برنامه شماره ۸۸۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲۱ سپتامبر ۲۰۲۱ - ۳۱ شهریورPDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1702, Divan e Shamsدَردِه شرابِ یکسان، تا جمله جمع باشیمتا نقشهایِ خود را یک یک فروتَراشیم(۱)از خویش خواب گردیم(۲) همرنگِ آب گردیمما شاخِ یک درختیم، ما جمله خواجه تاشیم(۳)ما طَبعِ عشق داریم، پنهانِ آشکاریمدر شهرِ عشق پنهان، در کویِ عشق فاشیمخود را چو مُرده بینیم، بر گورِ خود نِشینیمخود را چو زنده بینیم، در نوحه رو خراشیمهر صورتی که رویَد بر آینهٔ دلِ مارنگِ قَلاش(۴) دارد، زیرا که ما قَلاشیمما جمعِ ماهیانیم، بر رویِ آب رانیماین خاکِ بوالهَوَس را بر رویِ خاک پاشیمتا مُلکِ عشق دیدیم، سَرخیلِ مُفلِسانیم(۵)تا نقدِ عشق دیدیم، تُجّارِ بیقُماشیم(۶)(۱) فروتَراشیدن: خشک شدن و ریختن چیزی(۲) از خویش خواب گشتن: از خود بیخود شدن، از خود گذشتن(۳) خواجه تاش: دو غلام که یک سَرور دارند، همکار، هم قطار(۴) قَلاش: مخفّف قلّاش، دغل، مفلس و باده پرست(۵) مُفلِس: بی چیز، تهیدست(۶) قُماش: کالا، مال التّجاره----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #500 او ز یکرنگیِّ عیسی، بو نداشتوز مِزاجِ خُمِّ عیسی، خُو نداشتجامهٔ صدْ رنگ از آن خُمِّ صفاساده و یکرنگ گشتی چون ضیانیست یکرنگی(۷) کزو خیزد مَلالبل مثالِ ماهی و آبِ زلالگرچه در خشکی هزاران رنگهاستماهیان را با یُبوست(۸) جنگهاست(۷) یکرنگی: مجازاً به معنی دوستیِ بی غرض و نفاق است.(۸) یُبوست: خشکی----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #821 شرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن استزآنکه بعث از مُرده زنده کردن استجمله عالَم زین غلط کردند راهکَز عَدَم ترسند و آن آمد پناهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #721 میرمد اثبات پیش از نفیِ تونفی کردم تا بَری ز اثبات بُودر نوا آرم به نفی این ساز راچون بمیری، مرگ گوید راز رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #737 این زمان جز نفیِ ضِدّ، اِعلام نیستاندرین نَشأت دمی بیدام نیستبیحجابت باید آن ای ذُولُباب(۹)مرگ را بگزین و بَردَر آن حجاب(۹) ذُولُباب: خردمند----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501 کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَودتا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَدخویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدُزدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1381, Divan e Shamsچند آزمایم خویش را وین جان عقل اندیش راروزی که مستم کشتیم روزی که عاقل لنگرممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #414 جانِ گُرگان و سگان هر یک جداستمُتّحد جان هایِ شیرانِ خداستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3028 بهرِ اظهارست این خلقِ جهانتا نمانَد گنجِ حکمتها نهانکُنْتُ کَنْزاً گفت مَخْفِیّاً شنوجوهرِ خود گُم مکن، اظهار شواين قول را بشنو كه حضرت حق فرمود: «من گنجی مخفی بودم»پس گوهر درونی خود را مپوشان بلکه آنرا آشکار کن.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 682, Divan e Shamsجدایی را چرا میآزمایی؟!