برنامه صوتی شماره ۸۶۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۱ می ۲۰۲۱ - ۲۲ اردیبهشتPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 954, Divan e Shamsفُزود آتشِ من، آب را خبر ببریداسیر میبَرَدم غم، ز کافرم بخریدخدای داد شما را یکی نظر که مپرساگر چه زان نظر این دَم به سُکر(۱) بیخبریدطرازِ(۲) خلعتِ آن خوش نظر چو دیده شودهزار جامه ز درد و دریغ و غم بِدَریدز دیده موی بِرُست از دقیقه بینیهاچرا به موی و به رویِ خوشش نمینگریدز حرصِ خواجگی از بندگی چه محرومیدز غورها همه پختید یا که کور و کَرید؟در آشنا عجمی وار(۳) منگرید چنینفرشتهاید به معنی، اگر به تَن بَشریدهزار حاجِب و جاندارِ منتظر داریدبرایِ خدمتتان لیک در ره و سَفَریدهمی پَرَد به سویِ آسمان روانِ شمااگر چه زیر لحافید و هیچ مینَپَریدهمی چَرَد همه اجزایِ جان به روضِ(۴) صفاتاز آن ریاض(۵) که رُستید چون از آن نَچَرید؟درخت مایه از آن یافت، سبز و تر زآن شدزبون مایه چرایید؟ چونکه شیرِ نَریدهزار گونه کجا خَستتان به زیرِ سجودکجا نظر که بدانید تیغ یا سِپَرید؟هزار حرف به بیگار گفتم و مقصودبه هر دَمی ز شما خُفیه تر(۶)، چه بیهنرید؟هنر چو بیهنری آمد اندر این درگاههنروَران، ز چه شادیت؟ چون نه زین نَفَریدهمه حیات در اینست کِاذْبَحُوا بَقَرَه(۷)*چو عاشقانِ حیاتید، چون پسِ بَقَرید؟هزار شیر تو را بندهاند چه بْوَد گاو؟هزار تاجِ زَر آمد چه در غمِ کَمرید؟چو شب خطیبِ تو ماهست بر چنین منبراگر نه فهم تباهست از چه در سَمَرید(٨)؟کجا بَلاغتِ ماه و کجا خیالِ سپاه؟به مَقنعه بِمَنازید چون کلاه وَرید(٩)بیافت کوزهٔ زرّین و آب بیحد خوردخموش باش که تا ز آب هم شکم نَدَرید* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۶۷Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #67« وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً ۖ قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا ۖ قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ.»« و به ياد آريد آن هنگام را كه موسى به قوم خود گفت: خدا فرمان مى دهد كه گاوى را بكشيد. گفتند: آيا ما را به ريشخند مىگيرى؟ گفت: به خدا پناه مىبرم اگر از نادانان باشم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 21, Divan e Shamsاین دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نِعَمبی شمع رویِ تو نَتان دیدن مرین دو راه رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2465, Divan e Shamsور دو سه روز چشم را بند کنی باتقواچشمه چشم حس را بحر در عیان کنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #447 رُو به خاک آریم کز وی رُستهایمدل چرا در بیوفایان بستهایم؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #450 روحِ او خود از نُفُوس(۱۰) و از عُقُول(۱۱)روح، اصولِ خویش را کرده نُکول(۱۲)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #452 یارَکانِ(۱۳) پنج روزه یافتیرو ز یارانِ کهن بر تافتی؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #458 پیش از آنکه شب شود جامه بجوروز را ضایع مکن در گفت و گومن به صحرا خلوتی بگزیدهامخلق را من دزدِ جامه دیدهاممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #473 گر دری بر بسته شد، ده در گشادگر قُچی شد، حق عوض اُشتُر بدادمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #475 حازِمی(۱۴) باید که ره تا دِه بردحَزم نبود طمع طاعون آوردمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #477 کَس نداند مکرِ او اِلّا خدادر خدا بگریز و وارَه زآن دَغا(۱۵)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267 حَزْم آن باشد که ظنِّ بَد بَریتا گُریزیّ و، شوی از بَد، بَریحَزْم، سُوء الظن گفته ست آن رسولهر قَدَم را دام میدان ای فَضولرویِ صحرا هست هموار و فراخهر قدم دامی است، کم ران اُوستاخآن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟چون بتازد، دامش افتد در گلومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #353 در مَعاصی(۱۶) قبض ها دلگیر شدقبض ها بعد از اَجل زنجیر شدنُعْطِ مَنْ اَعْرَض هُنا عَنْ ذِکْرِنا*عیشَةً ضَنْکاً وَ نَجْزی بِالْعَمیدزد چون مالِ کَسان را میبَرَدقبض و دلتنگی دلش را میخَلَد(۱۷)او همیگوید: عجب این قبض چیست؟