برنامه شماره ۸۹۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۴ ژانویه ۲۰۲۱ - ۱۵ دی.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۹ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2552, Divan e Shams
کجا باشد دورویان را میانِ عاشقان جایی؟
که با صد رو طمع دارد ز روزِ عشق فردایی
طمع دارند و نَبْوَدشان، که شاهِ جان کند ردْشان
ز آهن سازد او سدشان، چو ذوالقرنینآسایی(۱)
دورویی با چنان رویی، پلیدی در چنان جویی
چه گنجد پیشِ صدّیقان؟ نفاقی کارفرمایی
که بیخِ بیشهی جان را، همه رگهایِ شیران را
بداند یک به یک آن را، به دیدهی نورافزایی
بداند عاقبتها را، فرستد راتبتها(۲) را
ببخشد عافیتها(۳) را، به هر صدّیق و یکتایی
براندازد نقابی را، نماید آفتابی را
دهد نوری خرابی را، کند او تازه انشایی(۴)
اگر این شه دورو باشد، نه آنش خُلق و خو باشد
برایِ جستوجو باشد، ز فکرِ نَفْسِ کژپایی(۵)
دوروییْ اوست بیکینه، ازیرا اوست آیینه
ز عکسِ تو در آن سینه نماید کین و بدرایی(۶)
مزن پهلو(۷) به آن نوری، که مانی تا ابد کوری
تو با شیران مکن زوری، که روباهی به سودایی(۸)
که با شیران مِریٰ کردن(۹)، سگان را بشکند گردن
نه مکری ماند و نی فن، نه دورویی، نه صدتایی
(۱) ذوالقرنینآسا: مانند ذوالقرنین، مانند اسكندر كه در برابر
يأجوج و مأجوج سدّی کشید.
(۲) راتبه: وظیفه، مستمرّی
(۳) عافیت: رستگاری، سلامتی
(۴) انشا: آفریدن، پدید آوردن
(۵) کژپا: مجازاً غلط اندیش
(۶) بدرای: بداندیش، بدخواه
(۷) پهلو زدن: برابری کردن با کسی، مبارزه کردن
(۸) سودا: دیوانگی، جنون، عشق
(۹) مِریٰ کردن: جنگ کردن، پیکار کردن
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2552, Divan e Shams
کجا باشد دورویان را میانِ عاشقان جایی؟
که با صد رو طمع دارد ز روزِ عشق فردایی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #767
کاغْکاغ(۱۰) و نعره زاغِ سیاه
دایماً باشد به دنیا عُمْرخواه(۱۱)
هَمچو اِبلیس از خدای پاکِ فرد
تا قیامت عمرِ تَن درخواست کرد
(۱۰) کاغْکاغ: قارقار، صدای کلاغ
(۱۱) عُمْرخواه: عُمْرخواهنده
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #355
چون نبودش تخمِ صدقی کاشته
حق بَرو نسیانِ آن بگماشته
گرچه بر آتشزنهی(۱۲) دل میزند
آن سِتارَهش را کفِ حق میکُشد
(۱۲) آتشزنه: سنگِ چخماق
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4065
هست زاهد را غمِ پایانِ کار
تا چه باشد حالِ او روزِ شمار؟
عارفان، ز آغاز گشته هوشمند
از غم و احوالِ آخر فارغاند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراقِ او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد، بس کَس شاد شد
آخر از وی جَست و همچون باد شد
از تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنِه
پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِهْ
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3781
آفتی نَبوَد بَتَر از ناشناخت
تو بَرِ یار و ندانی عشق باخت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #361
یُسر(۱۳) با عُسر(۱۴) است، هین آیِس(۱۵) مباش
راه داری زین مَمات(۱۶) اندر معاش
قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۵
Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #5
« فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا.»
« پس بی تردید با دشواری آسانی است.»
(۱۳) یُسر: آسانی
(۱۴) عُسر: سختی
(۱۵) آیِس: ناامید
(۱۶) مَمات: مرگ
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams
تو که مستِ عِنَبی(۱۷) دور شو از مجلس ما
که دلت را ز جهان سرد کُنَد کافورم
(۱۷) عِنَب: انگور
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2552, Divan e Shams
طمع دارند و نَبْوَدشان، که شاهِ جان کند ردْشان
ز آهن سازد او سدشان، چو ذوالقرنینآسایی
قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیات ۹۳ تا ۹۷
Quran, Sooreh Al-Kahf(#7), Line #93-97
« حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً.»(۹۳)
« تا به ميانِ دو كوه رسيد. در پسِ آن دو كوه، مردمى را ديد كه گويى
هيچ سخنى را نمىفهمند.»
« قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ
لَكَ خَرْجًا عَلَىٰ أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا.»(۹۴)
« گفتند: اى ذوالقرنين، يأجوج و مأجوج در زمين فساد مىكنند. مىخواهى
خراجى بر خود مقرّر كنيم تا تو ميانِ ما و آنها سدّى برآورى؟.»
« قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا.»(۹۵)
« گفت: آنچه پروردگارِ من مرا بدان توانايى داده است بهتر است.
مرا به نيروى خويش مدد كنيد، تا ميانِ شما و آنها سدّى برآورم.»
« آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا سَاوَىٰ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انْفُخُوا ۖ حَتَّىٰ إِذَا
جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا.»(۹۶)
« براى من تكههاى آهن بياوريد. چون ميانِ آن دو كوه انباشته شد،
گفت: بدميد. تا آن آهن را بگداخت. و گفت: مسِ گداخته بياوريد
تا بر آن ريزم.»
« فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا.»(۹۷)
« نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ كنند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2552, Divan e Shams
دورویی با چنان رویی، پلیدی در چنان جویی
چه گنجد پیشِ صدّیقان؟ نفاقی کارفرمایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 560, Divan e Shams
عاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟
چونکه جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟
لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1382, Divan e Shams
گر مجلسم خالی بُدی، گفتارِ من عالی بُدی
یا نور شو، یا دور شو، بر ما مَکُن چندین ستم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2552, Divan e Shams
که بیخِ بیشهی جان را، همه رگهایِ شیران را
بداند یک به یک آن را، به دیدهی نورافزایی
قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۵
Quran, Sooreh Hud(#11), Line #5
« أَلَا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ ۚ أَلَا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ
مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ ۚ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ.»
« آگاه باش كه اينان صورت برمى گردانند تا رازِ دل خويش پنهان دارند،
حال آنكه بدان هنگام كه جامههاى خود در سر مىكشند، خدا آشكار و
نهانشان را مىداند، زيرا او به رازِ دلها آگاه است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2552, Divan e Shams
بداند عاقبتها را، فرستد راتبتها را
ببخشد عافیتها را، به هر صدّیق و یکتایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1956
فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیدهای؟
اندرین پستی چه بر چَفْسیدهای؟
قرآن کریم، سوره الذاریات(۵۱)، آیه ۲۲
Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #22
« وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»
« و رزقِ شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2654, Divan e Shams
چو فرمودهست رزقت ز آسمان است
زمین شوریدن ای فَلّاح(۱۸)، تا کی؟
(۱۸) فَلّاح: کشاورز، باغبان
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2552, Divan e Shams
براندازد نقابی را، نماید آفتابی را
دهد نوری خرابی را، کند او تازه انشایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shams
ای عاشقِ جَریده(۱۹)، بر عاشقان گُزیده
بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن
(۱۹) جَریده: یگانه، تنها
----------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2552, Divan e Shams
اگر این شه دورو باشد، نه آنش خُلق و خو باشد
برایِ جستوجو باشد، ز فکرِ نَفْسِ کژپایی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2211
جست و جویی از ورایِ جست و جو
من نمیدانم، تو میدانی، بگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2552, Divan e Shams
دوروییْ اوست بیکینه، ازیرا اوست آیینه
ز عکسِ تو در آن سینه نماید کین و بدرایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۹۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1992, Divan e Shams
روی را پاک بِشو، عیب بر آیینه مَنِه
نقدِ خود را سَره کُن(۲۰)، عیبِ ترازویْ مَکُن