کسی مر زهر را چون آزماید؟گیاهی باش سبز از آب شوقشمیندیش از خری کو ژاژ خاید(۱۰)(۱۰) ژاژ خاییدن: سخنان بیهوده گفتن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shamsتویی فرزندِ جان، کارِ تو عشق استچرا رفتی تو و هر کاره(۱۱) گشتی؟(۱۱) هر کاره: کسی که هر کاری را بر اساس انگیزه هایمن ذهنی اش انجام دهد، همه کاره----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1535, Divan e Shamsکنون پندار مُردَم آشتی کنکه در تسلیم ما چون مردگانیممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #549 چون ز مُرده زنده بیرون میکشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَدچون ز زنده مُرده بیرون میکندنفسِ زنده سویِ مرگی میتَندمُرده شو تا مُخْرِجُ الْحَیِّ الصَّمَدزندهيی زین مُرده بیرون آوردمرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیازکه زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #343 باز رو در کان چو زرِّ دَهدَهی(۱۲)تا رَهَد دستانِ تو از دَهدِهیصورتی را چون بدل ره میدهنداز ندامت آخرش دَه میدهندتوبه میآرند هم پروانهوارباز نِسیان میکَشَدشان سویِ کار(۱۲) زرِّ دَهدَهی: طلای خالص، زر ناب----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #385 « وانمودنِ پادشاه به اُمَرا و متعصّبان در راهِ اَیاز سبب فضیلت و مرتبت و قربت و جامگیِ او بر ایشان بر وجهی که ایشان را حجّت و اعتراض نماند.»چون امیران از حَسد جوشان شدندعاقبت بر شاهِ خود طعنه زدندکین ایازِ تو ندارد سی خِرَدجامگیِّ(۱۳) سی امیر، او چون خورد؟شاه بیرون رفت با آن سی امیرسویِ صحرا و کُهستان صیدْگیرکاروانی دید از دُور آن مَلِکگفت امیری را برو ای مُؤتَفِک(۱۴)رَوْ، بپرس آن کاروان را بر رَصَد(۱۵)کز کدامین شهر اندر میرسد؟رفت و پرسید و بیآمد که ز ریگفت: عزمش تا کجا؟ درماند ویدیگری را گفت: رَو ای بُوالْعَلا(۱۶)بازپُرس از کاروان که تا کجا؟رفت و آمد گفت: تا سویِ یمنگفت: رَختش چیست؟ هان ای مُؤتَمَن(۱۷)ماند حیران گفت: با میری دگرکه برو واپُرس رَختِ آن نفربازآمد، گفت از هر جنس هستاغلبِ آن کاسههایِ رازی استگفت: کَی بیرون شدند از شهرِ ری؟ماند حیران آن امیرِ سُست پی(۱۸)همچنین تا سی امیر و بیشترسُسترای و ناقص اندر کَرّ و فَر(۱۹)گفت امیران را که من روزی جداامتحان کردم ایازِ خویش راکه بپرس از کاروان تا از کجاست؟او برفت، این جمله واپرسید راستبیوصیّت، بیاشارت، یک به یکحالشان دریافت بی رَیبی(۲۰) و شکهر چه زین سی میر اندر سی مقامکشف شد، زو آن به یکدم شد تمام(۱۳) جامگی: مستمری، مقرّری(۱۴) مُؤتَفِک: تهمت زننده، کسی که عملی را به کسی نسبت می دهد.(۱۵) رَصَد: راه، کمین، محل بازرسی عابران(۱۶) بُوالْعَلا: مخفف ابُوالْعَلا، به معنی صاحب علوّ و بلندی، در اینجا نام شخص معینی نیست.(۱۷) مُؤتَمَن: امین، موثق(۱۸) سُست پی: پست نژاد، تنبل و کُندرو، در اینجا مراد سهل انگار است.(۱۹) کَرّ و فَر: در اینجا به معنی دانایی وجامع بودن بینش حضور است، که ایاز دارد. (۲۰) رَیب: شَکّ، گمان----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #401 « مدافعهٔ اُمَرا آن حجّت را به شُبههٔ جبریانه، و جواب دادنِ شاه ایشان را.»