برنامه شماره ۸۸۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۲ کتبر ۲۰۲۱ - ۲۱ مهرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۵۷Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Qazal)# 2357, Divan e Shamsای گشته دلت چو سنگِ خارهبا خاره و سنگ چیست چاره؟با خاره چه چاره شیشهها را؟جز آنکه شوند پاره پارهزان میخندی چو صبحِ صادقتا پیش تو جان دهد سِتارهتا عشق کنارِ خویش بگشاداندیشه گریخت بر کنارهچون صبر بدید آن هَزیمت(۱)او نیز بجست یکسوارهشد صبر و خرد بماند سودامیگرید و میکند حراره(۲)خلقی ز جدایی عَصیرت(۳)بر راه فتاده چون عُصاره(۴)هر چند شدهست خون جگرشانچُستند(۵) در این ره و چَکاره(۶)بیگانه شدیم بهر این کاربا عقل و دل هزارکاره(۷)اَلْعِشْقُ حَقیقةُ الْاِمارَهوَ الشِّعرُ طَبالَةُ الاَمارهعشق حقیقت فرمانروایی است و شعر، طبل زنندهی علامت عشق است.اِحذَر فَأَمیرُنا مُغیرٌکُلُّ سَحَرٍ لَدَیْهِ غارَهبپرهیز که امیر ما غارتگر است. هر سحرگاه همه چیز را غارت می کند.اُتْرُکْ هذا وَ صِف فِراقاًتَنْشَقُّ لِهَوْلِهِ الْعِبارهاین را فرو گذار و هجران را توصیف کن. از بیم فراق زهره سخن می ترکد.بگریخت امام ای مؤذِّن(۸)خاموش فرورو از مَناره(۹)(۱) هَزیمت: فرار(۲) حَراره: سرود و تصنیف خواندن، گرمی و علاقه نشان دادن(۳) عَصیر: شراب (انگوری)(۴) عُصاره: شیره، تفالهی انگوری که شیرهاش گرفته شده باشد.(۵) چُست: تیز و چابٌک(۶) چَکاره: قوی، ضربه زننده، استوار(۷) هزارکاره: آنکه مشاغل زیاد دارد(۸) مؤذِّن: اذان گو(۹) مَناره: سازهای بلند و ستونمانند بر بالای مساجد و معابد که از آنجا اذانمیگویند، گلدسته، جای نور، جای روشنایی—————————————مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۳۵Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2535همچنانکه قدرِ تن از جان بُوَدقدرِ جان از پرتوِ جانان بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۶Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2596اندک اندک آب را دزدد هوادین چنین دزدد هم احمق از شمامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296چون از آن اقبال(۱۰)، شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی مُلکِ جهان(۱۰) اقبال: نیکبختی—————————————مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۲Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2592گفت: رنجِ احمقی قهرِ خداسترنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۸۶Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1286حرفِ حکمتخور، که شد نورِ سَتیر(۱۱)ای تو نورِ بیحُجُب(۱۲) را ناپذیر(۱۱) سَتیر: مستور، پوشیده(۱۲) حُجُب: پردهها—————————————مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۸۳Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1283چون حیات از حق بگیری ای رَوی(۱۳)پس شوی مُستغنی(۱۴) از گِل، میروی(۱۳) رَوی: دنباله رو، پیرو، در اینجا به معنی سالک و یا مقّلد(۱۴) مُستغنی: بینیاز—————————————مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۷Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2207جملهشان از خوفِ غم در عینِ غمدر پَیِ هستی فتاده در عدممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۳۷Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1437تا ز زخمِ لَخْت(۱۵) یابم من حیاتچون قتیل(۱۶) از گاوِ موسی ای ثِقات(۱۷)(۱۵) لَخت: دُم گاو، در اینجا منظور از زخم لَخت، درد هشیارانه در این لحظه برای شناخت و رهایی از همانیدگی است.