قبضِ آن مظلوم کز شرّت گریستچون بدین قبض، التفاتی کم کندبادِ اصرار، آتشش را دَم کند(۱۸)قبضِ دل، قبضِ عَوان(۱۹) شد لاجَرمگشت محسوس آن معانی، زد عَلَم(۲۰)غصّهها زندان شده ست و چارمیخ(۲۱)غصّه بیخ است و بِرویَد شاخ بیخبیخ پنهان بود، هم شد آشکارقبض و بسطِ اندرون، بیخی شمارچونکه بیخ بَد بُوَد، زودش بزنتا نَرویَد زشتْخاری در چمنقبض دیدی، چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله میرویَد ز بُن(۲۲)بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِه* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۱۲۴Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #124« وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ.»« و هر كس كه از ياد من اعراض كند، زندگيش تنگ شود و در روز قيامت نابينا محشورش سازيم.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #836 چونکه غم بینی، تو استغفار کنغم به امرِ خالق آمد، کار کنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1461 مشتری کو سود دارد، خود یکی ستلیک ایشان را در او رَیب(۲۳) و شکی ستاز هوای مشتریِّ بیشُکوهمشتری را باد دادند این گروهمشتریِّ ماست اللهُ اشْتَری*(۲۴)از غمِ هر مُشتری هین برتر آکسی که فرموده است: « خداوند می خرد »، مشتری ماست. بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.مشتریی جُو که جُویانِ(۲۵) تو استعالِمِ آغاز و پایانِ تو استهین مَکَش هر مشتری را تو به دست(۲۶)عشقْبازی با دو معشوقه بَد است* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه (۱۱۱)Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»« خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1470 مُشتری را صابران دریافتندچون سوی هر مشتری نشتافتند آنکه گردانید رُو زآن مشتری بخت و اقبال و بقا شد زو بَری(۲۷)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1847 چون نپرسی، زودتر کشفت شودمرغِ صبر از جمله پَرّانتر بُوَدور بپرسی دیرتر حاصل شودسَهل از بی صبریت مشکل شودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1901 ای خُنُک آن را که بیند رویِ تویا درافتد ناگهان در کویِ تومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shamsبس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله (۲۸)لیکَش این دانش و کِفایَت نیستقرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۴۵Quran, Sooreh An-Nissa(#4), Line #45« وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا.»« خدا دشمنان شما را بهتر مىشناسد و دوستى او شما را كفايت خواهد كرد و يارى او شما را بسنده است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #94 در حقیقت هر عدو داروی توستکیمیا و نافِع و دِلجویِ توستکه ازو اندر گریزی در خَلااِستِعانَت جویی از لطفِ خدادر حقیقت دوستانت دشمناندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4077 ای نظرتان بر گُهَر بر شاه نَهقبلهتان غول ست و جادهٔ راه نَهمن ز شَه بر مینگردانم نظرمن چو مُشرک روی نآرم با حَجَر(۲۹)بیگُهَر جانی که رنگین سنگ رابرگُزیند، پس نَهد شاهِ مراپشت سویِ لُعبتِ(۳۰) گلرنگ کُنعقل در رنگ آورنده دَنگ(۳۱) کُنبه بت رنگین پشت کن، عقل خود را مبهوت آفریننده رنگ کن.