برنامه صوتی شماره ۸۶۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۶ آوریل ۲۰۲۱ - ۱۸ فروردینPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 76, Divan e Shamsآخر بشنید آن مَه آهِ سَحَرِ ما راتا حَشْر دگر آمد امشب حَشَرِ(١) ما راچون چرخ زَنَد آن مَه در سینهٔ من، گویمای دورِ قَمَر(٢) بنگر دورِ قَمَرِ ما راکو رستمِ دَستان(٣) تا دَستان(۴) بنماییمشکو یوسف تا بیند خوبی و فَرِ ما را؟تو لقمهٔ شیرین شو در خدمتِ قندِ اولقمه نَتوان کردن کانِ شِکَرِ ما راما را کَرَمش خواهد تا در برِ خود گیردزین روی دوا سازد هر لحظه گَرِ(۵) ما راچون بینمکی نَتوان خوردن جگرِ بریانمیزَن به نمک هر دَم بریان جگرِ ما رابی پای طواف آریم، بیسَر به سجود آییمچون بیسَر و پا کرد او این پا و سَرِ ما رابی پای طواف آریم گِردِ درِ آن شاهیکاو مستِ اَلست آمد بشکست درِ ما را*چون زَر شد رنگِ ما از سینهٔ سیمینشصد گنج فدا بادا این سیم و زَرِ ما رادر رنگ کجا آید؟ در نقش کجا گنجد؟نوری که مَلَک سازد جسمِ بشرِ ما راتشبیه ندارد او، وز لطف روا داردزیرا که همی داند ضعفِ نظرِ ما رافرمود که نورِ من مانندهٔ مِصباح(۶) استمِشکات(۷) و زُجاجه(۸) گفت سینه و بَصرِ ما را**خامش کن تا هر کس در گوش نیارد اینخود کیست که دریابد او خیر و شَرِ ما را* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۲Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ.»« و پروردگار تو از پشت بنىآدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مىدهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بىخبر بوديم.»** قرآن کریم، سوره نور(۲۴)، آیه ۳۵Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #35« اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»« خدا نور آسمانها و زمين است. مثَل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى باشد، آن چراغ درون آبگينهاى و آن آبگينه چون ستارهاى درخشنده. از روغن درخت پربركت زيتون كه نه خاورى است و نه باخترى افروخته باشد. روغنش روشنى بخشد هر چند آتش بدان نرسيده باشد. نورى افزون بر نور ديگر. خدا هر كس را كه بخواهد بدان نور راه مىنمايد و براى مردم مثَلها مىآورد، زيرا بر هر چيزى آگاه است.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #701 عشقِ او پیدا و معشوقش نهانیار، بیرون، فتنهٔ او در جهاناین رها کن، عشق هایِ صورتینیست بر صورت(۹)، نَه بر رویِ سِتی(۱۰)آنچه معشوق است، صورت نیست آنخواه عشقِ این جهان، خواه آن جهانآنچه بر صورت تو عاشق گشتهایچون برون شد جان، چرایش هشتهای؟صورتش برجاست، این سیری ز چیست؟عاشقا، واجو که معشوقِ تو کیست؟آنچه محسوس است، اگر معشوقه استعاشقستی هر که او را حِس هست مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #708 پرتوِ خورشید بر دیوار تافتتابشِ عاریتی دیوار یافتبر کلوخی دل چه بندی ای سَلیم؟واطلب اصلی که تابَد او مُقیمای که تو هم عاشقی بر عقلِ خویشخویش بر صورتپرستان دیده بیشپرتوِ عقل است آن بر حسِّ توعاریت میدان ذَهَب(۱۱) بر مِسِّ توچون زَراَندود است خوبی در بشرورنه چون شد شاهدِ تو پیره خر؟چون فرشته بود، همچون دیو شدکآن ملاحت اَندرو عاریّه بُداندک اندک میستاند آن جمالاندک اندک خشک میگردد نهالرو نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ بخوان*دل طلب کن، دل منه بر استخوان طالب دل باش، ای که اهل صورتی، بر استخوان دل مبند. در طلب زیبایی و جمال ظاهری مباش و طالب حُسن و لطافت روح باش.