پس بیایید ببینیم «الیزابت بست» چه حرفی برای گفتن دارد، اجازه می دهید شروع کنیم؟ قهرمان بزرگ سرویس. یعنی این همانی است که یک عالمه تعریفش را می کردند؟ آیا ظاهر و باطنش یکی است؟
سو ریئردن چاره ای ندارد جز اینکه ناخودآگاه خودش را با زنی مقایسه کند که دقیقا روبه رویش نشسته است. الیزابت بست. با موهای نقرهای و ژاکتی پشمی و چهرهای عاری از حس. چه اطلاعاتی دارد؟ حاضر است دهان باز کند؟
هر دو نفر به وقتش آدم کشته اند. البته، دلایل متقاعدکننده خودشان را داشتند، اما به هر حال کشته اند. همین قضیه حس نزدیکی و احترام را شکل میدهد. ولی به هم شک دارند. الیزابت از تمام حقه ها مطلع است و سو ریئردن هم باید چندتا از حقههایش را رو کند تا از او حرف بکشد. بسیار خوب...
مثل بیشتر وقتها توی اتاق کوچکی نشستهاند.
کلاستروفوبیا، قصدشان این است که طرف مقابل وحشت کند. نیمی از ارتفاع دیوارها با لایهای فلزی پوشیده شده و بالای آن بتونی هستند. خبری از پنجره نیست، اما در هر گوشه ای دوربین دیده میشود. این دیوارهای ضخیم عایق صدا هستند و نمی گذارند مکالمه شان به بیرون درز پیدا کند. به نظر می رسد در برابر حمله هسته ای مقاوم است، و واقعاً به همین منظور طراحی شده است. لَنس جِیمز در انتهای اتاق از اینسو به آنسو میرود.
الیزابت میگوید: «محض رضای خدا آروم بگیر! اینطوری به هیچکی کمک نمیکنی.»
لَنس میگوید: «متأسفم»
لنس جیمز از آنهایی نیست که به جای ایستادن و قدم زدن، گوشه ای بنشیند. او در نیروی دریایی ویژه زیردست سو به شمار می رود، اما سو زیاد او را نمی شناسد. آرام و سخت کوش است و همین برای سو کفایت می کند. حدوداً چهل سال دارد و ظاهرش بد نیست. اما موهای بورش خیلی زود کمپشتتر و جوگندمی میشوند و بعد هم میریزند. این نتیجهٔ یک عمر حضور در اتاقهای کوچک، نگهبانی، شبزندهداری و استرس است. در این سالها، سو مردهای خوش تیپی زیادی را دیده است که به مرور افت کرده اند. به نظرش نهایتاً تا پنج سال دیگر لَنس هم به آن نقطه میرسد.
ادامه ...
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Create your
podcast in
minutes
It is Free