برنامه شماره ۸۹۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲۸ دسامبر ۲۰۲۱ - ۸ دی.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۸ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shamsصلا رندان دگرباره، که آن شاهِ قمار آمداگر تلبیسِ(۱) نو دارد، همانست او که پار(۲) آمدز رندان کیست اینکاره(۳)؟ که پیشِ شاهِ خونخوارهمیان بندد(۴) دگرباره که اینک وقتِ کار آمدبیا ساقی سَبُک دستم(۵)، که من باری میان بستمبه جانِ تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمدچو گلزارِ تو را دیدم، چو خار و گل بروییدمچو خارم سوخت در عشقت، گلم بر تو نثار آمدپیاپی فتنه انگیزی، ز فتنه بازنگریزیولیک این بار دانستم که یارِ من عیار(۶) آمداگر بر رو زند یارم، رخی دیگر به پیش آرمازیرا رنگِ رخسارم ز دستش آبدار آمدتویی شاها و دیرینه، مقامِ(۷) توست این سینهنمیگویی کجا بودی؟ که جان بیتو نزار(۸) آمدشهم گوید در این دشتم، تو پنداری که گم گشتمنمیدانی که صبرِ من غِلافِ ذوالفقار آمدمرا برّید و خون آمد، غزل پرخون برون آمدبرید از من صلاحالدّین، به سویِ آن دیار آمد(۱) تلبیس: پوشاندن، فریب و خدعه به کار بردن، پوشاندن حقیقت امری(۲) پار: پارسال(۳) اینکاره: اهل عمل، اهل کار(۴) میان بستن: سخت پیِ انجامِ کاری بودن، کمر همت بستن(۵) سَبُک دست: چابک دست، دست مبارک و خوشیُمن(۶) عیار: عیّار، چابک(۷) مقام: محلِّ اقامت(۸) نزار: ضعیف، ناتوان----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shamsصلا رندان دگرباره، که آن شاهِ قمار آمداگر تلبیسِ نو دارد، همانست او که پار آمد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shamsهر لحظه و هر ساعت یک شیوهی نو آرَدشیرینتر و نادرتر زان شیوهی پیشینشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طَرَب سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییمنسوب به مولانادیدهای خواهم که باشد شَهشناستا شناسد شاه را در هر لباسمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shamsگر تو مُقامِرزادهای(۹)، در صرفه چون افتادهای؟صرفهگَری رسوا بُوَد، خاصه که با خوبِ خُتن(۱۰)(۹) مُقامرزاده: فرزندِ شخصِ قمارباز(۱۰) خُتن: شهری در ترکستان چین که زیبارویانِ آن معروف بودند.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1085, Divan e Shamsخُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودشبنماند هیچش الّا هوسِ قمارِ دیگرصائب تبریزی، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۲۲۴Saib Tabrizi, Poem(Qazal)# 2224آن را که خُلقِ خوش هست تنها نمی گذارندکی بیحریف مانَد رندی که خوش قمارست؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2814, Divan e Shamsخُنُک آن دَم که ز مَستان طلبد دوست عوارض(۱۱)بستاند گرو از ما به کَش(۱۲) و خوب عِذاری(۱۳)(۱۱) عوارض: جریمه، پولی که از مجرم گیرند.(۱۲) کَش: خوب، خوش، نیک(۱۳) عِذار: رخسار، صورت----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shamsز رندان کیست اینکاره؟ که پیشِ شاهِ خونخوارهمیان بندد دگرباره که اینک وقتِ کار آمدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4608 کارْ آن کارست ای مُشتاقِ مَستکَاندر آن کار، ار رَسَد مرگت، خوش استشد نشانِ صدقِ ایمان ای جوانآنکه آید خوش تو را مرگ اندر آنگَر نَشُد ایمانِ تو ای جان چنیننیست کامل، رو بِجو اِکمالِ دینهر که اندر کارِ تو شد مرگْدوستبر دلِ تو، بیکراهت دوست، اوستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3207 فکر، آن باشد که بگشاید رَهیراه، آن باشد که پیش آید شَهیشاه آن باشد که از خود شَه بُوَدنه به مخزن ها و لشکر شَه شودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1450 راست گفتست آن سپهدارِ بشرکه هر آنکه کرد از دنیا گذرنیستش درد و دریغ و غَبنِ(۱۴) موتبلکه هستش صد دریغ از بهرِ فوتکه چرا قبله نکردم مرگ را؟