برنامه شماره ۸۹۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۶ نوامبر ۲۰۲۱ - ۲۶ آبان .برای دستیابی به فایل پادکست این برنامه بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shamsگرچه در مستی خَسی را تو مراعاتی کنیوآنکه نفیِ محض باشد، گرچه اثباتی کنیآنکه او ردِّ دلست(۱) از بد درونیهایِ خویشگر نفاقی پیشش آری، یا که طاماتی(۲) کنیور تو خود را از بدِ او کور و کر سازی دمیمدحِ سرِّ زشتِ او، یا ترکِ زَلّاتی(۳) کنیآن تکلّف(۴) چند باشد، آخر آن زشتیِّ اوبر سر آید تا تو بگریزی و هیهاتی(۵) کنیاو به صحبتها نشاید(۶)، دور دارش ای حکیمجز که در رنجَش، قضا گو، دفعِ حاجاتی کنیمر مناجاتِ تو را با او نباشد همدم اوجز برای حاجتش با حق مناجاتی کنیآن مراعاتِ تو، او را در غلطها افکنَدپس مُلازِم(۷) گردد او، وز غصّه ویلاتی(۸) کنیآن طرب بگذشت، او در پیش چون قولَنج(۹) ماندتا گریزی از وثاق(۱۰) و یا که حیلاتی(۱۱) کنیآن کسی را باش، کاو در گاهِ رنج و خرّمیهست همچون جنّت و چون حور کِش هاتی کنی(۱۲)از هواخواهانِ آن مَخدوم(۱۳) شمسالدّین بُوَدشاید(۱۴) او را گر پرستی یا که چون لاتی(۱۵) کنیورنه بگریز از دگر کس تا به تبریزِ صفاتا شوی مست از جمال و ذوق و حالاتی کنی(۱۶)(۱) ردِّ دل: مردود دل، راندهی دل، رد درگاه خدا(۲) طامات: سخنان گزافه بر زبان آوردن، ادعای انجام کارهای خارق العاده کردن.(۳) زَلّات: جمع زَلَّت، لغزشها، خطاها(۴) تکلّف: کار با من ذهنی که با مشقت، رنج، سختی و ریا و ظاهرسازی همراه باشد.(۵) هِیهات: افسوس، افسوس خوردن.(۶) نشاید: شایسته نیست.(۷) مُلازِم: همراه، کسی که همیشه همراه کسی دیگر باشد.(۸) ویلات: اظهار تأسّف کردن، در اینجا به معنی آرزوی مرگ کردن به خاطر دردهای من ذهنی.(۹) قولَنج: درد ناحیه شکم(۱۰) وثاق: اطاق، خانه، ذهن و قید و بندهای همانیدگی های آن(۱۱) حیلات: چاره اندیشی کردن، حیله به کار بردن.(۱۲) هات کردن: عشق دادن و عشق گرفتن، عیش و شادی کردن(۱۳) مَخدوم: کسی که به او خدمت کنند، خداوند.(۱۴) لات: در اینجا به منی بُت است، نام آن بتی است که طایفه ثقیف آن را میپرستیدند. در اینجا صرفاً به معنی معشوق است.(۱۵) شاید: شایسته است.(۱۶) حالات کردن: حالات پر از شادی حضور را تجربه کردن، ذوق کردن.----------------مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 464, Divan e Shamsدر سر خود پیچ لیک، هست شما را دو سَراین سَرِ خاک از زمین، وان سرِ پاک از سماستای بس سَرهای پاک، ریخته در پای خاکتا تو بدانی که سَر زان سَر دیگر به پاستآن سَرِ اصلی نهان، وان سَرِ فرعی عیاندانکه پسِ این جهان عالمِ بیمنتهاستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #804تو به هر صورت که آیی بیستیکه، منم این، والله آن تو نیستییک زمان تنها بمانی تو ز خلقدر غم و اندیشه مانی تا به حلقاین تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدیکه خوش و زیبا و سرمستِ خودیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #483راههای مختلف، آسان شدستهر یکی را ملّتی، چون جان شدستقرآن کریم، سوره روم(۳۰)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #32« مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ.»