برنامه شماره ۹۰۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۸ ژانویه ۲۰۲۱ - ۲۹ دی.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۰۱ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsآن بندهی آواره بازآمد و بازآمدچون شمع به پیشِ تو در سوز و گداز(۱) آمدچون عَبهَر(۲) و قند ای جان، در روش بخند ای جاندر را بِمَبَند ای جان، زیرا به نیاز آمدور زانکه ببندی در، بر حکمِ تو بِنْهَد سر(۳)بر بنده نیاز آمد، شه را همه ناز آمدهر شمعِ گدازیده(۴)، شد روشنیِ دیدهکان را که گداز آمد، او محرمِ راز آمدزَهراب(۵) ز دستِ وی گر فرق کنم از میپس در رهِ جانْ جانم والله به مَجاز آمدآبِ حَیَوانش(۶) را حیوان ز کجا نوشد؟کی بیند رویش را چشمی که فراز آمد(۷)؟من ترکِ سفر کردم، با یار شدم ساکنوز مرگ شدم ایمن کان عمرِ دراز آمدای دل چو در این جویی، پس آب چه میجویی؟تا چند صلا گویی؟ هنگامِ نماز آمد(۱) گداز: گداختن، آب شدن(۲) عَبهَر: گل، گل نرگس(۳) سر نهادن: بوسیدن زمین در حالت سجده و یا برای تعظیم و تکریم(۴) گدازیده: گداخته، مذاب(۵) زهراب: آبِ زهرآلود(۶) آبِ حَیَوان: آبِ حیات، آبِ عشق و حقیقت(۷) فراز آمدن: بسته شدن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsآن بندهی آواره بازآمد و بازآمدچون شمع به پیشِ تو در سوز و گداز آمدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3463 تن ز آتشهای دل بگْداختهخانه از غیرِ خدا پرداختهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #971 عشق ز اوصاف خدای بینیازعاشقی بر غیر او باشد مَجازمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4008 راز را غیرِ خدا مَحرَم نبودآه را جز آسمان همدَم نبودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 662, Divan e Shamsسوارِ عشق شو وز ره میندیشکه اسبِ عشق بس رهوار باشدبه یک حمله تو را منزل رسانداگر چه راه ناهموار باشدعلفخواری نداند جانِ عاشقکه جانِ عاشقان خَمّار باشدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1117 در فغان و جُست و جو آن خیرهسر(۸)هر طرف، پُرسان و جویان، دربهدرکآن که دزدید اسبِ ما را کو و کیست؟اینکه زیر رانِ توست ای خواجه چیست؟آری این اسب است، لیکن اسب کو؟با خود آ، ای شهسوارِ اسبجو(۸) خیرهسر: پریشان و آشفته----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1077 اسب، زیرِ ران و فارِس(۹) اسبْجُوچیست این؟ گفت: اسب، لیکن اسب کو؟هَی نه اسب است این به زیرِ تو پدید؟گفت: آری، لیک خود اسبی که دید؟(۹) فارِس: اسب سوار، سوار بر اسب----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2724 در میانِ روز گفتن: روز کو؟خویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جَذوبِ(۱۰) رحمت استوین نشان جُستن، نشانِ علّت(۱۱) استاَنْصِتُوا(۱۲) بپذیر، تا بر جانِ توآید از جانان، جزای اَنْصِتُواقرآن کریم، سورهٔ اعراف(۷)، آیهٔ ۲۰۴Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #204« وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»« خاموشی گزینید، باشدکه از لطف و رحمتِ پروردگار برخوردار شوید.»گر نخواهی نُکس(۱۳)، پیش این طبیببر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۱۴)(۱۰) جَذوب: بسیار کَشنده، بسیار جذب کننده(۱۱) علّت: بیماری(۱۲) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۱۳) نُکس: عود کردنِ بیماری(۱۴) لَبیب: خردمند، عاقل----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3106 جانِ سَر برخوان دَمی فهرستِ طِبنارِ علّتها نظر کن مُلْتَهِبزآن همه غُرها(۱۵) درین خانه رَه استهر دو گامی پُر زِ کژدمها چَه استباد، تُندست و چراغم اَبْتَری(۱۶)زو بگیرانم چراغِ دیگریتا بوَد کز هردو یک وافی(۱۷) شودگر به باد، آن یک چراغ از جا رَوَدهمچو، عارف کز تنِ ناقص چراغشمعِ دل افروخت از بهرِ فراغتا که روزی کین بمیرد ناگهانپیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان(۱۵) غُر: بیماری فَتق، در اینجا مطلقاً به معنی بیماری است.