کآن جمالِ دل جمالِ باقی استدو لَبَش از آبِ حَیوان، ساقی استخود هَمو آب است و هم ساقیّ و مستهر سه یک شد، چون طلسمِ تو شکستآن یکی را تو ندانی از قیاسبندگی کُن، ژاژ کم خا(۱۲) ناشناسمعنیِ تو صورت است و عاریتبر مناسب شادی و بر قافیتمعنی آن باشد که بستاند تو رابی نیاز از نقش گرداند تو را معنی آن نَبْوَد که کور و کَر کندمرد را بر نقش، عاشقتر کندکور را قسمت، خیالِ غمفزاستبهرهٔ چشم، این خیالاتِ فناستحرفِ قرآن را ضَریران(۱۳) معدن اندخر نبینند و به پالان بر زنندچون تو بینایی، پیِ خر رو که جَستچند پالان دوزی، ای پالانپرستخر چو هست، آید یقین پالان تو راکم نگردد نان، چو باشد جان تو را * قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۶۸Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #68« وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ.»« هر كه را عمر دراز دهيم، در آفرينش دگرگونش كنيم. چرا تعقل نمىكنند؟»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۹۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1791 دل که او بستهٔ غم و خندیدن استتو مگو کو لایقِ آن دیدن استآنکه او بستهٔ غم و خنده بُوَداو بدین دو عاریت زنده بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1130 رنج و غم را حق پیِ آن آفریدتا بدین ضِد، خوشْ دلی آید پدیدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #479 ترکِ دنیا هر که کرد از زُهدِ خویشپیش آمد پیشِ او دنیا و بیشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1747 پاره کردهٔ وسوسه باشی دلاگر طَرَب را بازدانی از بلاحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶Hafez Poem(Qazal)# 166, Divan e Qazaliatروز هجران(۱۴) و شبِ فُرقَتِ(۱۵) یار آخِر شدزدم این فال و گُذشت اَختَر و کار آخِر شدآن همه ناز(۱۶) و تَنَعُّم(۱۷) که خزان میفرمودعاقبت در قدم باد بهار آخِر شدشُکر ایزد که به اقبال کُلَه گوشه گُلنَخوَت(۱۸) باد دی(۱۹) و شوکت خار آخِر شدصُبح امّید که بُد مُعْتَکِفِ(۲۰) پردهٔ غِیب(۲۱)گو برون آی که کار شب تار آخِر شدبعد از این نور به آفاق(۲۲) دهیم از دلِ خویشکه به خورشید رسیدیم و غُبار آخِر شدآن پریشانی شبهای دراز و غمِ دلهمه در سایهٔ گیسوی نگار(۲۳) آخِر شدباوَرَم نیست ز بَدعَهدی ایّام(۲۴) هنوزقِصه غُصّه که در دولت(۲۵) یار آخِر شدساقیا لُطف نمودی قَدحت پرمِیْ بادکه به تدبیر(۲۶) تو تشویش(۲۷) خمار آخِر شددر شمار ار چه نیاورد(۲۸) کسی حافظ راشکر کان مِحنت بیحد و شمار(۲۹) آخِر شدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2921 « وحی کردنِ حق به موسی علیهالسَّلام که ای موسی من که خالقم تعالی تو را دوست میدارم.»گفت موسی را به وحیِ دل خداکای گُزیده دوست میدارم تو راگفت: چه خِصلت بُوَد ای ذوالْکَرم(۳۰)موجب آن؟ تا من آن افزون کنم گفت چون طفلی به پیش والِده(۳۱)وقت قهرش دست هم در وَی زدهخود نداند که جز او دَیّار(۳۲) هستهم ازو مخمور هم از اوست مستمادرش گر سیلیی بر وی زندهم به مادر آید و بر وی تَنَد(۳۳) از کسی یاری نخواهد غیر اواوست جمله شَرِّ او و خیر او خاطر تو هم ز ما، در خیر و شرالتفاتش نیست جاهایِ دگرغِیرِ من پیشت چون سنگ است و کُلوخگر صَبیّ(۳۴) و گر جوان و گر شیوخهمچنانک اِیّاکَ نَعْبُد در حَنین(۳۵)در بَلا، از غیر تو لانَسْتَعین(۳۶)*چنانکه هنگام راز و نیاز می گویی: «تنها تو را می پرستیم». هنگام هجوم بلا از غیر تو یاری نمی خواهیم.