برنامه شماره ۸۸۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۹ کتبر ۲۰۲۱ - ۲۸ مهرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مولوی، ديوان شمس، غزل ۲۵۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2533, Divan e Shamsبرآ بر بام، ای عارف، بکن هر نیمشب زاریکبوترهایِ دلها را تویی شاهينِ اشکاریبُوَد(۱) جانهایِ پابسته، شوند از بندِ تن رَستهبُوَد دلهایِ افسرده ز حَرِّ(۲) تو شود جاریبسی اشکوفه و دلها، که بنهادند در گِلهاهمیپایند باران را، به دعوتشان بکن یاریبه کوریِّ دی و بهمن، بهاری کن برین گلشندرآور باغِ مُزمِن(۳) را به پرواز و به طیّاری(۴)ز بالا الصّلایی(۵) زن که خندان است این گلشنبخندان خار محزون را که تو ساقیِّ اقطاری(۶)دلی دارم پر از آتش، بزن بر وی تو آبی خَوشنه ز آبِ چشمه جیحون، از آن آبی که تو داریبه خاکِ پایِ تو امشب، مبند از پرسشِ من لببیا ای خوبِ خوش مذهب، بکن با روح سَیّاریچو امشب خواب من بستی، مبند آخِر رهِ مستیکه سلطانِ قوی دستی و هُش بخشی و هشیاریچرا بستی تو خوابِ من؟ برایِ نیکویی کردنازیرا گنجِ پنهانی و اندر قصدِ اظهاری*زهی بیخوابیِ شیرین، بهیتر(۷) از گل و نسرینفزون از شهد و از شِکَّر به شیرینیّ و خوشخواریبه جان پاکت ای ساقی، که امشب ترک کن عاقی(۸)که جان از سوزِ مشتاقی ندارد هیچ صبّاری(۹)بیا تا روز بر روزن بگردیم ای حریفِ منازیرا مردِ خواب افکن، درآمد شب به کرّاری(۱۰)بر این گردش حسد آرد، دوارِ چرخِ گردونیکه این مغز است و آن قشر است و این نور است و آن ناریچه کوتاه است پیش من شب و روز اندرین مستیز روز و شب رهیدم من بدین مستی و خَمّاری(۱۱)حریف من شو ای سلطان، به رغم دیدهی شیطانکه تا بینی رخِ خوبان سرِ آن شاهدان خاریمرا امشب شهنشاهی، لطیف و خوب و دلخواهیبرآوردهست از چاهی رهانیده ز بیماریبه گردِ بام میگردم، که جامِ حارسان(۱۲) خوردمتو هم میگرد گردِ من، گرت عزم است میخواریچو با مستانِ او گردی، اگر مسّی تو، زر گردیوگر پایی تو سر گردی، وگر گنگی شوی قاری(۱۳)در این دل موجها دارم، سرِ غوّاص میخارمولی کو دامنِ فهمی سزاوارِ گهرباری؟دهان بستم، خمش کردم، اگر چه پرغم و دردمخدایا صبرم افزون کن، در این آتش به ستّاری(۱۴) *حدیث قدسی:«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحبَبْتُ أَن أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَیْ أُعرَف»«گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، مخلوق را آفریدم که شناخته شوم.»(۱) بُوَد: شاید، باشد که(۲) حَرّ: گرما، حرارت(۳) مُزمِن: عاجز، زمینگیر(۴) طیّاری: پرواز(۵) الصّلا: ندا دادن، آواز دادن، آتشی که در صحرا می افروختند تا گمشدگانراهشان را بیابند.(۶) اقطار: آفاق، کرانهها(۷) بهی: خوبی، نیکی، نیکویی، خوب، زیبا (۸) عاقی: نافرمانی(۹) صبّاری: صبر، بردباری(۱۰) کرّار: بسیار حمله کننده در جنگ، برگردنده(۱۱) مستی و خمّاری: کیفیت مست شدن و مستی بخشیدن(۱۲) حارسان: نگهبانان(۱۳) قاری: خواننده، منظور گوینده و سخنور(۱۴) ستّار: پوشاننده، رازپوش، عیبپوش —————————————مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323جز خضوع و بندگیّ و اضطراراندرین حضرت ندارد اعتبارمولوی، دیوان شمس، غزل ۷۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 770, Divan e Shamsخِرَدم بگفت برپر ز مسافرانِ گردونچه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد؟چو پرید سویِ بامت ز تنم کبوترِ دلبه فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامدچو پیِ کبوتر دل به هوا شدم چو بازانچه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد؟