(۲۰) سَره کردن: خالص گردانیدن، پاکیزه گردانیدن
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #469
گر مرا روزی بُدی اندر جهان
خود چه کارَستی مرا با مُردگان؟
این سزایِ آنکه یابد آبِ صاف
همچو خر، در جُو بِمیزد(۲۱) از گزاف
گر بداند قیمتِ آن جوی، خر
او به جایِ پا، نَهد در جوی، سر
او بیابد آنچنان پیغمبری
میرِ آبی زندگانی پروری
چون نمیرد پیش او کز امرِ کُن؟
ای امیرِ آب، ما را زنده کن
هین سگِ نفسِ تو را زنده مخواه
کو عدوِّ جانِ توست از دیرگاه
خاک بر سَر استخوانی را که آن
مانعِ این سگ بُوَد از صیدِ جان
سگ نهای، بر استخوان چون عاشقی؟
دیوْچهوار(۲۲) از چه بر خون عاشقی؟
آن چه چشم است آن که بیناییش نیست؟
ز امتحانها جز که رسواییش نیست؟
سهو باشد ظنّها را گاهْگاه
این چه ظنّ است، این که کور آمد ز راه؟
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
(۲۱) میزیدن: ادرار کردن
(۲۲) دیوْچه: زالو، دیوْچهوار: مانند زالو
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #426
جرمِ خود را بر کسی دیگر منه
هوش و گوشِ خود بدین پاداش دِه
جُرم بر خود نِه، که تو خود کاشتی
با جزا و عدلِ حق، کن آشتی
رنج را باشد سبب بد کردنی
بد ز فعلِ خود شناس، از بخت نی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #576
ای رفیقان، راهها را بست یار
آهویِ لنگیم و او شیرِ شکار
جز که تسلیم و رضا کو چارهای؟
در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای
او ندارد خواب و خور، چون آفتاب
روحها را میکند بیخورد و خواب
که بیا من باش یا همخویِ من
تا ببینی در تجلّی رویِ من
ور ندیدی، چون چنین شیدا شدی؟
خاک بودی طالبِ احیا شدی
گر ز بیسویَت ندادهست او علف
چشمِ جانت چون بماندهست آن طرف؟
مولوی،مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1562
« نوشتنِ آن غلام، قصهی شکایتِ نقصانِ اجری سویِ پادشاه.»
قصّه کوته کُن برایِ آن غلام
که سویِ شَه برنوشتهست او پیام
قصّهی پُر جنگ و پُر هستیّ و کین
میفرستد پیشِ شاهِ نازنین
کالبد نامهست، اندر وَی نگر
هست لایق شاه را؟ آنگه ببَر
گوشهیی رَوْ نامه را بگشا، بخوان
بین که حرفش هست در خوردِ شهان؟
گر نباشد درخور، آن را پاره کن
نامهی دیگر نویس و چاره کن
قرآن کریم، سوره حشر(۵۹)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Al-Hashr(#59), Line #18
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ
إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.»
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا بترسيد. و هر كس بايد
بنگرد كه براى فردايش چه فرستاده است. از خدا بترسيد كه خدا
به كارهايى كه مىكنيد آگاه است.»
لیک فتحِ نامهی تن زَپ(۲۳) مَدان
ورنه هر کس سِرِّ دل دیدی عیان
نامه بگشادن چه دشوارست و صَعْب
کارِ مردانَست، نه طِفلانِ کَعْب(۲۴)
جمله بر فهرست قانع گشتهایم
زآنکه در حرص و هوا آغشتهایم
باشد آن فهرست، دامی عامه را
تا چنان دانند متنِ نامه را
باز کن سَرنامه را، گردن مَتاب(۲۵)
زین سخن، وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۲۶)
هست آن عنوان چو اِقرارِ زبان
متنِ نامهی سینه را کن امتحان
که موافق هست با اقرارِ تو؟
تا منافقوار نَبْوَد کارِ تو
چون جَوالی(۲۷) بس گرانی میبَری
زآن نباید کم(۲۸)، که در وی بنگری
که چه داری در جَوال از تلخ و خَوش؟
گر همی ارزد کشیدن را، بکَش
ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ
باز خر خود را از این بیگار و ننگ
در جَوال آن کُن که میباید کَشید
سویِ سلطانان و شاهانِ رشید(۲۹)
(۲۳) زَپ: مفت، آسان
(۲۴) طِفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغول اند.
(۲۵) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب
(۲۶) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.
(۲۷) جَوال: کیسهی بزرگ از نخِ ضخیم یا پارچهی خشن که
برای حمل بار درست میکردند، بارجامه.
(۲۸) زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم.
(۲۹) رشید: راهنما، هدایت کننده
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #353
« گفتنِ آن جهود، علی را کَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ كه اگر اعتماد داری
بر حافظیِ حق، از سرِ این کوشک، خود را درانداز
و جواب گفتنِ امیرالمؤمنین، او را.»
