برنامه شماره ۸۹۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۹ نوامبر ۲۰۲۱ - ۱۹ آبانPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal)# 790, Divan e Shamsواقفِ(۱) سَرمَد(۲) تا مدرسهی عشق گشودفِرقیی(۳) مشکل(۴) چون عاشق و معشوق نبودجز قیاس(۵) و دَوَران(۶) هست طُرُق، لیک شدستبر اُولُوالْفِقْه(۷) و طبیب و مُتَنَجِّم(۸) مسدوداندرین صورت و آن صورت بس فکرتِ تیزاز پیِ بحث و تفکّر یدِ بیضا بنمود(۹)فرق گفتند بسی جامعشان(۱۰) راه ببسترو به جامع چو نهادند دو صد فرق فزودفکر محدود بُد و جامع و فارق بیحدآنچه محدود بُد، آن محو شد از نامحدودمحوْ سُکرست(۱۱)، پسِ محو بُوَد صَحوْ(۱۲) یقینشمس عاقب(۱۳) بُوَد ار چند بُوَد ظِلْ مَمدود(۱۴)این از آنست که یُطْوی(۱۵) به زبان لایُحْکی(۱۶)زانکه اثباتِ چنین نکته بُوَد نفیِ وجوداین سخن فرع وجودست و حجابست ز نفیکشفِ چیزی به حجابش نَبُوَد جز مردودنه ز مردود گریزی، نه ز مقبول خلاصبِهِل(۱۷) این را که نگنجد نه به بحث و نه سرودتو پس این را بِهِلی، لیک تو را آن نَهلدجان از این قاعده نجْهد به قیام(۱۸) و به قُعود(۱۹)جان قعود آرد، آنَش بکَشَد سویِ قیامجان قیام آرد، آنَش بکَشَد سویِ سجوداین یگانه نه دوگانهست(۲۰) که از وی برهیبه سلام و به تشهّد نرهد جان ز شُهود(۲۱)نه به تحریمه(۲۲) درآمد، نه به تحلیله(۲۳) رَوَدنه به تکبیره ببست و نه سلامش بگشودمگسِ روح درافتاد درین دوغِ ابدنه مسلمان و نه ترسا و نه گبر و نه جهودهله میگو که سخن پر زدنِ آن مگس استپر زدن نیز نمانَد، چو رَود دوغ فرودپر زدن نوع دگر باشد اگر نیز بُوَدرقصِ نادر بُوَدت بر زبرِ چرخِ کبود(۱) واقف: کسی که همیشه آگاه است. منظور خداوند است.(۲) سَرمَد: جاوید، همیشگی(۳) فرقیی: گروهی(۴) مُشکل: به شکل و صورت درآورنده(۵) قیاس: مقایسه(۶) دَوَران: گردیدن دور چیزی، گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر(۷) اُولُوالْفِقْه: فقها، فقیهان(۸) مُتَنَجِّم: ستارهشناس، مُنَجِّم(۹) ید بیضا: معجزه حضرت موسی که وقتی دستش را به گریبانش میبرد و بیرون میآورد، میدرخشید.(۱۰) جامع: جمع کننده(۱۱) سُکر: مستی(۱۲) صَحو: حالت هشیاریِ حضورِ سالک(۱۳) عاقب: از پیِ آینده، جانشین(۱۴) ظِلِّ مَمدود: سایهی گسترده(۱۵) یُطْوی: پیچیده میشود، منظور مسئلهی همانیدگی انسان با فکرهای چیزهای آفل است. این مسئله با حرف زدن حل نمیشود.(۱۶) لایُحْکی: به زبان در نمیآید، منظور مسئلهی تبدیل هشیاری انسان است، که با گفتگو حل نمیشود.(۱۷) بِهِل: رها کن(۱۸) قیام: برخاستن(۱۹) قعود: نشستن(۲۰) دوگانه: اشاره به دویی بودنِ کارِ ذهن(۲۱) شُهود: ناظر ذهن بودن(۲۲) تحریمه: تکبیرةالاحرام، چهار تکبیر که پس از آن نماز شروع میشود.(۲۳) تحلیله: سلام نماز در آخر----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal)# 790, Divan e Shamsاندرین صورت و آن صورت بس فکرتِ تیزاز پیِ بحث و تفکّر یدِ بیضا بنمودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2353 آنچه حقّست اَقْرَب از حبلُالْوَریدتو فگنده تیرِ فکرت را بعیدقرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»« ما آدمى را آفريدهايم و از وسوسههاى نفس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديکتريم.»