پس بگفتند آن امیران کین فَنی ستاز عنایتهاش، کارِ جَهد نیستقسمتِ حقّست مَه را رویِ نَغز(۲۱)دادهٔ بَختست گُل را بویِ نغزگفت سلطان: بلکه آنچ از نفس زادرَیعِ(۲۲) تقصیرست و دَخلِ(۲۳) اجتهادورنه آدم کَی بگفتی با خدارَبَّنا إنّا ظَلَمْنا نَفْسَناقرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۳Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #23« قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»« گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»خود بگفتی کین گناه از بخت بودچون قضا این بود حزمِ(۲۴) ما چه سود؟همچو ابلیسی که گفت: اَغْوَیْتَنی(۲۵)تو شکستی جام و ما را میزنی؟قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۶Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #16« قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»« گفت: حال كه مرا گمراه ساختهاى، من هم ايشان را از راه راست تو منحرف مىكنم.»بل قضا حقّست و جَهدِ بنده حقهین مباش اَعوَر(۲۶) چو ابلیسِ خَلَق(۲۷)در تَردّد(۲۸) ماندهایم اندر دو کاراین تَردّد کی بود بیاختیار؟این کنم یا آن کنم او کی گُوَد(۲۹)؟که دو دست و پایِ او بسته بُوَدهیچ باشد این تردّد در سَرَم؟که رَوَم در بحر یا بالا پَرم؟این تردّد هست که مَوصِل(۳۰) رَوَمیا برای سِحر تا بابِل(۳۱) رَوَمپس تردّد را بباید قدرتیورنه آن خنده بود بر سَبْلَتی(۳۲)بر قضا کم نِه بهانه، ای جوانجُرمِ خود را چون نهی بر دیگران؟خون کند زَید و قِصاصِ او به عَمْر(۳۳)می خورد عَمرو و بر احمد حَدِّ خمر؟گردِ خود بر گَرد و جُرم خود ببینجنبش از خود بین و از سایه مَبینکه نخواهد شد غلط پاداشِ میر(۳۴)خصم را میداند آن میرِ بصیرچون عسل خوردی، نیآمد تب به غیرمزدِ روزِ تو نیآمد شب به غیردر چه کردی جهد کآن وا تو نگشت؟تو چه کاریدی که نآمد رَیعِ کَشت؟(۲۱) نَغز: خوب، نیکو، لطیف(۲۲) رَیع: در اینجا مطلق محصول و فراورده(۲۳) دَخل: درآمد، در اینجا محصول و نتیجه(۲۴) حزم: دوراندیشی در امری(۲۵) اَغْوَیْتَنی: مرا گمراه کردی(۲۶) اَعوَر: کسی که فقط یک چشم دارد.(۲۷) خَلَق: در اینجا مراد کهنسالی و یا فساد ابلیس است.(۲۸) تَردّد: تردید و دودلی(۲۹) گُوَد: بگوید(۳۰) مَوصِل: از شهرهای شمالی عراق کنونی(۳۱) بابِل: شهری قدیمی در بین النهرین که از مراکز ساحران بوده است.(۳۲) خندیدن بر سَبْلَت: بر سبیل خود خندیدن، کنایه از مسخره کردن خود.(۳۳) زَید و عَمْر: معادل فلان و بهمان(۳۴) میر: مخفّف امیر----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #215 این جهان کوه است و فعلِ ما ندا سویِ ما آید نداها را صدافعلِ تو که زاید از جان و تنتهمچو فرزندت بگیرد دامنتفعل را در غیب، صورت میکنندفعلِ دزدی را نه داری میزنند؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2281, Divan e Shamsای از تو خاکی تن شده، تَن فکرت و گفتن شدهوز گفت و فکرت بس صُوَر در غیب آبستن شدههر صورتی پروردهیی، معنیست، لیک افسردهایصورت چو معنی شد، کنون آغاز را روشن شدهیخ را اگر بیند کسی وآنکس نداند اصلِ یخچون دید کآخر آب شد، در اصلِ یخ بیظَن شدهاندیشه جز زیبا مکن، کاو تار و پودِ صورتستز اندیشهٔ اَحسن تَنَد، هر صورتی اَحسن شدهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #421 دار، کی مانَد به دزدی؟ لیک آنهست تصویرِ خدایِ غیبْداندر دلِ شِحْنَه(۳۵) چو حق الهام دادکه چنین صورت بساز از بهرِ دادتا تو عالِم باشی و عادل، قضانامناسب چون دهد داد و سزا؟چونکه حاکم این کند اندر گزینچون کند حُکم اَحْکَمِ این حاکمین؟قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۴۵Quran, Sooreh Hud(#11), Line #45«… وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ.»«... و نيرومندترين حكمكنندگان تو هستى.»قرآن کریم، سوره التین(۹۵)، آیه ۸Quran, Sooreh At-Tin(#95), Line #8« أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ.»« آيا خدا داورترين داوران نيست؟»چون بکاری جو نرویَد غیرِ جوقرض تو کردی، ز که خواهی گرو؟جُرمِ خود را بر کسی دیگر مَنِههوش و گوش خود بدین پاداش دِه(۳۵) شِحْنَه: داروغه----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2459 کی فرستادی دَمی بر آسماننیکیی، کز پی نیآمد مثلِ آن ؟گر مراقب باشی و بیدار توبینی هر دَم پاسخِ کردار تو چون مراقب باشی و گیری رَسَنحاجتت ناید قیامت آمدن مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #427 جُرم بر خود نِهْ، که تو خود کاشتیبا جزا و عدلِ حق کن آشتیرنج را باشد سبب بد کردنیبد ز فعلِ خود شناس از بخت نیآن نظر در بخت، چشم اَحوَل(۳۶) کندکَلْب(۳۷) را کَهدانی(۳۸) و کاهل کندمُتّهم کن نفس خود را ای فَتیمُتّهم کم کن جزای عدل راتوبه کن، مردانه سر آور به رهکه فَمَنْ یَعمَل بِمِثقالٍ یَرَهقرآن کریم، سوره زلزال(۹۹)، آیه ۸و۷Quran, Sooreh Al-Zalzala(#99), Line #7,8« فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ.» (٧)« پس هر كس به وزن ذرهاى نيكى كرده باشد آن را مىبيند.»« وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.» (٨)« و هر كس به وزن ذرهاى بدى كرده باشد آن را مىبيند.»در فسونِ نفس کم شو غِرّهایکآفتابِ حق نپوشد ذرّهایقرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۴۹Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #49« وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَٰذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا ۚ وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا ۗ وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا.»« دفتر اعمال گشوده شود. مجرمان را بينى كه از آنچه در آن آمده است بيمناكند و مىگويند: واى بر ما، اين چه دفترى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را حساب ناشده رها نكرده است. آنگاه اعمال خود را در مقابل خود بيابند و پروردگار تو، به كسى ستم نمىكند.»هست این ذرّاتِ جسمی ای مفیدپیشِ این خورشیدِ جسمانی پدیدهست ذرّاتِ خواطر و افتِکار(۳۹)پیشِ خورشیدِ حقایق آشکار(۳۶) اَحوَل: لوچ، دوبین(۳۷) کَلْب: سگ(۳۸) کَهدانی: پَست و حقیر(۳۹) افتِکار: اندیشیدن-----------------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #513 مَر جَمادی را کُند فَضلَش خَبیرعاقلان را کرده قَهْرِ(۴۰) او ضَریر(۴۱)جان و دل را طاقَتِ آن جوش نیستبا کِه گویم؟ در جهان یک گوش نیستهر کجا گوشی بُد از وِیْ چَشم گشتهر کجا سنگی بُد از وِیْ یَشْم گشتکیمیاساز است، چِه بْوَد کیمیا؟