هست این ایّاکَ نَعْبُد حَصْر رادر لغت، و آن از پیِ نفیِ ریاجمله «تنها تو را می پرستیم» برای حصر است و آن برای زدودن آلودگی ریا از زندگی ماست.هست اِيّاكَ نَسْتَعِين هم بَهرِ حَصْرحَصْر کرده استعانت را و قَصْر(۳۷)جمله اِيّاكَ نَسْتَعِين نيز برای بیان حصر و اختصاص است. زیرا این جمله یاری خواستن را به خدا محصور و مقصور کرده است.که عبادت مر تو را آریم و بسطَمْعِ یاری هم ز تو داریم و بس « خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردنِ شفیع آن مغضوبٌ عَلَیه را و از پادشاه درخواستن و پادشاه شفاعتِ او قبول کردن و رنجیدنِ ندیم از شفیع که چرا شفاعت کردی؟»پادشاهی بر نَدیمی(۳۸) خشم کردخواست تا از وی برآرَد دُود و گَرد(۳۹)کرد شَه شمشیر بیرون از غِلافتا زَنَد بر وی جزایِ آن خِلافهیچ کس را زَهره نه تا دَم زَنَدیا شفیعی بر شفاعت برتَنَدجز عِمادُالُمْلک نامی در خواصدر شفاعت مصطفیوارانه خاصبَرجَهید و زود در سَجده فتاددر زمان، شَه تیغِ قهر از کف نهادگفت: اگر دیوَست، من بخشیدمشور بِلیسی(۴۰) کرد، من پوشیدمش چونکه آمد پایِ تو اندر میانراضیَم گر کرد مُجرم صد زیانصد هزاران خشم را تانم شکستکه تو را آن فضل و آن مقدار هستلابهات(۴۱) را هیچ نتْوانم شکستزآنکه لابهٔ تو یقین لابهٔ من استگر زمین و آسمان بر هم زدیزانتقام، این مرد بیرون نآمدیور شدی ذرّه به ذرّه لابهگراو نَبُردی این زمان از تیغ، سربر تو مینَنهیم مِنّت ای کریملیک شرحِ عزّتِ توست ای ندیماین نکردی تو، که من کردم یقینای صفاتت در صفاتِ ما دَفین(۴۲)* قرآن کریم، سوره حمد(۱)، آیه ۵Quran, Sooreh Al-Fatiha(#1), Line #5« إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.»« تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مىجوييم.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2219 آن دعای بیخودان، خود دیگر استآن دعا زو نیست، گفتِ داور استآن دعا حق میکند، چون او فناستآن دعا و آن اجابت از خداستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2946 تو درین مُستَعْمَلی(۴۳)، نَی عاملیزآنکه محمولِ منی، نَی حاملی ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ گشتهای*خویشتن در موج چون کف هِشتهای(۴۴)لا شدی، پهلویِ اِلّا خانهگیراین عجب که هم اسیری، هم امیرآنچه دادی تو، ندادی، شاه داداوست بس، اَللهُ اَعْلَمْ بِالرَّشاد(۴۵)آنچه را که تو دادی، در واقع تو ندادی بلکه شاه داد. تنها وجود حقیقی اوست ولا غیر. خداوند به راه هدایت داناتر است.وآن ندیمِ رَسته از زخم و بلازین شفیع آزرد و برگشت از وَلا(۴۶)دوستی بُبْرید زآن مُخلِص تمامرو به حایِط(۴۷) کرد تا نارَد سلامزین شفیعِ خویشتن بیگانه شدزین تعجّب، خلق در افسانه شدکه نه مجنونست، یاری چون بُرید؟از کسی که جانِ او را وا خرید؟واخریدش آن دَم از گَردن زدنخاکِ نعلِ(۴۸) پاش بایستی شدنباژگونه رفت و بیزاری گرفتبا چنین دلدار، کینداری گرفت پس ملامت کرد او را مُصلِحیکین جفا چون میکنی با ناصِحی؟جانِ تو بخْرید آن دلدارِ خاصآن دَم از گردن زدن کَردَت خلاصگر بَدی کردی، نبایستی رمیدخاصه نیکی کرد آن یارِ حمیدگفت: بهرِ شاه، مبذول است جاناو چرا آید شفیع اندر میان؟لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا**لا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجتَبی برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی که هیچ پیامبر برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.