برنامه شماره ۹۰۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲۵ ژانویه ۲۰۲۱ - ۶ بهمن.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۰۲ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1746, Divan e Shamsبر آن شدهست دلم کآتشی بگیرانم(۱)که هر که او نَمُرَد پیشِ تو، بمیرانمکمانِ عشق بدرّم که تا بداند عقلکه بینظیرم و سلطانِ بینظیرانمکه رفت در نظرِ تو که بینظیر نشد؟مقامِ گنج شدهست این نهادِ ویرانممن از کجا و مباهاتِ(۲) سلطنت ز کجا!فقیرِ فقرم و افتادهٔ فقیرانممن آن کسم که تو نامم نهی، «نمیدانم»چو من اسیرِ توام، پس امیرِ میرانمجز از اسیری و میری مقامِ دیگر هستچو من از این دو گذر کردم از مُجیرانم(۳)چو شب بیاید، میر و اسیر محو شونداسیر هیچ نداند که از اسیرانمبه خوابِ شب گرو آمد امیریِ میرانچو عشق هیچ نخسبد، ز عشق گیرانمبه آفتاب نگر پادشاهِ یک روزهستهمیگدازد مَه نیز کز وزیرانممنم که پختهٔ عشقم، نه خام و خامطَمَعخدای کرد خمیری، از آن خمیرانم*خمیرکردهٔ یزدان کجا بماند خام؟خمیرمایه پذیرم، نه از فَطیرانم(۴)فَطیر چون کند او؟ فاطِرُالسَّمٰوات(۵) استچو اخترانِ سماوات از مُنیرانم(۶)تو چند نام نهی خویش را؟ خَمُش میباشکه کودکی است که گویی که من ز پیرانم(۱) گیراندَن: روشن کردن، افروختن(۲) مباهات: افتخار، بالیدن(۳) مُجیر: پناهنده، پناه گیرنده(۴) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.(۵) فاطِر: شکافنده، باز كننده(۶) مُنیر: نور دهنده، درخشنده----------------*حدیث «خَمَّرَ طينَةَ آدَمَ بِيَدِه أَرْبَعينَ صَباحاً.»«خداوند خميرهٔ آدم را چهل روز با دست خود سرشت.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1746, Divan e Shamsبر آن شدهست دلم کآتشی بگیرانمکه هر که او نَمُرَد پیشِ تو بمیرانممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3106 جانِ سَر برخوان دَمی فهرستِ طِبنارِ علّتها نظر کن مُلْتَهِبزآن همه غُرها(۷) درین خانه رَه استهر دو گامی پُر زِ کژدمها چَه استباد، تُندست و چراغم اَبْتَری(۸)زو بگیرانم چراغِ دیگریتا بُوَد کز هر دو یک وافی(۹) شودگر به باد، آن یک چراغ از جا رَوَدهمچو عارف، کز تنِ ناقص چراغشمعِ دل افروخت از بهرِ فَراغتا که روزی کین بمیرد ناگهانپیشِ چشمِ خود نَهَد او شمعِ جاناو نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۰)شمعِ فانی را به فانیّی دِگر(۷) غُر: بیماری فتق، در اینجا مطلقاً به معنی بیماری است.(۸) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور.(۹) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۱۰) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بیخبری و غرور----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #127 پس بِنِه بر جای هر دَم را عِوَضتا ز وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غَرَضقرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹Quran, Sooreh Al-Alaq(#96), Line #19«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»«نه، هرگز از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310 ناسپاسیّ و فراموشیِّ تو یاد نآورد آن عسل نوشیِّ تولاجَرَم(۱۱) آن راه، بر تو بَسته شدچون دلِ اهلِ دل، از تو خسته شدزودِشان دریاب و اِسْتِغْفار کُنهمچو ابری گریههای زار کُن(۱۱) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shamsز ناسپاسیِ ما بسته است روزنِ دلخدایْ گفت که انسان لِربِّه لَکَنودقرآن کریم، سورهٔ عادیات (۱۰۰)، آیهٔ ۶Quran, Sooreh Al-Adiyat(#100), Line #6«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #946 زآنکه بی شُکری بُوَد شُوم و شَنار(۱۲)می بَرَد بی شُکر را در قَعرِ نار(۱۳)گر توکُّل میکنی، در کار کُنکِشت