداشتی، نه؟ و فقط یکی دو روز هم بوده. اون فقط باید چندتا چیز رو تحویل می داده و بعد هم به کارهای ناتموم می رسیده. بعدش هم می رفته. نظرت چیه استیو؟» استیو جورجیو شانه بالا می اندازد. «مثل یه داستان نسبتأ خطرناک می مونه.»
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.