برنامه صوتی شماره ۸۶۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۳ آوریل ۲۰۲۱ - ۲۵ فروردینPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 965, Divan e Shamsدلِ گردون خلل کند، چو مَهِ تو نهان شودچو رسد تیرِ غمزهات، همه قَدها کَمان شودچو تو دلداریی کنی، دو جهان جمله دل شودچو جهان را تو دل دهی، همه دلها جهان شودفتَد آتش درین فَلَک، که بنالد از آن مَلَکچو غم و دودِ عاشقان به سویِ آسمان شودنَبُوَد رَشکِ عشقِ تو، بِجهد خونِ عاشقانچو شَفق بر سرِ افق همه گردون نشان شودچه زمان باشد آن زمان که بلرزد ز تو زمینچه عجب باشد آن مکان، چو مکان لامکان شود!ز خیالِ نگارِ من، چو بخندد بهارِ منرخِ او گُلفشان شود، نظرم گُلسِتان شودبفشان گُل که گلشنی، همه را چشمِ روشنیبه کَرَم گر نظر کنی، چه شود؟ چه زیان شود؟خوشم ار سَر بدادهام چو درختان به باد منکه به باغِ جمالِ تو نظرم باغبان شودچه عجب گر ز مَستیَت خَرِف(۱) و سرگران شوم؟چو درختی که میوهاش بپَزَد(۲) سرگران شودچو بنفشه دوتا شدم، چو سَمَن بیوفا شدمکه دلِ لالهها سیه ز غمِ ارغوان شودرُخِ یارم چو گلستان، رُخ زارَم چو زعفرانرُخ او چون چنین بُوَد، نظرِ تو چنان شودهمه نرگس(۳) شود رَزان(۴) ز پیِ دیدِ گلستانگُلِ تو بهرِ بوسهاش همه شکلِ دهان شودبه وصالِ بهارِ او چو بخندد دلِ چمنز غمِ هجرْ جویها چو سِرشکَم روان شودچو پُرَست از محبّتش دلِ آن عالمِ خَلاکه درختش ز شُکرِ دوست سراسر زبان شودچو سَر از خاک بَرزَنند، ز درختان ندا رسدکه تو هر چه نهان کنی، همه روزی عیان شودگُلِ سوری گشاد رُخ، به لجاجِ گُلِ سه تو(۵)گُل گفتش: نمایَمَت، چو گَهِ امتحان شودز تکِ خاک دانهها سویِ بالا برآمدهکه عنایت فتاده را به عُلی(۶) نردبان شودتو زمینِ خورنده بین، بخورَد، دانه پَروَرَدعجب این گرگِ گرسنه رَمه(۷) را چون شُبان(۸) شودهمه گرگان شُبان شده، همه دزدان چو پاسبانچه بَرَد دزد؟ عاشقان، چو خدا پاسبان شودمَشِتاب، ار چه باغ را ز کَرَم سفره سبز شدبنشین منتظر دَمی، هله تا وقتِ خوان شودز رفیقانِ گلستان مَرَم از زخمِ خاربُن(۹)که رفیقِ سلاح کَش(۱۰) مددِ کاروان شودخمش ای دل که گر کسی بُوَد او صادقِ طلبجهتِ صدقِ طالبان خَمُشیها بیان شودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1723, Divan e Shamsهزار ابرِ عنایت بر آسمانِ رضاستاگر بِبارَم از آن ابر بر سَرَت بارَممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #566 عکس، چندان باید از یارانِ خَوشکه شوی از بحرِ بیعکس، آبْکَشعکس، کَاوّل زد، تو آن تقلید دانچون پیاپی شد، شود تحقیق آنتا نشد تحقیق، از یاران مَبُراز صدف مَگْسَل، نگشت آن قطره، دُرّصاف خواهی چشم و عقل و سمع(۱۱) رابَردَران تو پردههایِ طَمْع(۱۲) رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1955 هُوی هُویِ باد و شیرافشان ابردر غمِ مااَند، یک ساعت تو صبرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2959 گفت: بهرِ شاه، مبذول است جان او چرا آید شفیع اندر میان؟لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرالا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجتَبی برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی که هیچ پیامبر برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.