کن، پس تکیه بر جَبّار کُن(۱۲) شَنار: ننگ و عار، شوم و زشت(۱۳) قَعرِ نار: ژرفای آتش----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1068 هر که مانْد از کاهلی(۱۴) بیشُکر و صبراو همین داند که گیرد پایِ جَبرهر که جبر آورد، خود رنجور(۱۵) کردتا همان رنجوریاش، در گور کرد(۱۴) کاهلی: تنبلی(۱۵) رنجور: بیمار----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3187 ترک کن این جبر را که بس تهیستتا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیستترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۱۶)تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان(۱۶) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4466 عاشقان از بیمرادیهایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشبیمرادی شد قَلاووزِ(۱۷) بهشتحُفَّتِالْجَنَّة شنو ای خوشْسرشت(۱۷) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشرو لشکر----------------حدیث نبوی:«قالَ رَسولُ اللّٰه: حُفَّتِالْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِالنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«رسول خدا فرمود: بهشت در سختیها و ناملایمات پیچیده شده است و دوزخ در شهوات.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 پس چه چاره جز پناهِ چارهگر؟ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۱۸) نظرناامیدی ها به پیشِ او نهیدتا ز دردِ بیدوا بیرون جهید(۱۸) اِکسیر: کیمیا، شربتِ حیاتبخش----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #361 یُسر(۱۹) با عُسر(۲۰) است، هین آیِس(۲۱) مباشراه داری زین مَمات(۲۲) اندر معاشرَوْح(۲۳) خواهی، جُبّه(۲۴) بشکاف ای پسرتا از آن صَفْوَت(۲۵) برآری زود سرهست صوفی آنکه شد صَفوَتطلبنه از لباسِ صوف و خیّاطی و دَب(۲۶)قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۵Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #5«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا.»«پس بیتردید با دشواری آسانی است.»(۱۹) یُسر: آسانی(۲۰) عُسر: سختی(۲۱) آیِس: ناامید (۲۲) مَمات: مرگ(۲۳) رَوح: آسودگی، آسایش(۲۴) جُبّه: جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند، خِرقه(۲۵) صَفوَت: خالص، پاکیزه و برگزیده(۲۶) دَب: کهنگی در جامه----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3072 اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیستاِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۲۷) نیستلیک تو آیِس مشو، هم پیل باشور نه پیلی، در پی تبدیل باشقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #41«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.»«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»(۲۷) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مُفلس----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1746, Divan e Shamsکه رفت در نظرِ تو که بینظیر نشد؟مقامِ گنج شدهست این نهادِ ویرانممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1463 درگُداز این جمله تن را در بَصَردر نظر رَو، در نظر رَو، در نظرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2146 از همه اوهام و تصویرات، دورنورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1746, Divan e Shamsمن آن کسم که تو نامم نهی، «نمیدانم»چو من اسیرِ توام، پس امیرِ میرانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طَرَب سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهی عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1130 چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دست تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنکه به ما آموختی» دست تو را بگیرد.