ای کمان و تیرها برساختهصید نزدیک و تو دور انداختههرکه دوراندازتر، او دورتروز چنین گنج است او مهجورتر(۲۴)فلسفی خود را از اندیشه بکُشتگو: بِدَو کو راست سوی گنج، پشتگو: بِدَو، چندانکه افزون میدوداز مرادِ دل جداتر میشودجاهَدُوا فینا بگفت آن شهریارجاهَدوا عنّا نگفت ای بیقرارقرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۹Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»« كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند، به راههاى خويش هدايتشان مىكنيم، و خدا با نيكوكاران است.»همچو کنعان کو ز ننگِ نوح رفتبر فرازِ قلّهی آن کوهِ زفت(۲۵)هرچه افزونتر همیجُست او خلاصسوی کُهْ میشد جداتر از مَناص(۲۶)(۲۴) مهجور: دور افتاده، جدا افتاده(۲۵) زَفت: عظیم و بلند(۲۶) مَناص: پناهگاه----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal)# 790, Divan e Shamsفرق گفتند بسی جامعشان راه ببسترو به جامع چو نهادند دو صد فرق فزودمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3288عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهِمّبر هزاران آرزو و طِمّ(۲۷) و رِمّ(۲۸)جمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقجَوجَوی(۲۹)، چون جمع گردی ز اِشتباهپس توان زد بر تو سِکّهی پادشاه(۲۷) طِمّ: دریا و آب فراوان(۲۸) رِمّ: زمین و خاک( منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.)(۲۹) جَوجَو: یک جو یک جو و ذرّه ذرّه----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal)# 790, Divan e Shamsفکر محدود بُد و جامع و فارق بیحدآنچه محدود بُد، آن محو شد از نامحدودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #557رویِ نفسِ مطمئنّه در جسدزخمِ ناخنهایِ فکرت میکشدقرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»« اى روح آرامش يافته، خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت بازگرد.»فکرتِ بد ناخنِ پُر زَهر دانمیخراشد در تعمّق(۳۰) رویِ جانتا گشاید عُقدهی(۳۱) اِشکال رادر حَدَث(۳۲) کردست زرّین بیل راعقده را بگشاده گیر ای مُنتهی(۳۳)عقدهیی سختست بر کیسهی تهیدر گشادِ عُقدهها گشتی تو پیرعقدهی چندی دگر بگشاده گیرعقدهای کان بر گلویِ ماست سختکه بدانی که خَسی(۳۴) یا نیکبختحَلِّ این اِشکال کُن، گر آدمیخرج این کُن دَم، اگر آدمْدَمیحدِّ اعیان(۳۵) و عَرَض دانسته گیرحدِّ خود را، دان، که نَبْوَد زین گُزیرچون بدانی حدِّ خود، زین حد گُریزتا به بیحد در رسی ای خاکْبیز(۳۶)(۳۰) تعمّق: دوراندیشی و کنجکاوی، در اینجا به معنی دنبالهروی از عقل جزیی است.(۳۱) عُقده: گره(۳۲) حَدَث: سرگین، مدفوع(۳۳) مُنتهی: به پایان رسیده، کمال یافته(۳۴) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه(۳۵) اعیان: جمع عَیْن، در اینجا مراد جوهر است.(۳۶) خاکْبیز: لفظاً به معنی کسی که خاک کوچهها و معابر را میروبد و غربال میکند. در اینجا منظور اصحابِ قیل و قال و اندیشهورانِ عقل جزیی است.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal)# 790, Divan e Shamsاین از آنست که یُطْوی به زبان لایُحْکیزانکه اثباتِ چنین نکته بُوَد نفیِ وجودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1678هین میآور این نشان را تو به گفتوین سخن را دار اندر دل نهفتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4722 مُطربِ عشق این زند وقتِ سَماعبندگی بند و، خداوندی صُداع(۳۷)پس چه باشد عشق؟ دریایِ عدمدر شکسته عقل را آنجا قدمبندگیّ و سلطنت معلوم شدزین دو پرده، عاشقی مکتوم(۳۸) شدکاشکی هستی زبانی داشتیتا ز هَستان پَردهها برداشتیهرچه گویی ای دَمِ هستی از آنپردهی دیگر بر او بستی، بدانآفتِ ادراکِ آن، قال است و حالخون به خون شُستن، مُحال است و مُحال(۳۷) صُداع: دردِسر، سردرد(۳۸) مکتوم: پوشیده و پنهان----------------مجموع لغات: (۱) واقف: کسی که همیشه آگاه است. منظور خداوند است.(۲) سَرمَد: جاوید، همیشگی(۳) فرقیی: گروهی(۴) مُشکل: به شکل و صورت درآورنده(۵) قیاس: مقایسه(۶) دَوَران: گردیدن دور چیزی، گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر(۷) اُولُوالْفِقْه: فقها، فقیهان(۸) مُتَنَجِّم: ستارهشناس، مُنَجِّم(۹) ید بیضا: معجزه حضرت موسی که وقتی دستش را به گریبانش میبرد و بیرون میآورد، میدرخشید.(۱۰) جامع: جمع کننده(۱۱) سُکر: مستی(۱۲) صَحو: حالت هشیاریِ حضورِ سالک(۱۳) عاقب: از پیِ آینده، جانشین(۱۴) ظِلِّ مَمدود: سایهی گسترده(۱۵) یُطْوی: پیچیده میشود، منظور مسئلهی همانیدگی انسان با فکرهای چیزهای آفل است. این مسئله با حرف زدن حل نمیشود.(۱۶) لایُحْکی: به زبان در نمیآید، منظور مسئلهی تبدیل هشیاری انسان است، که با گفتگو حل نمیشود.(۱۷) بِهِل: رها کن(۱۸) قیام: برخاستن(۱۹) قعود: نشستن(۲۰) دوگانه: اشاره به دویی بودنِ کارِ ذهن(۲۱) شُهود: ناظر ذهن بودن(۲۲) تحریمه: تکبیرةالاحرام، چهار تکبیر که پس از آن نماز شروع میشود.(۲۳) تحلیله: سلام نماز در آخر(۲۴) مهجور: دور افتاده، جدا افتاده(۲۵) زَفت: عظیم و بلند(۲۶) مَناص: پناهگاه(۲۷) طِمّ: دریا و آب فراوان(۲۸) رِمّ: زمین و خاک( منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.)(۲۹) جَوجَو: یک جو یک جو و ذرّه ذرّه(۳۰) تعمّق: دوراندیشی و کنجکاوی، در اینجا به معنی دنبالهروی از عقل جزیی است.(۳۱) عُقده: گره(۳۲) حَدَث: سرگین، مدفوع(۳۳) مُنتهی: به پایان رسیده، کمال یافته(۳۴) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه(۳۵) اعیان: جمع عَیْن، در اینجا مراد جوهر است.(۳۶) خاکْبیز: لفظاً به معنی کسی که خاک کوچهها و معابر را میروبد و غربال میکند. در اینجا منظور اصحابِ قیل و قال و اندیشهورانِ عقل جزیی است.(۳۷) صُداع: دردِسر، سردرد(۳۸) مکتوم: پوشیده و پنهان-----------------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal)# 790, Divan e Shamsواقف سرمد تا مدرسهی عشق گشودفرقیی مشکل چون عاشق و معشوق نبودجز قیاس و دوران هست طرق لیک شدستبر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدوداندرین صورت و آن صورت بس فکرت تیزاز پی بحث و تفکر ید بیضا بنمودفرق گفتند بسی جامعشان راه ببسترو به جامع چو نهادند دو صد فرق فزودفکر محدود بد و جامع و فارق بیحدآنچه محدود بد آن محو شد از نامحدودمحو سکرست پس محو بود صحو یقینشمس عاقب بود ار چند بود ظل ممدوداین از آنست که یطوی به زبان لایحکیزانکه اثبات چنین نکته بود نفی وجوداین سخن فرع وجودست و حجابست ز نفیکشف چیزی به حجابش نبود جز مردودنه ز مردود گریزی نه ز مقبول خلاصبهل این را که نگنجد نه به بحث و نه سرودتو پس این را بهلی لیک تو را آن نهلدجان از این قاعده نجهد به قیام و به قعودجان قعود آرد آنش بکشد سوی قیامجان قیام آرد آنش بکشد سوی سجوداین یگانه نه دوگانهست که از وی برهیبه سلام و به تشهد نرهد جان ز شهودنه به تحریمه درآمد نه به تحلیله رودنه به تکبیره ببست و نه سلامش بگشودمگس روح درافتاد درین دوغ ابدنه مسلمان و نه ترسا و نه گبر و نه جهودهله میگو که سخن پر زدن آن مگس استپر زدن نیز نماند چو رود دوغ فرودپر زدن نوع دگر باشد اگر نیز بودرقص نادر بودت بر زبر چرخ کبودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal)# 790, Divan e Shamsاندرین صورت و آن صورت بس فکرت تیزاز پی بحث و تفکر ید بیضا بنمودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2353 آنچه حقست اقرب از حبلالوریدتو فگنده تیر فکرت را بعیدقرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.»