(۱۶) قتیل: کشته، مقتول(۱۷) ثِقات: معتمدان—————————————مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۰۱Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #901توبه را زین پس ز دل بیرون کنماز حیاتِ خُلد(۱۸) توبه چون کنم؟ (۱۸) خُلد: همیشگی، جاودان—————————————مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۱۹۲Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1192چون بُوَد آن چون که از چونی(۱۹) رهید؟در حیاتستانِ بیچونی رسید(۱۹) چونی: در اینجا به معنی کیفیتهای حیات مادی—————————————مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۰۸Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1308بر زند از جانِ کامل معجزاتبر ضمیرِ جانِ طالب چون حیاتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۰۲Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Qazal)# 2502, Divan e Shamsعصایِ عشق از خارا کنَد چشمه روانْ ما راتو زین جُوعُالْبَقَر یارا، مکن زین بیش بَقّاریمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468جُز توکّل، جز که تسلیمِ تمامدر غم و راحت، همه مکرست و داممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۵۵Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2855حکایت آن گاو که تنها در جزیره ایست بزرگ، حق تعالی آن جزیرهی بزرگ را پُر کند از نبات و ریاحین، که علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورد و فَربِه شود، چون کوه پارهای، چون شب شود خوابش نبرد از غصّه و خوف که همه صحرا را چریدم فردا چه خورم؟ تا ازین غصّه لاغر شود همچون خلال، روز برخیزد همهی صحرا را سبزتر و انبوهتر بیند از دی، باز بخورد و َفربِه شود، باز شبش همان غم بگیرد، سالهاست که او همچنین میبیند و اعتماد نمیکند.یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهاناندرو گاویست تنها خوشْدهان(۲۰)جمله صحرا را چَرَد او تا به شبتا شود زَفْت(۲۱) و عظیم و مُنتَجَب(۲۲)شب ز اندیشه که فردا چه خورم؟گردد او چون تارِ مو لاغر ز غمچون برآید صبح، گردد سبز دشتتا میان رُسته قَصیلِ(۲۳) سبز و کَشتاندر افتد گاو، با جوعُ الْبَقَر(۲۴)تا به شب آن را چَرَد او سر به سرباز زَفْت و فربِه و لَمتُر(۲۵) شودآن تنش از پیه(۲۶) و قوّت پُر شودباز شب اندر تب افتد از فَزَع(۲۷)تا شود لاغر ز خُوْفِ مُنْتَجَع(۲۸)که چه خواهم خورد فردا وقتِ خَور؟سالها این است کارِ آن بَقَر(۲۹)هیچ نیندیشد که چندین سال منمیخورم زین سبزهزار و زین چمنهیچ روزی کم نیآمد روزیامچیست این ترس و غم و دلسوزیام؟باز چون شب میشود، آن گاوِ زَفتمیشود لاغر که آوَه(۳۰) رزق رفتنفس، آن گاوست و آن دشت، این جهانکو همی لاغر شود از خوفِ نانقرآن کریم، سوره معارج(۷۰)، آیه ۱۹Quran, Sooreh Al-Ma'arij (#70), Line #19«إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»«هر آینه آدمی را حریص و ناشکیبا آفریده اند.»که چه خواهم خورد مستقبل؟ عجبلُوتِ(۳۱) فردا از کجا سازم طلب؟سالها خوردی و کم نامد ز خَورترکِ مستقبل کن و ماضی نگرلُوت و پُوتِ(۳۲) خورده را هم یاد آرمنگر اندر غابِر(۳۳) و کم باش زار(۲۰) گاو خوشدهان: گاوی که هم سبزه بسیار میخورد و هم از نوع مرغوب آن چَرا میکند.