مردی که دوبار مرد | فصل اول | قسمت بیست و دوم | جویس
خوب، با مادر پاپی تماس گرفتم، و مکالمه امون نمی توانست بهتر از این باشد. او شیوون نام دارد، و بله، باید نحوه املای اسمش را جستجو کنم. ممکنه ریشه ی ایرلندی داشته باشد، اما خودش که اینطوری به نظر نمی رسد.
او را در جریان آنچه اتفاق افتاده بود قرار دادم. فکر کردم منظور پاپی باید همین باشد، چون شاید وقتی جاسوس هستید، همیشه همه چیز را به مادرتان نمیگویید. یا شاید دختران به طور کلی همگی همینطور هستند؟ مثلاً اگر بفهمم جوانا موهایش را کوتاه کرده است، باید خودم را خوش شانس بدونم. او یک بار یک هفته به جزیره کرت رفته بود و اولین بار از طریق فیسبوک متوجه شدم. به او یادآوری کردم که زمانی که او کوچک بود، یک بار در کرت بودیم، اما ظاهراً این بار به بخش بسیار متفاوتی از جزیره کرت رفته بود، که او از گفتن تفاوت های آن به من لذت می برد. بنابراین من به نوعی جای شیوون بودم و درکش میکردم.
اینجوری گذشت. کلی گپ و گفت خوشایند داشتیم، و به او گفتم که پاپی از من خواسته بود که به او زنگ بزنم، و الان جاش کاملاً امن است، اما یک حادثه ای رخ داده است.
در واقع گفتم: "نگران نباش، هیچ کس نمرده است"، البته قبل از اینکه متوجه شوم که راستش، کسی مرده است.
معلوم شد، و فکر میکنم نباید تعجب میکردم که شیوون کاملاً از شغلی که دخترش برای امرار معاش داشت باخبر نبود. انطوری که به او گفته شده بود، پاپی برای اداره گذرنامه کار می کرد. اوایل زمانی که پاپی کار را به دست آورده بود، آنها چند بار زندگی شیوون را بررسی کرده بودند، و او همآن زمان این کار به نظرش غیرعادی بود، اما بطور جدی کنجکاوی نکرده بود . همیشه چیزی در مورد بچه ها وجود دارد، اینطور نیست؟ باید برای روز جهانی کتاب به آنها لباس بپوشانید و مثا آنها.
درستش این بود که ماجرا را آرام آرام براش تعریف کنم، اما در پرستاری این مهارت را پیدا میکنید که بدونید چه زمانی بهتر است که مستقیم سر اصل مطلب برید. گفتم مثل اینکه دختر شما برای اداره امنیت ملی یا سازمان جاسوسی کار می کند و از مردی مراقبت می کند که قبلاً با دوست من الیزابت ازدواج کرده بوده و متهم به سرقت الماس شده است (او میگفت: امنیت ملی؟" "الیزابت؟" الماس؟'). من هم میگفتم: دیشب یک مهاجم قصد شلیک به مرد را داشت و پاپی به مهاجم شلیک کرده بود. تا جایی که می توانستم خلاصه اش کردم.
شیوون متحیر شد، و فکر کردم شاید فکر میکند این یک شوخی است، بنابراین اضافه کردم: "این یک شوخی نیست، واقعاً اتفاق افتاده است، او واقعاً به طرف شلیک کرده و من حتی جسد را دیدم."
به او گفتم که پاپی شماره اش را به من داده است و او پرسید که پاپی الان کجاست و من گفتم نمی دانم و اداره امنیت ملی او را برده است اما الیزابت گفته بود که جای نگرانی نیست و پاپی کار درست را به روش درست انجام داده بود و جان یک نفر را نجات داده بود.
شیوون پرسید این ماجرا کجا اتفاق افتاده و همه چیز را در مورد کوپرز چیس براش گفتم. او گفت که به نظر جای دوست داشتنیی میرسد و من گفتم: "خب، چرا نمی آیی و به ما یک سری بزنی؟ تا با من و الیزابت آشنا بشوید؟
شیوون گفت که خیلی دوست دارد و بعد بغضش ترکید و شروع به گریه کرد که به نظرم بهترین کار بود. نباید تو خودش بریزه؛ باید خودش رو خالی میکرد. تصور کنید که دخترتان به تازگی به یک مرد شلیک کرده و مامورهای اداره امنیت ملی او را برده اند؟ شما جز ابراز احساس عاطفی چاره دیگری ندارید. آدرسش را پرسیدم، تا بتوانم در اولین فرصت یک دستبند دوستی را برایش پست کنم. وقتی او را ببینم پولش را می گیرم.
ادامه ...
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free