رون برای این کار صبحانه را حذف کرده است و حتی بیشتر از حد معمول عصبانی است. او مدتی را صرف تماشای لکه خون بزرگ روی فرش اتاق خواب کرده و حالا هم سوراخ گلوله روی دیوار اتاق خواب را بررسی می کند.
ران میگوید: «من آزادیهای گرفته شده را دیدهام. خدا میداند، همه آنها در طول سالها آن را با من امتحان کردهاند، اما این اسم را میگیرد. چه زمانی جسد را پیدا کردید؟ نیم یازده؟ احتمالا هنوز بیدار بودم میتوانستم کفشهایم را بپوشم و مستقیم به سمت آنها بروم. سوگند می خورم، اغلب اوقات من لال نمی شوم، اما بی زبان هستم. ای کاش می توانستم حرف بزنم، کاش کلماتی داشتم.»
ادامه ...
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free