(۲۱) زَفت: ستبر، قوی(۲۲) مُنتَجَب: برگزیده شده، در اینجا به معنی چاق و سرحال(۲۳) قَصیل: بوته سبز گندم و جو که به چهارپایان دهند. در اینجا به معنی علف است.(۲۴) جوعُ الْبَقَر: از بیماری های معده است که مبتلای بدان هرچه میخورد سیر نمیشود، از آنرو که گاو بدان مرض بسیار مبتلا میشود این بیماری به جوعُ الْبَقَر موسوم شده است. در اینجا منظور گرسنگی سخت است.(۲۵) لَمتُر: چاق، فربه(۲۶) پیه: چربی(۲۷) فَزَع: ترس و بیم(۲۸) مُنْتَجَع: چراگاه(۲۹) بَقَر: گاو(۳۰) آوَه: دریغا، دردا، واحسرتا(۳۱) لُوت: طعام، خوردنی(۳۲) لُوت و پُوت: انواع خوردنی ها(۳۳) غابِر: ماندگار، در اینجا به معنی آینده است.—————————————مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۷۷۷Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Robaaiaat)# 777, Divan e Shamsکاری ز درونِ جانِ تو میبایدکز عاریهها تو را دَری نگشاید یک چشمهی آب از درونِ خانهبِهْ زآن جویی که آن ز بیرون آیدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۶Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3596بیانِ استمدادِ عارف از سرچشمهی حیاتِ ابدی و مستغنی شدنِ او از استمداد و اجتذاب از چشمههای آبهای بیوفا که عَلامَةُ ذالِکَ التَّجافی عَنْ دارِالْغُرور(۳۴) که آدمی چون بر مددهایِ آن چشمهها اعتماد کند در طلبِ چشمهی باقی دایم سست شود.(۳۴) التَّجافی عَنْ دارِالْغُرور: دوری گزیدن از سرای فریب—————————————حَبَّذا(۳۵) کاریزِ(۳۶) اصلِ چیزهافارغت آرَد ازین کاریزهاتو ز صد یَنبوع(۳۷) شربت میکَشیهرچه زان صد کم شود، کاهَد خوشیچون بجوشید از درون، چشمهٔ سَنی(۳۸)ز استراقِ(۳۹) چشمهها گَردی غنیقُرَّةُالْعَیْنَت(۴۰) چو ز آب و گِل بُوَدراتبهٔ(۴۱) این قُرّه دردِ دل بُوَدقلعه را چون آب آید از بروندر زمانِ امن باشد بر فزونچونکه دشمن گِردِ آن حلقه کُندتا که اندر خونشان غرقه کُندآب بیرون را بِبُرَّند آن سپاهتا نباشد قلعه را زآنها پناهآن زمان یک چاهِ شوری از درونبِهْ ز صد جیحونِ(۴۲) شیرین از برونقاطِعُ الاَسباب(۴۳) و لشکرهایِ مرگهمچو دَی آید به قطع شاخ و برگمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Qazal)# 71, Divan e Shamsاگر نه عشقِ شمس الدین بُدی در روز و شب ما را،فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟! بُتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود،اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۰۵Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3596در جهان نبود مَدَدْشان از بهارجز مگر در جان، بهارِ رویِ یارزآن، لقب شد خاک را دارُ الْغُرور(۴۴)کو کَشَد پا را سپس(۴۵) یَوْمَ الْعُبور(۴۶)پیش از آن بر راست و بر چپ میدویدکه بچینم درد تو، چیزی نچیداو بگفتی مر تو را وقتِ غَماندور از تو رنج و، دَه کُهْ در میانچون سپاه رنج آمد، بست دَمخود نمیگوید تو را من دیدهامحق پِی شیطان بدین سان زد مثلکه تو را در رزم آرَد با حِیَل(۴۷)قرآن کریم: سوره انفال (۸)، آیه ۴۸Quran, Sooreh Al-Anfaal (#8), Line #48«وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ ۖ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَىٰ مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ ۚ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ»«شيطان كردارشان را در نظرشان بياراست و گفت: امروز از مردم كسى بر شما پيروز نمىشود و من پناه شمايم. ولى چون دو فوج روبهرو شدند او بازگشت و گفت: من از شما بيزارم، كه چيزهايى مىبينم كه شما نمىبينيد، من از خدا مىترسم كه او به سختى عقوبت مىكند.»