عطار، مصیبت نامه، بخش دوازدهم، الحكایة و التمثیلAttar, Musibat-Namehاشک میبارم به زاری بر دَوامچهکنم و چهکنم همی گویم مُدامتا کسی کو پیشم آید رازجویگویدم آخر چه بودت؟ بازگویمن بدو گویم که: ای صاحبمقاممیندانم میندانم والسّلامچهکنم و چهکنم همیشه جفتِ ماستمیندانم میندانم گفتِ ماستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1746, Divan e Shamsچو شب بیاید، میر و اسیر محو شونداسیر هیچ نداند که از اسیرانممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #389 میرهند اَرواح هر شب زین قفسفارغان از حکم و گفتار و قِصَص(۲۸)شب ز زندان بیخبر زندانیانشب ز دولت بیخبر سلطانیاننی غم و اندیشهٔ سود و زیاننی خیالِ این فلان و آن فلان(۲۸) قِصَص: قِصّهها، جمع قِصّه----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٩٣Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #393 خُفته از احوالِ دنیا روز و شبچون قلم در پنجهٔ تَقلیبِ(۲۹) رب(۲۹) تَقلیب: برگردانیدن، واژگون کردن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1746, Divan e Shamsجز از اسیری و میری مقامِ دیگر هستچو من از این دو گذر کردم از مُجیرانمحالت دیگر بیت بالا جز از اسیری و میری مقام دیگر هستچو من فنا شوم، از هر دو کس نفیرانم(۳۰)(۳۰) نفیر: گریزان، دور شونده----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1746, Divan e Shamsفَطیر چون کند او؟ فاطِرُالسَّموات استچو اخترانِ سماوات از مُنیرانمقرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۱۴Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #14«قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ ۗ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ ۖ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.»«بگو: آیا غیر خدا را به یاری و دوستی برگزینم؟ در صورتی که آفرینندهٔ آسمان و زمین خداست و او روزی میبخشد و خود از طعام بینیاز است. بگو: من مأمورم که اول شخصی که تسلیم حکم خداست باشم. و البته از گروهی که به خدا شرک آورند نباش.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3192 «گفتنِ مهمان، یوسف را که آینه آوردمت ارمغان، تا هربار که در وی نگری، رویِ خود بینی، مرا یاد کنی.»گفت یوسف: هین بیاور ارمغاناو ز شرمِ این تقاضا زد فغانگفت: من چند ارمغان جُستم تو راارمغانی در نظر نآمد مراحَبّهای را جانبِ کان چُون بَرَم؟قطرهای را سوی عُمّان چون بَرَم؟زیره را من سویِ کِرمان آورمگر به پیشِ تو دل و جان آورمنیست تُخمی کاندر این انبار نیستغیرِ حُسنِ تو، که آن را یار نیستلایقْ آن دیدم که من آیینهایپیش تو آرم، چو نورِ سینهایمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888 از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۳۱)هست آن سلطانِ دلها منتظر(۳۱) بِرّ: نیکی، نیکویی----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2263 دلْ تو این آلوده را پنداشتیلاجَرَم(۳۲) دل ز اهلِ دل برداشتی(۳۲) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #881 صد جَوالِ(۳۳) زر بیآری ای غَنیحق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۳۴)(۳۳) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست میکردند، بارجامه.