اندرآ در جو سَبو بر سنگ زنآتش اندر بو و اندر رنگ زنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #18 بود آدم دیدهٔ نورِ قدیممُوی، در دیده بُوَد کوهِ عظیممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1633 مُقریی(۳۲) میخواند از روی کتابماؤُکُم غَوْرًا، ز چشمه بندم آبقرآن کریم، سوره مُلک(۶۷)، آیه ۳۰Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #30« قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ »« بگو: اگر آبتان در زمين فرو رود، چه كسى شما را آب روان خواهد داد؟ بگو اگر گردد آبتان در زمین نهان، که رساندتان به آب روان؟»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1636 فلسفیِّ منطقیِّ مُستَهان(۳۳)میگذشت از سوی مکتب آن زمانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1638 ما به زخمِ بیل و تیزیِّ تبرآب را آریم از پستی زَبَر(۳۴)شب بخفت و دید او یک شیرمردزد طَبانچه(۳۵)، هر دو چشمش کور کردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1642 گر بنالیدی و مُستَغفِر(۳۶) شدینور رفته از کَرَم، ظاهر شدیلیک اِستِغفار هم در دست نیستذوقِ توبه نُقلِ هر سرمست نیستزشتیِ اعمال و شومیِّ جُحودراه توبه بر دلِ او بسته بوددل بسختی همچو رویِ سنگ گشتچون شکافد توبه آن را بَهرِ کَشتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #481 بر تو آسان کرد و خوش، آن را بگیرخویشتن را دَرمَیَفکن در زَحیر(۳۷)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3528 زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوستکو نجویَد سَر، رئیسیش آرزوستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1856 صوفیی از فقر چون در غم شودعین فقرش دایه و مَطعَم(۳۸) شودزآنکه جنّت از مَکارِه(۳۹) رُسته استرحم، قسمِ عاجزی اِشکسته استآنکه سرها بشکند او از عُلُو(۴۰)رحمِ حقّ و خلق ناید سوی اومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1835 هرکِه داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۴۱)صد قَضایِ بَد، سویِ او رو نَهادحیله ها و خَشمها و رَشکهابر سَرَش ریزد چو آب از مَشکهادُشمنانْ، او را زِ غَیرت میدَرَنددوستان هم، روزگارَش میبَرَندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1839 در پَناهِ لُطْفِ حَق باید گُریختکو هزاران لُطْف، بر اَرْواح ریختمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #577 گفت و گویِ ظاهر آمد چون غبارمدّتی خاموش خُو کُن، هوشدارمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #383 مکرِ آن فارِس(۴۲) چو انگیزید گَردآن غبارت ز اِسْتِغاثَت(۴۳) دور کردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1626 کارِ من بی علّت است و مستقیمهست تقدیرم نه علّت، ای سَقیمعادتِ خود را بگردانم به وقتاین غبار از پیش، بنشانم به وقتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4059 هر که را فتح و ظَفَر(۴۴) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بیمُرادهر که پایَندانِ(۴۵) وی شد وصلِ یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #498 پَرِّ طاووست مَبین و پای بینتا که سوءُ العَین(۴۶) نگشاید کمینمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1323 جز خضوع و بندگیّ و اضطراراندرین حضرت ندارد اعتبارمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3230 پوزبندِ وسوسه عشق است و بسورنه کی وسواس را بسته است کَس؟مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2862, Divan e Shamsعَجَمی وار نگویی تو شَهان را که کِیید؟