مخزنِ هر دولت و هر برگ را(۱۴) غَبن: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد----------------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۷ Poem(Qazal)# 177, Divan e Hafezغلامِ همّتِ آن رندِ عافیتْسوزمکه در گداصفتی کیمیاگری داندحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۸ Poem(Qazal)# 178, Divan e Hafezصوفیان واستدند از گروِ مِی همه رختدلقِ ما بود که در خانهی خَمّار(۱۵) بمانْد(۱۵) خَمّار: مِیفروش ----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2439, Divan e Shamsدامن کشانم میکشد در بُتکده عَیّارهای(۱۶)من همچو دامن میدوَم اندر پیِ خون خوارهای(۱۶) عَیّاره: مؤنث عَیّار، زن فریبنده و حیله باز----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shamsبیا ساقی سَبُک دستم، که من باری میان بستمبه جانِ تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #649 اختیار آن را نکو باشد که اومالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۷)(۱۷) اِتَّقُوا: بترسید، پرهیز کنید، تقوا پیشه کنید.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shamsچو گلزارِ تو را دیدم، چو خار و گل بروییدمچو خارم سوخت در عشقت، گلم بر تو نثار آمدحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۰ Poem(Qazal)# 380, Divan e Hafezمن اگر خارم و گر گُل، چمن آرایی هستکه از آن دست که او میکشدم میرُویَممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2439, Divan e Shamsبیخار گردد شاخِ گُل، زیرا که ایمن شد ز ذُلّ(۱۸)زیرا نماندش دشمنی، گلچین و گلافشارهای(۱۸) ذُلّ: فروتنی، خواری، صفر بودنِ من ذهنی----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shamsپیاپی فتنه انگیزی، ز فتنه بازنگریزیولیک این بار دانستم که یارِ من عیار آمدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1552 دیدهیی باید، سببْ سوراخْ کُن(۱۹)تا حُجُب را بَر کَنَد از بیخ و بُنتا مسبِّب بیند اندر لامکانهرزه داند جهد و اَکساب(۲۰) و دکاناز مسبِّب میرسد هر خیر و شرنیست اسباب و وسایط ای پدر(۱۹) سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کنندهی سبب(۲۰) اَکساب: کسبها----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3784 تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سعدچشم او ماندهست در جویِ روانبیخبر از ذوقِ آبِ آسمانمَرکَبِ همّت سوی اسباب رانداز مُسبّب لاجرم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عَیانکی نهد دل بر سبب های جهان؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2536, Divan e Shamsبه غیرِ دوست هر چَش هست طرّاران همیدزدندبه معنی کرده او زین فعل، بر طرّار(۲۱) طرّاریکه تا خلوت کند ز ایشان، کُنَد مشغول ایشان رابگیرد خانه تجرید(۲۲) و خلوت را به عیّاری(۲۳)(۲۱) طَرّار: دزد، جیب بُر(۲۲) تَجرید: ترک کردن علایق و اغراض دنیوی و به طاعت و عبادت پرداختن، تنهایی(۲۳) عَیّار: جوانمرد----------------مولوی، دبوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shamsاگر بر رو زند یارم، رخی دیگر به پیش آرمازیرا رنگِ رخسارم ز دستش آبدار آمدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2585 مر تو را دشنام و سیلیِّ شَهانبهتر آید از ثَنایِ(۲۴) گمرهان(۲۴) ثَنا: ستایش، حمد، دعا----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1484 خرقهی تسلیم اندر گردنمبر من آسان کرد سیلی خوردنمانجیل متی، ۵:۳۹ – ۵:۳۸ Matthew Gospel, 5:38 - 5:39“You have heard that it was said, ‘Eye for eye, and tooth for tooth.’ But I tell you, do not resist an evil person. If anyone slaps you on the right cheek, turn to them the other cheek also.” «شنیدهاید که گفته شده بود: چشم به عوضِ چشم و دندان به عوضِ دندان. اما من به شما میگویم، با آدم شرور مقابله مکن، بلکه اگر کسی به گونهی راستِ تو سیلی زد، گونهی دیگرت را هم به سوی او آور.» مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shamsتویی شاها و دیرینه، مقامِ توست این سینهنمیگویی کجا بودی؟ که جان بیتو نزار آمدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2281, Divan e Shamsاندیشه جز زیبا مکن، کاو تار و پودِ صورت استز اندیشهی احسن تَنَد، هر صورتی اَحسن شده مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shamsچو به شهرِ تو رسیدم، تو ز من گوشه گزیدیچو ز شهرِ تو برفتم، به وداعیم ندیدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2553, Divan e Shamsکجا شد عهد و پیمانی که میکردی؟ نمیگوییکسی را کو به جان و دل تو را جوید نمیجوییچه با لذت جفاکاری که میبُکشی بدین زاریپس آنگه عاشقِ کُشته تو را گوید چو خوشخوییدلا گر چه نزاری تو مقیمِ کوی یاری تومرا بس شد ز جان و تن، تو را مژده کز آن کوییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shamsشهم گوید در این دشتم، تو پنداری که گم گشتمنمیدانی که صبرِ من غِلافِ ذوالفقار آمدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #589 تیغِ لا در قتلِ غیرِ حق برانددَرنگر زآن پس که بعدِ لا چه ماند؟ماند اِلَّا الله، باقی جمله رفتشاد باش ای عشقِ شرکتْسوزِ زَفت(۲۵)(۲۵) زَفت: درشت، فربه، نیرومند----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3839 یک عنایت بِه ز صد گون اجتهادجهد را خوفست از صد گون فَسادمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 588, Divan e Shamsمرا برّید و خون آمد، غزل پرخون برون آمدبُرید از من صلاح الدّین، به سویِ آن دیار آمد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1247, Divan e Shamsخونِ ما بر غم حرام و خونِ غم بر ما حلالهر غمی کو گِرد ما گردید، شد در خونِ خویشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1068 هر که مانْد از کاهلی(۲۶) بیشُکر و صبراو همین داند که گیرد پایِ جبرهر که جبر آورد، خود رنجور(۲۷) کردتا همان رنجوریاش، در گور کرد(۲۶) کاهلی: تنبلی(۲۷) رنجور: بیمار----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3187 ترک کن این جبر را که بس تُهیستتا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیستترک کن این جبرِ جمعِ مَنبلان(۲۸)تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان(۲۸) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3729 یک زمان از وی عنایت برکَنَدعقلِ زیرک ابلهیها میکُندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #487 جُز پشیمانی نباشد رَیْعِ(۲۹) اوجُز خسارت بیش نآرَد بَیعِ(۳۰) او(۲۹) رَيْع: باليدن، نموّ كردن(۳۰) بَیع: خرید و فروش----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 790, Divan e Shamsجُز قیاس(۳۱) و دَوَران(۳۲) هست طُرُق، لیک شُدهستبر اُولوالْفِقْه(۳۳) و طَبیب و مُتَنَجِّم(۳۴)، مَسْدود(۳۱) قیاس: مقایسه(۳۲) دَوَران: گردیدن دور چیزی، گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر(۳۳) اُولُوالْفِقْه: فقها، فقیهان(۳۴) مُتَنَجِّم: ستارهشناس، مُنَجِّم----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3711 « رفتنِ ذُوالْقَرْنَین به کوهِ قاف، و درخواست کردن که: ای کوهِ قاف از عظمتِ صفتِ حقّ، ما را بگو. و گفتنِ کوهِ قاف که صفتِ عظمتِ او در گفت نیآید، که پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردنِ ذوالقرنین که از صنایعش که در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسانتر بود بگوی.»