حدیث« لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»« براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگامنه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد مرا با خدا ندارند.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3948 جَهدِ پیغمبر به فتحِ مکّه همکِی بُوَد در حُبِّ(۱۳) دنیا مُتّهم؟آنکه او از مخزنِ هفت آسمانچشم و دل بَربَست روزِ امتحان*از پیِ نَظّارهٔ او، حُور(۱۴) و جانپُر شده آفاقِ هر هفت آسمانخویشتن آراسته از بهرِ اوخود وَرا پروایِ غیرِ دوست کو؟آنچنان پُر گشته از اِجلالِ(۱۵) حقکه در او هم ره نیابد آلِ حقلا یَسَعْ فینا نَبیٌ مُرْسَلٌ**وَالَمْلَک وَالرُّوحُ اَیْضاً فَاعْقِلُوا در میان ما هیچ پیامبر مرسلی نمی گنجد و نیز فرشته و روح. پس خردورزی کنید.گفت: ما زاغیم، همچون زاغ، نَیمستِ صَبّاغیم(۱۶)، مستِ باغ نَیچونکه مخزنهایِ اَفلاک و عقولچون خَسی آمد برِ چشمِ رسولپس چه باشد مکّه و شام و عراقکه نماید او نبرد و اشتیاق؟آن گُمان و ظن منافق را بُوَدکو قیاس از جانِ زشتِ خود کُنَد آبگینهٔ(۱۷) زرد چون سازی نقابزرد بینی جمله نورِ آفتاببِشکن آن شیشهٔ کبود و زرد راتا شناسی گَرد را و مَرد راگِردِ فارِس(۱۸)، گَرد سر افراشتهگَرد را تو مردِ حق پنداشتهگَرد دید ابلیس و گفت: این فرعِ طین(۱۹)چون فزاید بر منِ آتشجَبین(۲۰)؟تا تو میبینی عزیزان را به شَردان که میراثِ بِلیس(۲۱) است آن نظرگر نه فرزندِ بلیسی ای عَنید(۲۲)پس به تو میراثِ آن سگ چون رسید؟من نِیَم سگ، شیرِ حقّم، حقپرستشیرِ حق آن است کز صورت بِرَستشیرِ دنیا، جوید اِشکاریّ و برگشیرِ مَولی، جوید آزادی و مرگچون که اندر مرگ بیند صد وجودهمچو پروانه بسوزاند وجود * قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۱۷Quran, Sooreh A-Najm(#53), Line #17« مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»« چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»** حدیث« لِى مَعَ اللهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فيهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَلَا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ.»« مرا با حق تعالی لحظاتی است که هیچ فرشته مقرّب و پیامبری با من در آن نمی گنجد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2961 من نخواهم رحمتی جز زخمِ شاهمن نخواهم غیرِ آن شه را پناهغیرِ شه را بهرِ آن لا کردهامکه به سویِ شه تَوَلّا(۲۳) کردهامگر بِبُرَّد او به قهرِ خود سَرَمشاه، بخشد شصت جانِ دیگرمکارِ من، سربازی و بیخویشی استکارِ شاهنشاهِ من، سَربخشی استفخرِ آن سَر که کفِ شاهش بُرَدننگِ آن سَر کو به غیری سَر بَرَد(۲۴)شب که شاه از قهر در قیرش کشیدننگ دارد از هزاران روزِ عید خود، طوافِ آنکه او شَهبین بُوَدفوقِ قهر و لطف و کفر و دین بُوَدزآن نیآمد یک عبارت در جهانکه نهان ست و نهان ست و نهانزآنکه این اَسما و الفاظِ حمیداز گِلابهٔ(۲۵) آدمی آمد پدیدعَلَّمَ اَلَاْسْما بُد آدم را اِمام*لیک نه اندر لباسِ عَین و لامچون نهاد از آب و گِل بر سَر کلاهگشت آن اسمایِ جانی رُوسیاهکه نقابِ حرف و دَم در خود کشید تا شود بر آب و گِل معنی پدیدگرچه از یک وَجه منطق کاشف استلیک از دَه وَجه، پَرده و مُکنِف(۲۶) است « گفتنِ خلیل مر جِبرئیل را عَلَیهِماالسَّلام، چون پرسیدش که ألَکَ حاجَةٌ؟ خلیل جوابش داد که اَمّا اِلَیْکَ فَلا.»من خلیلِ وقتم و او جبرئیلمن نخواهم در بلا او را دلیل* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۱Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #31« وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.»« و نامها را به تمامى به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد. و گفت: اگر راست مىگوييد مرا به نامهاى اينها خبر دهيد.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4215 گر شدیت اندر نصیحت جبرئیل*مینخواهد غَوث(۲۷) در آتش خلیلجبرئیلا رَو، که من افروختهبهترم چون عود و عَنبر سوختهجبرئیلا گر چه یاری میکنیچون برادر پاسداری میکنیای برادر من بر آذر(۲۹) چابُکممن نه آن جانم که گَردم بیش و کمجانِ حیوانی، فزایَد از علفآتشی بود و چو هیزم شد تَلفگر نگشتی هیزم او، مُثمِر(۳۰) بُدیتا ابد مَعمور(۳۱) و هم عامِر بُدی * قرآن کریم، سوره زمر(۳۹)، آیه ۳۸ و۳۶Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #36,38« أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ ۚ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ.»« تو را به كسانى كه سواى خدا هستند، مىترسانند. آيا خدا براى نگهدارى بندهاش كافى نيست؟ و هر كس را كه خدا گمراه سازد هيچ راهنمايى نخواهد بود.» (۳۶)« وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلْ أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ ۚ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ(۲۸) عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ.» (۳۸)« اگر از آنها بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ خواهند گفت: خداى يكتا. بگو: پس اينهايى را كه سواى او مىپرستيد چگونه مىبينيد؟ اگر خداى يكتا بخواهد به من رنجى برساند آيا اينان مىتوانند آن رنج را دفع كنند؟ يا اگر بخواهد به من رحمتى ارزانى دارد، مىتوانند آن رحمت را از من بازدارند؟ بگو: خدا براى من بس است. توكلكنندگان به او توكل مىكنند.»سخن خلیل به جبرئیل: اَمّا اِلَیْکَ فَلا: اما به تو احتیاجی نیست.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #537 روح، میبُردَت سویِ چرخِ بَرین(۳۲)سویِ آب و گِل شدی در اسْفَلین(۳۳)*خویشتن را مَسخ کردی زین سُفول(۳۴)زآن وجودی که بُد آن، رَشکِ عُقولپس ببین کین مسخ کردن چون بُوَدپیش آن مسخ، این بغایت دُون بُوَداسبِ همّت، سویِ اختر تاختیآدمِ مسجود را نشناختیآخِر آدمْ زادهای ای ناخَلَف(۳۵)چند پنداری تو پستی را شَرَف چند گویی من بگیرم عالَمیاین جهان را پُر کُنم از خود، همی؟