(۳۴) مُنحَنی: خمیده، خمیده قامت، بیچاره و درمانده----------------مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۷۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 777, Divan e Shamsکاری ز درونِ جانِ تو میبایدکز عاریهها تو را دَری نگشاید یک چشمهٔ آب از درونِ خانهبِهْ زآن جویی که آن ز بیرون آیدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1758 من نگردم پاک از تسبیحشانپاک هم ایشان شوند و دُرفشانما زبان را ننگریم و قال راما روان را بنگریم و حال راناظرِ قلبیم اگر خاشع(۳۵) بُودگرچه گفتِ لفظ ناخاضع(۳۶) رَود(۳۵) خاشِع: فروتن، عابد(۳۶) خاضِع: فروتن----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 من نمی گویم مرا هدیه دهیدبلکه گفتم لایقِ هدیه شویدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3198 تا ببینی رویِ خوبِ خود در آنای تو چون خورشیدِ شمعِ آسمانآینه آوردمت، ای روشنیتا چو بینی روی خود، یادم کُنیآینه بیرون کشید او از بغلخوب را آیینه باشد مُشتَغَل(۳۷)آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستینیستی بر، گر تو ابله نیستیهستی اندر نیستی بتْوان نمودمالْداران، بر فقیر آرند جودآینهٔ صافیِّ نان، خود گُرْسِنه استسوخته(۳۸) هم آینهٔ آتشْزنه استنیستی و نقص، هرجایی که خاستآینهٔ خوبیِّ جملهٔ پیشههاستچونکه جامه چُست و دوزیده(۳۹) بُوَدمظهرِ فرهنگِ دَرزی(۴۰) چون شود؟ناتراشیده همی باید جُذوع(۴۱)تا دُروگر اصل سازد یا فروعخواجهٔ اشکستهبند، آنجا رَوَدکه در آنجا پایِ اِشکسته بُوَدکی شود، چون نیست رنجورِ نَزار(۴۲)آن جمالِ صنعتِ طِبّ آشکار؟خواری و دونیِّ(۴۳) مسها برمَلاگر نباشد، کی نماید کیمیا(۴۴)؟نقصها آیینهٔ وصفِ کمالو آن حقارت آینهٔ عِزّ و جلالزآنکه ضِد را ضِد کند ظاهر، یقینزآنکه با سِرکه پدید است انگبینهر که نقصِ خویش را دید و شناختاندر اِستِکمال(۴۵) خود، دو اسبه تاخت(۴۶)زآن نمیپَرّد به سویِ ذوالْجَلالکو گُمانی میبَرَد خود را کمالعلّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۴۷)از دل و از دیدهات بس خون رَوَدتا ز تو این مُعْجِبی(۴۸) بیرون رَوَدعلّتِ ابلیس اَنَا خیری بُدهستوین مرض، در نفسِ هر مخلوق هستقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #12«قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»«ابلیس گفت: من از آدم بهترم. مرا از آتش و او را از گل آفریدهای.»گرچه خود را بس شکسته بیند اوآبِ صافی دان و سِرگین(۴۹) زیرِ جُوچون بشورانَد ترا در امتحانآب، سِرگین رنگ گردد در زماندر تگِ(۵۰) جُو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵۱)گرچه جُو صافی نماید مر تو راهست پیرِ راهْدانِ پُرفِطَن(۵۲)جویهایِ نفْس و تن را جویکَنجویْ خود را کَی توانَد پاک کرد؟نافع از علمِ خدا شُد علمِ مردکی تراشد تیغ، دستهٔ خویش رارَو، به جرّاحی سپار این ریش(۵۳) رابر سرِ هر ریش جمع آمد مگستا نبیند قُبحِ(۵۴) ریش خویش کسآن مگس، اندیشهها وآن مالِ توریشِ تو، آن ظلمتِ اَحوالِ توور نهد مَرْهَم(۵۵) بر آن ریشِ تو، پیرآن زمان ساکن شود درد و نَفیر(۵۶)تا که پنداری که صحّت یافتهستپرتوِ مَرْهَم بر آنجا تافتهستهین ز مَرْهَم سر مَکَش ای پشتْریشو آن ز پرتو دان، مَدان از اصلِ خویش(۳۷) مُشتَغَل: هر چه بدان مشغول و مأنوس شوند.(۳۸) سوخته: تکهچوبی که در میان دیگر چوبها مینهند تا با سنگِ آتشزنه بر آن زنند و آن را روشن کنند.(۳۹) دوزیده: دوخته شده، صفت مفعولی از مصدر دوزیدن به معنی دوختن(۴۰) دَرزی: جامه دوز، خیاط(۴۱) جُذوع: جمع جِذع به معنی تنه درخت خرما(۴۲) نَزار: لاغر، ناتوان(۴۳) دونی: فرومایگی، پستی(۴۴) کیمیا: دانشی است که بدان وسیله مس را به طلا تبدیل میکند.(۴۵) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی(۴۶) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۴۷) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه(۴۸) مُعْجِبی: خودبینی(۴۹) سرگین: مدفوع چهارپایان(۵۰) تَگ: ژرفا، عمق، پایین(۵۱) فَتی': جوان، جوانمرد(۵۲) فِطَن: جمع فِطْنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی(۵۳) ریش: زخم، جراحت(۵۴) قُبح: زشتی(۵۵) مَرْهَم: دارویی که روی زخم می نهند(۵۶) نَفیر: ناله و زاری و فریاد----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3228 «مرتد شدنِ کاتبِ وحی به سبب آنکه پرتوِ وحی بر او زد آن آیت را پیش از پیغامبر (صَلَّیالله عَلیهِ و سَلَّم) بخواند گفت: پس من هم محلِّ وحیام.»