رفت ذُوالْقَرْنَین سویِ کوه قافدید او را کز زُمُرُّد بود صافگِردِ عالَم حلقه گشته او محیطمانْد حَیران اندر آن خَلقِ بَسیط(۳۵)گفت: تو کوهی، دگرها چیستندکه به پیش عُظْمِ(۳۶) تو بازیستند؟(۳۵) بَسیط: گسترده، پهن، در اینجا به معنی بزرگ(۳۶) عُظْم: بزرگی----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #45 مَطْلَعِ شمس آی اگر اِسکندریبعد از آن هرجا رَوی نیکوفَریبعد از آن هر جا رَوی مَشرق شودشرقها بر مغربت عاشق شودقرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۹۰Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #90« حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَىٰ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا.»« تا به مكانِ برآمدنِ آفتاب رسيد. ديد بر قومى طلوع مىكند كه غير از پرتوی آن برايشان هيچ پوششى قرار ندادهايم.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #47 حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوانحِسِّ دُرْپاشت(۳۷)، سویِ مشرق روانراهِ حِس، راهِ خران است ای سوارای خران را تو مزاحم، شرم دار(۳۷) دُرْپاش: نثار کنندهی مروارید، پاشندهی مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3714 گفت: رگهایِ مناند آن کوههامثلِ من نَبْوَند در حُسن و بَها(۳۸)من به هر شهری، رگی دارم نهانبر عُروقم(۳۹) بسته اطرافِ جهانحق چو خواهد زَلزلهی شهری مراگوید او، من بَرْجَهانم عِرْق راپس بجُنبانم من آن رگ را به قهرکه بِدان رگ متّصل گشتهست شهرچون بگوید بَسْ، شود ساکن رگمساکنم، وز رویِ فعل اندر تَگم(۴۰)همچو مرْهم ساکن و بس کارْکُنچون خِرد ساکن، وزو جُنبان سخُننزدِ آنکس که ندانَد عقلش اینزلزله هست از بُخاراتِ زمین(۳۸) بَها: مخفّف بَهاء، به معنی روشنی و درخشش(۳۹) عروق: جمع عِرق به معنی رگ(۴۰) تَگ: دويدن----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3721 « موری بر کاغذ میرفت، نبشتنِ قلم دید قلم را ستودن گرفت. موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت: ستایش انگشتان را کن که اين هنر از ايشان میبینم. موری ديگر کی از هر دو، چشم روشنتر بود گفت: من بازو را ستایم که انگشتان، فرعِ بازواند الی آخِرِه.»مُورَکی بر کاغذی دید او قلمگفت با موری دگر این راز همکه عجایب نقشها آن کِلْک(۴۱) کردهمچو ریحان و چو سوسنْزار و وَرْد(۴۲)گفت آن مور: اِصْبَعَست(۴۳) آن پیشهوروین قلم در فعل، فرعست و اثرگفت آن مورِ سوم کز بازُوَستکه اصبعِ لاغر زِ زُورش نقش بستهمچنین میرفت بالا تا یکیمِهترِ موران، فَطِن(۴۴) بود اندکیگفت کز صورت مبینید این هنرکه به خواب و مرگ گَردد بیخبرصورت آمد چون لباس و چون عصاجز به عقل و جان نجنبد نقشهابیخبر بود او که آن عقل و فُوأد(۴۵)بی ز تقلیب(۴۶) خدا باشد جمادیک زمان از وی عنایت برکَنَدعقلِ زیرک ابلهیها میکُند(۴۱) کِلْک: قلمِ نويسندگی(۴۲) وَرْد: گُل، گُلِ سرخ(۴۳) اِصْبَع: انگشت(۴۴) فَطِن: هوشیار، دانا(۴۵) فُوأد: قلب(۴۶) تقلیب: برگرداندن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 560, Divan e Shamsعاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟چونکه جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ اوقاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1727 قافیهاندیشم و دلدارِ منگویدم مَندیش، جز دیدارِ منخوش نشین ای قافیهاندیشِ منقافیهی دولت توی در پیشِ منحرف، چهبْوَد؟ تا تو اندیشی از آنحرف، چهبْوَد؟ خارِ دیوارِ رَزان(۴۷)حرف و صوت و گفت را بر هم زنمتا که بی این هر سه با تو دم زنم(۴۷) رَز: درختِ انگور، در اینجا به معنای باغ آمده است.----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3316 از سخنگویی مجویید ارتفاع(۴۸)منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۴۹)منصبِ تعلیم، نوعِ شهوتستهر خیالِ شهوتی در رَه بُتستگر به فضلش پی ببردی هر فَضول(۵۰)کی فرستادی خدا چندین رسول؟