برو ای تنِ پریشان تو و آن دلِ پشیمانکه ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامدمولوی، مثنوی، دفتر اول بیت ۱۳۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1333اندک اندک آب، بر آتش بزنتا شود نارِ تو نور، ای بوالْحَزَن(۱۵)تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۱۶)تا شود این نارِ عالَم، جمله نور(۱۵) بوالْحَزَن: اندوهگین(۱۶) طَهور: پاک و پاک کننده—————————————مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1770رنج کی مانَد دَمی که ذُوالْمِنَن(۱۷)گویدت: چونی؟ تو ای رنجورِ من(۱۷) ذُوالمنن: صاحب نعمتها، خداوند—————————————مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #364کُنْتُ کَنْزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةفَابْتَعَثْتُ اُمَّةً مَهْدیَّةمن گنجینهی رحمت و مهربانیِ پنهان بودم. پس امتی هدایت شده را برانگیختم.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3028بهرِ اظهارست این خلقِ جهانتا نمانَد گنجِ حکمتها نهانکُنْتُ کَنزاً گفت مَخْفِیّاً شنوجوهرِ خود گُم مکن، اظهار شومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2862گنجِ مخفی بُد ز پُرّی چاک کردخاک را تابانتر از افلاک کردگنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کردخاک را سلطانِ اَطلَسپوش کردمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2404دوزخ ست آن خانه کآن بی روزن استاصلِ دین، ای بنده رَوزَن کردن استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094خانهای را کِش دریچهست آن طرفدارد از سَیْران آن یوسف شرفهین دریچه سوی یوسف باز کنوز شکافش فُرجهای(۱۸) آغاز کنعشقورزی، آن دریچه کردن استکز جمالِ دوست، سینه روشن استپس هماره روی معشوقه نگراین به دستِ توست، بشنو ای پدر(۱۸) فُرجه: تماشا، فضاگشایی—————————————حافظ، دیوان غزلیات، غزل ۱۲۲Hafez Poem(Qazal)# 122, Divan e Qazaliatگرت هواست که معشوق نگسلد(۱۹) پیماننگاه دار سر رشته تا نگه دارد(۱۹) گسلیدن: پاره کردن، جدا کردن—————————————مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 393, Divan e Shamsجمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیستهر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643لیک حاضر باش در خود، ای فتی(۲۰)تا به خانه او بیابد مر تو راورنه خِلعت(۲۱) را بَرَد او بازپسکه نیابیدم به خانه هیچکس(۲۰) فتی: جوانمرد، جوان(۲۱) خِلعت: لباس—————————————مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۲۲) و سَنی(۲۳)خویش را بَدخو و خالی میکُنیمُتَّصِل چون شُد دِلَت با آن عَدَن(۲۴)هین بِگو مَهْراس(۲۵) از خالی شُدنامر قُل زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست ایناَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۲۶)هین تَلَف کَم کُن که لبْخُشک است باغ(۲۲) حَبر: دانا، دانشمند(۲۳) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۴) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت(۲۵) مَهراس: نترس(۲۶) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.—————————————مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692پس شما خاموش باشید اَنصِتُواتا زبانتان من شوم در گفتوگومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622چون تو گوشی، او زبان نَیْ جنسِ توگوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُواکودک اوّل چون بزاید شیرْنوش(۲۷)مدتی خاموش باشد، جمله گوشمدّتی میبایدش لبْ دوختناز سخن، تا او سخن آموختنور نباشد گوش و تیتی(۲۸) میکندخویشتن را گُنگِ گیتی میکندکَرّ اصلی، کِش نبود آغاز گوشلال باشد، کَی کند در نطق، جُوش؟