برنامه شماره ۸۸۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۷ سپتامبر ۲۰۲۱ - ۱۷ شهریورPDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ٢٨٣۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2835, Divan e Shamsز گزاف(۱) ریز باده که تو شاهِ ساقیانیتو نِهای ز جنسِ خَلقان، تو ز خلقِ آسمانیدو هزار خُنبِ باده، نرسد به جرعۀ توز کجا شرابِ خاکی، ز کجا شرابِ جانیمی و نُقلِ این جهانی، چو جهان، وفا نداردمی و ساغرِ خدایی، چو خداست جاودانیدل و جان و صد دل و جان، به فدایِ آن ملاحتجُزِ صورتی که داری، تو به خاکیان چه مانی؟بزن آتشی که داری به جهانِ بیقراریبشکاف ز آتشِ خود دلِ قُبّۀ دُخانی(۲)پَر و بال بخش جان را، که بسی شکسته پَر شدپَر و بالِ جان شکستی، پیِ حکمتی که دانیسخنم به هوشیاری، نمکی ندارد ای جانقَدحی دو موهبت کُن، چو ز من سخن سِتانیکه هر آنچه مست گوید، همه باده گفته باشدنکُند به کَشتیِ جان جُزِ باده بادبانیمددی که نیم مستم، بِده آن قَدح به دستمکه به دولتِ تو رَستَم ز مَلولی و گرانیهله ای بلایِ توبه، بِدَران قبایِ توبهبَرِ تو چه جایِ توبه؟ که قضایِ ناگهانیتو خرابِ هر دُکانی، تو بلایِ خان و مانیزِهِ(۳) کوهِ قاف گیری، چو شتر همیکَشانیعجب آن دگر بگویم که به گفت مینیایدتو بگو که از تو خوشتر؟، که شهِ شِکَربیانی(۱) گزاف: بیشاز حد، بسیار(۲) قُبّۀ دُخان: فضای همانیدگیها که به یک گنبد دود تشبیه شده است.(۳) زِه: کنارهٔ هر چیز--------------------------------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ١٠١۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1015, Divan e Shamsای شاهدِ سیمین ذَقَن(۴)، دَردِه شرابی همچو زرتا سینهها روشن شود، افزون شود نورِ نظرکوریِّ هشیارانِ دِه، آن جامِ سلطانی بِدهتا جسم گردد همچو جان، تا شب شود همچون سحرچون خواب را دَرهَم زدی، دَردِه شرابِ ایزدیزیرا نشاید در کَرم بر خلق بستن هر دو درای خوردهِ جامِ ذوالمِنَن(۵)، تَشنیعِ(۶) بیهوده مَزنزیرا که فازَ مَن شَکَر(۷)، زیرا که خابَ مَن کَفر(۸)ای تو مقیمِ میکده، هم مستی و هم مِی زدهتشنیعهایِ بیهده چون میزنی ای بیگُهر؟(۴) ذَقَن: چانه، زنخدان(۵) ذوالمِنَن: صاحب احسانها، صفت باریتعالی(۶) تَشنیع: بدگویی کردن، رسوا ساختن(۷) فازَ مَن شَکَر: هرکه شکر کرد، رستگار شد.(۸) خابَ مَن کَفَر: هرکه کفر ورزید، نومید شد.--------------------------------------مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۷۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1729, Divan e Shamsای دل تو دمی مطیع سبحان نشدیوز کار بدت هیچ پشیمان نشدیصوفی و فقیه و زاهد و دانشمنداین جمله شدی ولی مسلمان نشدیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١۴٠Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2140 پیشْ در شد آن دَقوقی در نمازقوم همچون اطلس آمد، او طِرازاقتدا کردند آن شاهان قطاردر پیِ آن مقتدایِ نامدارچونکه با تکبیرها مقرون شدندهمچو قربان از جهان بیرون شدندمعنیِ تکبیر اینست ای امامکای خدا پیشِ تو ما قربان شدیممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2145 تن چو اسماعیل و جان همچون خلیلکرد جان، تکبیر بر جسمِ نَبیلگشت کُشته تن ز شهوتها و آزشد بِبسمالله، بِسْمِل در نمازچون قیامت پیشِ حق صفها زدهدر حساب و در مناجات آمدهایستاده پیشِ یزدان اشکریزبر مثالِ راستخیزِ رستخیزحق همی گوید: چه آوردی مرا؟