چون نمایند تو را نقش و نشان، نَستیزیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1747 پاره کردهٔ وسوسه باشی دلاگر طَرَب را بازدانی از بلامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #720 معنی آن باشد که بستاند تو رابی نیاز از نقش گرداند تو را معنی آن نَبْوَد که کور و کَر کند مرد را بر نقش، عاشقتر کند کور را قسمت، خیالِ غمفزاستبهرهٔ چشم، این خیالاتِ فناستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 17, Divan e Shamsبانگِ شتربان و جَرَس(۴۷) مینَشنَود از پیش و پس!ای بس رفیق و هَمْ نَفَس آن جا نشسته گوشِ ماخَلقی نشسته گوشِ(۴۸) ما، مست و خوش و بیهوشِ مانعره زنان در گوشِ ما که: «سویِ شاه آ، ای گدا!»ای نادره مهمان(۴۹) ما! بُردی قرار از جانِ(۵۰) ماآخِر کجا میخوانیَم؟! گفتا: «بُرون از جان و جا!»از پایِ این زندانیان(۵۱)، بیرون کُنم بندِ گِران(۵۲)بر چرخ(۵۳)، بِنْهم نردبان(۵۴)، تا جان برآید بر عُلا(۵۵)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shamsبه ثَنا(۵۶) لابِه کردمش(۵۷)، گفتم ای جانِ جان فزا(۵۸)گفت یک دَم ثَنا مگو، که دویی(۵۹) هست در ثناتو دو لب از دویی ببند، بگشا دیدهٔ بَقاز لبِ بسته گَر سخن بگشاید گُشا گُشا«اِن عَلَینا بَیانَهُ»(۶۰) تو میا در میان ما*چو درِ خانه دید تَنگ، بِکَنَد مَرد جامههانی که هر شب روانِ تو ز تَنَت میشود جدا؟به میانِ روانِ تو صفتی هست ناسِزاکه گر آن ریگِ نیستی، نامدی باز چون صباشب نرفتی دوان دوان به لبِ قُلزُمِ(۶۱) صفاباز آمد و تا وِیَست بنده بندهست، خدا خدامانْد در کیسهٔ بدن چو زَر و سیمِ نارواجان بِنه بر کفِ طلب، که طلب هست کیمیاتا تَن از جان جدا شدن، مَشو از جانِ جان جدا* قرآن کریم، سوره قیامت(۷۵)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Al- Qiyamah(#75), Line #17« إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ »« كه گردآوردن و خواندنش بر عهده ماست.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1054 آنچه آبِست(۶۲) است شب، جز آن نَزادحیلهها و مکرها بادست بادمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاهعاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل دُرُستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده است مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1305, Divan e Shamsاز سپهِ رشکِ ما تیرِ قضا میرسدتا نکُنی بیسپر، گِردِ حصارم طوافمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1850, Divan e Shamsچو پیغامبر بگفت: اَلصَّوْمُ جُنَّة(۶۳)، پس بگیر آن رابه پیشِ نَفْسِ تیرانداز، زِنهار، این سپر مفکنحدیث« الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّار.»« روزه سپری است در برابر آتش جهنم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2675, Divan e Shamsبیاموز از پَیَمبر کیمیاییکه هرچِت(۶۴) حق دهد، میدِه رضاییهمان لحظه دَرِ جنَّت گُشایدچو تو راضی شوی در ابتلایی(۶۵)مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2456, Divan e Shamsهم تو جُنون را مَدَدی، هم تو جمالِ خِرَدیتیرِ بَلا از تو رسد، هم تو بَلا را سِپَریمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3056, Divan e Shamsقضا که تیرِ حوادث به تو همیانداختتو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَریمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #537 روح، میبُردَت سوی چرخِ بَرین(۶۶)سویِ آب و گِل شدی در اسْفَلین(۶۷)خویشتن را مسخ کردی زین سُفول(۶۸)زآن وجودی که بُد آن، رَشکِ عُقولپس ببین کین مسخ کردن چون بودپیش آن مسخ، این بغایت دُون بوداسبِ همّت، سویِ اختر تاختیآدمِ مسجود را نشناختی آخِر آدمْ زادهای ای ناخَلَف(۶۹)چند پنداری تو پستی را شَرَفچند گویی من بگیرم عالمیاین جهان را پُر کُنم از خود، همی؟(۱) سُکر: مستی، از خود بیخودی(۲) طراز: حاشیۀ لباس یا پارچه که معمولاً پرنقش و نگار است، یراق.