که تو را یاری دهم، من با تواَمدر خَطَرها پیشِ تو من میدوماِسْپَرَت باشم گَهِ تیر خدنگ(۴۸)مَخْلَصِ(۴۹) تو باشم اندر وقتِ تنگجان فِدایِ تو کنم در اِنتعاش(۵۰)رستمی، شیری، هِلا(۵۱) مردانه باشسویِ کفرش آوَرد زین عِشوهها(۵۲)آن جَوالِ خُدعه و مکر و دَها(۵۳)چون قدم بنهاد، در خندق فتاداو به قاها قاهِ خنده لب گشادهَی، بیآ من طمعها دارم ز توگویدش: رَو رَو که بیزارم ز تو تو نترسیدی ز عدلِ کردگارمن همیترسم، دو دست از من بدارگفت حق: خود او جدا شد از بِهی(۵۴)تو بدین تزویرها هم کی رَهی؟فاعل و مفعول در روزِ شمارروسیاهاند و حریفِ سنگساررَهزَده و، رَهزن(۵۵) یقین در حکم و داددر چَهِ بُعدند و در بِئْسَ الْمِهاد(۵۶)گول را و، غول را کو را فریفتاز خِلاص و فَوز(۵۷) میباید شِکیفتهم خر و خْرگیر اینجا در گِل اندغافلند اینجا و آنجا آفلندقرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۰۶Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #206«وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ۚ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ ۚ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ»«و چون به او گويند كه از خدا بترس، خودخواهىاش او را به گناه كشاند. جهنم، آن آرامگاه بد، او را بس باشد».جز کسانی را که وا گردند از آندر بهارِ فضل آیند از خزانتوبه آرند و، خدا توبهپذیرامرِ او گیرند و، او نِعْمَ اْلاَمیر(۵۸)چون بر آرند از پشیمانی حَنین(۵۹)عرش لرزد از اَنینُ المُذْنِبین(۶۰)آنچنان لرزد، که مادر بر وَلَددستشان گیرد، به بالا میکَشَدکای خداتان واخریده از غُرورنَک ریاضِ فضل و، نک رَبِّ غفوربعد ازینْتان برگ و رزقِ جاوداناز هوای حق بُوَد، نه از ناودانچونکه دریا بر وسایط(۶۱) رشک کردتشنه چون ماهی، به ترکِ مَشک کرد(۳۵) حَبَّذا: خوشا، زهی(۳۶) کاریز: مجرای آب روان در زیر زمین، قنات(۳۷) یَنبوع: چشمه(۳۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۳۹) استراق: دزدیدن(۴۰) قُرَّةُالْعَیْنَت: نور چشم و محبوب تو(۴۱) راتبه: مستمری، مقرّری(۴۲) جیحون: رود، رودخانه(۴۳) قاطِعُ الاَسباب: صفت مرگ است، از آنرو که مرگ قطّاع رسن آرزوها و وابستگی های دنیوی آدمی است. پس همانطور که هجوم خزان و زمستان برگ و بار درختان را میخشکاند، سپاه مرگ نیز قاطع برگ و بار وجود آدمی است. (۴۴) دارُ الْغُرور: سرای نیرنگ(۴۵) سپس: عقب(۴۶) یَوْمَ الْعُبور: هنگام مرگ(۴۷) حِیَل: حیلهها(۴۸) خدنگ: نوعی درخت است که چوب محکم دارد.(۴۹) مَخْلَص: گریزگاه، محل خلاصی(۵۰) اِنتعاش: نکو حال شدن، بهبودی(۵۱) هِلا: از ادات تنبیه است، هان(۵۲) عشوه: فریب، خودنمایی(۵۳) دَها: زیرکی(۵۴) بِهی: خوبی، نیکی، سعادت، نیکبختی(۵۵) رَهزَده و رَهزن: گمراه و گمراه کننده(۵۶) بِئْسَ الْمِهاد: بد جایگاهی است، منظور دوزخ است(۵۷) فَوز: رستگاری(۵۸) نِعْمَ اْلاَمیر: نکو فرمانرواست(۵۹) حَنین: ناله(۶۰) اَنینُ الْمُذْنِبین: نالهی گنه کاران(۶۱) وسایط: وسایل—————————————مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1113هر چه صورت می وسیلت سازدشزان وسیلت بحر، دور اندازدش—————————————مجموع لغات:(۱) هَزیمت: فرار(۲) حَراره: سرود و تصنیف خواندن، گرمی و علاقه نشان دادن(۳) عَصیر: شراب (انگوری)(۴) عُصاره: شیره، تفالهی انگوری که شیرهاش گرفته شده باشد.