مُرتَضی را گفت روزی یک عَنود(۳۰)
کو ز تعظیمِ خدا آگه نبود
بر سرِ بامی و قصری بس بلند
حفظِ حق را واقفی ای هوشمند؟
گفت: آری او حفیظَست و غنی
هستیِ ما را ز طفلی و مَنی
گفت: خود را اندر افکن هین ز بام
اعتمادی کن به حفظِ حق تمام
تا یقین گردد مرا ایقانِ(۳۱) تو
و اعتقادِ خوبِ با بُرهانِ تو
پس امیرش گفت: خاُمش کن، برو
تا نگردد جانْت زین جُرأت گِرو
کی رسد مر بنده را که با خدا
آزمایش پیش آرد ز ابتلا؟
بنده را کی زَهره باشد کز فُضول
امتحانِ حق کند ای گیجِ گُول؟
آن، خدا را میرسد کو امتحان
پیش آرد هر دَمی با بندگان
تا به ما، ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سِرار(۳۲)
هیچ آدم گفت حق را که تو را
امتحان کردم درین جُرم و خطا؟
تا ببینم غایتِ حِلْمت(۳۳) شَها
آه، که را باشد مجالِ این؟ که را؟
عقلِ تو از بس که آمد خیرهسر
هست عُذرت از گناهِ تو بَتَر
آنکه او افراشت سقفِ آسمان
تو چه دانی کردن او را امتحان؟
ای ندانسته تو شَرّ و خیر را
امتحان خود را کن، آنگه غَیْر را
امتحانِ خود چو کردی ای فلان
فارغ آیی ز امتحانِ دیگران
چون بدانستی که شِکَّرْدانهای
پس بدانی کاَهْلِ شِکَّرْخانهای
پس بدان، بیامتحانی، که اِله
شِکَّری نفْرستدت ناجایگاه
این بدان، بیامتحان، از عِلمِ شاه
چون سَری، نفرستدت در پایگاه
هیچ عاقل افکَنَد دُرِّ ثَمین(۳۴)
در میانِ مُستراحی پُر چَمین؟(۳۵)
زآنکه گندم را حکیمِ آگهی
هیچ نفْرستد به انبارِ کَهی
شیخ را که پیشوا و رهبرست
گر مریدی امتحان کرد، او خَرست
امتحانش گر کنی در راهِ دین
هم تو گردی مُمْتَحَن ای بییقین
جرأت و جَهلت شود عریان و فاش
او برهنه کی شود زان اِفتتاش؟(۳۶)
گر بیآید ذَرّه، سَنْجَد کوه را
بر دَرَد زآن کُه، ترازوش ای فَتی
کز قیاسِ خود ترازو میتَنَد
مردِ حق را در ترازو میکُند
چون نگنجد او به میزانِ خِرَد
پس ترازویِ خِرَد را بر دَرَد
امتحان همچون تصرّف دان در او
تو تصرف بر چنان شاهی مَجُو
چه تصرّف کرد خواهد نقشها
بر چنان نقّاش، بهرِ ابتلا؟
امتحانی گر بدانست و بدید
نی که هم نقّاش آن بَر وی کشید؟
چه قَدَر باشد خود این صورت که بست
پیش صورتها که در عِلمِ وَی است؟
وسوسهی این امتحان، چون آمدت
بختِ بَد دان کآمد و گَردن زدت
چون چنین وسواس دیدی، زود زود
با خدا گَرد و، درآ اندر سجود
سَجدهگَه را تَر کُن از اشکِ روان
کِای خدا تو وارَهانَم زین گمان
آن زمان کِت امتحان مطلوب شد
مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۳۷) شد
(۳۰) عَنود: ستیزهگر، مُعاند
(۳۱) ایقان: اعتماد، باور، یقین
(۳۲) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان
(۳۳) حِلْم: بردباری
(۳۴) ثَمین: قيمتی، گرانبها
(۳۵) چَمین: کثافت
(۳۶) اِفتتاش: تفتيش كردن
(۳۷) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است
و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.
----------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1932
« اعتماد کردن بر تملّق و وفای خرس.»