مُعجزه بَخش است، چِه بْوَد سیمیا؟این ثَنا گفتن زِ منْ تَرکِ ثَناستکین دلیلِ هستی و هستی خَطاستپیشِ هستِ او بِبایَد نیست بودچیست هستی پیشِ او؟ کور و کَبودگَر نبودی کور، زو بُگْداختیگَرمیِ خورشید را بِشْناختیوَرْ نبودی او کَبود از تَعْزیَت(۴۲)کِی فَسُردی(۴۳) هَمچو یَخ این ناحیَت؟(۴۰) قَهْر: نیرو و قدرت و غلبه(۴۱) ضَریر: کور(۴۲) تَعْزیَت: سوگواری(۴۳) فِسُردن: سرما زدن، یخ بستن----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #681 در معانی، قسمت و اَعداد نیستدر معانی تجزیه و اَفراد نیستاتّحادِ یار، با یاران خَوش استپایِ معنیگیر، صورت سرکَش استصورتِ سرکَش، گُدازان کُن به رنجتا ببینی زیرِ او وحدت، چو گنجور تو نگدازی، عنایت هایِ اوخود گُدازد، ای دلم مولایِ اواو نماید هم به دلها خویش رااو بدوزد خرقهٔ درویش رامُنبسط(۴۴) بودیم یک جوهر همهبیسَر و بی پا(۴۵) بُدیم آن سَر(۴۶) همهیک گُهَر بودیم همچون آفتاببی گِرِه(۴۷) بودیم و صافی همچو آبچون به صورت آمد آن نورِ سَره(۴۸)شد عدد چون سایههایِ کنگره(۴۹)گنگره ویران کنید از مَنجَنیق(۵۰)تا رَود فرق از میانِ این فَریق(۵۱)(۴۴) مُنبسط: گسترده و گشاده، بدون قید و تعیّن(۴۵) بیسَر و بی پا: کنایه از نامحدود و نامتعیّن(۴۶) آن سَر: کنایه از عالم غیب، ذات حق(۴۷) بی گِرِه: کنایه از پاک و خالص (۴۸) نورِ سَره: پاک و خالص و گزیده(۴۹) کنگره: دندانههای مثلث یا نیمدایره که از گل، سنگ، یا آجر بر بالای دیوار، برج، و بارو میسازند.(۵۰) مَنجَنیق: آلتی که در جنگهای قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلولههای آتش به کار میرفته است.(۵۱) فَریق: گروه، دسته----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #833 « قصهٔ محبوس شدنِ آن آهوبچه در آخُرِ خران، و طعنهٔ آن خران بر آن غریب گاه به جنگ و گاه به تسخُر و مبتلی گشتنِ او به کاهِ خشک که غذایِ او نیست، و این صفتِ بندهٔ خاص خداست میانِ اهل دنیا و اهلِ هوا و شهوت که اَلاِْسْلامُ بَدَأَ غَريباً وَ سَيَعُودُ غَريباً فَطُوبی لِلْغُرَباءِ، صَدَقَ رَسُولُ الله.» « اسلام با غربت آغاز شد و طولی نخواهد کشید که دوباره غریب خواهد گشت، اما خوشا به سعادت غریبان.»آهوی را کرد صیّادی شکاراندر آخُر کردش آن بیزینهارآخُری را پُر ز گاوان و خرانحبسِ آهو کرد چون اِستمگرانآهو از وحشت به هر سو میگریختاو به پیشِ آن خران، شب کاه ریختاز مَجاعَت(۵۲) و اشتها هر گاو و خرکاه را میخورد خوشتر از شِکَرگاه آهو میرمید از سو به سوگَه ز دود و گَردِ کَهْ میتافت روهرکه را با ضدِّ خود بگذاشتندآن عقوبت را چو مرگ اِنگاشتندتا سلیمان گفت کآن هُدهُد اگرعجز را عذری نگوید معتبربکْشَمَش یا خود دهم او را عذابیک عذابِ سخت بیرون از حسابهان کدامست آن عذاب این مُعتَمَد؟