« از آنان مباشيد كه دين خود را پارهپاره كردند و فرقهفرقه شدند و هر فرقهاى به هر چه داشت دلخوش بود.»گر مُیَسَّر کردنِ حق، رَه بُدیهر جهود و گَبْر ازو آگَه بُدیدر یکی گفته مُیَسَّر آن بُوَدکه حیاتِ دل، غذایِ جان بُوَدهر چه ذوقِ طبع باشد چون گذشتبَر نه آرَد همچو شوره، رَیْع(۱۷) و کشتجُز پشیمانی نباشد رَیْعِ اوجز خَسارت بیش نارَد بَیعِ اوآن مُیَسَّر(۱۸) نَبْوَد اندر عاقبتنامِ او باشد مُعَسَّر(۱۹)، عاقبتقران کریم، سوره لیل(۹۲)، آیه ۱۰Quran, Sooreh Al-Lail(#92), Line #10« فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَىٰ.»« او را براى دوزخ آماده مىسازيم.»تو مُعَسَّر از مُیَسَّر بازدانعاقبت بنگر جمالِ این و آندر یکی گفته که اُستادی طلبعاقبتْبینی، نیابی در حَسَب(۲۰)عاقبت دیدند هر گون مِلّتیلاجَرَم گشتند اسیر زَلَّتی(۲۱)عاقبت دیدن، نباشد دستْباف(۲۲)ورنه کی بودی ز دینها اختلاف؟(۱۷) رَيْع: باليدن، نموّ كردن(۱۸) مُيَسَّر: آسان، هر امر آسان شده.(۱۹) مُعَسَّر: دشوار، هر امر دشوار شده.(۲۰) حَسَب: بزرگی مرد از روی نَسَب، و ارتباطى كه فكر و ذهن برقرار میکند، نه آن بزرگی که از طریق زنده شدن به حضور برقرار میشود.(۲۱) زَلَّت: لغزش(۲۲) دَستْباف: بافتهی دست، مجازاً مفت و سهل و آسان.----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #465قسمتش کاهی نَه، و حرصَش چو کوهوَجه نَه و، کرده تحصیلِ وجوهای مُیَسَّر کرده ما را در جهانسُخره و بیگار، ما را وارَهانطعمه بِنموده به ما، وآن بوده شَسْت(۲۳)آنچنان بِنْما به ما آن را که هستحدیث« اَللّهُمَّ اَرِنَا الَاْشیاءَ کَماهِیَ.»« خداوندا پدیده ها را آنگونه که هستند به ما بنما.»(۲۳) شَسْت: قلاب ماهیگیری----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shamsاو به صحبتها نشاید(۶)، دور دارش ای حکیمجز که در رنجَش، قضا گو، دفعِ حاجاتی کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2265همرهِ غم باش، با وحشت بسازمیطلب در مرگِ خود عُمرِ درازمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shamsمر مناجاتِ تو را با او نباشد همدم اوجز برای حاجتش با حق مناجاتی کنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773از خدا غیرِ خدا را خواستنظَنِّ افزونیست و، کُلّی کاستنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2808, Divan e Shamsآن کسی را باش، کاو در گاهِ رنج و خرّمیهست همچون جنّت و چون حور کِش هاتی کنی(۱۲)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 442, Divan e Shamsخود اوست جمله طالب و ما همچو سایههاای گفتوگویِ ما همگی گفتوگویِ دوستتصویرهایِ ناخوش و اندیشهی رکیکاز طبعِ سست باشد و این نیست خویِ(۲۴) دوستخاموش باش تا صفتِ خویش خود کندکو هایهایِ سردِ تو؟ کو هایهویِ دوست(۲۴) خوی: خصلت، طبیعت، عادت، فطرت----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 562, Divan e Shamsخیالِ تُرک من هر شب صفاتِ ذاتِ من گرددکه نفیِ ذاتِ من(۲۵) در وی همه اثباتِ من گرددز حرفِ عینِ چشمِ(۲۶) او، ز ظرفِ جیمِ گوشِ(۲۷) اوشهِ شطرنج و هفت اختر(۲۸) به حرفی ماتِ من گردداگر زان سیببُن(۲۹) سیبی شکافم(۳۰)، حوریی زاید(۳۱)که عالم را فروگیرد، رَز(۳۲) و جنّاتِ من گرددوگر مُصحَف(۳۳) به کف گیرم ز حیرت افتد از دستمرُخَش سرعَشر(۳۴) من خواند، لبش آیاتِ من گرددجهان طورست و من موسی که من بیهوش و او رقصان(۳۵)ولیکن این کسی داند که بر میقاتِ(۳۶) من گرددبرآمد آفتابِ جان که خیزید ای گرانجانانکه گر بر کوه برتابم، کمین ذرّاتِ من گرددخمش، چندان بنالیدم که تا صد قرن این عالمدر این هیهایِ من پیچد، بر این هیهایِ من گردد(۲۵) نفیِ ذات من: در اینجا به معنی انکار من ذهنی است، که اگر درست و کامل انجام شود، هشیاری جسمی انسان در من ذهنی به هشیاری حضور تبدیل میشود.(۲۶) عینِ چشم: چشم که شبیه حرف عین است. عین در عربی به معنی چشم هم هست.(۲۷) جیمِ گوش: گوش که شبیه حرف جیم است.(۲۸) هفت اختر: هفت سیّاره: مرّیخ، زهره، مشتری، زحل، عطارد، ماه و خورشید.(۲۹) سیببُن: درخت سیب(۳۰) شکافتن: چیدن، جدا کردن(۳۱) حوریی زاید: اشاره به آن است که نقل کردهاند که در بهشت از درون هر میوهیی حوریی بیرون خواهد آمد.(۳۲) رَز: باغ، به ویژه باغ انگور.(۳۳) مُصحَف: قرآن(۳۴) سَرعَشر: نقش و نگار و نشان حاشیهی قرآن برای جدا کردن هر ده آیه.(۳۵) رقصان: اشاره به کوه طور و تجّلی خداوند بر آن و شکافتن کوه.(۳۶) میقات: وقت دیدار.----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1938رَوْ که بییَسْمَع وَ بییُبْصِر توییسِر تویی، چه جایِ صاحبْسِر توییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1375, Divan e Shamsبازآمدم چون عیدِ نو، تا قفلِ زندان بشکنموین چرخِ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنمهفت اختر بیآب را، کاین خاکیان را میخورندهم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shamsدر تَجَلّی بنمایَد دو جهان چون ذرّاتگر شوی ذَرّه و چون کوهِ گران نَستیزیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 455, Divan e Shamsبر نقدِ قلب زنْ تو اگر قلب نیستیاین نکته گوش کُن، اَگَرَت گوشوار(۳۷) نیست(۳۷) گوشوار: از نشانهها و لوازم بردگی، غلام و برده را حلقه به گوش میگفتند.----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3149چون شود جانَش مِحَکِّ(۳۸) نقدها(۳۹)پس ببیند قلب را و قلب را(۳۸) مِحَک: سنگی که عیار طلا و نقره را با آن میسنجند.(۳۹) نَقد: زر و سیم، نیز به معنی سره و ناسرهی زر و سیم را بازشناختن است.----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #664چونکه کردند آشتی شادی و دردمُطرِبان را تُرکِ ما بیدار کردمُطرِب آغازید بیتی خوابْناککه اَنِلْنِی الْکَاسَ یا مَنْ لا اَراکای کسی که تو را نمی بینم، جامی لبریز به من بده.اَنْتَ وَجهی، لاعَجَب اَنْ لا اَراهغایةُالقُربِ حِجابُ الْاِشْتِباهتو حقیقت منی، و تعجّبی نیست که او را نبینم، زیرا غایت قرب، حجابِ اشتباه و خطای من شده است.