اندرین مهلت که دادم من تو رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١۵٢Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2152 چشم و هوش و گوش و گوهرهایِ عرشخرج کردی، چه خریدی تو ز فرش؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2184 با خدا با صد تضرّع آن زمانعهدها و نذرها کرده به جانسر برهنه در سجود، آنها که هیچرویشان قبله ندید از پیچ پیچمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2155 در قیام، این گفتها دارد رجوعوز خجالت شد دوتا او در رکوعقوّتِ اِستادن از خجلت نمانددر رکوع از شرم، تسبیحی بخواندباز فرمان میرسد: بردار سراز رکوع و پاسخِ حق بَرشُمَرسر برآرد از رکوع آن شرمسارباز اندر رُو فتد آن خامکارباز فرمان آیدش: بردار سراز سجود و وا دِه از کرده خبرسر برآرد او دگر ره شرمساراندر افتد باز در رُو همچو مارباز گوید: سر برآر و بازگوکه بخواهم جُست از تو مو به مومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١۶٧Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2167 انبیا گویند: روز چاره رفتچاره آنجا بود و دستافزارِ زَفتمرغِ بیهنگامی ای بدبخت، رَوترکِ ما گو، خونِ ما اندر مَشَورو بگرداند به سویِ دستِ چپدر تبار و خویش، گویندش که خَپهین جوابِ خویش گو با کردگارما کهایم؟ ای خواجه دست از ما بدارمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١٧٣Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2173 کز همه نومید گشتم ای خدااول و آخر توییّ و منتهادر نماز این خوش اشارتها ببینتا بدانی، کین بخواهد شد یقینمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2202 « تصوّراتِ مردِ حازم.»آنچنانکه ناگهان شیری رسیدمرد را بربود و در بیشه کشیداو چه اندیشد در آن بُردن؟ ببینتو همان اندیش ای استادِ دینمیکشد شیرِ قضا در بیشههاجان ما مشغولِ کار و پیشههاآنچنان کز فقر میترسند خلقزیرِ آب شور رفته تا به حلقگر بترسندی از آن فقرآفرینگنجهاشان کشف گشتی در زمینجملهشان از خوفِ غم در عینِ غمدر پیِ هستی فتاده در عدمقرآن کریم، سورۀ اعراف (٧)، آیۀ ٩۶Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #96« وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ...»« اگر مردم قریهها ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کردهبودند برکات آسمان و زمین را به رویشان میگشودیم...»« دعا و شفاعت دَقوقی در خلاص کشتی.»چون دَقوقی آن قیامت را بدیدرحمِ او جوشید و اشک او دویدگفت: یارب منگر اندر فعلشاندستشان گیر ای شه نیکونشانخوش سلامتشان به ساحل بازبَرای رسیده دستِ تو در بحر و بَرای کریم و ای رحیم سَرمدی(۹)در گذار از بدسِگالان(۱۰) این بدیای بداده رایگان صد چشم و گوشبی ز رَشوَت بخش کرده عقل و هوشپیش از استحقاق بخشیده عطادیده از ما جمله کفران و خطاای عظیم از ما گناهانِ عظیمتو توانی عفو کردن در حریمما ز آز و حرص، خود را سوختیموین دعا را هم ز تو آموختیمحرمتِ آن که دعا آموختیدر چنین ظلمت چراغ افروختیهمچنین میرفت بر لفظش دعاآن زمان چون مادرانِ با وفااشک میرفت از دو چشمش و آن دعابی خود از وی می برآمد بر سماآن دعایِ بیخودان، خود دیگر استآن دعا زو نیست، گفتِ داور استآن دعا، حق میکند