فروش کوکائین آنقدرها هم که مردم تصور می کنند جذاب نیست، و کانی جانسون فکر می کند؛خوبه که برای یک بار هم که شده فرصت پیدا کرده به سرو وضعش برسد و لباس قشنگ بپوشد.آخه هر روز پیش نمی آید که باگدان یانکوفسکی بخواهد به اندازه ده هزار پوند جنس اصل کلمبیایی بخرد و کانی تمام روز بابت این موضوع هیجان زده بوده است. گاراژ مجاور در کار فروش عطر تقلبی هست و کانی مقداری از عطری که قبلاً ازشون گرفته بود را به خودش زد، اما مجبور شد فوراً آن را بشویید چون بوی تند و غلیظش را نمی توانست تحمل کند، حتی مجبور شد دوباره ریمل بزند چون اشکهایش سرازیر شده بودند. به گمانش حالا کمی بهتر شده است ولی توی فکرشه که بعداً از شر آن عطر خلاص بشود.چه شد که باگدن یک مرتبه سراغ مواد آمده است؟ او اصلا اهل این حرفها نبود. شاید مشکلی برایش پیش آمده و می خواهد تفننی بکشد. کانی امیدوار است که همین طور باشد. چون قطعا بیشتر با همدیگر ملاقات خواهند کرد.این مرد چه جذابیتی دارد؟ جالبه که هم خیلی خطرناک به نظر میرسد و هم در کنارش احساس امنیت میکند؟ یا فقط ظاهرش این طور بود؟ضربه ای به در فلزی گاراژ می خورد. کانی موهایش را مرتب می کند، آدامسش را داخل یک قفسهٔ بایگانی قدیمی تف میکند و یک سیگار نعنایی روشن می کند. برو که رفتیم.ادامه ...
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.