« ما آدمى را آفريدهايم و از وسوسههاى نفس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديکتريم.»ای کمان و تیرها برساختهصید نزدیک و تو دور انداختههرکه دوراندازتر او دورتروز چنین گنج است او مهجورترفلسفی خود را از اندیشه بکشتگو بدو کو راست سوی گنج پشتگو بدو چندانکه افزون میدوداز مراد دل جداتر میشودجاهدوا فینا بگفت آن شهریارجاهدوا عنا نگفت ای بیقرارقرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۹Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»« كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند، به راههاى خويش هدايتشان مىكنيم، و خدا با نيكوكاران است.»همچو کنعان کو ز ننگ نوح رفتبر فراز قلهی آن کوه زفتهرچه افزونتر همیجست او خلاصسوی که میشد جداتر از مناصمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal)# 790, Divan e Shamsفرق گفتند بسی جامعشان راه ببسترو به جامع چو نهادند دو صد فرق فزودمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3288عقل تو قسمت شده بر صد مهمبر هزاران آرزو و طم و رمجمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقجوجوی چون جمع گردی ز اشتباهپس توان زد بر تو سکهی پادشاهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal)# 790, Divan e Shamsفکر محدود بد و جامع و فارق بیحدآنچه محدود بد آن محو شد از نامحدودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #557روی نفس مطمئنه در جسدزخم ناخنهای فکرت میکشدقرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28« يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»« اى روح آرامش يافته، خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت بازگرد.»فکرت بد ناخن پر زهر دانمیخراشد در تعمق روی جانتا گشاید عقدهی اشکال رادر حدث کردست زرین بیل راعقده را بگشاده گیر ای منتهیعقدهیی سختست بر کیسهی تهیدر گشاد عقدهها گشتی تو پیرعقدهی چندی دگر بگشاده گیرعقدهای کان بر گلوی ماست سختکه بدانی که خسی یا نیکبختحل این اشکال کن گر آدمیخرج این کن دم اگر آدمدمیحد اعیان و عرض دانسته گیرحد خود را دان که نبود زین گزیرچون بدانی حد خود زین حد گریزتا به بیحد در رسی ای خاکبیزمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal)# 790, Divan e Shamsاین از آنست که یطوی به زبان لایحکیزانکه اثبات چنین نکته بود نفی وجودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1678هین میآور این نشان را تو به گفتوین سخن را دار اندر دل نهفتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4722 مطرب عشق این زند وقت سماعبندگی بند و خداوندی صداعپس چه باشد عشق دریای عدمدر شکسته عقل را آنجا قدمبندگی و سلطنت معلوم شدزین دو پرده عاشقی مکتوم شدکاشکی هستی زبانی داشتیتا ز هستان پردهها برداشتیهرچه گویی ای دم هستی از آنپردهی دیگر بر او بستی بدانآفت ادراک آن قال است و حالخون به خون شستن محال است و محال
view more