من نخواهم رحمتی جز زخمِ شاهمن نخواهم غیرِ آن شه را پناهغیرِ شه را بهرِ آن لا کردهامکه به سویِ شه تَوَلّا(۴۹) کردهامگر بِبُرَّد او به قهرِ خود سَرَم***شاه، بخشد شصت جانِ دیگرمکارِ من، سربازی و بیخویشی استکارِ شاهنشاهِ من، سَربخشی استفخرِ آن سَر که کفِ شاهش بُرَدننگِ آن سَر کو به غیری سَر بَرَد(۵۰) شب که شاه از قهر در قیرش کشیدننگ دارد از هزاران روزِ عید خود، طوافِ آنکه او شَهبین بُوَدفوقِ قهر و لطف و کفر و دین بُوَدزآن نیآمد یک عبارت در جهانکه نهان ست و نهان ست و نهانزآنکه این اَسما و الفاظِ حمیداز گِلابهٔ(۵۱) آدمی آمد پدیدعَلَّمَ اَلَاْسْما بُد آدم را اِمام****لیک نه اندر لباسِ عَین و لام چون نهاد از آب و گِل بر سَر کلاهگشت آن اسمایِ جانی رُوسیاهکه نقابِ حرف و دَم در خود کشیدتا شود بر آب و گِل معنی پدیدگرچه از یک وَجه منطق کاشف استلیک از دَه وَجه، پَرده و مُکنِف(۵۲) است * قرآن کریم، سوره انفال(۸)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Al-Anfal(#8), Line #17«… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ…»«... و آنگاه كه تير مىانداختى، تو تير نمىانداختى، خدا بود كه تير مىانداخت…»** حدیث« لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»« براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگام نه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد مرا با خدا ندارند.»*** حدیث قدسی« مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.»«(خداوند فرمود): هر کس مرا طلب کند، مرا می یابد و هر که مرا بیابد، مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد، عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود، عاشقش می شوم و هر کس را که عاشقش بشم، او را می کشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم.»**** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۱Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #31« وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.»« و نامها را به تمامى به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد. و گفت: اگر راست مىگوييد مرا به نامهاى اينها خبر دهيد.»(۱) حَشَر: قشون غیر منظّم، دسته، گروه(۲) دورِ قَمَر: حرکت ماه شب چهارده، منجّمان دورِ اخیر را که از آفرینش آدم است دورِ قمر می گویند.(۳) رستمِ دَستان: رستم پسرِ زالِ پهلوان، دستان لقبِ زال است.(۴) دَستان: افسانه، افسون، تدبیر، مکر و حیله(۵) گَر: بیماری جَرب، گال(۶) مِصباح: چراغ(۷) مِشکات: چراغدان(۸) زُجاجه: شیشه، ظرف شیشه ای(۹) صورت: در اینجا صورت به معنی چهره و رخسار نیست، بلکه منظور هیأت ظاهر و قالب موجودات است.(۱۰) سِتی: مطلق زن، بی بی، بانو(۱۱) ذَهَب: طلا، زَر(۱۲) ژاژ خایی: یاوه گویی، سخنان بیهوده گفتن(۱۳) ضَریر: نابینا، کور(۱۴) هجران: دوری(۱۵) فُرقَت: جدایی(۱۶) ناز: افاده، فخر فروشی(۱۷) تَنَعُّم: خوشگذرانی(۱۸) نَخوَت: تکبُّر(۱۹) باد دِی: باد دی ماه، باد سرد زمستانی(۲۰) مُعْتَکِف: کسی که برای عبادت در مسجد یا گوشۀ دیگر اقامت کند، گوشهنشین.