زآنکه اوّل سمع باید نطق راسوی منطق از رَهِ سمع اندر آ(۲۷) شیرْنوش: شيرخوار، نوشندهی شیر(۲۸) تیتی: کلمهای که مرغان را بدان خوانند، زبان کودکانه—————————————مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #577گفت و گوی ظاهر آمد چون غبارمدتی خاموش خو کن هوشدار مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2467رنگ و بویِ سبزهزار آن خر شنیدجمله حجّتها ز طبعِ او رمیدتشنه محتاجِ مَطَر(۲۹) شد، و ابر نَهنَفْس را جُوعُالْبَقَر(۳۰) بُد صبر، نَهاِسپرِ آهن بُوَد صبر ای پدرحق نبشته بر سپر جاءَالظَّفَر صد دلیل آرَد مُقَلِّد در بیاناز قیاسی گوید آن را نه از عیانمُشک آلودهست، الّا مُشک نیستبویِ مُشکستش، ولی جز پُشک(۳۱) نیستتا که پُشکی مُشک گردد ای مُریدسالها باید در آن روضه چریدکَهْ نباید خورد و جو، همچون خرانآهوانه در خُتن چَر اَرْغَوان(۳۲)جز قَرَنْفُل(۳۳) یاسَمَن یا گُل مَچَررَوْ به صحرای خُتن با آن نفرمعده را خُو کن بدان ریحان و گُلتا بیابی حکمت و قوتِ رُسُلخویِ معده زین کَه و جَو باز کنخوردنِ رَیحان و گُل آغاز کنمعدهٔ تن سویِ کَهْدان میکَشَدمعدهٔ دل سویِ رَیحان میکَشَدهر که کاه و جو خورَد، قربان شودهر که نورِ حق خورَد، قرآن شودنیمِ تو مُشکست و، نیمی پُشک، هینهین میفزا پُشک، افزا مُشکِ چینآن مُقَلِّد صد دلیل و صد بیاندر زبان آرد، ندارد هیچ جانچونکه گوینده ندارد جان و فَرگفتِ او را کَی بود برگ و ثمر؟میکند گستاخ مردم را به راهاو به جان لرزانتر است از برگِ کاهقرآن کریم، سورهی منافقون (۶۳) آیه ۴Quran, Al-Munafiqun(#63), Line #4« وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ۖ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ ۚ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ۚ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ ۖ أَنَّىٰ يُؤْفَكُون. »« چون آنها را ببينى تو را از ظاهرشان خوش مىآيد، و چون سخن بگويند به سخنشان گوش مىدهى. گويى چوبهايى هستند به ديوار تكيه داده. هر آوازى را بر زيان خود مىپندارند. ايشان دشمنانند. از آنها حذر كن. خدايشان بكُشد. به كجا منحرف مىشوند؟»پس حدیثش گرچه بس با فَر بوددر حدیثش لرزه هم مُضمَر(۳۴) بود(۲۹) مَطَر: باران(۳۰) جُوعُالْبَقَر: نوعی بیماری که بیمار از خوردن احساس سیری نکند. (۳۱) پُشک: مدفوع(۳۲) اَرْغَوان: درختی است سرخ رنگ که گُلهای بسیار معطّر دارد.(۳۳) قَرَنْفُل: گیاهی است از دستهی میخکها که گُلهای آن جبنبهی زینتی دارد و در باغچه کاشته میشود.(۳۴) مُضمَر: پنهان، پوشیده—————————————مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2484« فرقِ میانِ دعوتِ شیخِ کاملِ واصل و میانِ سخن ناقصان فاضلِ فضلِتحصیلیِ بَربَسته(۳۵). »(۳۵) بَربَسته: در لغت به معنی جامد و در اصطلاح به شخص غیر اصیل وعارفنما گفته شود.—————————————شیخِ نورانی ز رَه آگه کندبا سخن، هم نور را همره کندجهد کن تا مست و نورانی شوی تا حدیثت را شود نورش رَوی(۳۶)(۳۷)هر چه در دوشاب(۳۸) جوشیده شوددر عَقیده(۳۹) طعمِ دوشابش بوداز جَزَر(۴۰)، وز سیب و بِهْ، وز گِردَکان(۴۱)لذّتِ دوشاب یابی تو از آنعلم اندر نور چون فَرْغَرده(۴۲) شدپس ز علمت نور یابد قومِ لُدّ(۴۳)قرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۹۷Quran, Maryam(#19), Line #97« فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّ. »« اين قرآن را بر زبان تو آسان كرديم تا پرهيزگاران را مژده و ستيزهگران را تحتتاثير قرار دهی. »هر چه گوئی، باشد آن هم نورْناککآسمان هرگز نبارد غیرِ پاکآسمان شو، ابر شو، باران ببارناودان بارِش کند، نبْود به کارآب اندر ناودان عاریتیستآب اندر ابر و دریا فطرتیستفکر و اندیشهست مثلِ ناودانوَحْی(۴۴) و مکشوف(۴۵) است ابر و آسمانآبِ باران باغِ صد رنگ آوردناودان، همسایه در جنگ آوردخر دو سه حمله(۴۶) به روبه بحث کردچون مُقِّلد بُد، فریب او بخَوردطَنْطَنهٔ(۴۷) ادراکِ بینایی نداشتدَمْدَمهٔ(۴۸) رُوبه برو سَکته گماشتحرصِ خوردن آنچنان کردش ذلیلکه زبونش گشت با پانصد دلیل (۳۶) رَوِیّ: سیراب کننده(۳۷) رَوی: مخفّف راوی به معنی روایت کننده(۳۸) دوشاب: شیره انگور و خرما(۳۹)عَقیده: شیرهی غلیظ و سفت، منظور از آن در اینجا مربّاست. (۴۰) جَزَر: هویج(۴۱) گِردَکان: گردو(۴۲) فَرْغَرده: پرورده(۴۳) لُدّ: دشمنِ سرسخت، دشمنی و خصومت شدید(۴۴) وَحی: كلامی که ادراک آن از حواس ظاهری آدمی پوشیده است. در لفظ بهمعنی اشاره سریع و پنهان است.