در قفس بودن به غیرِ جنسِ خَودزین بدن اندر عذابی ای بشرمرغِ روحت بسته با جنسی دگرروح، بازست و طبایع، زاغ هادارد از زاغان و جُغدان داغ هااو بمانده در میانشان زار زارهمچو بوبکری به شهرِ سبزوار(۵۲) مَجاعَت: گرسنگی----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵٧Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر برویَد، ور بریزد صد گیاهعاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است وآن اوّل دُرُستکِشتِ اوّل کامل و بُگْزیدهاستتخمِ ثانی فاسد و پوسیدهاستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3305 نازنینی تو، ولی در حدِّ خویشاَلله اَلله پا مَنِه از حدّ، بیشگر زنی بر نازنینتر از خَودتدر تگِ هفتمْ زمین، زیر آرَدَتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1938, Divan e Shamsنازنینی را رها کن با شهانِ نازنیننازِ گازُر برنتابد آفتابِ راستینسایه خویشی، فنا شو در شعاعِ آفتابچند بینی سایه خود؟ نورِ او را هم ببیندر فکنده خویش، غَلْطی بیخبر همچون سُتورآدمی شو، در ریاحین غَلْط و اندر یاسمینمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2071 پیشِ بینایان خبر گفتن خطاستکآن دلیل غفلت و نقصان ماستپیش بینا، شد خموشی نفع توبهر این آمد خطاب اَنْصِتواگر بفرماید: بگو، بر گُوی خَوشلیک اندک گُو، دراز اندر مَکَشور بفرماید که اندر کَش درازهمچنین شَرمین(۵۳) بگو با امر ساز(۵۴)(۵۳) شَرمین: شرمناک، باحیا(۵۴) با اَمر ساز: از دستور اطاعت کن ----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #132 چون ز حد بیرون، بلرزید و طپید مصطفیاش در کنارِ خود کشیدساکِنَش کرد و بسی بنواختش(۵۵)دیدهاش بگشاد و داد اِشناختش (۵۵) نواختن: نوازیدن، نوازش و دلجویی کردن----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۷۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2799 حاجتِ خود گر نگفتی آن فقیراو بِدادی و بدانستی ضمیرآنچه در دل داشتی آن پُشتخَمقدرِ آن دادی بِدو، نه بیش و کمپس بگفتندی: چه دانستی که اواین قدر اندیشه دارد؟ ای عمواو بگفتی: خانهٔ دل خلوت استخالی از کدیه، مثالِ جنّت استاندر او جز عشقِ یزدان کار نیستجز خیالِ وصلِ او دَیّار(۵۶) نیستخانه را من رُوفتم از نیک و بدخانهام پُرَّست از عشقِ اَحدهرچه بینم اندر او غیرِ خداآنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا(۵۶) دَیّار: ساکن دیر، کسی---------------------------مجموع لغات: (۱) فروتَراشیدن: خشک شدن و ریختن چیزی(۲) از خویش خواب گشتن: از خود بیخود شدن، از خود گذشتن(۳) خواجه تاش: دو غلام که یک سَرور دارند، همکار، هم قطار(۴) قَلاش: مخفّف قلّاش، دغل، مفلس و باده پرست(۵) مُفلِس: بی چیز، تهیدست(۶) قُماش: کالا، مال التّجاره(۷) یکرنگی: مجازاً به معنی دوستیِ بی غرض و نفاق است.(۸) یُبوست: خشکی(۹) ذُولُباب: خردمند(۱۰) ژاژ خاییدن: سخنان بیهوده گفتن(۱۱) هر کاره: کسی که هر کاری را بر اساس انگیزه های من ذهنی اش انجام دهد، همه کاره(۱۲) زرِّ دَهدَهی: طلای خالص، زر ناب(۱۳) جامگی: مستمری، مقرّری(۱۴) مُؤتَفِک: تهمت زننده، کسی که عملی را به کسی نسبت می دهد.(۱۵) رَصَد: راه، کمین، محل بازرسی عابران(۱۶) بُوالْعَلا: مخفف ابُوالْعَلا، به معنی صاحب علوّ و بلندی، در اینجا نام شخص معینی نیست.(۱۷) مُؤتَمَن: امین، موثق(۱۸) سُست پی: پست نژاد، تنبل و کُندرو، در اینجا مراد سهل انگار است.(۱۹) کَرّ و فَر: در اینجا به معنی دانایی وجامع بودن بینش حضور است، که ایاز دارد. (۲۰) رَیب: شَکّ، گمان(۲۱) نَغز: خوب، نیکو، لطیف(۲۲) رَیع: در اینجا مطلق محصول و فراورده(۲۳) دَخل: درآمد، در اینجا محصول و نتیجه(۲۴) حزم: دوراندیشی در امری(۲۵) اَغْوَیْتَنی: مرا گمراه کردی(۲۶) اَعوَر: کسی که فقط یک چشم دارد.