چون او فناستآن دعا و آن اجابت از خداستواسطه مخلوق، نه اندر میانبیخبر زآن لابه کردن(۱۱) جسم و جانبندگانِ حق، رحیم و بردبارخویِ حق دارند در اصلاحِ کارمهربان، بیرَشوتان، یاریگَراندر مقامِ سخت و در روزِ گرانهین بجو این قوم را ای مبتلاهین غنیمت دارشان پیش از بلارَست کشتی از دَمِ آن پهلوانوَاهلِ کشتی را به جهدِ خود گمانکه مگر بازویِ ایشان در حَذَربر هدف انداخت تیری از هنرپا رهانَد روبهان را در شکارو آن ز دُم دانند روباهان غِرار(۱۲)عشقها با دُمِّ خود بازند کینمیرهاند جانِ ما را در کمینروبَها، پا را نگه دار از کلوخپا چو نَبْود، دُم چه سود ای چشمشوخ(۱۳)؟ما چو روباهیم و پای ما کِرام(۱۴)میرهاندمان ز صدگون انتقامحیلۀ باریکِ ما چون دُمِّ ماستعشقها بازیم با دُم چپّ و راستدُم بجنبانیم ز استدلال و مکرتا که حیران مانَد از ما زید و بکرطالبِ حیرانیِ خَلقان شدیمدستِ طَمْع اندر الُوهیَّت(۱۵) زدیمتا به افسون، مالک دلها شویماین نمیبینیم ما، کَاندر گَویم(۱۶)در گویّ و در چَهی ای قَلتَبان(۱۷)دست وادار از سِبالِ(۱۸) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَشای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَشنغزجایی، دیگران را هم بکَشای چو خَربنده(۱۹) حریفِ کونِ خربوسهگاهی یافتی، ما را ببَرچون ندادت بندگیِّ دوست دستمیلِ شاهی از کجااَت خاستهست؟در هوایِ آنکه گویندت: زهیبستهای در گردنِ جانت زهیروبَها، این دُمِّ حیلت را بِهِل(۲۰)وقف کن دل بر خداوندانِ دلقرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۲۶۸Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #268« الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللهُ يَعِدُكُمْمَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.»« شيطان شما را از بينوايى مىترساند و به كارهاى زشتوا مىدارد، در حالى كه خدا شما را به آمرزش خويش و افزونىوعده مىدهد. خدا گشايشدهنده و داناست.»در پناهِ شیر کَم ناید کبابروبَها، تو سوی جیفه(۲۱) کم شتابای دلا منظورِ حق آنگه شَویکه چو جزوی سوی کُلِّ خود رَویحق همی گوید: نظرمان بر دل استنیست بر صورت که آن آب و گِل استحدیث« إنَّ اللهَ لا يَنْظُرُ إاِلى صُوَرِكُمْ و اَموالِكُمْ وَلكِنْ يَنْظُرُ اِلى قُلوبِكُم وأعمالِكُم.»« همانا خداوند، ننگرد به صورت ها و دارایی شما، بل نگرد به دلها و رفتار شما.»تو همی گویی: مرا دل نیز هستدل فرازِ عَرش باشد، نی به پستدر گِلِ تیره یقین هم آب هستلیک زآن آبت، نشاید آبدستزآنکه گر آب است، مغلوبِ گِل استپس دلِ خود را مگو کین هم دل استآن دلی کز آسمانها برتر استآن دلِ اَبدال(۲۲) یا پیغمبر استپاک گشته آن، ز گِل صافی شدهدر فزونی آمده، وافی(۲۳) شدهتَرکِ گِل کرده، سوی بَحر آمدهرَسته از زندانِ گِل، بَحری شدهآبِ ما، محبوسِ گِل ماندهست هینبَحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین(۲۴)بَحر گوید: من تو را در خود کَشَملیک میلافی که من آب خَوشملافِ تو محروم میدارد تو راترکِ آن پنداشت کن، در من درآآبِ گِل خواهد که در دریا رَوَدگِل گرفته پای آب و میکَشَدگر رهانَد پایِ خود از دستِ گلگل بمانَد خشک و او شد مستَقلآن کشیدن چیست از گِل آب را؟