تا میایستادی دورهات میکردند و کمک میخواستند. بیشترشان کانکس، غذا، پتو، وسایل حمام، غذای گرم و... شب تا صبح را زیر باران توی چادرها سرمیکردند، زلزله رهایشان نمیکرد. مثل بیکاری و نداشتن پول که به جانشان افتاده بود. مردهای صورت سرخ کرده، خواستهشان کسبوکاری بود برای درآمدزایی و امرار معاش.