(۴۵) مکشوف: مکاشفات روحی، الهامات ربّانی (۴۶) حمله: بار، دفعه(۴۷) طَنْطَنه: کرّ و فرّ، شکوه و جلال(۴۸) دَمْدَمه: نیرنگ و افسون———————————————————مجموع لغات :(۱) بُوَد: شاید، باشد که(۲) حَرّ: گرما، حرارت(۳) مزمن: عاجز، زمینگیر(۴) طیّاری: پرواز(۵) الصّلا: ندا دادن، آواز دادن، آتشی که در صحرا می افروختند تا گمشدگانراهشان را بیابند.(۶) اقطار: آفاق، کرانهها(۷) بهی: خوبی ، نیکی ، نیکویی ، خوب، زیبا (۸) عاقی: نافرمانی(۹) صبّاری: صبر، بردباری(۱۰) کرّار: بسیار حمله کننده در جنگ، برگردنده(۱۱) مستی و خمّاری: کیفیت مست شدن و مستی بخشیدن(۱۲) حارسان: نگهبانان(۱۳) قاری: خواننده، منظور گوینده و سخنور(۱۴) ستّار: پوشاننده، رازپوش، عیبپوش (۱۵) بوالْحَزَن: اندوهگین(۱۶) طَهور: پاک و پاک کننده(۱۷) ذُوالمنن: صاحب نعمتها، خداوند(۱۸) فُرجه: تماشا، فضاگشایی(۱۹) گسلیدن: پاره کردن، جدا کردن(۲۰) فتی: جوانمرد، جوان(۲۱) خِلعت: لباس(۲۲) حَبر: دانا، دانشمند(۲۳) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۴) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت(۲۵) مَهراس: نترس(۲۶) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.(۲۷) شیرْنوش: شيرخوار، نوشندهی شیر(۲۸) تیتی: کلمهای که مرغان را بدان خوانند، زبان کودکانه(۲۹) مَطَر: باران(۳۰) جُوعُالْبَقَر: نوعی بیماری که بیمار از خوردن احساس سیری نکند. (۳۱) پُشک: مدفوع(۳۲) اَرْغَوان: درختی است سرخ رنگ که گُلهای بسیار معطّر دارد.(۳۳) قَرَنْفُل: گیاهی است از دستهی میخکها که گُلهای آن جبنبهی زینتی دارد و در باغچه کاشته میشود.(۳۴) مُضمَر: پنهان، پوشیده(۳۵) بَربَسته: در لغت به معنی جامد و در اصطلاح به شخص غیر اصیل وعارفنما گفته شود.(۳۶) رَوِیّ: سیراب کننده(۳۷) رَوی: مخفّف راوی به معنی روایت کننده(۳۸) دوشاب: شیره انگور و خرما(۳۹) عَقیده: شیرهی غلیظ و سفت، منظور از آن در اینجا مربّاست. (۴۰) جَزَر: هویج(۴۱) گِردَکان: گردو(۴۲) فَرْغَرده: پرورده(۴۳) لُدّ: دشمنِ سرسخت، دشمنی و خصومت شدید(۴۴) وَحی: كلامی که ادراک آن از حواس ظاهری آدمی پوشیده است. در لفظ به معنی اشاره سریع و پنهان است.(۴۵) مکشوف: مکاشفات روحی، الهامات ربّانی (۴۶) حمله: بار، دفعه(۴۷) طَنْطَنه: کرّ و فرّ، شکوه و جلال(۴۸) دَمْدَمه: نیرنگ و افسون----------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، ديوان شمس، غزل ۲۵۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2533, Divan e Shamsبرآ بر بام ای عارف بکن هر نیمشب زاریکبوترهای دلها را تویی شاهين اشکاریبود جانهای پابسته شوند از بند تن رستهبود دلهای افسرده ز حر تو شود جاریبسی اشکوفه و دلها که بنهادند در گلهاهمیپایند باران را به دعوتشان بکن یاریبه کوری دی و بهمن بهاری کن برین گلشندرآور باغ مزمن را به پرواز و به طیاریز بالا الصلایی زن که خندان است این گلشنبخندان خار محزون را که تو ساقی اقطاریدلی دارم پر از آتش بزن بر وی تو آبی خوشنه ز آب چشمه جیحون از آن آبی که تو داریبه خاک پای تو امشب مبند از پرسش من لببیا ای خوب خوش مذهب بکن با روح سیاریچو امشب خواب من بستی مبند آخر ره مستیکه سلطان قوی دستی و هش بخشی و هشیاریچرا بستی تو خواب من برای نیکویی کردنازیرا گنج پنهانی و اندر قصد