اژدهایی خرس را در میکشید
شیرْمردی رفت و فریادش رسید
شیرْمردانند(۳۸) در عالَم مدد
آن زمان کافغانِ مظلومان رسد
بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند
آن طرف چون رحمتِ حق میدوند
آن ستونهای خَلَلهایِ جهان
آن طبیبانِ مرضهایِ نهان
محضِ مِهر و داوری و رحمتاند
همچو حق، بی علّت و بی رَشوتاند
این چه یاری میکنی یکبارگیش؟
گوید: از بهرِ غم و بیچارگیش
مهربانی شد شکارِ شیرْمرد
در جهان دارو نجوید غیرِ درد
هر کجا دردی، دوا آنجا رود
هر کجا پستی است، آب آنجا دود
آبِ رحمت بایدت، رَوْ پست شو
وانگهان خور خمرِ رحمت، مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر
حضرتِ حق سراپا رحمت است، بر یک رحمت قناعت مکن.
چرخ را در زیرِ پا آر ای شجاع
بشنو از فوقِ فلک، بانگِ سَماع
پنبهی وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشات آید از گردون، خروش
پاک کن دو چشم را از مویِ عیب
تا ببینی باغ و سَروستانِ(۳۹) غیب
دفع کن از مغز و از بینی زُکام(۴۰)
تا که ریحُ الله(۴۱) در آید در مَشام
هیچ مگذار از تب و صَفرا اثر
تا بیابی از جهان، طعمِ شِکَر
دارویِ مَردی کن و عِنّین(۴۲) مپوی
تا برون آیند صدگون خوبْروی
کُندهی تن را ز پای جان بِکَن
تا کُند جولان به گِردِ انجمن
غُلِّ(۴۳) بُخل(۴۴) از دست و گردن دور کن
بختِ نو دریاب در چرخِ کَهُن
ور نمیتانی به کعبهی لطف پَر
عرضه کن بیچارگی بر چارهگر
زاری و گریه، قوی سرمایهای است
رحمتِ کُلّی، قویتر دایهای است
دایه و مادر، بهانهجو بُوَد
تا که کی آن طفلِ او گریان شود
طفلِ حاجاتِ شما را آفرید
تا بنالید و شود شیرش پدید
گفت: اُدْعُوا الله، بی زاری مباش
تا بجوشد شیرهای مِهرهاش
قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۱۱۰
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #110
« قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ
وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»
« بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید
[ذات یکتای او را خوانده اید] نیکوترینِ نام ها
[که این دو نام هم از آنهاست] فقط ویژه اوست. و نماز خود را با
صدای بلند و نیز با صدای آهسته مخوان و میان این دو [صدا]
راهی میانه بجوی.»
هُوی هُویِ باد و شیرافشانِ ابر
در غمِ مااَند، یک ساعت تو صبر
فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیدهای؟
اندرین پستی چه بر چَفْسیدهای؟(۴۵)
مگر نشنیدهای که حق تعالی می فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟
پس چرا به این دنیای پست چسبیدهای؟
قرآن کریم، سوره الذاریات(۵۱)، آیه ۲۲
Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #22
« وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»
« و رزقِ شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»
ترس و نومیدیت دان آواز غول
میکشد گوشِ تو تا قَعرِ سُفول(۴۶)
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد
این بلندی نیست از رویِ مکان
این بلندیهاست سویِ عقل و جان
هر سبب بالاتر آمد از اثر
سنگ و آهن فایق آمد بر شَرَر
آن فلانی فوقِ آن سَرْکَش نشست
گرچه در صورت به پهلویش نشست
فوقيئی(۴۷) آنجاست از رویِ شرف
جایِ دور از صدر باشد مُستَخَف(۴۸)
سنگ و آهن زین جهت که سابق است
در عمل فوقیِّ این دو، لایق است