(۵) چُست: تیز و چابٌک(۶) چَکاره: قوی، ضربه زننده، استوار(۷) هزارکاره: آنکه مشاغل زیاد دارد(۸) مؤذِّن: اذان گو(۹) مَناره: سازهای بلند و ستونمانند بر بالای مساجد و معابد که از آنجا اذان میگویند، گلدسته، جای نور، جای روشنایی(۱۰) اقبال: نیکبختی(۱۱) سَتیر: مستور، پوشیده(۱۲) حُجُب: پردهها(۱۳) رَوی: دنباله رو، پیرو، در اینجا به معنی سالک و یا مقّلد(۱۴) مُستغنی: بینیاز(۱۵) لَخت: دُم گاو، در اینجا منظور از زخم لَخت، درد هشیارانه در این لحظه برای شناخت و رهایی از همانیدگی است.(۱۶) قتیل: کشته، مقتول(۱۷) ثِقات: معتمدان(۱۸) خُلد: همیشگی، جاودان(۱۹) چونی: در اینجا به معنی کیفیتهای حیات مادی(۲۰) گاو خوشدهان: گاوی که هم سبزه بسیار میخورد و هم از نوع مرغوب آن چَرا میکند.(۲۱) زَفت: ستبر، قوی(۲۲) مُنتَجَب: برگزیده شده، در اینجا به معنی چاق و سرحال(۲۳) قَصیل: بوته سبز گندم و جو که به چهارپایان دهند. در اینجا به معنی علف است.(۲۴) جوعُ الْبَقَر: از بیماری های معده است که مبتلای بدان هرچه میخورد سیر نمیشود، از آنرو که گاو بدان مرض بسیار مبتلا میشود این بیماری به جوعُ الْبَقَر موسوم شده است. در اینجا منظور گرسنگی سخت است.(۲۵) لَمتُر: چاق، فربه(۲۶) پیه: چربی(۲۷) فَزَع: ترس و بیم(۲۸) مُنْتَجَع: چراگاه(۲۹) بَقَر: گاو(۳۰) آوَه: دریغا، دردا، واحسرتا(۳۱) لُوت: طعام، خوردنی(۳۲) لُوت و پُوت: انواع خوردنی ها(۳۳) غابِر: ماندگار، در اینجا به معنی آینده است.(۳۴) التَّجافی عَنْ دارِالْغُرور: دوری گزیدن از سرای فریب(۳۵) حَبَّذا: خوشا، زهی(۳۶) کاریز: مجرای آب روان در زیر زمین، قنات(۳۷) یَنبوع: چشمه(۳۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۳۹) استراق: دزدیدن(۴۰) قُرَّةُالْعَیْنَت: نور چشم و محبوب تو(۴۱) راتبه: مستمری، مقرّری(۴۲) جیحون: رود، رودخانه(۴۳) قاطِعُ الاَسباب: صفت مرگ است، از آنرو که مرگ قطّاع رسن آرزوها و وابستگی های دنیوی آدمی است. پس همانطور که هجوم خزان و زمستان برگ و بار درختان را میخشکاند، سپاه مرگ نیز قاطع برگ و بار وجود آدمی است. (۴۴) دارُ الْغُرور: سرای نیرنگ(۴۵) سپس: عقب(۴۶) یَوْمَ الْعُبور: هنگام مرگ(۴۷) حِیَل: حیلهها(۴۸) خدنگ: نوعی درخت است که چوب محکم دارد.(۴۹) مَخْلَص: گریزگاه، محل خلاصی(۵۰) اِنتعاش: نکو حال شدن، بهبودی(۵۱) هِلا: از ادات تنبیه است، هان(۵۲) عشوه: فریب، خودنمایی(۵۳) دَها: زیرکی(۵۴) بِهی: خوبی، نیکی، سعادت، نیکبختی(۵۵) رَهزَده و رَهزن: گمراه و گمراه کننده(۵۶) بِئْسَ الْمِهاد: بد جایگاهی است، منظور دوزخ است(۵۷) فَوز: رستگاری(۵۸) نِعْمَ اْلاَمیر: نکو فرمانرواست(۵۹) حَنین: ناله(۶۰) اَنینُ الْمُذْنِبین: نالهی گنه کاران(۶۱) وسایط: وسایل————————————————————————————********************************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۵۷Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Qazal)# 2357, Divan e Shamsای گشته دلت چو سنگ خارهبا خاره و سنگ چیست چاره؟با خاره چه چاره شیشهها را؟جز آنکه شوند پاره پارهزان میخندی چو صبح صادقتا پیش تو جان دهد ستارهتا عشق کنار خویش بگشاداندیشه گریخت بر کنارهچون صبر بدید آن هزیمتاو نیز بجست یکسوارهشد صبر و خرد بماند سودامیگرید و میکند حرارهخلقی ز جدایی عصیرتبر راه فتاده چون عصارههر چند شدهست خون جگرشانچستند در این ره و چکارهبیگانه شدیم بهر این کاربا عقل و دل هزارکارهالعشق حقیقة الامارهو الشعر طبالة الامارهعشق حقیقت فرمانروایی است و شعر، طبل زنندهی علامت عشق است.