جذبِ تو نُقل و شرابِ ناب راهمچنین هر شهوتی اندر جهانخواه مال و خواه جاه و خواه نانهر یکی زینها تو را مستی کندچون نیابی آن، خُمارت میزنداین خُمارِ غم، دلیلِ آن شدهستکه بِدان مفقود، مستیّات بُدهستجز به اندازۀ ضرورت، زین مگیرتا نگردد غالب و بر تو امیرسرکشیدی تو که من صاحبدلمحاجت غیری ندارم، واصِلم(۲۵)آنچنانکه آب در گِل سَرکَشَدکه منم آب و چرا جویم مَدد؟دل، تو این آلوده را پنداشتیلاجَرَم دل ز اهلِ دل برداشتیخود روا داری که آن دل باشد اینکو بُوَد در عشقِ شیر و اَنگبین؟لطف شیر و انگبین، عکسِ دل استهر خوشی را آن خود از دل حاصل استپس بُوَد دل، جوهر(۲۶) و عالَم عَرَض(۲۷)سایۀ دل، چون بُوَد دل را غَرَض؟آن دلی کو عاشق مال است و جاهیا زبونِ این گِل و آبِ سیاهیا خیالاتی که در ظُلْمات، اومیپرستدْشان برایِ گفت و گودل نباشد غیر آن دریایِ نوردل نظرگاهِ خدا، وآنگاه کور؟نی، دل اندر صد هزاران خاص و عام در یکی باشد، کدام است آن کدام؟ریزۀ دل را بِهِل، دل را بجوتا شود آن ریزه چون کوهی از اودل محیط ست اندرین خِطّۀ وجودزَر همیافشاند از احسان و جُوداز سلامِ حق سلامتها نثارمیکند بر اهلِ عالَم اختیارهر که را دامن درست است و مُعَدّ(۲۸)آن نثارِ دل بِدآن کَس میرسددامنِ تو آن نیاز است و حضورهین مَنِه در دامن آن سنگِ فُجور(۲۹)تا نَدرَّد دامنت زآن سنگهاتا بدانی نقد را از رنگهاسنگ پُر کردی تو دامن از جهانهم ز سنگِ سیم و زَر چون کودکاناز خیال سیم و زر، چون زر نبوددامنِ صدقت دَرید و غم فزودکی نماید کودکان را سنگ، سنگ؟تا نگیرد عقل، دامنشان به چنگپیر، عقل آمد، نه آن مویِ سپیدمو نمیگنجد درین بخت و امید(۹) سَرمدی: همیشگی، ابدی(۱۰) بدسِگال: بداندیش، بدخواه(۱۱) لابه کردن: زاری کردن(۱۲) غِرار: گول خوردن، غفلت، بیخبری(۱۳) چشم شوخ: گستاخ(۱۴) کِرام: جمعِ کریم، بزرگواران، بلند همتان(۱۵) الُوهیَّت: خدایی، صفت خدایی(۱۶) گَو: گودال(۱۷) قَلتَبان: بی حمیّت، بی غیرت(۱۸) سِبال: سبیل(۱۹) خَربنده: خادم الاغ، خرکچی(۲۰) هِلیدن: واگذاشتن، رها کردن(۲۱) جیفه: لاشه، مردار(۲۲) اَبدال: اولیاءاللّٰه، گروهی از اولیاء که صفات زشت بشریرا به اوصاف نیک الهی بدل کردهاند.(۲۳) وافی: کافی، وفا کننده به عهد(۲۴) طین: گِل(۲۵) واصِل: کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود، رسنده،عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است.(۲۶) جوهر: آنچه قائم به ذات باشد.(۲۷) عَرَض: آنچه قائم به غیر باشد.(۲۸) مُعَدّ: آماده شده، شمرده شده(۲۹) فُجور: تبهکاری، گناه کردن--------------------------------------« انکار کردنِ آن جماعت، بر دعا و شفاعتِ دَقوقی و پریدنِ ایشان و ناپیدا شدن در پردهٔ غیب و حیران شدن دقوقی که بر هوا رفتند یا در زمین.»چون رهید آن کشتی و آمد به کامشد نماز آن جماعت هم تمامفُجفُجی(۳۰) افتادشان با همدگرکین فضولی کیست از ما ای پدر؟هر یکی با آن دگر، گفتند سِراز پسِ پشتِ دقوقی مُستَتِر(۳۱)گفت هر یک: من نکردستم کنوناین دعا، نی از برون، نی از درونگفت: مانا(۳۲) این امامِ ما ز دردبوالفضولانه مناجاتی بکردگفت آن دیگر که ای یار یقینمر مرا هم مینماید اینچنیناو فضولی بوده است از انقباضکرد بر مختارِ مطلق، اِعتراضچون نگه کردم سپس، تا بنگرمکه چه میگویند آن اهلِ کرمیک از ایشان را ندیدم در مقامرفته بودند از مقامِ خود تمامنی به چپ، نی راست، نی بالا، نه زیرچشمِ تیز من نشد بر قوم، چیردُرها بودند، گویی آب گشتنی نشان پا و نی گردی به دشتدر قِبابِ(۳۳) حق شدند آن دَم همهدر کدامین روضه رفتند آن رمه؟