برنامه صوتی شماره ۸۷۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۵ ژوئن ۲۰۲۱ - ۲۵ خردادPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی(۱)باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییدر حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۲)کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازییجنبشِ جان کی کند صورتِ گرمابهیی؟صف شِکَنی کی کند اسبِ گداغازیی(۳)؟طبلِ غزا(۴) کوفتند، این دَم پیدا شودجنبشِ پالانیی(۵)، از فَرَسِ(۶) تازییمیزن و میخور چو شیر، تا به شهادت رسیتا بزنی گردنِ کافرِ اَبخازیی(۷)بازیِ شیران مَصاف، بازی روبَه گریزروبه با شیرِ حق کی کند انبازیی(۸)؟گرم رُوان از کجا، تیره دلان از کجا؟مَروَزیی اوفتاد در ره با رازیی(۹)عشق عجب غازییست(۱۰)، زنده شود زو شهیدسَر بِنِه، ای جانِ پاک، پیشِ چنین غازییچرخِ تنِ دل سیاه، پُر شود از نورِ ماهگر کند آن آفتاب، مرحمت آغازیی(۱۱)مُطرب و سُرنا و دَف، باده برآورده کَفهر نَفَسی زان لَطَف(۱۲) آرَد غَمّازیی(۱۳)ای خُنُک آن جانِ پاک، کز سَرِ میدانِ خاکگیرد زین قلبگاه، قالب پردازییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۰۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2600 این جهان بازی گَه است و مرگ، شب باز گردی، کیسه خالی، پُر تَعَبکسب دین، عشقست و جذب اندرونقابلیت نور حق را ای حَرونکسبِ فانی خواهدَت این نفسِ خَسچند کسبِ خَس کُنی؟ بگذار پسنفس خَس گر جویدت کسب شریفحیله و مَکری بُوَد آن را رَدیفمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2580 پیشِ خویشان باش چون آواره ییبر مَهِ کامل زن، ار مَهْ پاره ییجُزو را از کُلِّ خود پرهیز چیست؟با مخالف این همه آمیز چیست؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #421 تَرکَشِ عمرش تهی شد، عُمر رفتاز دویدن در شکارِ سایه، تَفْتسایهٔ یزدان چو باشد دایهاشوارهانَد از خیال و سایهاشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #423سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدامرده این عالم و زندهٔ خدادامنِ او گیر زوتر بیگمانتا رهی در دامنِ آخِرزمانکَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ نقشِ اولیاست*کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداستمنظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) اینست که ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.اندرین وادی مرو بی این دلیللا اُحِبُّ الافِلین گو چون خَلیل**رو ز سایه آفتابی را بیابدامن شه شمس تبریزی بتاب * قرآن كريم، سوره فرقان(۲۵)، آيه ۴۶، ۴۵Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #45,46« أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا.» (۴۵)« آیا به [قدرت و حکمت] پروردگارت ننگریستی که چگونه سایه را امتداد داد و گستراند؟ و اگر می خواست آن را ساکن و ثابت می کرد، آن گاه خورشید را برای [شناختن] آن سایه، راهنما [ی انسان ها] قرار دادیم.»« ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا.» (۴۶)« سپس آن را [با بلند شدن آفتاب] اندک اندک به سوی خود باز می گیریم.»** قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِين.»« چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 189, Divan e Shamsای مَستِ هست گشته، بر تو فنا نِبِشتهرُقعهٔ فنا رسیده، بهرِ سفر به رقص آپایانِ جنگ آمد، آوازِ چنگ آمدیوسف ز چاه آمد، ای بیهنر به رقص آکی باشد آن زمانی؟ گوید مرا فلانیکِای بیخبر فنا شو، ای باخبر به رقص آکور و کَرانِ عالم، دید از مسیح مَرهمگفته مسیح ِمریم کِای کور و کَر به رقص آمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 898, Divan e Shamsصورت بخشِ جهان ساده و بیصورتستآن سَر و پایِ همه بیسَر و پا میرَودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1077 راضیم من، شاکرم من ای حریفاین طرف رسوا و پیشِ حق، شریفپیشِ خلقان، خوار و زار و ریشخندپیشِ حق، محبوب و مطلوب و پسندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4061 چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۱۴)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1738 وآنگهان گفته خدا که: ننگرممن به ظاهر، من به باطن ناظرممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #454 