گر جهان، پُر برف گردد سر به سرتابِ خور(۳۶) بگدازَدَش با یک نظروِزْرِ(۳۷) او و صد وزیر و صدهزارنیست گردانَد خدا از یک شَرار(۳۸)عینِ آن تَخییل(۳۹) را حکمت کندعینِ آن زهرآب(۴۰) را شربت کندآن گمانانگیز(۴۱) را سازد یقینمِهرها رویانَد از اسبابِ کین(۴۲)پَروَرَد در آتش، ابراهیم را**ایمنیِّ روح سازد بیم رااز سببْ سوزیش من سَوْدایی ام(۴۳)در خیالاتش چو سُوفِسْطایی ام(۴۴) * قرآن کریم، سوره صافات(۳۷)، آیه ۹۸Quran, Sooreh As-Saaffaat(#37), Line #98«... فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ.»«… که ما آنان را پست ترین گروه گردانیدیم.»«… ما نيز آنها را زيردست گردانيديم.»** قرآن کریم، سوره انبياء(۲۱)، آیه ۶۹-۶۷Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #67-69« أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ۖ أَفَلَا تَعْقِلُونَ.» (۶۷)« بيزارم از شما و از آن چيزهايى كه سواى اللّه مىپرستيد. آيا به عقل درنمىيابيد؟»« قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ.» (۶۸)« گفتند: اگر مىخواهيد كارى بكنيد، بسوزانيدش و خدايان خود را نصرت دهيد.»« قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ.» (۶۹)« گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم خنك و سلامت باش.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2850 گفت: یارا در درونم حُجّتی ستبر حُدوثِ(۴۵) آسمانم آیتی ستمن یقین دارم، نشانش آن بُوَدمر یقیندان را که در آتش رَوَددر زبان مینآید آن حُجّت، بِدانهمچو حالِ سِرِّ عشقِ عاشقاننیست پیدا سِرِّ گفت و گویِ منجز که زردیّ و نَزاری(۴۶) رویِ مناشک و خون بر رُخ روانه میدَوَدحجّتِ حُسن و جمالش میشود مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3612 حق همی خواهد که نومیدانِ اوزین عبادت هم نگردانند رُوهم بر اومیدی مُشَرَّف(۴۷) میشوندچند روزی در رِکابش میدَوندخواهد آن رحمت بتابد بر همهبر بَد و نیک از عمومِ مَرحَمَه(۴۸)حق همی خواهد که هر میر و اسیربا رجاء و خوف باشند و حَذیر(۴۹)*این رَجا و خوف در پرده بُوَدتا پسِ این پرده، پرورده شودچون دریدی پرده، کو خوف و رجا؟غیب را شد کَرّ و فَرّ و ابتلا *۱ قرآن کریم، سوره فاطر(۳۵)، آیه ۲۸Quran, Sooreh Faatir(#35), Line #28«… إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ۗ…»«… ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مىترسند…»*۲ قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۱۱۰Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #110«… فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا…»«… هر كس ديدار پروردگار خويش را اميد مىبندد، بايد كردارى شايسته داشته باشد…»*۳ حدیث« لَوْ وُزِنَ خَوْفُ الُمْؤمِنِ وَ رَجَاؤُهُ لَاَعْتَدَلا.»« اگر خوف و رجای مؤمن با هم سنجیده شود حتماً حالت متعادل خواهد داشت.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3051 هست بازی هایِ آن شیرِ عَلَممُخبِری از بادهایِ مُکتَتَم(۵۰)گر نبودی جنبشِ آن بادهاشیرِ مُرده کَی بِجَستی در هوا؟