احذر فامیرنا مغیرکل سحر لدیه غارهبپرهیز که امیر ما غارتگر است. هر سحرگاه همه چیز را غارت می کند.اترک هذا و صف فراقاتنشق لهوله العبارهاین را فرو گذار و هجران را توصیف کن. از بیم فراق زهره سخن می ترکد.بگریخت امام ای مؤذنخاموش فرورو از منارهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۳۵Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2535همچنانکه قدر تن از جان بودقدر جان از پرتو جانان بودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۶Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2596اندک اندک آب را دزدد هوادین چنین دزدد هم احمق از شمامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296چون از آن اقبال، شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی ملک جهانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۲Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2592گفت: رنج احمقی قهر خداست رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۸۶Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1286حرف حکمتخور، که شد نور ستیرای تو نور بیحجب را ناپذیرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۸۳Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1283چون حیات از حق بگیری ای روی پس شوی مستغنی از گل، میرویمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۷Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2207جملهشان از خوف غم در عین غمدر پی هستی فتاده در عدممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۳۷Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1437تا ز زخم لخت یابم من حیات چون قتیل از گاو موسی ای ثقاتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۰۱Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #901توبه را زین پس ز دل بیرون کنماز حیات خلد توبه چون کنم؟ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۱۹۲Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1192چون بود آن چون که از چونی رهید؟در حیاتستان بیچونی رسیدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۰۸Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1308بر زند از جان کامل معجزاتبر ضمیر جان طالب چون حیاتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۰۲Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Qazal)# 2502, Divan e Shamsعصای عشق از خارا کند چشمه روان ما راتو زین جوعالبقر یارا، مکن زین بیش بقاریمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468جز توکل، جز که تسلیم تمامدر غم و راحت، همه مکرست و داممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۵۵Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2855حکایت آن گاو که تنها در جزیره ایست بزرگ، حق تعالی آن جزیرهی بزرگ را پُر کند از نبات و ریاحین، که علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورد و فَربِه شود، چون کوه پارهای، چون شب شود خوابش نبرد از غصّه و خوف که همه صحرا را چریدم فردا چه خورم؟ تا ازین غصّه لاغر شود همچون خلال، روز برخیزد همهی صحرا را سبزتر و انبوهتر بیند از دی، باز بخورد و َفربِه شود، باز شبش همان غم بگیرد، سالهاست که او همچنین میبیند و اعتماد نمیکند.