نامه توسط دست نامرئی زیر درب الیزابت انداخته شده است.
«الیزابت عزیز،
فکر می کنم منو یادت هست؟ شاید یادت نیاد، اما بدون اغراق، تصور می کنم ممکنه در یادت مونده باشم.
زندگی یک بار دیگر جادوی خود را به نمایش گذاشته است، و این هفته با ورود به آنجا متوجه شدم که حالا همسایه هستیم. عجب رفیقی هستم من! حتماً داری به این فکر می کنی که این روزها اجازه می دهند هر تفاله ای به اینجا وارد بشه. می دانم از آخرین باری که من را دیدی مدتی می گذرد، اما فکر می کنم خیلی خوبه که بعد از این همه سال دوباره آشنایی خودمون را تجدید کنیم.
آیا میخواهی برای یک نوشیدنی در آدرس شماره 14 راسکین کورت به من ملحق بشی؟ مثلاً مهمونی خونه نویی. اگر موافقی، ساعت 3 بعدازظهر چطوره؟ فردا خوبه؟ نیازی به ارسال پاسخ نیست، در هرصورت با یک بطری شراب منتظر خواهم بود.
دیدنت واقعاً خیلی دلپذیر است. موضوعات زیادی برای احوال پرسی هست، مثل آب زیاد زیر پل و چیزهای دیگه.
امیدوارم به یاد من باشی و امیدوارم فردا ببینمت.
دوست قدیمی تو،
مارکوس کارمایکل»
از آن موقع، فکر الیزابت مشغول به این موضوع هست.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free