زآن شناسی باد را، گر آن صباستیا دَبورست این بیانِ آن خفاستاین بدن مانندِ آن شیرِ عَلَم فکر میجُنبانَد او را دَم به دَم فکر کآن از مشرق آید، آن صباستوآنکه از مغرب، دَبورِ با وَباست مشرقِ این بادِ فکرت دیگر استمغربِ این بادِ فکرت زآن سَر استمَه جَمادست و بُوَد شرقش جمادجانِ جانِ جان، بُوَد شرقِ فُؤادشرقِ خورشیدی که شد باطنْفروز قِشر و عکس آن بُوَد خورشیدِ روز زآنکه چون مُرده بُوَد تن، بیلَهَب(۵۱)پیشِ او، نَه روز بنماید، نَه شبور نباشد آن، چو این باشد تمامبیشب و بی روز دارد انتظاممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2974 من خلیلِ وقتم و او جبرئیلمن نخواهم در بلا او را دلیلاو ادب نآموخت از جبریلِ راد(۵۲)که بپرسید از خلیلِ حق، مُرادکه مُرادت هست، تا یاری کنمورنه بگریزم، سَبُکباری کنمگفت ابراهیم: نَی، رَو از میانواسطه، زحمت بُوَد بَعْدَالْعِیانبهرِ این دنیاست مُرسَل(۵۳) رابطهمؤمنان را زآنکه هست او واسطههر دل ار سامِع(۵۴) بُدی وحیِ نهانحرف و صوتی کَی بُدی اندر جهان؟گرچه او محوِ حَق است و بیسَر(۵۵) استلیک کارِ من از آن نازکتر است کردهٔ او کردهٔ شاهست لیکپیشِ ضعفم، بَد نُمایندهست نیکآنچه عینِ لطف باشد بر عَوامقهر شد بر نازنینانِ کِرام(۵۶)بس بلا و رنج میباید کشیدعامه را تا فرق را تانند دیدکین حروفِ واسطه ای یارِ غارپیشِ واصل خار باشد، خار، خاربس بلا و رنج بایست و وُقوفتا رَهد آن روحِ صافی از حُروفلیک بعضی زین صدا کَرتر شدند*باز بعضی صافی و برتر شدند همچو آبِ نیل آمد این بلاسَعد را آبست و خون بر اَشقیا(۵۷)هر که پایانبینتر، او مسعودتَرجِدتر او کارَد که افزون دید بَرزآنکه داند کین جهانِ کاشتن**هست بهرِ مَحشر و برداشتنهیچ عَقدی بهرِ عینِ خود نبودبلک از بهرِ مقامِ رِبْح(۵۸) و سودهیچ نَبْوَد مُنکِری گر بنگریمُنکِریّاش بهرِ عین مُنکِریبل برایِ قهرِ خَصم اندر حسدیا فزونی جُستن و اظهارِ خَود وآن فزونی هم پیِ طمعِ دگربیمعانی چاشنی نَدْهد صُوَرزآن همی پُرسی چرا این میکنیکه صُوَر زَیت(۵۹) است و معنی روشنیورنه این گفتن: چرا؟ از بهرِ چیست؟چونکه صورت بهرِ عینِ صورتی ستاین چرا گفتن، سؤال از فایدهستجز برایِ این، چرا گفتن بَد استاز چه رُو فایده جویی ای امین؟چون بُوَد فایدهٔ این خود همینپس نقوشِ آسمان وَاهلِ زمین***نیست حِکمت کآن بُوَد بهرِ همینگر حکیمی نیست، این ترتیب چیست؟****ور حکیمی هست، چون فعلش تهی ست؟کَس نسازد نقشِ گرمابه و خِضاب(۶۰)جز پیِ قصدِ صواب و ناصواب * قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۳Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #3« إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا.»« راه را به او نشان دادهايم. يا سپاسگزار باشد يا ناسپاس.»** حدیث« اَلدُّنْيا مَزرَعَةُ الْآخِرَةِ.»« دنیا کشتزار آخرت است.»*** قرآن کریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۸۵Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #85« وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ…»« آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست جز به حق نيافريدهايم…»**** قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۱۵Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #115« أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً…»« آيا پنداريد كه شما را بيهوده آفريدهايم…؟»(۱) خَرِف: کم هوش، خرفت، کُندذهن(۲) میوهاش بپَزَد: در اینجا منظور رسیدن میوه است.