در تحیّر ماندم، کین قوم راچون بپوشانید حق بر چشمِ ما؟آن چنان پنهان شدند از چشم اومثل غوطهٔ ماهیان در آبِ جُوسالها در حسرتِ ایشان بماندعمرها در شوقِ ایشان، اشک راندتو بگویی مردِ حق اندر نظرکی دَر آرَد با خدا ذکرِ بشر؟قرآن کریم، سوره ابراهیم (۱۴)، آیه ۱۰Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #10«... قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ.»«...گفتند: شما جز مردمانی همانند ما نیستید. میخواهید ما را از آنچه پدرانمان میپرستیدند باز دارید. برای ما دلیلی روشن بیاورید.»خر ازین میخسپد اینجا ای فلانکه بشر دیدی تو ایشان را، نه جانکار ازین ویران شدهست ای مردِ خامکه بشر دیدی مر اینها را چو عامتو همان دیدی که ابلیسِ لَعینگفت: من از آتشم، آدم ز طینقرآن کریم، سوره ص (۳۸)، آیه ۷۶Quran, Sooreh Al-Saad(#38), Line #76« قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ۖ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»« گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدهاى و او را از گل.»چشمِ ابلیسانه را یک دَم ببندچند بینی صورت، آخِر؟ چند؟ چند؟ای دَقوقی با دو چشمِ همچو جوهین مَبُر اومید، ایشان را بجوهین بجو، که رکنِ دولت، جُستن استهر گشادی، در دل اندر بستن استاز همه کارِ جهان پرداختهکو و کو میگو به جان، چون فاخته(۳۴)نیک بنگر اندرین ای مُحْتَجِب(۳۵)که دعا را، بست حق بر اَستَجِبقرآن کریم، سوره غافر (۴۰)، آیه ۶۰Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #60« وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي(۳۶) أَسْتَجِبْ(۳۷) لَكُمْ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ(۳۸) عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ(۳۹) جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ(۴۰).»« پروردگارتان گفت: بخوانيد مرا تا شما را پاسخ گويم. آنهايى كه از پرستش من سركشى مىكنند زودا كه در عين خوارى به جهنم درآيند.»هر که را دل پاک شد از اِعتلال(۴۱)آن دعااش میرود تا ذوالجلال(۳۰) فُجفُج: سخن به آهسته گفتن(۳۱) مُستَتِر: پوشیده، پنهان شده(۳۲) مانا: گویی، پنداری(۳۳) قِباب: جمعِ قُبّه، به معنی گنبد، آسمان(۳۴) فاخته: پرندهای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر(۳۵) مُحْتَجِب: حجابدار، پنهان(۳۶) اُدْعُونِي: بخوانید مرا(۳۷) أَسْتَجِبْ: اجابت کنم(۳۸) يَسْتَكْبِرُونَ: استکبار میورزند.(۳۹) سَيَدْخُلُونَ: به زودی داخل می شوند.(۴۰) دَاخِرِينَ: جمعِ داخِر، خوار، ذلیل(۴۱) اِعتلال: بیماری، علت، عارضه--------------------------------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2173 بهرِ اظهارست این خلقِ جهانتا نمانَد گنجِ حکمتها نهانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۱۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2155, Divan e Shamsسایه و نور بایَدَت، هر دو بهم، ز من شِنوسَر بِنِه و دراز شو پیشِ درختِ اِتَّقُوامولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۴۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2462, Divan e Shamsمست شدم مست ولی اندککی باخبرمزین خبرم بازرهان ای که ز من باخبری--------------------------------------مجموع لغات: (۱) گزاف: بیشاز حد، بسیار(۲) قُبّۀ دُخان: فضای همانیدگیها که به یک گنبد دود تشبیه شده است.