وآن شَرَر از روی مقصودیِّ خویش
زآهن و سنگ است زین رُو پیشپیش
سنگ و آهن اوّل و، پایان شَرَر
لیک این هر دو تنند، و جان شَرَر
آن شرر گر در زمان واپسترست
در صفت از سنگ و آهن برترست
در زمان، شاخ از ثمر سابقترست
در هنر از شاخ، او فایقترست
چونکه مقصود از شجر آمد ثَمَر
پس ثمر اول بود، آخِر شَجَر
خرس چون فریاد کرد از اژدها
شیرْمردی کرد از چنگش رها
حیلت و مردی به هم دادند پُشت
اژدها را او بدین قُوّت بکُشت
اژدها را هست قوّت، حیله نیست
نیز فوق حیلهی تو، حیلهای است
حیلهی خود را چو دیدی، باز رَوْ
کز کجا آمد، سویِ آغاز رَوْ
هر چه در پستیست، آمد از عُلا(۴۹)
چشم را سویِ بلندی نِه، هلا
روشنی بخشد نظر اندر عُلا
گرچه اول خیرگی آرَد بلا
چشم را در روشنایی خوی کُن
گر نه خفّاشی، نظر آن سوی کُن
عاقبتْبینی نشانِ نورِ توست
شهوتِ حالی، حقیقت گورِ توست
عاقبتْبینی که صد بازی بدید
مثلِ آن نَبْوَد که یک بازی شنید
زان یکی بازی چنان مغرور شد
کز تکبّر ز اوستادان دُور شد
سامریْوار آن هنر در خود چو دید
او ز موسی از تکبّر سر کَشید
او ز موسی آن هنر آموخته
وز معلّم، چشم را بردوخته
لاجَرَم موسی دگر بازی نمود
تا که آن بازی و جانش را رُبود
ای بسا دانش که اندر سَر دَوَد
تا شود سَروَر، بد آن خود سر رَوَد
سر نخواهی که رود، تو پای باش
در پناهِ قطبِ صاحبْرای باش
گر چه شاهی، خویش فوقِ او مَبین
گر چه شهدی، جز نباتِ او مَچین
فکرِ تو نقش است و، فکرِ اوست جان
نقدِ تو قلب است و، نقدِ اوست کان
او تویی، خود را بجُو در اویِ او
کو و کو گو، فاخته(۵۰) شو سویِ او
ور نخواهی خدمتِ اَبنای جنس
در دهان اژدهایی همچو خرس
بوک استادی رهانَد مر تو را
وز خطر بیرون کشانَد مر تو را
زاریی میکن، چو زورت نیست هین
چونکه کوری، سر مَکَش از راهبین(۵۱)
تو کم از خرسی نمینالی ز درد؟
خرس رَست از درد چون فریاد کرد
ای خدا سنگینْدلِ ما موم کن
نالهی ما را خوش و مرحوم کن
(۳۸) شیرْمرد: دلاور
(۳۹) سَروستانِ: جایی که درخت سرو بسیار باشد، بوستان
(۴۰) زکام: التهابِ مخاطِ بینی که بر اثرِ سرماخوردگی یا حساسیت
ایجاد میشود و با عطسه، آبریزش و گرفتگی بینی همراه است،
در اینجا خواهش و هوای نفسانی که مانع از ادراک حقیقت می شود.
(۴۱) ریحُ الله: نسیمِ جانبخشِ الهی
(۴۲) عِنّین: مردی که در آمیزشِ جنسی ناتوان است.
(۴۳) غُل: زنجیر
(۴۴) بُخل: تنگ نظری
(۴۵) چَفْسیدهای: چسبیدهای
(۴۶) سُفول: پستی
(۴۷) فوقيئی: برتری
(۴۸) مُستَخَف: حقیر، بی ارزش
(۴۹) عُلا: رفعت، شرف، بزرگی
(۵۰) فاخته: قُمری، که موقع آواز خواندن کو، کو… می کند.
(۵۱) راهبین: بینندهی راه، مرشدِ هدایتگر
--------------------------
مجموع لغات:
(۱) ذوالقرنینآسا: مانند ذوالقرنین، مانند اسكندر كه
در برابر يأجوج و مأجوج سدّی کشید.
(۲) راتبه: وظیفه، مستمرّی
(۳) عافیت: رستگاری، سلامتی
(۴) انشا: آفریدن، پدید آوردن
(۵) کژپا: مجازاً غلط اندیش
(۶) بدرای: بداندیش، بدخواه
(۷) پهلو زدن: برابری کردن با کسی، مبارزه کردن
(۸) سودا: دیوانگی، جنون، عشق
(۹) مِریٰ کردن: جنگ کردن، پیکار کردن
(۱۰) کاغْکاغ: قارقار، صدای کلاغ
(۱۱) عُمْرخواه: عُمْرخواهنده
(۱۲) آتشزنه: سنگِ چخماق
(۱۳) یُسر: آسانی
(۱۴) عُسر: سختی
(۱۵) آیِس: ناامید
(۱۶) مَمات: مرگ
(۱۷) عِنَب: انگور
(۱۸) فَلّاح: کشاورز، باغبان
(۱۹) جَریده: یگ
view more