اَنْتَ عَقْلی، لا عَجَبْ ِاِنْ لَمْ اَرَکْمِنْ وُفورِالْاِلِتباسِ(۴۰) الُمْشْتَبَکْ(۴۱)تو عقل منی، اگر من تو را از کثرت اشتباهاتِ تودرتو و درهم پیچیده، نبینم جای هیچ تعجبی نیست.جِئْتَ اَقْرَبْ اَنْتَ مِنْ حَبْلِالْوَریدکَمْ اَقُلْ یا، یا نِداءٌ لِلْبَعیدتو از رگ گردنم به من نزدیکتری. تا کی در خطاب به تو بگویم: « یا» چرا که حرفِ ندای « یا» برای خواندن شخص از مسافتی دور است.قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»« ما آدمى را آفريدهايم و از وسوسههاى نفس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديکتريم.»بَلْ اُغالِطْهُم(۴۲) اُنادی(۴۳) فِی القِفار(۴۴)کَیْ(۴۵) اُکَتِّم(۴۶) مَن مَعی مِمَّن اَغاربلکه مردم نااهل را به اشتباه می اندازم و در بیابان ها(عمداً) تو را صدا می کنم، تا آن کسی را که بدو غیرت می ورزم از نگاه نااهلان پنهان سازم.(۴۰) اِلْتِباس: اشتباه شدن(۴۱) مُشتَبک: آمیخته درهم، به یکدیگر درآمده مانند شبکه های بافته شده تور.(۴۲) اُغالِط: به اشتباه می اندازم.(۴۳) اُنادی: ندا می کنم، صدا میزنم.(۴۴) قِفار: بیابانها(۴۵) کَی: به جهت آنکه(۴۶) اُکَتِّم: مکتوم می دارم----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #670 « در آمدن ضَریر در خانهٔ مصطفی علیهالسَّلام و گریختن عایشه رَضِیَ اللهُ عَنْها از پیش ضَریر، و گفتنِ رسول علیهالسَّلام که چه میگریزی؟ او تو را نمیبیند و جواب دادن عایشه رَضِیَ اللهُ عَنْها رَسول را صَلَّی اللهُ عَلَیْه وَ سَلَّمَ.» اندر آمد پیشِ پیغمبر ضَریر(۴۷)کای نوابخشِ تنورِ هر خمیرای تو میرِ آب و من مُستَسْقیام(۴۸)مُسْتَغاث(۴۹)، اَلمُسْتَغاث ای ساقیامچون درآمد آن ضَریر از در شتابعایشه بُگْریخت بهرِ اِحتجابزانکه واقف بود آن خاتونِ پاکاز غیوریِّ(۵۰) رسولِ رَشْکناکهر که زیباتر بُوَد، َرشْکَش(۵۱) فزونزانکه رَشک از ناز خیزد، یا بَنون(۵۲)گَندهپیران شُوی را قُمّا(۵۳) دهندچونکه از زشتی و پیری آگهاندچون جمال احمدی در هر دو کَوْنکَی بُدهست ای فَرِّ یزدانیش(۵۴) عَوْن؟(۵۵)نازهای هر دو کَوْن او را رسدغیرت، آن خورشیدِ صدتُو را رسدکه در افگندم به کیوان(۵۶) گُوی رادر کشید ای اختران هَی روی رادر شُعاعِ بینظیرم لا شویدورنه پیشِ نورِ من رسوا شویداز کَرَم من هر شبی غایب شومکَی رَوَم؟ اِلّا نمایم که رَوَمتا شما بی من شبی خُفاشْوارپَر زنان پَرّید گِردِ این مَطار(۵۷)همچو طاووسان پَری عرضه کُنیدباز مست و سرکش و مُعْجِب(۵۸) شویدبنگرید آن پایِ خود را زشتْسازهمچو چارُق کو بُوَد شمعِ اَیازرُو نمایم صبح، بهرِ گوشمالتا نگردید از منی ز اهلِ شِمال(۵۹)(۶۰)ترکِ آن کن که دراز است آن سخننهی کردست از درازی امرِ کُنقرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۱۷Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #117« بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»« آفرينندهی آسمانها و زمين است. چون ارادهی چيزى كند، مىگويد: موجود شو. و آن چيز موجود مىشود.»