بر دلِ خود کم نِه اندیشهٔ معاشعیش، کم نآید، تو بر درگاه باشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #456 تُرک چون باشد، بیابد خرگَهیخاصه چون باشد عزیزِ دَرگَهی مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shamsدشمنِ خویشیم و یارِ آنکه ما را میکُشدغرقِ دریاییم و ما را موجِ دریا میکُشدزان چنین خندان و خوش ما جانِ شیرین میدهیمکان مَلِک ما را به شَهد و قند و حلوا میکُشدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3170 جان سپر کن، تیغ بگذار ای پسرهر که بی سر بود ازین شه بُرد سرآن سلاحت حیله و مکر تو استهم ز تو زایید و هم جان تو خَستچون نکردی هیچ سودی زین حِیَلترکِ حیلت کن که پیش آید دُوَلچون که یک لحظه نخوردی بَر ز فَنترکِ فَن گو، میطلب رَبُّ الْـمِنَنچون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گُولی کُن و بگذر ز شومچون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنایا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457 یا تو پنداری که تو نان میخوریزَهرِ مار و کاهشِ جان میخورینان کجا اصلاحِ آن جانی کند؟کو دل از فرمانِ جانان بَر کَنَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1501 کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَودتا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَدخویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 954, Divan e Shamsهنر چو بیهنری آمد اندر این درگاههنروَران، ز چه شادیت؟ چون نه زین نَفَریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1759, Divan e Shamsکی شود این روان من ساکن؟این چنین ساکن روان که منممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shamsبس کنم، یا خود بگویم سِرِّ مرگِ عاشقان؟گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا میکُشدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4608 کارْ آن کارست ای مُشتاقِ مَستکَاندر آن کار، ار رَسَد مرگت، خوش استشد نشانِ صدقِ ایمان ای جوانآنکه آید خوش تو را مرگ اندر آنگَر نَشُد ایمانِ تو ای جان چنیننیست کامل، رو بِجو اِکمالِ دینهر که اندر کارِ تو شد مرگدوستبر دلِ تو، بی کراهت دوست، اوستمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۲۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3207 فکر، آن باشد که بگشاید رَهیراه، آن باشد که پیش آید شَهیشاه آن باشد که از خود شه بودنه به مخزن ها و لشکر شه شودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2429, Divan e Shams ای ما و من آویخته، وی خونِ هر دو ریختهچیزی دگر انگیخته، نی آدمیّ و نی پری تا پا نباشد، زآنکه پا ما را به خارستان بَرَدتا سر نباشد، زآنکه سر کافر شود از دوسریآبی میانِ جو روان، آبی لبِ جو بسته یخآن تیزرو، این سست رو، هین، تیز رو تا نَفسُریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #682 صد هزاران امتحان است ای پدرهر که گوید من شدم سرهنگِ دَرگر نداند عامه او را ز امتحانپختگانِ راه، جویَندش نشانچون کند دعویِّ خیّاطی خَسیافکند در پیشِ او شَه، اطلسیکه بِبُر این را بَغَلطاقِ فراخز امتحان پیدا شود او را دو شاخگر نبودی امتحانِ هر بَدیهر مُخَنَّث در وَغا رستم بُدی مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3441 همچو طفلان، جملهتان دامنسوارگوشهٔ دامن گرفته، اسبْ واراز حق اِنَّ الظَّنَّ لایُغنی رسیدمَرکبِ ظن بر فلک ها کی دوید؟قرآن كريم، سوره یونس(۱۰)، آیه ۳۶Quran, Sooreh Yunus(#10), Line #36« وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا ۚ إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ.»« بيشترشان فقط تابع گمانند، و گمان نمىتواند جاى حق را بگيرد. هر آينه خدا به كارى كه مىكنند آگاه است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 862, Divan e Shamsقومی که بر بُراقِ(۱۵) بصیرت سفر کنندبی ابر و بیغبار در آن مَه نظر کننددر دانههای شهوتی آتش زنند زودوز دامگاهِ صَعب(۱۶) به یک تَک(۱۷) عَبَر(۱۸) کنندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shamsآن بلیس(۱۹) بیتبش مهلت همیخواهد ازومهلتی دادَش که او را بعدِ فردا میکُشدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2353 آنچه حقّ ست اَقْرَب از حبلُ الْوَرید*تو فگنده تیرِ فکرت را بعیدآن کسی که از رگ گردن انسان بدو نزدیک تر است او همان حضرت حق است. امّا تا حالا کار تو این بوده است که تیرِ اندیشه ات را به مسافت های دور دست پرتاب کنی.