(۱۶) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۱۷) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #355 چون نبودش تخمِ صدقی کاشتهحق بَرو نسیانِ آن بگماشتهگرچه بر آتشزنهی(۱۸) دل میزندآن سِتارَهش را کفِ حق میکُشد(۱۸) آتشزنه: سنگِ چخماق----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsآن بندهی آواره بازآمد و بازآمدچون شمع به پیشِ تو در سوز و گداز آمدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2620 در سفر گر رُوم بینی یا خُتَن(۱۹)از دلِ تو کی رود حُبُّالْوَطَن؟(۲۰)(۱۹) خُتَن: شهری در ترکستان چین که زیبارویانِ آن معروف بودند.(۲۰) حُبُّالْوَطَن: عشق و علاقه به وطن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shamsاز آفتابِ مشتعل هر دم ندا آید به دلتو شمعِ این سر را بِهِل(۲۱)، تا باز شمعت سر زنَد(۲۱) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsچون عَبهَر و قند ای جان، در روش بخند ای جاندر را بِمَبَند ای جان، زیرا به نیاز آمدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shamsقضا که تیرِ حوادث به تو همیانداختتو را کُنَد به عنایت از آن سپس سپریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1900 از ترازو کم کنی من کم کنمتا تو با من روشنی من روشنممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #333 گفت پیغمبر که جنّت از اِلٰه گر همیخواهی، ز کَس چیزی مخواهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 از خدا غیرِ خدا را خواستنظَّنِ افزونیست و کُلّی کاستنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsور زانکه ببندی در، بر حکمِ تو بِنْهَد سربر بنده نیاز آمد، شه را همه ناز آمد مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۲)زآنکه جَبّاران(۲۳) بُدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیاز(۲۲) قومِ زَحیر: مردمِ بیمار و آزار دهنده (۲۳) جَبّار: ستمگر، ظالم----------------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۴۴ Poem(Qazal)# 244, Divan e Hafezمیانِ عاشق و معشوق فرق بسیار استچو یار ناز نماید شما نیاز کنیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 765, Divan e Shamsدر اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آنجاز پسِ صبر تو را او به سرِ صَدر نشاندو اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرهارهِ پنهان بنماید که کس آن راه نداندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1619 حاکم است و، یَفْعَلُالله مایَشاءاو ز عینِ دَرد انگیزد دوازیرا حقتعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هرچه خواهد همان کند. چنانکه از ذاتِ درد و مرض، دوا و درمان میآفریند.قرآن کریم، سورۀ آلعِمران(۳)، آیۀ ۴۰Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #40« قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ ۖ قَالَ كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَايَشَاءُ؛»«گفت: اى پروردگار من، چگونه مرا پسرى باشد، درحالىكه به پيرى رسيدهام و زنم نازاست؟ گفت: بدانسان كه خدا هرچه بخواهد مىكند.