اظهاریزهی بیخوابی شیرین بهیتر از گل و نسرینفزون از شهد و از شکر به شیرینی و خوشخواریبه جان پاکت ای ساقی که امشب ترک کن عاقیکه جان از سوز مشتاقی ندارد هیچ صباریبیا تا روز بر روزن بگردیم ای حریف منازیرا مرد خواب افکن درآمد شب به کراریبر این گردش حسد آرد دوار چرخ گردونیکه این مغز است و آن قشر است و این نور است و آن ناریچه کوتاه است پیش من شب و روز اندرین مستیز روز و شب رهیدم من بدین مستی و خماریحریف من شو ای سلطان به رغم دیدهی شیطانکه تا بینی رخ خوبان سر آن شاهدان خاریمرا امشب شهنشاهی لطیف و خوب و دلخواهیبرآوردهست از چاهی رهانیده ز بیماریبه گرد بام میگردم که جام حارسان خوردمتو هم میگرد گرد من گرت عزم است میخواریچو با مستان او گردی اگر مسی تو زر گردیوگر پایی تو سر گردی وگر گنگی شوی قاریدر این دل موجها دارم، سر غواص میخارمولی کو دامن فهمی سزاوار گهرباریدهان بستم خمش کردم اگر چه پرغم و دردمخدایا صبرم افزون کن، در این آتش به ستاری حدیث قدسی:«کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحبَبْتُ أَن أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَیْ أُعرَف»«گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، مخلوق را آفریدم که شناختهشوم.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323جز خضوع و بندگی و اضطراراندرین حضرت ندارد اعتبارمولوی، دیوان شمس، غزل ۷۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 770, Divan e Shamsخردم بگفت برپر ز مسافران گردونچه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامدچو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دلبه فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامدچو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازانچه همای ماند و عنقا که برابرم نیامدبرو ای تن پریشان تو و آن دل پشیمانکه ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامدمولوی، مثنوی، دفتر اول بیت ۱۳۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1333اندک اندک آب بر آتش بزنتا شود نار تو نور ای بوالحزنتو بزن یا ربنا آب طهورتا شود این نار عالم جمله نورمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1770رنج کی ماند دمی که ذوالمننگویدت چونی تو ای رنجور منمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #364کنت کنزا رحمة مخفیةفابتعثت امة مهدیةمن گنجینهی رحمت و مهربانیِ پنهان بودم. پس امتی هدایت شده را برانگیختم.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3028بهر اظهارست این خلق جهانتا نماند گنج حکمتها نهانکنت کنزا گفت مخفیا شنوجوهر خود گم مکن اظهار شومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2862گنج مخفی بد ز پری چاک کردخاک را تابانتر از افلاک کردگنج مخفی بد ز پری جوش کردخاک را سلطان اطلسپوش کردمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2404دوزخ ست آن خانه کآن بی روزن استاصل دین ای بنده روزن کردن استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094خانهای را کش دریچهست آن طرفدارد از سیران آن یوسف شرفهین دریچه سوی یوسف باز کنوز شکافش فرجهای آغاز کنعشقورزی آن دریچه کردن استکز جمال دوست سینه روشن استپس هماره روی معشوقه نگراین به دست توست بشنو ای پدرحافظ، دیوان غزلیات، غزل ۱۲۲Hafez Poem(Qazal)# 122, Divan e Qazaliatگرت هواست که معشوق نگسلد پیماننگاه دار سر رشته تا نگه داردمولوی، دیوان شمس، غزل ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 393, Divan e Shamsجمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیستهر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643لیک حاضر باش در خود ای فتیتا به خانه او بیابد مر