حدیث« اِنَّ مِن حُسْنِ اِسْلامِ الْمَرْءِ قِلَّةُ الْكَلامِ فيما لا يَعْينه.»« از نشانههای مسلمانیِ راستین، سخن اندک گفتن در اموری است که بدو ربطی ندارد.»(۴۷) ضَریر: نابینا(۴۸) مُسْتَسقی: سخت تشنه( استسقاء در لغت به معنی آب خواستن و آب کشیدن است. در اصطلاح طب قدیم بیماری است که شخص سخت احساس تشنگی میکند و دایماً آب میخورد، درحالیکه اگر به آب خوردن ادامه دهد هلاک میشود. مولانا حال عاشقِ صادق را به این بیمارتشبیه میکند که تشنه وصال و دیدار معشوق است، در عین حال همین وصال سبب فنای اوست.)(۴۹) مُسْتَغاث: فریاد، المُسْتَغاث یعنی به فریادم برس(۵۰) غيوری: غیرت داشتن(۵۱) رَشک: غیرت، حسد(۵۲) بَنون: پسران، جمع اِبن(۵۳) قُمّا: کنیزک و یا زنی که مردان او را صیغه میکنند.(۵۴) فَرِّ یزدانی: فرّ ایزدی، پرتوی الهی که به دل هر که بتابد، از همگنان برتری یابد.(۵۵) عَوْن: یاور(۵۶) کیوان: از سیارههای منظومه شمسی، مثال هرچیز بسیار بلند و دور.(۵۷) مَطار: محل پرواز(۵۸) مُعجِب: خودخواه، خودبین(۵۹) شِمال: چپ(۶۰) اهلِ شِمال: مراد همان اصحاب الشِّمال است كهتعبيرى قرآنى است به معناى اهل دوزخ.----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #686« امتحان کردن مصطفی عَلَیهالسَّلام عایشه را رَضِیَ اللهُ عَنْها کهچه پنهان میشوی؟ پنهان مشو که اعمی تو را نمیبیند. تا پدید آید که عایشه رَضِیَ اللهُ عَنْها از ضمیر مُصْطفی علیه السلام واقف هست یا خود مُقلّدِ گفتِ ظاهرست؟»گفت پیغمبر برایِ امتحاناو نمیبیند تو را کم شو نهانکرد اشارت عایشه با دستهااو نبیند، من همیبینم وراغیرتِ عقل است بر خوبی روحپُر ز تشبیهات و تمثیل این نُصُوح(۶۱)با چنین پنهانیی کین روح راستعقل بر وی اینچنین رَشکین(۶۲) چراست؟از که پنهان میکنی ای َرشکْخُوآنکه پوشیدهست نورش رویِ او؟میرود بیرویْپوش این آفتابفرطِ نورِ اوست رویش را نقاباز که پنهان میکنی ای رَشکْوَرکآفتاب از وی نمیبیند اثر؟رَشک از آن افزونتر است اندر تنمکز خودش خواهم که هم پنهان کنمز آتشِ رَشکِ گِرانْآهنگِ(۶۳) منبا دو چشم و گوش خود در جنگْ منچون چنین رَشکیستت ای جان و دلپس دهان بربند و گفتن را بِهِل(۶۴)ترسم ار خامُش کنم، آن آفتاباز سویِ دیگر بدرّاند حجابدر خموشی، گفتِ مااَظْهَر(۶۵) شودکه ز منع آن میل افزونتر شودگر بغُرَّد بحر، غُرّهش کف شودجوشِ اَحْبَبْتُ بِأنْ اُعْرف شودحدیث قدسی:« کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحبَبْتُ أَن أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَیْ أُعرَف.»« گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، مخلوق را آفریدم که شناخته شوم.»حرفْ گفتن بستنِ آن روزن استعینِ اظهارِ سخن پوشیدن استبلبلانه نعره زن در روی گلتا کنی مشغولشان از بویِ گُلتا به قُلْ مشغول گردد گوششانسوی رویِ گُل نَپَّرد هوششانپیش این خورشید کو بس روشنی استدر حقیقت هر دلیلی رهزنی است(۶۱) نُصُوح: نصیحتها(۶۲) رَشکین: غیور، رشک بَرَنده(۶۳) آتشِ گِرانآهنگ: آتشی است که لحظه به لحظه رو به شدّت و افزایش است.