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، ۳۳۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3305 نازنینی تو، ولی در حدِّ خویشاَلله اَلله پا مَنِه از حَدّ، بیشگر زنی بر نازنینتر از خودَتدر تَگِ(۲۴) هفتمْزمین، زیر آرَدَت(۲۴) تَگ: ته، پایینترین نقطه----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544 ناز کردن خوش تر آید از شِکَرلیک، کم خایَش، که دارد صد خطرایمنآبادست آن راهِ نیازترکِ نازش گیر و با آن ره بسازمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsزَهراب ز دستِ وی گر فرق کنم از میپس در رهِ جانْ جانم والله به مجاز آمدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1650, Divan e Shamsخوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جاممپخته و خامِ تو را گر نپذیرم خامممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsآبِ حَیَوانش را حیوان ز کجا نوشد؟کی بیند رویش را چشمی که فراز آمد؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2358 جاهَدُوا فینا بگفت آن شهریارجاهَدوا عنّا نگفت ای بیقرار قرآن کریم، سورهٔ عنکبوت(۲۹)، آیهٔ ۶۹Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»« كسانى را كه در راهِ ما مجاهدت كنند، به راههاى خويش هدايتشان مىكنيم، و خدا با نيكوكاران است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsمن ترکِ سفر کردم، با یار شدم ساکنوز مرگ شدم ایمن کان عمرِ دراز آمدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1197 ای دهندهیْ قُوت و تَمکین(۲۵) و ثَباتخلق را زین بیثباتی ده نجاتاندر آن کاری که ثابت بودنیستقایمی دِه نَفْس را، که مُنثَنیست(۲۶)(۲۵) تَمکین: قبول کردن، استعدادِ انسان برای ماندن در حالت تسلیم یا استعداد فضا گشایی مداوم(۲۶) مُنثَنی: خمیده، دوتا، در اینجا به معنی سستکار و درمانده----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1759, Divan e Shamsکی شود این روانِ من ساکن؟این چنین ساکنِ روان که منممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3718 چون بگوید بَسْ، شود ساکن رگمساکنم، وز رویِ فعل اندر تَگم(۲۷)همچو مرْهم ساکن و بس کارْکُنچون خِرد ساکن، وزو جُنبان سخُن(۲۷) تَگْ: دویدن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shamsبر خارپشتِ هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!ساکن نشین، وین ورد خوان: جاءَ الْقَضا ضاقَ الْفَضاچون قضا آید، فضا تنگ می شود.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsای دل چو در این جویی، پس آب چه میجویی؟تا چند صلا گویی؟ هنگامِ نماز آمدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 39, Divan e Shamsهرکه به جوبار بُوَد، جامه بر او بار بُوَدچند زیان است و گران خرقه(۲۸) و دستار(۲۹)، مرا!(۲۸) خرقه: جامه صوفیان و درویشان(۲۹) دستار: پارچهای که دورِ سر می بندند.----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #625 عقلِ هر عطّار کآگه شد ازوطبلهها(۳۰) را ریخت اندر آبِ جورَو کزین جو برنیایی تا ابدلَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَدقرآن کریم، سورهٔ اخلاص(۱۱۲)، آیهٔ ۴Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4« وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.»« و نه هيچ كس همتاى اوست.»(۳۰) طبله: صندوقچه----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3240 موج بر وَی میزند بیاِحتِراز(۳۱)خفته، پویان(۳۲) در بیابانِ درازخفته میبیند عطشهایِ شدیدآب، اَقرَب مِنْهُ مِنْ حَبْلِ الْوَریدآن شخصِ خفته، دچارِ عطشِ سختی شده، در حالی که آب از رگِ قلبش به او نزدیکتر است.(۳۱) اِحتِراز: پرهیز کردن، ملاحظه(۳۲) پویان: پوینده، در تکاپو----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1461 هین ببین کز تو نظر آید به کارباقیت شَحمیّ(۳۳) و لَحمی(۳۴) پود و تارشَحمِ تو در شمعها نفزود تابلَحمِ تو مَخمور(۳۵) را نامد کبابدر گداز این جمله تن را در بَصَردر نظر رو، در نظر رو، در نظریک نظر دو گز همیبیند ز راهیک نظر دو کون دید و روی شاهدر میانِ این دو فرقی بیشمارسُرمه جو، وَاللهُ اَعلَم بِالسِّرارمیان این دو چشم، تفاوت بسیار است. جویای سُرمه باش. یعنی خواهان معرفت و هدایت الهی باش. و خداوند به اسرار نهان داناتر است.