تو راورنه خلعت را برد او بازپسکه نیابیدم به خانه هیچکسمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی میکنیمتصل چون شد دلت با آن عدنهین بگو مهراس از خالی شدنامر قل زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست اینانصتوا یعنی که آبت را به لاغهین تلف کم کن که لبخشک است باغمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692پس شما خاموش باشید انصتواتا زبانتان من شوم در گفتوگومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622چون تو گوشی او زبان نی جنس توگوشها را حق بفرمود انصتواکودک اول چون بزاید شیرنوشمدتی خاموش باشد جمله گوشمدتی میبایدش لب دوختناز سخن تا او سخن آموختنور نباشد گوش و تیتی میکندخویشتن را گنگ گیتی میکندکر اصلی کش نبود آغاز گوشلال باشد کی کند در نطق جوشزآنکه اول سمع باید نطق راسوی منطق از ره سمع اندر آمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #577گفت و گوی ظاهر آمد چون غبارمدتی خاموش خو کن هوشدار مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2467رنگ و بوی سبزهزار آن خر شنیدجمله حجتها ز طبع او رمیدتشنه محتاج مطر شد و ابر نهنفس را جوعالبقر بد صبر نهاسپر آهن بود صبر ای پدرحق نبشته بر سپر جاءالظفر صد دلیل آرد مقلد در بیاناز قیاسی گوید آن را نه از عیانمشک آلودهست الا مشک نیستبوی مشکستش ولی جز پشک نیستتا که پشکی مشک گردد ای مریدسالها باید در آن روضه چریدکه نباید خورد و جو همچون خرانآهوانه در ختن چر ارغوانجز قرنفل یاسمن یا گل مچررو به صحرای ختن با آن نفرمعده را خو کن بدان ریحان و گلتا بیابی حکمت و قوت رسلخوی معده زین که و جو باز کنخوردن ریحان و گل آغاز کنمعده تن سوی کهدان میکشدمعده دل سوی ریحان میکشدهر که کاه و جو خورد قربان شودهر که نور حق خورد قرآن شودنیم تو مشکست و نیمی پشک هینهین میفزا پشک افزا مشک چینآن مقلد صد دلیل و صد بیاندر زبان آرد ندارد هیچ جانچونکه گوینده ندارد جان و فرگفت او را کی بود برگ و ثمرمیکند گستاخ مردم را به راهاو به جان لرزانتر است از برگ کاهقرآن کریم، سورهی منافقون (۶۳) آیه ۴Quran, Al-Munafiqun(#63), Line #4« وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ۖ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ ۚ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ۚ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ ۖ أَنَّىٰ يُؤْفَكُون. »« چون آنها را ببينى تو را از ظاهرشان خوش مىآيد، و چون سخن بگويند بهسخنشان گوش مىدهى. گويى چوبهايى هستند به ديوار تكيه داده. هر آوازى را بر زيان خود مىپندارند. ايشان دشمنانند. از آنها حذر كن. خدايشان بكُشد. به كجا منحرف مىشوند؟»پس حدیثش گرچه بس با فر بوددر حدیثش لرزه هم مضمر بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2484« فرقِ میانِ دعوتِ شیخِ کاملِ واصل و میانِ سخن ناقصان فاضلِ فضلِ تحصیلیِ بَربَسته »شیخ نورانی ز ره آگه کندبا سخن، هم نور را همره کندجهد کن تا مست و نورانی شوی تا حدیثت را شود نورش رویهر چه در دوشاب جوشیده شوددر عقیده طعم دوشابش بوداز جزر وز سیب و به وز گردکانلذت دوشاب یابی تو از آنعلم اندر نور چون فرغرده شدپس ز علمت نور یابد قوم لدقرآن کریم، سوره مریم(۱۹)، آیه ۹۷Quran, Maryam(#19), Line #97« فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّ. »« اين قرآن را بر زبان تو آسان كرديم تا پرهيزگاران را مژده و ستيزهگران را تحت تاثير قرار دهی. »هر چه گوئی باشد آن هم نورناککآسمان هرگز نبارد غیر پاکآسمان شو ابر شو باران ببارناودان بارش کند نبود به کارآب اندر ناودان عاریتیستآب اندر ابر و دریا فطرتیستفکر و اندیشهست مثل ناودانوحی و مکشوف است ابر و آسمانآب باران باغ صد رنگ آوردناودان
view more