ای کمان و تیرها بر ساختهصید نزدیک و تو دور انداختههرکه دور اندازتر، او دورتروز چنین گنج است او مهجورترفلسفی خود را از اندیشه بکُشتگو: بِدَو، کوراست سویِ گنج، پشتگو: بِدَو، چندانکه افزون میدوداز مرادِ دل جداتر میشود جاهَدُوا فینا بگفت آن شهریار**جاهَدوا عَنّا نگفت ای بیقرار زیرا ای پریشانْ حال، حضرت شاه وجود در قرآن کریم فرمود: در راهِ ما مجاهده کنند. و هرگز نفرمود در طریق دور شدن از ما بکوشند.* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.» « ما آدمی را آفریده ایم و از وسوسه های نفس او آگاه هستیم، زیرا از رگ گردنش به او نزدیک تریم.** قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۹Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #69« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.»« كسانى را كه در راه ما مجاهدت كنند، به راههاى خويش هدايتشان مىكنيم، و خدا با نيكوكاران است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1393, Divan e Shams دیدهٔ سیر است مرا، جانِ دلیر است مرازَھرهٔ شیر است مرا، زُھرهٔ تابنده شدم مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1389 سهل شیری دان که صف ها بشکندشیر آن است آن که خود را بشکندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1396 هر که را هست از هوس ها جانِ پاکزود بیند حضرت و ایوانِ پاکمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1398 چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه راکی بدانی ثَمَّ وَجْهُ الله را؟ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده است، چون همراه وسوسه های شیطان بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد، ذات حضرت حق در آن جا متجلی است؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3187 ترک کن این جبر را که بس تهی ستتا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیستترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۲۰)تا خبر یابی از آن جبرِ چو جانترکِ معشوقی کن و کن عاشقیای گمان برده که خوب و فایقی(۲۱)ای که در معنی ز شب خامُشتریگفتِ خود را چند جویی مشتری؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3181 زانکه میبافی، همهساله بپوشزانکه میکاری، همه ساله بنوشفعل توست این غُصههای دم به دماین بود معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَمحدیث« جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»« خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #125 بر سَرِ اَغیار چون شمشیر باشهین مکُن روباهبازی، شیر باشتا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلَندزانکه آن خاران، عدوِّ این گُلَندآتش اندر زن به گُرگان چون سپندزانکه آن گُرگان، عدوِّ یوسفندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3020 در ترازو، جو رفیقِ زر شده ستنَی از آنکه جو چو زر، گوهر شده ستروح، قالب را کُنون همره شده ستمدّتی سگ، حارِسِ دَرگه شده ستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #127 پس بنه بر جای هر دَم را عِوَض تا ز وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غرض قرآن کریم، سوره علق(۹۶)، آیه ۱۹ Quran, Sooreh Al-Alaq(#96), Line #19« كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.» « نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديك شو.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2785 سعد دیدی، شُکر کن، ایثار کننحس دیدی، صَْدقه وَ استغفار کنما کییم این را؟ بیآ ای شاهِ منطالعم مُقبِل کن و، چرخی بزنروح را تابان کن از انوارِ ماهکه ز آسیبِ ذَنَب، جان شد سیاهاز خیال و وَهم و ظَن، بازش رَهاناز چَهْ و جَورِ رَسَن، بازش رَهانتا ز دلداریِّ خوبِ تو، دلیپَر برآرَد، بَرپَرَد ز آب و گِلی مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 592, Divan e Shamsمترسان دل، مترسان دل، ز سختیهایِ این منزلکه آبِ چشمهٔ حیوان بُتا هرگز نَمیراندرَأَیْناکُمْ رَأَیْناکُمْ وَاَخْرَجْنا خَفایاکُمْفَاِنْ لَمْ تَنْتَهُوا عَنْها فَاِیّانا وَاِیّاکُمْشما را دیدیم، شما را دیدیم و آنچه را که نهان کرده بودید بیرون آوردیم، اگر از آن بازنایستید ماییم و شما.