(۳۳) شَحم: پیه، چربی(۳۴) لَحم: گوشت(۳۵) مَخمور: مست---------------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3085 پادشاهی داشت یک بُرنا(۳۶) پسرباطن و ظاهر مُزَیَّن از هنرخواب دید او کآن پسر ناگه بمُردصافیِ(۳۷) عالَم بر آن شَه گشت دُرد(۳۸)خشک شد از تابِ آتش مَشکِ او(۳۹)که نمانْد از تَفِّ آتش، اشکِ اوآنچنان پُر شد ز دُود و دَرد، شاهکه نمییابید در وَی راه آهخواست مُردن، قالبش بیکار شدعُمر مانده بود، شه بیدار شدشادیی آمد ز بیداریش پیشکه ندیده بود اندر عمرِ خویشکه ز شادی خواست هم فانی شدنبس مُطَوَّق(۴۰) آمد این جان و بدناز دَمِ غم میبمیرد این چراغوز دمِ شادی بمیرد اینْت(۴۱) لاغ(۴۲)در میانِ این دو مرگ، او زنده استاین مُطَوَّق شکل، جایِ خنده استشاه با خود گفت: شادی را سببآنچنان غم بُود، از تسبیبِ(۴۳) ربای عجب یک چیز از یک روی مرگوآن زِ یک رویِ دگر اِحیا و برگآن یکی نسبت بدآن حالت، هلاکباز هم آن سویِ دیگر اِمتساک(۴۴)شادیِ تن، سوی دنیاوی، کمالسویِ روزِ عاقبت، نقص و زوالخنده را در خواب، هم تعبیرْخوان(۴۵)گریه گوید، با دریغ و اَنْدُهان(۴۶)گریه را در خواب شادیّ و فَرَحهست در تعبیر، ای صاحبْمَرَح(۴۷)شاه اندیشید کین غم خود گذشتلیک، جان از جنسِ این بَدْظَنّ گشتور رسد خاری چنین اندر قَدَمکه رَوَد گُل، یادگاری بایدمچون فنا را شد سبب بیمنتهیٰپس کدامین راه را بندیم ما؟قرآن کریم، سورهٔ نساء(۴)، آیهٔ ۷۸Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #78« أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ ۗ… ؛»« هر جا كه باشيد ولو در حصارهاى سخت استوار، مرگ شما را درمىيابد و….»صد دریچه و دَر سویِ مرگِ لَدیغ(۴۸)میکند اندر گشادن ژیغژیغ(۴۹)ژیغژیغِ تلخِ آن درهایِ مرگنشنود گوشِ حریص از حرصِ برگاز سویِ تن، دردها بانگِ دَر استوز سوی خصمان، جفا بانگِ دَر استجانِ سَر برخوان دَمی فهرستِ طِبنارِ علّتها نظر کن مُلْتَهِبزآن همه غُرها(۵۰) درین خانه رَه استهر دو گامی پُر زِ کژدمها چَه استباد، تُندست و چراغم اَبْتَری(۵۱)زو بگیرانم چراغِ دیگریتا بود کز هر دو یک وافی(۵۲) شودگر به باد، آن یک چراغ از جا رودهمچو، عارف کز تنِ ناقص چراغشمعِ دل افروخت از بهرِ فراغتا که روزی کین بمیرد ناگهانپیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جاناو نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۵۳)شمعِ فانی را به فانیّی دِگر(۳۶) بُرْنا: جوان، مردِ جوان(۳۷) صافی: شراب صاف(۳۸) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین میشود.(۳۹) مَشکِ او: كنايه از چشمِ او(۴۰) مُطَوَّق: طوق دار، در اینجا به معنی مقیّد و وابسته(۴۱) اینْت: اين تو را، هم برای تحسين میآيد و هم تعجّب(۴۲) لاغ: شوخی، هزل(۴۳) تسبیب: سبب سازی، سبب ساختن(۴۴) اِمتساک: نگه داشتن، حفظِ خود(۴۵) تعبیرْخوان: خوابگزار(۴۶) اَنْدُهان: غمها، جمع اَنْدُه(۴۷) مَرَح: شادی بسیار(۴۸) لَدیغ: گزنده، تلخ(۴۹) ژیغژیغ: صدایی که از باز و بسته شدنِ در پدید آید.(۵۰) غُر: بیماری فتق، در اینجا مطلقاً به معنی بیماری است.(۵۱) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۵۲) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۵۳) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بیخبری و غرور----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3228 « مرتد شدنِ کاتبِ وحی به سبب آنکه پرتوِ وحی بر او زد آن آیت را پیش از پیغامبر (صلی الله علیه و سلم) بخواند گفت: پس من هم محلِّ وحیام.»