(۳) عجمی وار: با دید من ذهنی نگریستن، نگاه از روی غفلت.(۴) روض: روضه، باغ(۵) ریاض: جمع روضه، باغها(۶) خُفیه: پوشیده، پنهان(۷) کِاذْبَحُوا بَقَرَه: گاوی قربانی کنید.(۸) سَمَر: افسانه شب(۹) کلاه وَر: کلاهدار، صاحب کلاه(۱۰) نُفُوس: جمع نفس(۱۱) عُقُول: جمع عَقل، خردها، دانش ها(۱۲) نُکول: خودداری کردن، فراموش کردن(۱۳) یارَکان: دوستان حقیر و کوچک(۱۴) حازم: محتاط و زیرک، با تدبیر(۱۵) دَغا: حیله گر(۱۶) مَعاصی: جمعِ معصیت، به معنی گناهها(۱۷) خَلیدن: آزرده کردن، مجروح شدن(۱۸) دَم کردن: دمیدن،آتش بر اثر دمیدن شعله ورتر می شود.(۱۹) عَوان: پاسبان و مأمور اجرای حکم(۲۰) زد عَلَم: نشانه زد، در اینجا: جلوه کرد، آشکار شد.(۲۱) چارمیخ: چهارمیخ(۲۲) بُن: ریشه، بنیاد، بیخ(۲۳) رَیب: شک، گمان(۲۴) اِشْتَری: خرید، هم به معنی خریدن و هم فروختن است. اما غالبا به معنی خریدن بکار میرود.(۲۵) جُویان: جوینده، طالب(۲۶) دست کشیدن: لمس کردن، گدایی کردن، در اینجا به معنی طلب کردن(۲۷) بَری: بیزار، دوری گزیننده، دور، برکنار(۲۸) کَفیٰ بِاللّهْ: خداوند کفایت میکند.(۲۹) حَجَر: سنگ (۳۰) لُعبت: بازیچه، بت(۳۱) دَنگ: احمق، مبهوت(۳۲) مُقری: خواننده و تعلیم دهنده قرآن(۳۳) مُستَهان: خوار، ذلیل، بی قدر(۳۴) زَبَر: بالا(۳۵) طَبانچه: سیلی، چک(۳۶) مُستَغفِر: کسی که استغفار میکند، آمرزشخواهنده(۳۷) زَحیر: آه، ناله، مشقّت و رنجوری(۳۸) مَطعَم: غذا، خوردنی(۳۹) مَکارِه: سختی، ناخوشی (۴۰) عُلُو: بزرگی، رفعت. در اینجا به معنی تکبّر(۴۱) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن.(۴۲) فارِس: سوار بر اسب (۴۳) اِسْتِغاثَت: کمک خواستن (۴۴) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۴۵) پایَندان: ضامن، کفیل(۴۶) سوءُ العَین: بدی چشم(۴۷) جَرَس: زنگ، زنگی که بر گردن چهارپایان افکنند.(۴۸) گوش: انتظار(۴۹) نادره مهمان: مهمان عزیز و بی همتا(۵۰) بُردن قرار از جان: کنایه از شیفته و شیدا کردن(۵۱) زندانیان: کنایه از مردم دنیا (۵۲) بندِ گِران: زنجیر سخت و استوار و سنگین. همانیدگی با چیزهای آفل. (۵۳) چرخ: کنایه از مرتبه قدس الهی، فضای یکتایی(۵۴) نردبان: کنایه از شناسایی و رها شدن تدریجی از همانیدگی های این جهان و پیوستگی مجدّد به خدا.(۵۵) عُلا: بلندی، بلندمرتبگی(۵۶) ثَنا: دعا، ستایش(۵۷) لابه کردن: زاری کردن، درخواست کردن(۵۸) جان فزا: افزاینده جان، آنچه باعث نشاط شود.(۵۹) دویی: دوتا بودن، جدایی و دوگانگی(۶۰) اِن عَلَینا بَیانَهُ: بیان آن بر عهده ماست.(۶۱) قُلزم: دریا(۶۲) آبِست: آبستن(۶۳) اَلصٌَوْمُ جُنَّة: روزه سپری است.(۶۴) هرچِت: هر چه تو را(۶۵) ابتلا: امتحان کردن، آزمودن(۶۶) بَرین: بالایین و بلندترین، چرخ برین: آسمان بالایی، منظور عالم مابعدالطبیعه است.(۶۷) اسْفَلین: جمعِ اَسفَل به معنی فروتر(۶۸) سُفول: پسنی، فرومایگی و خسّت طبع(۶۹) ناخَلَف: فرومایه، بدنژاد و بدسرشت و بدکار************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 954, Divan e Shamsفزود آتش من آب را خبر ببریداسیر میبردم غم ز کافرم بخریدخدای داد شما را یکی نظر که مپرساگر چه زان نظر این دم به سکر بیخبرید طراز خلعت آن خوش نظر چو دیده شود هزار جامه ز درد و دریغ و غم بدریدز دیده موی برست از دقیقه بینیهاچرا به موی و به روی خوشش نمینگرید ز حرص خواجگی از بندگی چه محرومید ز غورها همه پختید یا که کور و کرید در آشنا عجمی وار منگرید چنین فرشتهاید به معنی اگر به تن بشرید هزار حاجب و جاندار منتظر داریدبرای خدمتتان لیک در ره و سفریدهمی پرد به سوی آسمان روان شمااگر چه زیر لحافید و هیچ مینپریدهمی چرد همه اجزای جان به روض صفاتاز آن ریاض که رستید چون از آن نچریددرخت مایه از آن یافت سبز و تر زآن شدزبون مایه چرایید چونکه شیر نریدهزار گونه کجا خستتان به زیر