پیش از عثمان یکی نَسّاخ(۵۷) بودکو به نَسْخِ(۵۸) وحی جدّی مینمودوحیِ پیغمبر چو خواندی در سَبَق(۵۹)او همآن را وانبشتی بر ورقپرتوِ آن وحی، بر وَی تافتیاو درونِ خویش، حکمت یافتیعینِ آن حکمت بفرمودی رسولزین قَدَر گمراه شد آن بوالفُضُول(۶۰)کآنچه میگوید رسولِ مُسْتَنیر(۶۱)مر مرا هست آن حقیقت در ضمیرپرتوِ اندیشهاش زد بر رسولقهرِ حق آورد بر جانش نزولهم ز نَسّاخی برآمد، هم ز دینشد عَدوِّ(۶۲) مصطفیٰ و دین، به کینمصطفیٰ فرمود کای گَبرِ عَنود(۶۳)چُون سیه گشتی؟ اگر نور از تو بودگر تو یَنْبُوعِ(۶۴) الهی بودییاین چنین آبِ سیه نگشودییتا که ناموسش به پیش این و آننشکنَد، بربست این او را دهاناندرون میشوردش هم زین سبباو نیآرد(۶۵) توبه کردن این عجبآه میکرد و نبودش آه، سودچون درآمد تیغ و سَر را دَررُبودکرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۶)ای بسی بسته به بندِ ناپدیدکبر و کفر آنسان ببست آن راه راکه نیارد کرد ظاهر، آه راگفت: اَغلالاً(۶۷) فَهُمْ بِه مُقْمَحُوننیست آن اَغلال بر ما از بُرونحقتعالی فرمود: ما بر گردن کافران، غُل و زنجیرها افکندهایم. پس آنان بهسبب این غُل و زنجیرها سر به هواکنندگانند. و آن غُل و زنجیرها از بیرون ما نیست بلکه درونی و باطنی است.قرآن كريم، سورهٔ يس(۳۶)، آيهٔ ٨Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #8«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ.»«مسلماً ما غلهایی بر گردنشان نهادهایم که تا چانههایشان قرار دارد به طوری که سرهایشان بالا مانده است.»خَلْفَهُم سَدّاً فَاَغْشَیْناهُمُپیش و پس سَدّ را نمیبیند عموقرآن كريم، سورهٔ يس(۳۶)، آيهٔ ۹Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #9«وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ.»«و از پیشِ رویشان حایلی و از پشتِ سرشان [نیز] حایلی قرار دادهایم، و به صورتِ فراگیر دیدگانشان را فرو پوشاندهایم، به این خاطر حقایق را نمیبینند.»رنگِ صحرا دارد آن سدّی که خاستاو نمیداند که آن سدِّ قضاستشاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد استمُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد استای بسا کفّار را سودایِ دینبندِ او ناموس و کِبر و آن و اینبندِ پنهان، لیک از آهن بَتَربندِ آهن را بِدَرّانَد تبربندِ آهن را توان کردن جدابند غیبی را نداند کس دوامرد را زنبور گر نیشی زنَدنیشِ آن زنبور از خود میکنَدزخمِ نیش، اما چو از هستیِّ توستغم قوی باشد، نگردد درد سُستشرحِ این، از سینه بیرون میجهدلیک میترسم که نومیدی دهدنی مشو نومید، خود را شاد کنپیشِ آن فریادرس، فریاد کنکای مُحِبِّ(۶۸) عفو، از ما عفو کُنای طبیبِ رنجِ ناسورِ(۶۹) کُهُنعکسِ حکمت آن شقی(۷۰) را یاوه کردخود مَبین، تا بر نیآرد از تو گَردای برادر، بر تو حکمت، جاریه استآن ز اَبدال(۷۱) است و، بر تو عاریه(۷۲) استگرچه در خود خانه نوری یافتهستآن ز همسایهٔ منوَّر تافتهستشکر کُن، غِرّه مشو، بینی مَکُن(۷۳)گوش دار و هیچ خودبینی مَکُنصد دریغ و درد کین عاریّتیاُمّتان را دور کرد از اُمّتیمنْ غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۷۴)خویش را واصل نداند بر سِماط(۷۵)بس رِباطی که بباید ترک کردتا به مَسْکَن دررسد یک روز مردگرچه آهن سرخ شد، او سرخ نیستپرتوِ عاریّتِ آتشْزنیست(۷۶)گر شود پُرنور روزن یا سراتو مدان روشن، مگر خورشید راهر در و دیوار گوید روشنمپرتوِ غیری ندارم، این منمپس بگوید آفتاب: ای نارَشید(۷۷)چونکه من غارِب(۷۸) شوم، آید پدیدسبزهها گویند: ما سبز از خودیمشاد و خندانیم و ما عالیقدیمفصلِ تابستان بگوید: کِای اُمَم(۷۹)خویش را بینید چون من بگذرمتن همینازد به خوبیّ و جمالروحْ پنهان کرده فَرّ و پَرّ و بالگویدش کای مَزْبَله(۸۰) تو کیستی؟