پیش از عثمان یکی نَسّاخ(۵۴) بودکو به نَسْخِ(۵۵) وحی جدّی مینمودوحیِ پیغمبر چو خواندی در سَبَق(۵۶)او همآن را وانبشتی بر ورقپرتوِ آن وحی، بر وَی تافتیاو درونِ خویش، حکمت یافتیعینِ آن حکمت بفرمودی رسولزین قَدَر گمراه شد آن بوالفُضُول(۵۷)کآنچه میگوید رسولِ مُستَنیر(۵۸)مر مرا هست آن حقیقت در ضمیرپرتوِ اندیشهاش زد بر رسولقهرِ حق آورد بر جانش نزولهم ز نَسّاخی برآمد، هم ز دینشد عَدوِّ(۵۹) مصطفیٰ و دین، به کینمصطفیٰ فرمود کای گَبرِ عَنود(۶۰)چُون سیه گشتی؟ اگر نور از تو بودگر تو یَنْبُوعِ(۶۱) الهی بودییاین چنین آبِ سیه نگشودییتا که ناموسش به پیش این و آننشکنَد، بربست این او را دهاناندرون میشوردش هم زین سبباو نیآرد(۶۲) توبه کردن این عجبآه میکرد و نبودش آه، سودچون درآمد تیغ و سَر را درربُودکرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۳)ای بسی بسته به بندِ ناپدیدکِبر و کفر آنسان ببست آن راه راکه نیارد کرد ظاهر، آه را(۵۴) نَسّاخ: رونوشت نویس، نویسنده، نسخه نویس، کاتبِ وحی(۵۵) نَسْخ: نوشتن(۵۶) سَبَق: فضای ایزدی(۵۷) بوالفُضُول: نادانی که خود را دانا نماید، کنایه از یاوهگو(۵۸) مُستَنیر: روشنایی جوینده، روشن و تابان(۵۹) عَدوّ: دشمن(۶۰) عَنود: ستیزهکار، ستیزنده(۶۱) یَنْبُوع: چشمه، جویِ پُرآب(۶۲) نیآرد: نمیتواند(۶۳) حَدید: آهن----------------مجموع لغات: (۱) گداز: گداختن، آب شدن(۲) عَبهَر: گل، گل نرگس(۳) سر نهادن: بوسیدن زمین در حالت سجده و یا برای تعظیم و تکریم(۴) گدازیده: گداخته، مذاب(۵) زهراب: آبِ زهرآلود(۶) آبِ حَیَوان: آبِ حیات، آبِ عشق و حقیقت(۷) فراز آمدن: بسته شدن(۸) خیرهسر: پریشان و آشفته(۹) فارِس: اسب سوار، سوار بر اسب(۱۰) جَذوب: بسیار کَشنده، بسیار جذب کننده(۱۱) علّت: بیماری(۱۲) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۱۳) نُکس: عود کردنِ بیماری(۱۴) لَبیب: خردمند، عاقل(۱۵) غُر: بیماری فَتق، در اینجا مطلقاً به معنی بیماری است.(۱۶) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۱۷) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۱۸) آتشزنه: سنگِ چخماق(۱۹) خُتَن: شهری در ترکستان چین که زیبارویانِ آن معروف بودند.(۲۰) حُبُّالْوَطَن: عشق و علاقه به وطن(۲۱) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن(۲۲) قومِ زَحیر: مردمِ بیمار و آزار دهنده (۲۳) جَبّار: ستمگر، ظالم(۲۴) تَگ: ته، پایینترین نقطه(۲۵) تَمکین: قبول کردن، استعدادِ انسان برای ماندن در حالت تسلیم یا استعداد فضا گشایی مداوم(۲۶) مُنثَنی: خمیده، دوتا، در اینجا به معنی سستکار و درمانده(۲۷) تَگْ: دویدن(۲۸) خرقه: جامه صوفیان و درویشان(۲۹) دستار: پارچهای که دورِ سر می بندند.(۳۰) طبله: صندوقچه(۳۱) اِحتِراز: پرهیز کردن، ملاحظه(۳۲) پویان: پوینده، در تکاپو(۳۳) شَحم: پیه، چربی(۳۴) لَحم: گوشت(۳۵) مَخمور: مست(۳۶) بُرْنا: جوان، مردِ جوان(۳۷) صافی: شراب صاف(۳۸) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین میشود.(۳۹) مَشکِ او: كنايه از چشمِ او(۴۰) مُطَوَّق: طوق دار، در اینجا به معنی مقیّد و وابسته(۴۱) اینْت: اين تو را، هم برای تحسين میآيد و هم تعجّب(۴۲) لاغ: شوخی، هزل(۴۳) تسبیب: سبب سازی، سبب ساختن(۴۴) اِمتساک: نگه داشتن، حفظِ خود(۴۵) تعبیرْخوان: خوابگزار(۴۶) اَنْدُهان: غمها، جمع اَنْدُه(۴۷) مَرَح: شادی بسیار(۴۸) لَدیغ: گزنده، تلخ(۴۹) ژیغژیغ: صدایی که از باز و بسته شدنِ در پدید آید.(۵۰) غُر: بیماری فتق، در اینجا مطلقاً به معنی بیماری است.