"پس تو به من کمک می کنی؟" تعدادی از نیروها را در اطراف بسیج کنید؟ آنها را نسبت به خطرات غریبه هوشیار نگه دارید، اما به آنها نگویید چرا؟ من فقط تا زمانی که این موضوع خودش را حل کند اینجا خواهم بود.»
داگلاس، تو هیچ انگیزه ای نداری که به من جوابی صادقانه بدهی، اما همین که پرسیدم، آیا تو الماس ها را دزدیدی؟
"البته که کردم عزیزم. فقط آنجا نشسته بودند. نتوانست مقاومت کند.
الیزابت سر تکان می دهد.
و من به شما نیاز دارم که من را به اندازه کافی امن نگه دارید تا بتوانم آنها را بردارم، آنها را به آنتورپ ببرم و آنها را نقد کنم. به شما اطمینان می دهم اگر آن ماسک احمقانه را برنمی داشتم، قبلاً در برمودا بودم.
الیزابت می گوید: می بینم. "و الان الماس ها کجا هستند داگلاس؟"
داگلاس میگوید: «عزیزم، مرا زنده نگه دار، و من به تو خواهم گفت.» "آه، اینجا دوست ما هرمیون گرنجر است."
ادامه ...
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free