(۲۱) پردهٔ غِیب: عالم غيب(۲۲) آفاق: جمع افق، در اینجا یعنی سراسر کاینات(۲۳) نگار: معشوق، محبوب(۲۴) بَدعَهدی ایّام: بی وفایی روزگار(۲۵) دولت: بخت و اقبال(۲۶) تدبیر: چاره اندیشی(۲۷) تشویش: پریشانی، آشفتگی(۲۸) در شمار نیاوردن: به حساب نیاوردن(۲۹) بی حد و شمار: بی اندازه، بی پایان(۳۰) ذوالْکَرم: صاحب كرم(۳۱) والِده: مادر(۳۲) دَیّار: كس، كسی(۳۳) تنیدن: دست به کاری زدن(۳۴) صَبیّ: کودک ، پسر بچه(۳۵) حَنین: ناله و زاری(۳۶) لانَسْتَعین: ياری نمی جوییم(۳۷) قَصْر: كوتاه كردن(۳۸) نَدیم: همدم، همنشین(۳۹) دُود و گَرد از کسی برآوردن: کسی را هلاک کردن(۴۰) بِلیس: مخفّف ابلیس، به معنی شیطان(۴۱) لابه: التماس، زاری(۴۲) دَفین: مدفون، نهفته(۴۳) مُستَعْمَل: به کار گماشته شده، به کار گرفته شده(۴۴) هِشتن: رها کردن، فروگذاشتن(۴۵) رَشاد: هدایت شدن به راه راست(۴۶) وَلا: دوستی(۴۷) حایِط: دیوار(۴۸) نعل: کفش، پاافزار(۴۹) تَوَلّا: دوستی کردن، دوستی و محبّت(۵۰) سَر بُردن: به معنی طی کردن و نجات یافتن است، اما در اینجا یعنی تسلیم شدن و پناه جُستن.(۵۱) گِلابه: مخلوطِ گِل و آب، کنایه از جسم و کالبد. (۵۲) مُکنِف: پوشاننده************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 76, Divan e Shamsآخر بشنید آن مه آه سحر ما راتا حشر دگر آمد امشب حشر ما راچون چرخ زند آن مه در سینه من گویمای دور قمر بنگر دور قمر ما راکو رستم دستان تا دستان بنماییمشکو یوسف تا بیند خوبی و فر ما راتو لقمه شیرین شو در خدمت قند اولقمه نتوان کردن کان شکر ما راما را کرمش خواهد تا در بر خود گیردزین روی دوا سازد هر لحظه گر ما راچون بینمکی نتوان خوردن جگر بریانمیزن به نمک هر دم بریان جگر ما رابی پای طواف آریم بیسر به سجود آییمچون بیسر و پا کرد او این پا و سر ما رابی پای طواف آریم گرد در آن شاهیکاو مست الست آمد بشکست در ما را*چون زر شد رنگ ما از سینه سیمینشصد گنج فدا بادا این سیم و زر ما رادر رنگ کجا آید در نقش کجا گنجدنوری که ملک سازد جسم بشر ما راتشبیه ندارد او وز لطف روا داردزیرا که همی داند ضعف نظر ما رافرمود که نور من ماننده مصباح استمشکات و زجاجه گفت سینه و بصر ما را**خامش کن تا هر کس در گوش نیارد اینخود کیست که دریابد او خیر و شر ما را* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۲Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ.»« و پروردگار تو از پشت بنىآدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مىدهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بىخبر بوديم.»** قرآن کریم، سوره نور(۲۴)، آیه ۳۵Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #35« اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»« خدا نور آسمانها و زمين است. مثَل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى باشد، آن چراغ درون آبگينهاى و آن آبگينه چون ستارهاى درخشنده. از روغن درخت پربركت زيتون كه نه خاورى است و نه باخترى افروخته باشد. روغنش روشنى بخشد هر چند آتش بدان نرسيده باشد. نورى افزون بر نور ديگر. خدا هر كس را كه بخواهد بدان نور راه مىنمايد و براى مردم مثَلها مىآورد، زيرا بر هر چيزى آگاه است.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #701 عشق او پیدا و معشوقش نهانیار بیرون فتنه او در جهاناین رها کن عشق های صورتینیست بر صورت نه بر روی ستیآنچه معشوق است صورت نیست آنخواه عشق این جهان خواه آن جهانآنچه بر صورت تو عاشق گشتهایچون برون شد جان چرایش هشتهایصورتش برجاست این سیری ز چیستعاشقا واجو که معشوق تو کیستآنچه محسوس است اگر معشوقه استعاشقستی هر که او را حس هست مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #708 پرتو خورشید بر دیوار تافتتابش عاریتی دیوار یافتبر کلوخی دل چه بندی ای سلیمواطلب اصلی که تابد او مقیمای که تو هم عاشقی بر عقل خویشخویش بر صورتپرستان دیده بیشپرتو عقل است آن بر حس توعاریت میدان ذهب بر مس توچون زراندود است خوبی در بشرورنه چون شد شاهد تو پیره خرچون فرشته بود همچون دیو شدکان ملاحت اندرو عاریه بداندک اندک میستاند آن جمالاندک اندک خشک میگردد نهالرو نعمره ننکسه بخوان*دل طلب کن دل منه بر استخوان طالب دل باش، ای که اهل صورتی، بر استخوان دل مبند. در طلب زیبایی و جمال ظاهری مباش و طالب حُسن و لطافت روح باش.