(۳) زِه: کنارهٔ هر چیز(۴) ذَقَن: چانه، زنخدان(۵) ذوالمِنَن: صاحب احسانها، صفت باریتعالی(۶) تَشنیع: بدگویی کردن، رسوا ساختن(۷) فازَ مَن شَکَر: هرکه شکر کرد، رستگار شد.(۸) خابَ مَن کَفَر: هرکه کفر ورزید، نومید شد.(۹) سَرمدی: همیشگی، ابدی(۱۰) بدسِگال: بداندیش، بدخواه(۱۱) لابه کردن: زاری کردن(۱۲) غِرار: گول خوردن، غفلت، بیخبری(۱۳) چشم شوخ: گستاخ(۱۴) کِرام: جمعِ کریم، بزرگواران، بلند همتان(۱۵) الُوهیَّت: خدایی، صفت خدایی(۱۶) گَو: گودال(۱۷) قَلتَبان: بی حمیّت، بی غیرت(۱۸) سِبال: سبیل(۱۹) خَربنده: خادم الاغ، خرکچی(۲۰) هِلیدن: واگذاشتن، رها کردن(۲۱) جیفه: لاشه، مردار(۲۲) اَبدال: اولیاءاللّٰه، گروهی از اولیاء که صفات زشت بشری را به اوصاف نیک الهی بدل کردهاند.(۲۳) وافی: کافی، وفا کننده به عهد(۲۴) طین: گِل(۲۵) واصِل: کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود، رسنده، عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است.(۲۶) جوهر: آنچه قائم به ذات باشد.(۲۷) عَرَض: آنچه قائم به غیر باشد.(۲۸) مُعَدّ: آماده شده، شمرده شده(۲۹) فُجور: تبهکاری، گناه کردن(۳۰) فُجفُج: سخن به آهسته گفتن(۳۱) مُستَتِر: پوشیده، پنهان شده(۳۲) مانا: گویی، پنداری(۳۳) قِباب: جمعِ قُبّه، به معنی گنبد، آسمان(۳۴) فاخته: پرندهای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر(۳۵) مُحْتَجِب: حجابدار، پنهان(۳۶) اُدْعُونِي: بخوانید مرا(۳۷) أَسْتَجِبْ: اجابت کنم(۳۸) يَسْتَكْبِرُونَ: استکبار میورزند.(۳۹) سَيَدْخُلُونَ: به زودی داخل می شوند.(۴۰) دَاخِرِينَ: جمعِ داخِر، خوار، ذلیل(۴۱) اِعتلال: بیماری، علت، عارضه-----------------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ٢٨٣۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2835, Divan e Shamsز گزاف ریز باده که تو شاه ساقیانیتو نهای ز جنس خلقان تو ز خلق آسمانیدو هزار خنب باده نرسد به جرعه توز کجا شراب خاکی ز کجا شراب جانیمی و نقل این جهانی چو جهان وفا نداردمی و ساغر خدایی چو خداست جاودانیدل و جان و صد دل و جان به فدای آن ملاحتجز صورتی که داری تو به خاکیان چه مانیبزن آتشی که داری به جهان بیقراریبشکاف ز آتش خود دل قبه دخانیپر و بال بخش جان را که بسی شکسته پر شدپر و بال جان شکستی پی حکمتی که دانیسخنم به هوشیاری نمکی ندارد ای جانقدحی دو موهبت کن چو ز من سخن ستانیکه هر آنچه مست گوید همه باده گفته باشدنکند به کشتی جان جز باده بادبانیمددی که نیم مستم بده آن قدح به دستمکه به دولت تو رستم ز ملولی و گرانیهله ای بلای توبه بدران قبای توبهبر تو چه جای توبه که قضای ناگهانیتو خراب هر دکانی تو بلای خان و مانیزه کوه قاف گیری چو شتر همیکشانیعجب آن دگر بگویم که به گفت مینیایدتو بگو که از تو خوشتر که شه شکربیانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ١٠١۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1015, Divan e Shamsای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زرتا سینهها روشن شود افزون شود نور نظرکوری هشیاران ده آن جام سلطانی بدهتا جسم گردد همچو جان تا شب شود همچون سحرچون خواب را درهم زدی درده شراب ایزدیزیرا نشاید در کرم بر خلق بستن هر دو درای خورده جام ذوالمنن تشنیع