(۶۴) بِهِل: رها کن(۶۵) اَظْهَر: ظاهرتر، آشكارتر----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #703« حکایتِ آن مُطرب که در بزمِ امیر ترک این غزل آغاز کرد: گُلی یا سوسنی یا سَرْو یا ماهی؟ نمیدانم ازین آشفتهٔ بیدل چه میخواهی؟ نمیدانمو بانگ بر زدنِ تُرک که: آن بگو که میدانی، و جواب مُطرِب، امیر را.»مُطرب آغازید پیش تُرکِ مستدر حِجابِ نغمه اسرارِ اَلستقرآن كريم، سوره اعراف (۷)، آيه ١٧٢Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ.» « و پروردگار تو از پشت بنىآدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مىدهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بىخبر بوديم.»من ندانم که تو ماهی یا وَثَن؟(۶۶)من ندانم تا چه میخواهی ز من؟میندانم که چه خدمت آرمت؟تن زنم(۶۷) یا در عبارت آرَمَت؟این عجب که نیستی از من جُدامیندانم من کجاام؟ تو کجا؟قرآن كريم، سوره حديد (۵۷)، آيه ٤Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #4« هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا ۖ وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.» « اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد. سپس به عرش پرداخت. هر چه را در زمين فرو رود و هر چه را از زمين بيرون آيد و هر چه را از آسمان فرو آيد و هر چه را در آسمان بالا رود، مىداند. و هر جا كه باشيد همراه شماست و به هر كارى كه مىكنيد بيناست.»میندانم که مرا چون میکَشیگاه در بَر، گاه در خون میکَشیهمچنین لب در ندانم باز کردمیندانم، میندانم ساز کردچون ز حد شد میندانم از شِگِفتتُرکِ ما را زین حَراره(۶۸) دل گرفتبرجهید آن تُرک و دَبُّوسی(۶۹) کشیدتا عَلَیْها بر سَرِ مُطْرِب رسیدگُرز را بگرفت سرهنگی به دستگفت: نه، مُطرِبکُشی این دَم بَد استگفت این تَکرارِ بی حدّ و مَرَش(۷۰)(۷۱)کوفت طبعم را، بکوبم من سرشقلتبانا میندانی، گُه مَخَورور همیدانی، بزن مقصود بَرآن بگو ای گیج که میدانیاشمیندانم میندانم در مکشمن بپرسم کز کجایی، هَی مُری؟(۷۲)تو بگویی: نه ز بلخ و نه از هِری(۷۳)نه ز بغداد و نه مَوْصِل(۷۴) نه طَراز(۷۵)در کَشی در نی و نی راهِ درازخود بگو من از کجاام، باز رَههست تَنْقیحِ(۷۶) مَناط(۷۷) اینجا بَلَه(۷۸)یا بپرسیدم: چه خوردی ناشْتاب؟(۷۹)تو بگویی: نه شراب و نه کبابنه قَدید(۸۰) و نه ثَرید(۸۱) و نه عدسآنچه خوردی، آن بگو، تنها و بساین سخنْخایی(۸۲) دراز از بهر چیست؟گفت مطرب: زانکه مقصودم خفیستمیرمد اثبات پیش از نفیِ تونفی کردم تا بَری ز اثبات بُودر نوا آرم به نفی این ساز راچون بمیری، مرگ گوید راز را(۶۶) وَثَن: بُت(۶۷) تن زدن: سکوت کردن(۶۸) حَراره: تصنیف و سرود و گرمی و علاقه فراوان(۶۹) دَبُّوس: گُرز(۷۰) مَر: حساب، شمار(۷۱) بیمَر: بیحساب، بیاندازه(۷۲) مُری: ریاکار(۷۳) هِری: هرات(۷۴) مَوْصِل: از شهرهاي شمال عراق واقع در كناره غربی رود دَجْله(۷۵) طَراز: شهری است در تركستان شرقی(۷۶) تَنْقیح: در لفظ به معنی مغز را از استخوان بیرون کشیدن و تنهی درخت را پیراستن و گره های آن را زدودن و سخن را از زواید پاک کردن است.