(۳) نرگس: چشم(۴) رَز: انگور(۵) گُلِ سه تو: ظاهراً گل سرخِ پُر پَر، وَردِ مضاعف(۶) عُلی': آسمان، مکان بلند(۷) رَمه: گلهٔ گوسفند(۸) شُبان: چوپان(۹) خاربُن: بوتهٔ خار(۱۰) سلاح کَش: حامل اسلحه، سلحشور (۱۱) سمع: گوش(۱۲) طَمْع: حرص، آز(۱۳) حُبّ: دوستی، محبّت(۱۴) حُور: جمعِ حَوراء، به معنی زنان بهشتی(۱۵) اِجلال: بزرگواری، شکوه و جلال(۱۶) صَبّاغ: رنگرز(۱۷) آبگینه: شیشه(۱۸) فارِس: اسب سوار(۱۹) طین: گِل(۲۰) جَبین: پیشانی(۲۱) بِلیس: ابلیس، شیطان(۲۲) عَنید: ستیزه گر(۲۳) تَوَلّا: دوستی کردن، دوستی و محبّت(۲۴) سَر بُردن: به معنی طی کردن و نجات یافتن است، اما در اینجا یعنی تسلیم شدن و پناه جُستن.(۲۵) گِلابه: مخلوطِ گِل و آب، کنایه از جسم و کالبد. (۲۶) مُکنِف: پوشاننده(۲۷) غَوث: فریادرسی، فریادرس(۲۸) حَسْبِيَ اللَّهُ: خدا مرا بسنده است.(۲۹) آذر: آتش(۳۰) مُثمِر: میوه دهنده، بارآور(۳۱) مَعمور: آباد شده، آبادان(۳۲) بَرین: بالایین و بلندترین، چرخ برین: آسمان بالایی، منظور عالم مابعدالطبیعه است.(۳۳) اسْفَلین: جمعِ اَسفَل به معنی فروتر(۳۴) سُفول: پسنی، فرومایگی و خسّت طبع(۳۵) ناخَلَف: فرومایه، بدنژاد و بدسرشت و بدکار(۳۶) خور: خورشید(۳۷) وِزْر: بار گران و نکبت و وبال و گناه(۳۸) شَرار: پاره ای از آتش که برجهد.(۳۹) تَخییل: خیال آرایی، کسی را به خیال افکندن.(۴۰) زهرآب: آب زهر آلود(۴۱) گمانانگیز: کسی که دائما دچار توهّم و خیال پردازی است.(۴۲) کین: کینه(۴۳) سَوْدایی: کسی که مبتلا به مرض خیال است. دیوانه(۴۴) سُوفِسْطایی: از کلمه سَفسَطه: پوشاندن حقایق به کمک لفّاظی.(۴۵) حُدوث: رخ دادن، پدید آمدن چیز تازه(۴۶) نَزار: لاغر، ضعیف و ناتوان(۴۷) مُشَرَّف: شرف یافته، بزرگی داده شده(۴۸) مَرحَمَة: مهربانی، لطف(۴۹) حَذیر: حذر کننده، ترسان(۵۰) مُکتَتَم: پوشیده، پنهان(۵۱) لَهَب: شعله و زبانه آتش(۵۲) راد: دانشمند، حکیم، جوانمرد(۵۳) مُرسَل: ارسال شده، رسول(۵۴) سامِع: شنونده(۵۵) بیسَر: بدون سر، مراد از آن مقام فناء است که موجب اضمحلال جمیع رسوم و آثار من و مایی می شود.(۵۶) کِرام: جمعِ کریم، به معنی بخشنده، جوانمرد(۵۷) اَشقیا: جمعِ شَقی، به معنی تیره بخت، نگون بخت(۵۸) رِبْح: سود، منفعت(۵۹) زَیت: روغن(۶۰) خِضاب: موادی که با آن موی سر و صورت یا پوست بدن را رنگ میکردند، مانندِ حنا.************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 965, Divan e Shamsدل گردون خلل کند چو مه تو نهان شودچو رسد تیر غمزهات همه قدها کمان شودچو تو دلداریی کنی دو جهان جمله دل شودچو جهان را تو دل دهی همه دلها جهان شودفتد آتش درین فلک که بنالد از آن ملکچو غم و دود عاشقان به سوی آسمان شودنبود رشک عشق تو بجهد خون عاشقانچو شفق بر سر افق همه گردون نشان شودچه زمان باشد آن زمان که بلرزد ز تو زمینچه عجب باشد آن مکان چو مکان لامکان شودز خیال نگار من چو بخندد بهار منرخ او گلفشان شود نظرم گلستان شودبفشان گل که گلشنی همه را چشم روشنیبه کرم گر نظر کنی چه شود چه زیان شودخوشم ار سر بدادهام چو درختان به باد منکه به باغ جمال تو نظرم باغبان شودچه عجب گر ز مستیت خرف و سرگران شومچو درختی که میوهاش بپزد سرگران شودچو بنفشه دوتا شدم چو سمن بیوفا شدمکه دل لالهها سیه ز غم ارغوان