عقل جزویِ همچو برقست و دَرَخش(۵۱)در دَرَخشی کی توان شد سوی وَخْش؟(۵۲)نیست نورِ برق، بهرِ رهبریبلکه امرست ابر را که میگِریبرقِ عقلِ ما برای گریه استتا بگرید نیستی در شوقِ هستعقلِ کودک گفت بر کُتّابْ(۵۳) تَن(۵۴)لیک نتواند به خود آموختنعقلِ رنجور آردش سویِ طبیبلیک نبْود در دوا عقلش مُصیب(۵۵)(۴۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۴۹) استماع: شنیدن(۵۰) فَضول: یاوهگو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری میپردازد.(۵۱) دَرَخْش: آذرخش، برق(۵۲) وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون(۵۳) كُتّاب: مكتبخانه(۵۴) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر «خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»(۵۵) مُصیب: اصابت کننده، راستکار، راست و درست عمل کننده----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #387 گر هزاران دام باشد در قدمچون تو با مایی، نباشد هیچ غممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱-۳۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #387-1 چون عنایاتت بوَد با ما مقیمکی بود بیمی از آن دزد لئیم؟(۵۶)(۵۶) لئیم: پست و فرومایه----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3730 چونْش گویا یافت ذُوالقرنین گفت:چونکه کوهِ قاف دُرِّ نطق سُفْت(۵۷)کای سخنْگویِ خبیر رازْداناز صفاتِ حق بکُن با من بیانگفت: روْ کآن وصف از آن هایلتر(۵۸) استکه بیان بر وَی توانَد بُردْ دستیا قلم را زَهره باشد که به سَربر نویسد بر صحایف(۵۹) زآن خبرگفت: کمتر داستانی بازگواز عجبهایِ حق ای حِبْرِ(۶۰) نکوگفت: اینَک دشتِ سیصدساله راهکوههای برف پُر کرده است شاهکوه بر کُه بیشمار و بیعددمیرسد در هر زمان برفش مددکوهِ برفی میزند بر دیگریمیرساند برف، سردی تا ثَری(۶۱)کوه برفی میزند بر کوهِ برفدَم به دَم ز انبارِ بیحدِّ شِگَرفگر نبودی این چنین وادی شهاتفِّ دوزخ، محو کردی مر مراغافلان را کوههایِ برف دانتا نسوزد پردههایِ عاقلانگر نبودی عکسِ جهلِ برفْباف(۶۲)سوختی از نارِ شوق، آن کوهِ قاف(۵۷) دُر سُفْتن: سوراخ کردن مروارید. کنایه از تکّلم کردن و سخن ارزشمند گفتن.(۵۸) هایل: ترساننده، ترسناک. در اینجا به معنی شکوهمند و با هیبت(۵۹) صحایف: جمع صَحیفه به معنی کاغذ، نامه، کتاب(۶۰) حِبْر: دانشمند، عالِم(۶۱) ثَری: زمین، خاک. در اینجا منظور اعماق زمین است. در تعابیر ادبی«از ثری تا ثریا» به معنی از زمین تا آسمان است.(۶۲)برفْباف: برف بافنده، پدید آورندهی چیزِ ناپایدار.----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #923 جانِ پاکان، طُلْب طُلْب(۶۳) و جَوْق جَوْق(۶۴)آیَدَت از هر نواحی مستِ شَوق(۶۳) طُلْب: گروه طلب کننده، گروهی که در یک جا جمع شوند.(۶۴) جَوْق: دسته، گروه----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #52 ای ببُرده رختِ حسها سویِ غیبدستِ چون موسی، بُرون آور ز جیب(۶۵)ای صفاتت، آفتابِ معرفتو آفتابِ چرخ، بندِ یک صفتگاه خورشید و، گهی دریا شویگاه کوهِ قاف و، گه عَنقا(۶۶) شویمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3742 آتش از قهر خدا خود ذرهایستبهرِ تهدیدِ لئیمان دِرّهایست(۶۷)با چنین قهری که زَفْت(۶۸) و فایق(۶۹) استبَرْدِ(۷۰) لطفش بین که بر وَی سابق استسَبْقِ(۷۱) بیچون و چگونهی معنویسابق و مسبوق دیدی بیدویی؟