(۷۷) مَناط: حجت، برهان، مقصود( تَنْقیح مَناط در بیان مولانا تعبیری است از اینکه کسی مطلب و مقصود خود را با تأنّی فاش کند. یعنی شاخ و برگ ابهام را اندک اندکاز مقصود خود بزداید.)(۷۸) بَلَه: بلاهت و ابلهی(۷۹) ناشْتاب: ناشتا، كسي كه صبحانه نخورده باشد.(۸۰) قَدید: گوشت خشک کردهی نمک سود.(۸۱) ثَرید: آبگوشت(۸۲) سخنْخایی: اِطناب در کلام، سخن را پیچ و تاب دادن.--------------------------مجموع لغات: (۱) ردِّ دل: مردود دل، راندهی دل، رد درگاه خدا(۲) طامات: سخنان گزافه بر زبان آوردن، ادعای انجام کارهایخارق العاده کردن.(۳) زَلّات: جمع زَلَّت، لغزشها، خطاها(۴) تکلّف: کار با من ذهنی که با مشقت، رنج، سختی و ریا و ظاهرسازی همراه باشد.(۵) هِیهات: افسوس، افسوس خوردن.(۶) نشاید: شایسته نیست.(۷) مُلازِم: همراه، کسی که همیشه همراه کسی دیگر باشد.(۸) ویلات: اظهار تأسّف کردن، در اینجا به معنی آرزوی مرگ کردن به خاطر دردهای من ذهنی.(۹) قولَنج: درد ناحیه شکم(۱۰) وثاق: اطاق، خانه، ذهن و قید و بندهای همانیدگی های آن(۱۱) حیلات: چاره اندیشی کردن، حیله به کار بردن.(۱۲) هات کردن: عشق دادن و عشق گرفتن، عیش و شادی کردن(۱۳) مَخدوم: کسی که به او خدمت کنند، خداوند.(۱۴) لات: در اینجا به منی بُت است، نام آن بتی است که طایفه ثقیف آن را میپرستیدند. در اینجا صرفاً به معنی معشوق است.(۱۵) شاید: شایسته است.(۱۶) حالات کردن: حالات پر از شادی حضور را تجربه کردن، ذوق کردن.(۱۷) رَيْع: باليدن، نموّ كردن(۱۸) مُيَسَّر: آسان، هر امر آسان شده.(۱۹) مُعَسَّر: دشوار، هر امر دشوار شده.(۲۰) حَسَب: بزرگی مرد از روی نَسَب، و ارتباطى كه فكر و ذهن برقرار میکند، نه آن بزرگی که از طریق زنده شدن به حضور برقرار میشود.(۲۱) زَلَّت: لغزش(۲۲) دَستْباف: بافتهی دست، مجازاً مفت و سهل و آسان.(۲۳) شَسْت: قلاب ماهیگیری(۲۴) خوی: خصلت، طبیعت، عادت، فطرت(۲۵) نفیِ ذات من: در اینجا به معنی انکار من ذهنی است، که اگر درست و کامل انجام شود، هشیاری جسمی انسان در من ذهنی به هشیاری حضور تبدیل میشود.(۲۶) عینِ چشم: چشم که شبیه حرف عین است. عین در عربی به معنی چشم هم هست.(۲۷) جیمِ گوش: گوش که شبیه حرف جیم است.(۲۸) هفت اختر: هفت سیّاره: مرّیخ، زهره، مشتری، زحل، عطارد، ماه و خورشید.(۲۹) سیببُن: درخت سیب(۳۰) شکافتن: چیدن، جدا کردن(۳۱) حوریی زاید: اشاره به آن است که نقل کردهاند که در بهشت از درون هر میوهیی حوریی بیرون خواهد آمد.(۳۲) رَز: باغ، به ویژه باغ انگور.(۳۳) مُصحَف: قرآن(۳۴) سَرعَشر: نقش و نگار و نشان حاشیهی قرآن برای جدا کردن هر ده آیه.(۳۵) رقصان: اشاره به کوه طور و تجّلی خداوند بر آن و شکافتن کوه.(۳۶) میقات: وقت دیدار.(۳۷) گوشوار: از نشانهها و لوازم بردگی، غلام و برده را حلقه به گوش میگفتند.(۳۸) مِحَک: سنگی که عیار طلا و نقره را با آن میسنجند.(۳۹) نَقد: زر و سیم، نیز به معنی سره و ناسرهی زر و سیم را بازشناختن است.(۴۰) اِلْتِباس: اشتباه شدن(۴۱) مُشتَبک: آمیخته درهم، به یکدیگر درآمده مانند شبکه های بافته شده تور.(۴۲) اُغالِط: به اشتباه می اندازم.(۴۳) اُنادی: ندا می کنم،
view more