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1323 جز خضوع و بندگیّ و اضطراراندرین حضرت ندارد اعتبارمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 من نمیگویم مرا هدیه دهیدبلکه گفتم لایق هدیه شویدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shamsمن از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو راآیینهیی دادم تو را، باشد که با ما خو کنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 435, Divan e Shamsاین عدم خود چه مبارک جایستکه مددهایِ وجود از عدمستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #822 جمله عالم زین غلط کردند راه کز عدم ترسند و آن آمد پناهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4177 لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توستای مسلمان بایدت تسلیم جُستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #34 آینه ات، دانی چرا غمّاز نیست؟زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #23 نورِ حقّیّ و به حق جَذّابِ جانخلق در ظلماتِ وَهْماند و گُمانشرط، تعظیم ست، تا این نورِ خَوشگردد این بیدیدگان را سُرمهکَشنور یابد مستعدِ تیزگوشکو نباشد عاشقِ ظلمت چو موشسُستچشمانی که شب جَولان کنندکَی طَوافِ مَشعلهٔ(۲۲) ایمان کنند؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1637 با تو قُلْماشیت(۲۳) خواهم گفت، هانصوفیا، خوش پهن بگشا گوشِ جانمر تو را هم زخم کآید ز آسمانمنتظر میباش خِلعت بعد از آنکو نه آن شاه است کِت سیلی زندپس نبخشد تاج و تختِ مُستَنَد(۲۴)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2585 مر تو را دشنام و سیلیِّ شهانبهتر آید از ثنایِ گمرهانصَفْعِ شاهان خور، مخور شهدِ خَسانتا کسی گردی ز اقبالِ کَسانزآنک ازیشان دولت و خِلعَت رسددر پناهِ روح، جان گردد جسدهر کجا بینی برهنه و بینوادان که او بگریخته است از اوستاتا چنان گردد که میخواهد دلشآن دلِ کورِ بدِ بیحاصلشگر چنان گشتی که اُستا خواستیخویش را و خویش را آراستیهر که از اُستا گریزد در جهاناو ز دولت میگریزد، این بِدان مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1640 جمله دنیا را پَرِ پشّه بهاسیلی یی را رَشوَتِ بیمُنتهاگردنت زین طوقِ(۲۵) زرّینِ جهانچُست(۲۶) دَردُزد(۲۷) و ز حق سیلی سِتانآن قفاها کانبیا برداشتندزآن بلا سَرهایِ خود افراشتندلیک حاضر باش در خود، ای فَتی(۲۸)تا به خانه او بیابد مر تو راورنه خِلعت را بَرَد او بازپسکه نیابیدم به خانه هیچ کس (۱) طَرَب سازی: فراهم آوردن وسایل خوشی(۲) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن(۳) گداغازی: ریسمان بازِ فقیر که گاه بر اسب چوبین نشیند.(۴) غزا: جنگ کردن با کافران در راه خدا(۵) پالانی: اسب کُندرو و باربر(۶) فَرَس: اسب، توسن(۷) اَبخاز: ابخازیّه، بخشی کوهستانی در مغرب قفقاز که در اینجا نماد ذهن است.(۸) انبازی: همکاری، همدستی(۹) مَروَزیی اوفتاد در ره با رازیی: کنایه از دو چیز دور از هم و مخالف.(۱۰) غازی: مجاهد، جنگجو(۱۱) مرحمت آغازی: آغاز لطف و عنایت خدا که سبب فرریزش من ذهنی می شود. (۱۲) لَطَف: نرمی، نیکی، احسان(۱۳) غَمّاز: فاشکنندۀ راز، اشاره کننده با چشم و ابرو(۱۴) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی ارزش و بی اهمیت.(۱۵) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.(۱۶) صَعب: سخت و دشوار(۱۷) تَک: تاختن، دویدن، حمله(۱۸) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن(۱۹) بلیس: مخفّف ابلیس، به معنی شیطان(۲۰) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار(۲۱) فایق: چیره، مسلط، برتر(۲۲) مَشعله: مَشعل(۲۳) قُلْماشیت: سخن یاوه و بی اساس، بیهوده گویی(۲۴) مُستَنَد: تکیه کرده شده، قابل اتّکاء(۲۵) طوق: گلوبند، گردنبند(۲۶) چُست: چالاک(۲۷) دَردُزدیدن: دُزدیدن، در اینجا مجازاً به معنی خلاص کردن است.