(۲۷) خَلَق: در اینجا مراد کهنسالی و یا فساد ابلیس است.(۲۸) تَردّد: تردید و دودلی(۲۹) گُوَد: بگوید(۳۰) مَوصِل: از شهرهای شمالی عراق کنونی(۳۱) بابِل: شهری قدیمی در بین النهرین که از مراکز ساحران بوده است.(۳۲) خندیدن بر سَبْلَت: بر سبیل خود خندیدن، کنایه از مسخره کردن خود.(۳۳) زَید و عَمْر: معادل فلان و بهمان(۳۴) میر: مخفّف امیر(۳۵) شِحْنَه: داروغه(۳۶) اَحوَل: لوچ، دوبین(۳۷) کَلْب: سگ(۳۸) کَهدانی: پَست و حقیر(۳۹) افتِکار: اندیشیدن(۴۰) قَهْر: نیرو و قدرت و غلبه(۴۱) ضَریر: کور(۴۲) تَعْزیَت: سوگواری(۴۳) فِسُردن: سرما زدن، یخ بستن(۴۴) مُنبسط: گسترده و گشاده، بدون قید و تعیّن(۴۵) بیسَر و بی پا: کنایه از نامحدود و نامتعیّن(۴۶) آن سَر: کنایه از عالم غیب، ذات حق(۴۷) بی گِرِه: کنایه از پاک و خالص (۴۸) نورِ سَره: پاک و خالص و گزیده(۴۹) کنگره: دندانههای مثلث یا نیمدایره که از گل، سنگ، یا آجر بر بالای دیوار، برج، و بارو میسازند.(۵۰) مَنجَنیق: آلتی که در جنگهای قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلولههای آتش به کار میرفته است.(۵۱) فَریق: گروه، دسته(۵۲) مَجاعَت: گرسنگی(۵۳) شَرمین: شرمناک، باحیا(۵۴) با اَمر ساز: از دستور اطاعت کن (۵۵) نواختن: نوازیدن، نوازش و دلجویی کردن(۵۶) دَیّار: ساکن دیر، کسی-----------------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1702, Divan e Shamsدرده شراب یکسان تا جمله جمع باشیمتا نقشهای خود را یک یک فروتراشیماز خویش خواب گردیم همرنگ آب گردیمما شاخ یک درختیم ما جمله خواجه تاشیمما طبع عشق داریم پنهان آشکاریمدر شهر عشق پنهان در کوی عشق فاشیمخود را چو مرده بینیم بر گور خود نشینیمخود را چو زنده بینیم در نوحه رو خراشیمهر صورتی که روید بر آینه دل مارنگ قلاش دارد زیرا که ما قلاشیمما جمع ماهیانیم بر روی آب رانیماین خاک بوالهوس را بر روی خاک پاشیمتا ملک عشق دیدیم سرخیل مفلسانیمتا نقد عشق دیدیم تجار بیقماشیممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #500 او ز یکرنگی عیسی بو نداشتوز مزاج خم عیسی خو نداشتجامه صد رنگ از آن خم صفاساده و یکرنگ گشتی چون ضیانیست یکرنگی کزو خیزد ملالبل مثال ماهی و آب زلالگرچه در خشکی هزاران رنگهاستماهیان را با یبوست جنگهاستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #821 شرط روز بعث اول مردن استزآنکه بعث از مرده زنده کردن استجمله عالم زین غلط کردند راهکز عدم ترسند و آن آمد پناهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #721 میرمد اثبات پیش از نفی تونفی کردم تا بری ز اثبات بودر نوا آرم به نفی این ساز راچون بمیری مرگ گوید راز رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #737 این زمان جز نفی ضد اعلام نیستاندرین نشات دمی بیدام نیستبیحجابت باید آن ای ذولبابمرگ را بگزین و بردر آن حجابمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501 کار پنهان کن تو از چشمان خودتا بود کارت سلیم از چشم بدخویش را تسلیم کن بر دام مزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، دیوا
view more