یک جزیره سبز هست اندر جهاناندرو گاویست تنها خوشدهانجمله صحرا را چرد او تا به شبتا شود زفت و عظیم و منتجبشب ز اندیشه که فردا چه خورم؟گردد او چون تار مو لاغر ز غمچون برآید صبح، گردد سبز دشتتا میان رسته قصیل سبز و کشتاندر افتد گاو، با جوع البقرتا به شب آن را چرد او سر به سرباز زفت و فربه و لمتر شودآن تنش از پیه و قوت پر شودباز شب اندر تب افتد از فزعتا شود لاغر ز خوف منتجعکه چه خواهم خورد فردا وقت خور؟سالها این است کار آن بقرهیچ نیندیشد که چندین سال منمیخورم زین سبزهزار و زین چمنهیچ روزی کم نیآمد روزیامچیست این ترس و غم و دلسوزیام؟باز چون شب میشود، آن گاو زفتمیشود لاغر که آوه رزق رفتنفس، آن گاوست و آن دشت، این جهانکو همی لاغر شود از خوف نانقرآن کریم، سوره معارج(۷۰)، آیه ۱۹Quran, Sooreh Al-Ma'arij (#70), Line #19«إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»«هر آینه آدمی را حریص و ناشکیبا آفریده اند.»که چه خواهم خورد مستقبل؟ عجبلوت فردا از کجا سازم طلب؟سالها خوردی و کم نامد ز خورترک مستقبل کن و ماضی نگرلوت و پوت خورده را هم یاد آرمنگر اندر غابر و کم باش زارمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۷۷۷Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 777, Divan e Shamsکاری ز درون جان تو میبایدکز عاریهها تو را دری نگشاید یک چشمهی آب از درون خانهبه زآن جویی که آن ز بیرون آیدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۶Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3596بیانِ استمدادِ عارف از سرچشمهی حیاتِ ابدی و مستغنی شدنِ او از استمداد و اجتذاب از چشمههای آبهای بیوفا که عَلامَةُ ذالِکَ التَّجافی عَنْ دارِالْغُرور که آدمی چون بر مددهایِ آن چشمهها اعتماد کند در طلبِ چشمهی باقی دایم سست شود.حبذا کاریز اصل چیزهافارغت آرد ازین کاریزهاتو ز صد ینبوع شربت میکشیهرچه زان صد کم شود، کاهد خوشیچون بجوشید از درون، چشمه سنیز استراق چشمهها گردی غنیقرةالعینت چو ز آب و گل بودراتبه این قره درد دل بودقلعه را چون آب آید از بروندر زمان امن باشد بر فزونچونکه دشمن گرد آن حلقه کندتا که اندر خونشان غرقه کندآب بیرون را ببرند آن سپاهتا نباشد قلعه را زآنها پناهآن زمان یک چاه شوری از درونبه ز صد جیحون شیرین از برونقاطع الاسباب و لشکرهای مرگهمچو دی آید به قطع شاخ و برگمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Qazal)# 71, Divan e Shamsاگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را،فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟! بت شهوت برآوردی، دمار از ما ز تاب خود،اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۰۵Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3596در جهان نبود مددشان از بهارجز مگر در جان، بهار روی یارزآن، لقب شد خاک را دار الغرورکو کشد پا را سپس یوم العبورپیش از آن بر راست و بر چپ میدویدکه بچینم درد تو، چیزی نچیداو بگفتی مر تو را وقت غماندور از تو رنج و، ده که در میانچون سپاه رنج آمد، بست دمخود نمیگوید تو را من دیدهامحق پی شیطان بدین سان زد مثلکه تو را در رزم آرد با حیلقرآن کریم: سوره انفال (۸)، آیه ۴۸Quran, Sooreh Al-Anfaal (#8), Line #48«وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ ۖ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَ
view more