مردی که دوبار مرد | فصل اول | قسمت بیست و هشتم
هرچی دوست دارید در مورد ران بگویید، اما نمی توانید بگویید که او شبیه لوله کشها نیست. رایان برد بدون اینکه حتی نگاه دومی به اون بندازه، بهش اجازه داد داخل بشه. ران بهش گفته بود: «مدیر ساختمان من را به خاطر فشار آب فرستاده.» بعد کیفش را به او نشان داده بود و گفته بود: «یک لحظه این کیف را نگه می داری، ابزارم داخلشه، سرویس رایگانه، نگران چیزی نباش.»
پس این رایان برد بود؟
این همان پسرکی است که به سر بهترین دوست ران لگد زد و فرار کرد و او را رها کرد تا بمیرد؟ چند سالش است؟ هفده؟ هجده؟ لاغر بود، موهایش را بلوند کرده بود، نیمه برهنه بود و فقط یک شلوار ورزشی آبی روشن به پا داشت. دسته ی کنسول بازی در دستش بود و بعد از اینکه سرویس بهداشتی را به ران نشان داد، سریع برگشت سراغ بازی اش. اگر چند سال پیش بود ران میتوانست همین جا کارش را بسازد. اما گاهی اوقات روش الیزابت بهترین نقشه است، بنابراین آنچه را که به او گفته شده انجام می دهد. شاید هنوز هم فرصتش را داشته باشد که وقتی همه چیز تمام شد، بتواند مشتی به دهان بازِ رایان بِرد بزند. ران امیدش را از دست نمیدهد. او برای گاندی و هم مسلک هایش احترام زیادی قائل است، اما گاهی وقتها باید خط قرمزها را زیر پا گذاشت. ران درپوش مخزن سیفون را برمی دارد، بسته قهوه ای را از ساک ورزشی اش بیرون می آورد. آن را تا جایی که می تواند داخل مخزن سیفون فرو می برد. او با خودش فکر می کند که با دههزار پوند، کوکائین زیادی نصیب آدم نمیشود. دفعه بعد که پسرش جیسون را ببیند، در این باره با او صحبت خواهد کرد.
ران بررسی می کند که درِ مخزن کامل بسته شده باشه اما دوباره بازش میکند. دستش را توی جیب سرهمیاش میکند. نمیداند الیزابت سرهمی را از کجا آورده ، اما پسر، واقعا راحت است. نمی داند که آیا اجازه دارد نگهش دارد یا نه. با این حال، نمیتواند هر روز سرهمی بپوشد. مرز باریکی بین پوشیدن لباس سرهمی و رفتن به مغازه با پیژامه وجود دارد.
کارت اعتباری ابراهیم را بیرون میآورد و با دقت آن را توی مخزن میگذارد.
دوباره درپوش را می گذارد و زیپ کیفش را می بندد. واقعاً دستشویی دارد، ولی تصمیم می گیرد صبر کند. کسی چه میداند چه اتفاقی میافتد اگر سیفونِ پُر از کوکائین را بکشید.
ران وارد راهرو میشود و فریاد میزند: «تموم شد، رفیق!» و بدون اینکه جوابی از سوی رایان برد دریافت کند، از آنجا میرود.
یک یا دو دقیقه صبر می کند،شاید کسی فالگوش ایستاده باشد. بعد موبایلش را درمیآورد که یک سیمکارت اعتباری و غیرقابلردیابی رویش انداخته است. جیسون خیلی از این سیمکارتها دارد و وقتی پدرش یکیشان را خواست، اصلا تعجب نکرد و خیلی راحت قبول کرد. ران شمارهٔ افسر دانا دیفریتس را میگیرد. او بعد از سومین زنگ جواب میدهد.
ادامه ...
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free