(۵۱) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۵۲) وافی: بسنده، کافی، وفاکننده به عهد(۵۳) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بیخبری و غرور(۵۴) نَسّاخ: رونوشت نویس، نویسنده، نسخه نویس، کاتبِ وحی(۵۵) نَسْخ: نوشتن(۵۶) سَبَق: فضای ایزدی(۵۷) بوالفُضُول: نادانی که خود را دانا نماید، کنایه از یاوهگو(۵۸) مُستَنیر: روشنایی جوینده، روشن و تابان(۵۹) عَدوّ: دشمن(۶۰) عَنود: ستیزهکار، ستیزنده(۶۱) یَنْبُوع: چشمه، جویِ پُرآب(۶۲) نیآرد: نمیتواند(۶۳) حَدید: آهن----------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsآن بندهی آواره بازآمد و بازآمدچون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمدچون عبهر و قند ای جان در روش بخند ای جاندر را بمبند ای جان زیرا به نیاز آمدور زانکه ببندی در بر حکم تو بنهد سربر بنده نیاز آمد شه را همه ناز آمدهر شمع گدازیده شد روشنی دیدهکان را که گداز آمد او محرم راز آمدزهراب ز دست وی گر فرق کنم از میپس در ره جان جانم والله به مجاز آمدآب حیوانش را حیوان ز کجا نوشدکی بیند رویش را چشمی که فراز آمدمن ترک سفر کردم با یار شدم ساکنوز مرگ شدم ایمن کان عمر دراز آمدای دل چو در این جویی پس آب چه میجوییتا چند صلا گویی هنگام نماز آمدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsآن بندهی آواره بازآمد و بازآمدچون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3463 تن ز آتشهای دل بگداختهخانه از غیر خدا پرداختهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #971 عشق ز اوصاف خدای بینیازعاشقی بر غیر او باشد مجازمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4008 راز را غیر خدا محرم نبودآه را جز آسمان همدم نبودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 662, Divan e Shamsسوار عشق شو وز ره میندیشکه اسب عشق بس رهوار باشدبه یک حمله تو را منزل رسانداگر چه راه ناهموار باشدعلفخواری نداند جان عاشقکه جان عاشقان خمار باشدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1117 در فغان و جست و جو آن خیرهسرهر طرف پرسان و جویان دربهدرکآن که دزدید اسب ما را کو و کیستاینکه زیر ران توست ای خواجه چیستآری این اسب است لیکن اسب کوبا خود آ ای شهسوار اسبجومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1077 اسب زیر ران و فارس اسبجوچیست این گفت اسب لیکن اسب کوهی نه اسب است این به زیر تو پدیدگفت آری لیک خود اسبی که دیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2724 در میان روز گفتن روز کوخویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جذوب رحمت استوین نشان جستن نشان علت استانصتوا بپذیر تا بر جان توآید از جانان جزای انصتواقرآن کریم، سورهٔ اعراف(۷)، آیهٔ ۲۰۴Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #204« وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»« خاموشی گزینید باشدکه از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»گر نخواهی نکس پیش این طبیببر زمین زن زر و سر را ای لبیبمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3106 جان سر برخوان دمی فهرست طبنار علتها نظر کن ملتهبزآن همه غرها درین خانه ره استهر دو گامی پر ز کژدمها چه استباد تندست و چراغم ابتریزو بگیرانم چراغ دیگریتا بود کز هردو یک وافی شودگر به باد آن یک چراغ از جا رودهمچو عارف کز تن ناقص چراغشمع دل افروخت از بهر فراغتا که روزی کین بمیرد ناگهانپیش چشم خود نهد او شمع جانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #355 چون نبودش تخم صدقی کاشتهحق برو نسیان آن بگماشتهگرچه بر آتشزنهی دل میزندآن ستارهش را کف حق میکشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 614, Divan e Shamsآن بندهی آواره بازآمد و بازآمدچون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2620 در سفر گر روم بینی یا ختناز دل تو کی رود حبالوطنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shamsاز آفتاب مشتعل هر دم ندا آید به دلتو شمع این سر را بهل تا باز شمعت سر زندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۴Rumi( Molana J
view more