یکدو روز از پرتوِ من زیستیغَنج(۸۱) و نازت، مینگنجد در جهانباش تا که من شوم از تو جهانگرمْدارانت(۸۲)(۸۳) تو را گوری کُنَندطعمهٔ موران و مارانت کُنَندبینی از گَندِ تو گیرد آن کسیکو به پیشِ تو همیمُردی بسیپرتوِ روح است نطق و چشم و گوشپرتو آتش بُوَد در آب، جوشآنچنان که پرتوِ جان، بر تن استپرتوِ اَبدال، بر جانِ من استجانِ جان، چو واکَشد پا را زِ جانجان چنان گردد که بیجان تن، بدانسَر از آن رُو مینَهَم من بر زمینتا گواهِ من بُوَد در یَوْمِ دین(۸۴)یَوْمِ دین که زُلْزِلَت زِلْزالَهااین زمین باشد گُواهِ حالهاکو تُحَدِّث جَهْرَةً اَخْبارَهادر سخن آید زمین و خارهاقرآن كريم، سورهٔ زلزال(۹۹)، آيات ۱ تا ۵Quran, Sooreh Az-Zalzala(#99), Line #1-5«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا. وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا. وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا. يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَىٰ لَهَا.»«هنگامی که زمین را با [شدیدترین] لرزشش بلرزانند، و زمین بارهای گرانش را بیرون اندازد، و انسان بگوید: زمین را چه شدهاست؟ آن روز است که زمین خبرهای خود را میگوید؛ زیرا که پروردگارت به او وحی کردهاست.»فلسفی، مُنکِر شود در فکر و ظنگو: برو، سَر را بر این دیوار زننطقِ آب و نطقِ خاک و نطق گِلهست محسوسِ حواس اهلِ دلفلسفی، کو منکر حَنّانه(۸۵) استاز حواسِ اولیا بیگانه استگوید او که پرتوِ سودایِ خلقبس خیالات آوَرَد در رایِ خلقبلکه عکسِ آن فَساد و کفرِ اواین خیالِ مُنکری را زد بر اوفلسفی، مر دیو را مُنکِر شوددر همان دَم سُخرهٔ(۸۶) دیوی بودگر ندیدی دیو را، خود را ببینبی جنون نَبْوَد کبودی در جَبین(۸۷)هرکه را در دل شک و پیچانی(۸۸) استدر جهان، او فلسفی پنهانی استمینماید اعتقاد و گاهگاهآن رَگِ فَلْسَف(۸۹) کُند رویش سیاهاَلْحَذَر(۹۰) ای مؤمنان، کآن در شماستدر شما بس عالَمِ بیمُنتهاستجمله هفتاد و دو ملّت، در تو استوه که روزی، آن برآرَد از تو دستهرکه او را برگِ این ایمان بُوَدهمچو برگ، از بیمِ این لرزان بُوَدبر بِلیس(۹۱) و دیو از آن خندیدهایکه تو خود را نیکِ مردم دیدهایچون کند جان، بازگونه(۹۲) پوستینچند واوَیْلی’(۹۳) برآرد ز اهلِ دینبر دکان، هر زرنما خندان شدهستزآنکه سنگِ امتحان، پنهان شدهستپَرده ای ستّار(۹۴)، از ما برمگیرباش اندر امتحانِ ما مُجیر(۹۵)قلب(۹۶)، پهلو میزند با زر به شبانتظارِ روز میدارد، ذَهَب(۹۷)با زبانِ حال، زر گوید که باشای مُزَوِّر(۹۸) تا برآید روز، فاشصد هزاران سال ابلیسِ لعینبود اَبْدالِ اَمیرالْمُؤْمِنینپنجه زد با آدم از نازی که داشتگشت رسوا، همچو سِرگین(۹۹) وقتِ چاشت(۱۰۰)(۵۷) نَسّاخ: رونوشت نویس، نویسنده، نسخه نویس، کاتب وحی(۵۸) نَسْخ: نوشتن(۵۹) سَبَق: فضای ایزدی(۶۰) بوالفُضُول: نادانی که خود را دانا نماید، کنایه از یاوهگو(۶۱) مُستَنیر: روشنایی جوینده، روشن و تابان(۶۲) عَدوّ: دشمن(۶۳) عَنود: ستیزهکار، ستیزنده(۶۴) یَنْبُوع: چشمه، جویِ پُرآب(۶۵) نیآرد: نمیتواند(۶۶) حَدید: آهن(۶۷) اَغلال: جمع غُل به معنی طوق آهنی یا آنچه دست و گردن را با آن بَندَند.(۶۸) مُحِبّ: دوستدار(۶۹) ناسور: زخم سخت و چرکین، زخمی که آب کشیده و چرک و ورم کرده باشد.(۷۰) شقی: بدبخت(۷۱) اَبدال: مردم شریف، صالح، و نیکوکار، مردانِ خدا(۷۲) عاریه: قرضی(۷۳) بینی کردن: تکبّر کردن، مغرور شدن(۷۴) رِباط: خانه
view more