در باز می شود، و او چهره ای بسیار آشنا را می بیند.
این مارکوس کارمایکل نیست، چطور ممکن است باشد؟ اما مطمئناً این کسی است که نام مارکوس کارمایکل را میداند. و کسی است که می داند که این نام توجه او را جلب می کند.
و معلوم شد که، بله، الیزابت حق داشت که نگران باشد.
مرد خوش تیپ و برنزه است، تارهای موی خاکستری هنوز هم دلیرانه از جای خودشان تکان نخورده اند. الیزابت احتمالاً می دانست که آن مرد هرگز کچل نمی شود.
حرکت بعدی این بازی چی هست؟
الیزابت میگوید: «مارکوس کارمایکل؟ فکر کنم»
مرد می گوید: «خب، آره انگار. از دیدنت خوشحالم، الیزابت. آیا آن گل ها برای من هستند؟
الیزابت در حالی که گلها را به او تحویل می دهند می گوید: «نه، من به عنوان جلب توجه، این گل ها را با خودم اینور اونور می برم.» «بله،درسته، کاملاً درسته، با این وجود، آنها را در آب میگذارم. بیا داخل، بنشین، خونه خودت بدون.» و در آشپزخانه ناپدید می شود.
الیزابت وارد آپارتمان می شود: خالی، بدون حتی یک عکس، نه یک وسیله دکوری و نه هیچ چیزی که به چشم بیاید. هیچ نشانی از اسباب کشی در این خانه وجود ندارد. دو صندلی راحتی تاشو هر دو آماده برای جمع شدن، انبوهی از کتاب ها روی زمین و یک چراغ مطالعه.
الیزابت رو به آشپزخانه میکند و می گوید: «دکوراسیون خونه ات را دوست دارم.»
مرد با گلدان گلها در دست به اتاق برمیگردد و می گوید: «انتخاب من نیست، عزیزم. اما به جرأت می گویم که دارم توش پیشرفت میکنم، هرچند امیدوارم مدت زیادی اینجا نباشم. می توانم برایت یک گیلاس شراب بیاورم؟» گلدان را روی طاقچه می گذارد.
الیزابت در حالی که روی صندلی راحتی مینشیند، میگوید: «بله، لطفا». چه اتفاقی داشت می افتاد؟ چرا اینجا بود؟ و بعد از این همه مدت، از او چه می خواست؟ هر چه که بود، برای او دردسرساز به نظر می رسید. اتاقی که مبلمان ناچیزی دارد، پرده های کشیده شده، در قفل شده یک اتاق خواب. شماره 14 راسکین کورت ظاهری شبیه یک خانه امن داشت.
اما مخفی شدن از چه؟
مرد دوباره با دو گیلاس شراب قرمز وارد شد. «یک Malbec برای شما، اگر درست یادم مونده باشه»
در حالی که مرد روی صندلی راحتی روبروی او می نشست، الیزابت گیلاسش را برمیدارد. «به نظر می رسد فکر می کنید که این یک شاهکار خیره کننده از قدرت حافظه هست، به یاد آوردن شرابی که در بیست و چند سالی که همدیگر را می شناختیم می نوشیدم؟"
«من نزدیک به هفتاد سالمه عزیزم، این روزها همه چیز، خاطره ای خیره کننده است. به سلامتی!» لیوانش را بالا می گیرد.
الیزابت در حالی که لیوان خودش را بلند می کند، می گوید: «و به سلامتی تو، و دیدار مجددت بعد از این همه مدت.»
«مدت خیلی زیادیه. اما مارکوس کارمایکل را به یاد آوردی؟»
«بله، خیلی ایده خوبی بود.»
ادامه ...
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free