سجودکجا نظر که بدانید تیغ یا سپریدهزار حرف به بیگار گفتم و مقصودبه هر دمی ز شما خفیه تر چه بیهنریدهنر چو بیهنری آمد اندر این درگاههنروران ز چه شادیت چون نه زین نفریدهمه حیات در اینست کاذبحوا بقره*چو عاشقان حیاتید چون پس بقریدهزار شیر تو را بندهاند چه بود گاوهزار تاج زر آمد چه در غم کمریدچو شب خطیب تو ماهست بر چنین منبراگر نه فهم تباهست از چه در سمریدکجا بلاغت ماه و کجا خیال سپاهبه مقنعه بمنازید چون کلاه وریدبیافت کوزه زرین و آب بیحد خوردخموش باش که تا ز آب هم شکم ندرید* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۶۷Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #67« وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً ۖ قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا ۖ قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ.»« و به ياد آريد آن هنگام را كه موسى به قوم خود گفت: خدا فرمان مى دهد كه گاوى را بكشيد. گفتند: آيا ما را به ريشخند مىگيرى؟ گفت: به خدا پناه مىبرم اگر از نادانان باشم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 21, Divan e Shamsاین دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعمبی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2465, Divan e Shamsور دو سه روز چشم را بند کنی باتقواچشمه چشم حس را بحر در عیان کنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #447 رو به خاک آریم کز وی رستهایمدل چرا در بیوفایان بستهایممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #450 روح او خود از نفوس و از عقولروح اصول خویش را کرده نکولمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #452 یارکان پنج روزه یافتیرو ز یاران کهن بر تافتیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #458 پیش از آنکه شب شود جامه بجوروز را ضایع مکن در گفت و گومن به صحرا خلوتی بگزیدهامخلق را من دزد جامه دیدهاممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #473 گر دری بر بسته شد ده در گشادگر قچی شد حق عوض اشتر بدادمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #475 حازمی باید که ره تا ده بردحزم نبود طمع طاعون آوردمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #477 کس نداند مکر او الا خدادر خدا بگریز و واره زآن دغامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #267 حزم آن باشد که ظن بد بریتا گریزی و شوی از بد بریحزم سوء الظن گفته ست آن رسولهر قدم را دام میدان ای فضولروی صحرا هست هموار و فراخهر قدم دامی است کم ران اوستاخآن بز کوهی دود که دام کوچون بتازد دامش افتد در گلومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #353 در معاصی قبض ها دلگیر شدقبض ها بعد از اجل زنجیر شدنعط من اعرض هنا عن ذکرنا*عیشة ضنکا و نجزی بالعمیدزد چون مال کسان را میبردقبض و دلتنگی دلش را میخلداو همیگوید عجب این قبض چیستقبض آن مظلوم کز شرت گریستچون بدین قبض التفاتی کم کندباد اصرار آتشش را دم کندقبض دل قبض عوان شد لاجرمگشت محسوس آن معانی زد علمغصهها زندان شده ست و چارمیخغصه بیخ است و بروید شاخ بیخبیخ پنهان بود هم شد آشکارقبض و بسط اندرون بیخی شمارچونکه بیخ بد بود زودش بزنتا نروید زشتخاری در چمنقبض دیدی چاره آن قبض کنزآنکه سرها جمله میروید ز بنبسط دیدی بسط خود را آب دِهچون برآید میوه با اصحاب ده* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۱۲۴Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #124« وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ.»« و هر كس كه از ياد من اعراض كند، زندگيش تنگ شود و در روز قيامت نابينا محشورش سازيم.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶
view more