(۷۲)(۶۵) جیب: گریبان(۶۶) عنقا: سیمرغ(۶۷) دِرّه: تازیانه، دَوال(۶۸) زَفْت: ستبر و بزرگ(۶۹) فایق: مسلّط، پیروز، چیره(۷۰) بَرْد: سرما(۷۱) سَبْق: سبقت گرفتن(۷۲) دویی: دوگانگی، اثنانیّت----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۵۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2515 روحِ او چون صالح و، تن ناقه(۷۳) استروح اندر وصل و تن در فاقه(۷۴) استروحِ صالح، قابلِ آفات نیستزخمْ بر ناقه بُوَد، بر ذات نیستکس نیابد بر دلِ ایشان ظفربر صدف آید ضرر، نی بر گُهر(۷۳) ناقه: شتر(۷۴) فاقه: تنگدستی و نداری----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٢٥٢٢Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2522 ناقهی جسمِ ولی را بنده باشتا شوی با روحِ صالح خواجهتاش(۷۵)گفت صالح: چونکه کردید این حسدبعدِ سه روز از خدا نِقْمَت(۷۶) رسدبعدِ سه روزِ دگر از جانْستان(۷۷)آفتی آید که دارد سه نشانرنگِ رویِ جملهتان گردد دِگَررنگ رنگِ مختلف اندر نظرروز اوّل، رویتان چون زَعْفَران(۷۸)در دوم، رُو سرخ همچون اَْرغَوان(۷۹)در سوم گردد همه رُوها سیاهبعد از آن، اندر رسد قهرِ اِلهگر نشان خواهید از من زین وَعید(۸۰)کُرّهی ناقه به سویِ کُه دویدگر توانیدش گرفتن، چاره هستورنه خود مرغِ امید از دام جَستکس نتانست اندر آن کُرّه رسیدرفت در کُهسارها شد ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3745 گر ندیدی، آن بُوَد از فَهمِ پَستکه عقولِ خلق زآن کان، یک جو استعیب بر خود نِه نَه بر آیاتِ دینکی رسد بر چرخِ دین مرغِ گِلین؟مرغ را جَوْلانگهِ عالی هواستزآنکه نَشْوِ او ز شهوت، وَز هواست(۷۵) خواجه تاش: دو غلام را گویند که یک خواجه و رئیس دارند.(۷۶) نِقْمَت: عذاب، کیفر، رنج و سختی(۷۷) جانْستان: ستانندهی جان، قبضِ روح کننده(۷۸) زَعْفَران: گیاهی است داری گلهای زرد و خوشبو.(۷۹) اَْرغَوان: درختی است دارای برگهای گرد و گلهای سرخ.(۸۰) وَعید: وعدهی بد، بیم دادن----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵٧Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر برویَد، ور بریزد صد گیاهعاقبت بَررویَد آن کِشتهی الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است وآن اوّل دُرُستکِشتِ اوّل کامل و بُگْزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1028 گوشِ خر بفروش و دیگر گوشْ خرکین سخن را در نیابد گوشِ خرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2063 تا به دیوار بلا ناید سرشنشنوَد پندِ دل آن گوشِ کرشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3748 پس تو حَیران باش بیلا و بَلیتا ز رحمت پیشت آید مَحمِلی(۸۱)چون ز فهمِ این عجایب کودنیگر بَلی گویی، تکلّف میکنیور بگویی: نی، زند نی گردنتقهر بر بندد بدآن نی روزنتپس همین حَیران و والِه باش و بستا درآید نَصرِ حقّ از پیش و پسچونک حَیران گشتی و گیج و فنابا زبانِ حال گفتی اِهْدِناقرآن کریم، سوره حمد(۱)، آیه ۶Quran, Sooreh Al-Fatiha(#1), Line #6« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»« ما را به راهِ راست هدايت کن.»زَفتِ زَفتست و چو لرزان میشویمیشود آن زَفت، نرم و مُستوی(۸۲)زآنکه شکلِ زَفْت بهر مُنکِر استچونکه عاجز آمدی لطف و بِر است(۸۱) مَحمِل: کجاوه که بر شتر بندند، در اینجا مراد مرکوب است.(۸۲) مُستوی: برابر، يكسان---------------------------مجموع لغات: (۱) تلبیس: پوشاندن، فریب و خدعه به کار بردن، پوشاندن حقیقت امری(۲) پار: پارسال(۳) اینکاره: اهل عمل، اهل کار(۴) میان بستن: سخت پیِ انجامِ کاری بودن، کمر همت بستن(۵) سَبُک دست: چابک دست، دست مبارک و خوشیُمن(۶) عیار: عیّار، چابک(۷) مقام: محلِّ اقامت(۸) نزار: ضعیف، ناتوان(۹) مُقامرزاده: فرزندِ شخصِ قمارباز(۱۰) خُتن: شهری در ترکستان چین که زیبارویانِ آن معروف بودند.(۱۱) عوارض: جریمه، پولی که از مجرم گیرند.(۱۲) کَش: خوب، خوش، نیک(۱۳) عِذار: رخسار، صورت(۱۴) غَبن: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد(۱۵) خَمّار: مِیفروش (۱۶) عَیّاره: مؤنث عَیّار، زن فریبنده و حیله باز(۱۷) اِتَّقُوا: بترسید، پرهیز کنید، تقوا پیشه کنید.(۱۸) ذُلّ: فروتنی، خواری، صفر بودنِ من ذهنی(۱۹) سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کنندهی سبب(۲۰) اَکساب: کسبها(۲۱) طَرّار: دزد، جیب بُر(۲
view more