شودرخ یارم چو گلستان رخ زارم چو زعفرانرخ او چون چنین بود نظر تو چنان شودهمه نرگس شود رزان ز پی دید گلستانگل تو بهر بوسهاش همه شکل دهان شودبه وصال بهار او چو بخندد دل چمنز غم هجر جویها چو سرشکم روان شودچو پرست از محبتش دل آن عالم خلاکه درختش ز شکر دوست سراسر زبان شودچو سر از خاک برزنند ز درختان ندا رسدکه تو هر چه نهان کنی همه روزی عیان شودگل سوری گشاد رخ به لجاج گل سه توگل گفتش نمایمت چو گه امتحان شودز تک خاک دانهها سوی بالا برآمدهکه عنایت فتاده را به علی نردبان شودتو زمین خورنده بین بخورد دانه پروردعجب این گرگ گرسنه رمه را چون شبان شودهمه گرگان شبان شده همه دزدان چو پاسبانچه برد دزد عاشقان چو خدا پاسبان شودمشتاب ار چه باغ را ز کرم سفره سبز شدبنشین منتظر دمی هله تا وقت خوان شودز رفیقان گلستان مرم از زخم خاربنکه رفیق سلاح کش مدد کاروان شودخمش ای دل که گر کسی بود او صادق طلبجهت صدق طالبان خمشیها بیان شودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1723, Divan e Shamsهزار ابر عنایت بر آسمان رضاستاگر ببارم از آن ابر بر سرت بارممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #566 عکس چندان باید از یاران خوشکه شوی از بحر بیعکس آبکشعکس کاول زد تو آن تقلید دانچون پیاپی شد شود تحقیق آنتا نشد تحقیق از یاران مبراز صدف مگسل نگشت آن قطره درصاف خواهی چشم و عقل و سمع رابردران تو پردههای طمع رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1955 هوی هوی باد و شیرافشان ابردر غم مااند یک ساعت تو صبرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2959 گفت بهر شاه مبذول است جان او چرا آید شفیع اندر میانلی معالله وقت بود آن دم مرالا یسع فیه نبی مجتبی برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی که هیچ پیامبر برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.حدیث« لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»« براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگامنه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد مرا با خدا ندارند.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3948 جهد پیغمبر به فتح مکه همکی بود در حب دنیا متهمآنکه او از مخزن هفت آسمانچشم و دل بربست روز امتحان*از پی نظاره او حور و جانپر شده آفاق هر هفت آسمانخویشتن آراسته از بهر اوخود ورا پروای غیر دوست کوآنچنان پر گشته از اجلال حقکه در او هم ره نیابد آل حقلا یسع فینا نبی مرسل**والملک والروح ایضا فاعقلوا در میان ما هیچ پیامبر مرسلی نمی گنجد و نیز فرشته و روح. پس خردورزی کنید.گفت ما زاغیم همچون زاغ نیمست صباغیم مست باغ نیچونکه مخزنهای افلاک و عقولچون خسی آمد بر چشم رسولپس چه باشد مکه و شام و عراقکه نماید او نبرد و اشتیاقآن گمان و ظن منافق را بودکو قیاس از جان زشت خود کند آبگینه زرد چون سازی نقابزرد بینی جمله نور آفتاببشکن آن شیشه کبود و زرد راتا شناسی گرد را و مرد راگرد فارس گرد سر افراشتهگرد را تو مرد حق پنداشتهگرد دید ابلیس و گفت این فرع طینچون فزاید بر من آتشجبینتا تو میبینی عزیزان را به شردان که میراث بلیس است آن نظرگ
view more