(۲۸) فَتی: جوانمرد، کریم************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طرب سازییباطن او جد جد ظاهر او بازییجمله عشاق را یار بدین علم کشتتا نکند هان و هان جهل تو طنازییدر حرکت باش از آنک آب روان نفسردکز حرکت یافت عشق سر سراندازییجنبشِ جان کی کند صورت گرمابهییصف شکنی کی کند اسب گداغازییطبل غزا کوفتند این دم پیدا شودجنبش پالانیی از فرس تازییمیزن و میخور چو شیر تا به شهادت رسیتا بزنی گردن کافر ابخازییبازی شیران مصاف بازی روبه گریزروبه با شیر حق کی کند انبازییگرم روان از کجا تیره دلان از کجامروزیی اوفتاد در ره با رازییعشق عجب غازییست زنده شود زو شهیدسر بنه ای جان پاک پیش چنین غازییچرخ تن دل سیاه پر شود از نور ماهگر کند آن آفتاب مرحمت آغازییمطرب و سرنا و دف باده برآورده کفهر نفسی زان لطف آرد غمازییای خنک آن جان پاک کز سر میدان خاکگیرد زین قلبگاه قالب پردازییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۰۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2600 این جهان بازی گه است و مرگ شب باز گردی کیسه خالی پر تعبکسب دین عشقست و جذب اندرونقابلیت نور حق را ای حرونکسب فانی خواهدت این نفس خسچند کسب خس کنی بگذار پسنفس خس گر جویدت کسب شریفحیله و مکری بود آن را ردیفمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2580 پیش خویشان باش چون آواره ییبر مه کامل زن ار مه پاره ییجزو را از کل خود پرهیز چیستبا مخالف این همه آمیز چیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #421 ترکش عمرش تهی شد عمر رفتاز دویدن در شکار سایه تفتسایه یزدان چو باشد دایهاشوارهاند از خیال و سایهاشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #423سایه یزدان بود بنده خدامرده این عالم و زنده خدادامن او گیر زوتر بیگمانتا رهی در دامن آخرزمانکیف مد الظل نقش اولیاست*کو دلیل نور خورشید خداستمنظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) اینست که ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.اندرین وادی مرو بی این دلیللا احب الافلین گو چون خلیل**رو ز سایه آفتابی را بیابدامن شه شمس تبریزی بتاب * قرآن كريم، سوره فرقان(۲۵)، آيه ۴۶، ۴۵Quran, Sooreh Al-Furqaan(#25), Line #45,46« أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا.» (۴۵)« آیا به [قدرت و حکمت] پروردگارت ننگریستی که چگونه سایه را امتداد داد و گستراند؟ و اگر می خواست آن را ساکن و ثابت می کرد، آن گاه خورشید را برای [شناختن] آن سایه، راهنما [ی انسان ها] قرار دادیم.»« ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا.» (۴۶)« سپس آن را [با بلند شدن آفتاب] اندک اندک به سوی خود باز می گیریم.»** قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِين.»« چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 189, Divan e Shamsای مست هست گشته بر تو فنا نبشتهرقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آپایان جنگ آمد آواز چنگ آمدیوسف ز چاه آمد ای بیهنر به رقص آکی باشد آن زمانی گوید مرا فلانیکای بیخبر فنا شو ای باخبر به رقص آکور و کران عالم دید از مسیح مرهمگفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص آمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 898, Divan e Shamsصورت بخش جهان ساده و بیصورتستآن سر و پای همه بیسر و پا میرودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1077 راضیم من شاکرم من ای حریفاین طرف رسوا و پیش حق شریفپیشِ خلقان خوار و زار و ریشخندپیش حق محبوب و مطلوب و پسندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4061 چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوت اسپ و پیل هستش ترهاتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1738 وآنگهان گفته خدا که ننگرممن به ظاهر من به باطن ناظرممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #454 بر دل خود کم نه اندیشه معاشعیش کم ناید تو بر درگاه باشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #456 ترک چون باشد بیابد خرگهیخاصه چون باشد عزیز درگهی مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shamsدشمن خویشیم و یار آنکه ما را میکشدغرق دریاییم و ما را موج دریا میکشدزان چنین خندان و خوش ما جان شیرین میدهیمکان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکشدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3170 جان سپر کن تیغ بگذار ای پسرهر که بی سر بود ازین شه برد سرآن سلاحت حیله و مکر تو استهم ز تو زایید و هم جان تو خست
view more