کان جمال دل جمال باقی استدو لبش از آب حیوان ساقی استخود همو آب است و هم ساقی و مستهر سه یک شد چون طلسم تو شکستآن یکی را تو ندانی از قیاسبندگی کن ژاژ کم خا ناشناسمعنی تو صورت است و عاریتبر مناسب شادی و بر قافیتمعنی آن باشد که بستاند تو رابی نیاز از نقش گرداند تو را معنی آن نبود که کور و کر کندمرد را بر نقش عاشقتر کندکور را قسمت خیال غمفزاستبهره چشم این خیالات فناستحرف قرآن را ضریران معدن اندخر نبینند و به پالان بر زنندچون تو بینایی پی خر رو که جستچند پالان دوزی ای پالانپرستخر چو هست آید یقین پالان تو راکم نگردد نان چو باشد جان تو را * قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۶۸Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #68« وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ.»« هر كه را عمر دراز دهيم، در آفرينش دگرگونش كنيم. چرا تعقل نمىكنند؟»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۹۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1791 دل که او بسته غم و خندیدن استتو مگو کو لایق آن دیدن استآنکه او بسته غم و خنده بوداو بدین دو عاریت زنده بودمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1130 رنج و غم را حق پی آن آفریدتا بدین ضد خوش دلی آید پدیدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #479 ترک دنیا هر که کرد از زهد خویشپیش آمد پیش او دنیا و بیشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1747 پاره کرده وسوسه باشی دلاگر طرب را بازدانی از بلاحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶Hafez Poem(Qazal)# 166, Divan e Qazaliatروز هجران و شب فرقت یار آخر شدزدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شدآن همه ناز و تنعم که خزان میفرمودعاقبت در قدم باد بهار آخر شدشکر ایزد که به اقبال کله گوشه گلنخوت باد دی و شوکت خار آخر شدصبح امید که بد معتکف پرده غیبگو برون آی که کار شب تار آخر شدبعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویشکه به خورشید رسیدیم و غبار آخر شدآن پریشانی شبهای دراز و غم دلهمه در سایه گیسوی نگار آخر شدباورم نیست ز بدعهدی ایام هنوزقصه غصه که در دولت یار آخر شدساقیا لطف نمودی قدحت پرمی بادکه به تدبیر تو تشویش خمار آخر شددر شمار ار چه نیاورد کسی حافظ راشکر کان محنت بیحد و شمار آخر شدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2921 « وحی کردنِ حق به موسی علیهالسَّلام که ای موسی من که خالقم تعالی تو را دوست میدارم.»گفت موسی را به وحی دل خداکای گزیده دوست میدارم تو راگفت چه خصلت بود ای ذوالکرمموجب آن تا من آن افزون کنم گفت چون طفلی به پیش والدهوقت قهرش دست هم در وی زدهخود نداند که جز او دیار هستهم ازو مخمور هم از اوست مستمادرش گر سیلیی بر وی زندهم به مادر آید و بر وی تنداز کسی یاری نخواهد غیر اواوست جمله شر او و خیر او خاطر تو هم ز ما در خیر و شرالتفاتش نیست جاهای دگرغیر من پیشت چون سنگ
view more