بیهوده مزنزیرا که فاز من شکر زیرا که خاب من کفرای تو مقیم میکده هم مستی و هم می زدهتشنیعهای بیهده چون میزنی ای بیگهرمولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۷۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1729, Divan e Shamsای دل تو دمی مطیع سبحان نشدیوز کار بدت هیچ پشیمان نشدیصوفی و فقیه و زاهد و دانشمنداین جمله شدی ولی مسلمان نشدیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١۴٠Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2140 پیش در شد آن دقوقی در نمازقوم همچون اطلس آمد او طرازاقتدا کردند آن شاهان قطاردر پی آن مقتدای نامدارچونکه با تکبیرها مقرون شدندهمچو قربان از جهان بیرون شدندمعنی تکبیر اینست ای امامکای خدا پیش تو ما قربان شدیممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2145 تن چو اسماعیل و جان همچون خلیلکرد جان تکبیر بر جسم نبیلگشت کشته تن ز شهوتها و آزشد ببسمالله بسمل در نمازچون قیامت پیش حق صفها زدهدر حساب و در مناجات آمدهایستاده پیش یزدان اشکریزبر مثال راستخیز رستخیزحق همی گوید چه آوردی مرااندرین مهلت که دادم من تو رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١۵٢Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2152 چشم و هوش و گوش و گوهرهای عرشخرج کردی چه خریدی تو ز فرشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2184 با خدا با صد تضرع آن زمانعهدها و نذرها کرده به جانسر برهنه در سجود آنها که هیچرویشان قبله ندید از پیچ پیچمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2155 در قیام این گفتها دارد رجوعوز خجالت شد دوتا او در رکوعقوت استادن از خجلت نمانددر رکوع از شرم تسبیحی بخواندباز فرمان میرسد بردار سراز رکوع و پاسخ حق برشمرسر برآرد از رکوع آن شرمسارباز اندر رو فتد آن خامکارباز فرمان آیدش بردار سراز سجود و وا ده از کرده خبرسر برآرد او دگر ره شرمساراندر افتد باز در رو همچو مارباز گوید سر برآر و بازگوکه بخواهم جست از تو مو به مومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١۶٧Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2167 انبیا گویند روز چاره رفتچاره آنجا بود و دستافزار زفتمرغ بیهنگامی ای بدبخت روترک ما گو خون ما اندر مشورو بگرداند به سوی دست چپدر تبار و خویش گویندش که خپهین جواب خویش گو با کردگارما کهایم ای خواجه دست از ما بدارمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢١٧٣Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2173 کز همه نومید گشتم ای خدااول و آخر تویی و منتهادر نماز این خوش اشارتها ببینتا بدانی کین بخواهد شد یقینمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2202 « تصوّراتِ مردِ حازم.»آنچنانکه ناگهان شیری رسیدمرد را بربود و در بیشه کشیداو چه اندیشد در آن بردن ببینتو همان اندیش ای استاد دینمیکشد شیر قضا در بیشههاجان ما مشغول کار و پیشههاآنچنان کز فقر میترسند خلقزیر آب شور رفته تا به حلقگر بترسندی از آن فقرآفرینگنجهاشان کشف گشتی در زمینجملهشان از خوف غم در عین غمدر پی هستی فتاده در عدمقرآن کریم، سورۀ اعراف (٧)، آیۀ ٩۶Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #96« وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا ع
view more