برنامه صوتی شماره ۸۵۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۳ مارس ۲۰۲۱ - ۱۴ اسفندPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1686, Divan e Shamsگفتم که: عهد بستم، وز عهدِ بد بِرَستم(۱)گفتا: چگونه بندی چیزی که من شکستم؟با وی چو شَهد و شیرم، هم دامَنَش بگیرماما چگونه گیرم؟ چون من شکسته دستمخود دامَنَش نگیرد الّا شکسته دستیاکنون بلند گردم، کز جور(۲) کرد پَستمتا من بلند باشم، پَستم کُنَد به داوَرچون نیست کرد، آنگه بازآوَرَد به هستمای حلقههایِ زلفش پیچیده گِردِ حلقمافغان ز چشم مَستش کان مَست کرد مَستمآمد خیالِ مَستش، مستانه حمله آوَرْدچندان بهانه کردم وز دستِ او نَرَستمحلقه زدم به دَربَر(۳)، آواز داد دلبرگفتا که: نیست اینجا، یعنی بِدان که هستمگفتم که: بنده آمد، گفت: این دَمِ تو دامَستمن کی شکارِ دامَم، من کی اسیرِ شَستَم(۴)؟گفتم: اگر بسوزی جانِ مرا، سِزایَمای بُت مرا بسوزان، زیرا که بُت پرستممن خشک از آن شُدَستَم، تا خوش مرا بسوزیچون تو مرا بسوزی، از سوختن بِرَستَمهر جا رَوی بیایم، هر جا رَوَم بیاییدر مرگ و زندگانی با تو خوشم، خوشَستَمای آبِ زندگانی با تو کجاست مُردن؟در سایهٔ تو باللَه جَستم ز مرگ، جَستممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214 علتی بتّر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذُودَلال(۵)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #382 گر نه موشی دزد در انبار ماستگندم اعمال چل ساله کجاستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاهعاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل دُرُستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 217, Divan e Shamsچه نیکبخت کسی که خدای خواند تو رادرآ درآ به سعادت دَرَت گُشاد خداکه برگشاید دَرها؟ مُفَتِّحُ اْلَابْوابکه نُزْل و منزل بخشید؟ نَحْنُ نَزَّلْنامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساطکه بگویید از طریقِ اِنبساط مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 که درونِ سینه شرحت دادهایمشرح اَندر سینهات بِنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۶)؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639 هر زمان دل را دگر میلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَمکُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحیددر هر بامداد(هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1580, Divan e Shamsتا دلبرِ خویش را نبینیمجُز در تَکِ خونِ دل نَشینیمما بِهْ نَشَویم از نصیحتچون گمرهِ عشقِ آن بهینیممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیرزآنکه جَبّاران بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544 ناز کردن خوش تر آید از شِکَرلیک، کم خایَش، که دارد صد خطرایمن آبادست آن راهِ نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1566, Divan e Shamsتا با تو قرین شدست جانمهر جا که رَوَم، به گلستانمتا صورتِ تو قرینِ دل شدبر خاک نِیَم، بر آسمانممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421 میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قَرین(۷) بیقول و گفت و گوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1553, Divan e Shamsما صحبتِ همدگر گُزینیمبر دامنِ همدگر نِشینیمیاران، همه پیشتر نِشینیدتا چهرهٔ همدگر ببینیم مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1705, Divan e Shamsز ما مَشو مَلول که ما سخت شاهدیماز رَشک و غیرَتَست که در چادری شدیمروزی که اَفکنیم ز جان چادرِ بَدنبینی که رَشک و حسرتِ ماهیم و فَرقَدیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1863, Divan e Shamsای سَنْجَقِ نَصْرُالَله، وی مَشعلهٔ یاسینیا رَب چه سَبُک روحی، بر چشم و سَرَم بِنشینای تاجِ هُنرمندی، مِعراجِ خردمندیتعریف چه میباید؟ چون جمله تویی تعیینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 435, Divan e Shamsاین عدم خود چه مبارک جایستکه مددهایِ وجود از عدمستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4123 شرط، تسلیم است، نه کارِ درازسود نَبْوَد در ضَلالَت تُرکْتازمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4177 لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توستای مسلمان بایدت تسلیم جُستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #65 گر بدیدی حِسِّ حیوان شاه راپس بدیدی گاو و خر الله راگر نبودی حسِّ دیگر مر تو راجز حسِ حیوان، ز بیرونِ هواپس بنیآدم مُکَرَّم(۸) کی بدی؟کی به حسِّ مشترک، مَحرَم شدی؟نا مُصَوَّر(۹) یا مُصَوَّر(۱۰) گفتنتباطل آمد بی ز صورت رَستنتنا مُصَوَّر یا مُصَوَّر پیشِ اوستکو همه مغزست و بیرون شد ز پوستگر تو کوری، نیست بر اَعْمی'(۱۱) حَرَج(۱۲)ورنه، رو کِالصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرج(۱۳) مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2436, Divan e Shamsمن از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو راآیینهیی دادم تو را، باشد که با ما خو کنیای گوهری از کانِ من، وی طالبِ درمانِ منآخر ببین احسانِ من، باشد که با ما خو کنیشربِ مرا پیمانه شو، وز خویشتن بیگانه شوبا دردِ من همخانه شو، باشد که با ما خو کنیای شاه زاده داد کن، خود را ز خود آزاد کنروزِ اجل را یاد کن، باشد که با ما خو کنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3502 آدمی را اندک اندک آن هُمام(۱۴)تا چهل سالش کند مردِ تماممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1688, Divan e Shamsرفتم ز دستِ خود من، در بیخودی فتادمدر بی خودیِّ مطلق با خود چه نیک شادمچشمم بدوخت دلبر تا غیرِ او نبینمتا چشمها به ناگه در رویِ او گُشادمبا من به جنگ شد جان، گفتا: مرا مَرَنجانگفتم: طلاق بِستان، گفتا: بِده، بِدادممادر چو داغِ عشقت می دید در رُخِ مننافَم بر آن بُرید او، آن دَم که من بِزادمگر بر فلک دَوانم، ور لوحِ غیب خوانمای تو صَلاحِ جانم، بی تو چه در فسادمای پرده بَرفکنده تا مُرده گشته زندهوز نورِ رویَت آمد عهدِ اَلَست(۱۵) یادماز عشقِ شاهِ پَریان چون یاوه گشتم ای جاناز خویش و خلق پنهان، گویی پَری نژادمتبریزِ شمسِ دین را گفتم: تَنا، کی باشی؟تَن خاک گفت و جان گفت: سرگشته همچو بادممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 774, Divan e Shamsبه چه نوع شُکر گویم که شِکَرسِتانِ شُکرَمز درِ جفا برون شد ز درِ وفا درآمد؟همه جورها وفا شد همه تیرگی صفا شدصفتِ بَشر فَنا شد صفتِ خدا درآمدهمه نقشها بُرون شد همه بَحر آبگون شدهمه کبریا برون شد همه کبریا درآمدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #151 مردهٔ خود را رها کرده ست اومردهٔ بیگانه را جوید رُفوگفت حق: ادبارْگر، ادبارْجوستخارِ روییده جزایِ کشتِ اوستآنکه تخمِ خار کارَد در جهانهان و هان او را مجو در گلستانگر گُلی گیرد، به کف خاری شودور سویِ یاری رَوَد، ماری شودکیمیایِ زهر و مارَست آن شَقیبر خلافِ کیمیایِ مُتّقیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1068 هر که مانْد از کاهلی بیشُکر و صبراو همین داند که گیرد پایِ جَبرهر که جبر آورد، خود رنجور کردتا همان رنجوری اش، در گور کردگفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۱۶)*رنج آرَد تا بمیرد چون چراغجبر، چه بْود؟ بستنِ اشکسته رایا به پیوستن رَگی، بگسسته راچون در این رَه پایِ خود نشکستهییبَر که میخندی؟ چه پا را بسته یی؟وآنکه پایش در رهِ کوشش شکستدررسید او را بُراق(۱۷) و بَرنشستحاملِ دین بود او، محمول شدقابلِ فرمان بُد او، مقبول شدتاکنون فرمان، پذیرفتی ز شاهبعد از این، فرمان رسانَد بَر سپاهتاکنون اختر، اثر کردی در اوبعد از این باشد امیرِ اختر اوگر تو را اِشکال آید در نظرپس تو شک داری در اِنْشَقَّ الْقَمَر(۱۸)**تازه کُن ایمان، نه از گفتِ زبانای هوا را تازه کرده در نهانتا هوا تازهست، ایمان تازه نیست***کین هوا، جز قفلِ آن دروازه نیستکردهای تأویل(۱۹)، حرفِ بِکْر(۲۰) راخویش را تأویل کن، نی ذِکر(۲۱) رابر هوا تأویلِ قرآن میکُنیپَسْت و کژ شد از تو، معنیِّ سَنی(۲۲)* حدیث« لا تَمارَضوا وَ لا تَحْفِروا قُبورَكُمْ فَتَمُوتُوا »« خود را به بیماری نزنید که بیمار خواهید شد. و گور خود مَکَنید که خواهید مُرد.»** قرآن کریم، سوره قمر(۵۴)، آیه ۱Quran, Sooreh Al-Qamar(#54), Line #1« اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ »« قيامت نزديك شد و ماه دو پاره گرديد. »***حدیث« لا يُؤْمِنُ اَحَدَكُمْ حَتّى يَكُونَ هَواهُ تَبَعًا لِما جِئْتُ بِهِ مِنْ عِنْدِاللهِ.»« مومن کامل نشود کسی از شما مگر آنکه خواهش او تابع گردد هر چیزی را که از بارگاه خدا آورده ام.»مولوی، دیوان شمس، رباعیات، شمارهٔ ۱۴۹۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1491, Divan e Shamsمی بینم آن را، که نمیبینم منوز قندِ لَبش نبات میچینم منهر چند چو سین میانِ یاسینم منیاسین نَهِلَد(۲۳) دَمی، که بنشینم منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1620 «فرستادنِ اسرافیل را علیهالسَّلام به خاک که: حَفنهای برگیر از خاک بهرِ ترکیبِ جسمِ آدم علیهالسَّلام.»گفت اسرافیل را یزدانِ ماکه بِرَوْ زآن خاک پُر کن کف بیاآمد اسرافیل هم سویِ زمینباز آغازید خاکستان حَنین(۲۴)کِای فرشتهٔ صُور و ای بحرِ حیاتکه ز دَم هایِ تو جان یابد مَواتدر دَمی، از صُور، یک بانگِ عظیمپُر شود محشر، خلایق از رَمیم(٢۵)*دَر دَمی در صور، گویی: اَلصَّلابَرجهید ای کشتگانِ کربلاای هلاکت دیدگان از تیغِ مرگبَرزنید از خاک سر، چون شاخ و برگرحمتِ تو وآن دَمِ گیرایِ توپُر شود این عالَم از اِحیایِ تو تو فرشتهٔ رحمتی، رحمت نماحاملِ عرشیّ و قبلهٔ دادها عرش، معدنْ گاهِ داد و مَعدِلت(۲۶)چار جو در زیر او پر مَغفِرت(۲۷)جُویِ شیر و جُویِ شهدِ جاودانجُویِ خَمر و دَجلهٔ آبِ روانپس ز عرش اندر بهشتستان رَوَددر جهان هم چیزکی ظاهر شودگرچه آلودهست اینجا آن چهاراز چه؟ از زهرِ فنا و ناگوارجرعهیی بر خاکِ تیره ریختندزآن چهار و فتنهای انگیختندتا بجویند اصلِ آن را این خَسان(۲۸)خود بَرین قانع شدند این ناکَسان(۲۹)شیر داد و پرورش اطفال راچشمه کرده سینهٔ هر زال(۳۰) راخمر، دفعِ غصّه و اندیشه راچشمه کرده از عِنَب(۳۱) در اِجْتِرا(۳۲) انگبین دارویِ تَن رنجور راچشمه کرده باطنِ زنبور راآب دادی عام، اصل و فرع رااز برای طَهْر(۳۳) و بهرِ کَرْع(۳۴) راتا ازینها پی بَری سویِ اصولتو بَرین قانع شدی ای بُوالفضُولبشنو اکنون ماجرایِ خاک راکه چه میگوید فسون مِحراک(۳۵) راپیشِ اسرافیل گشته او عَبوسمیکند صد گونه شکل و چاپلوسکه به حقِّ ذاتِ پاکِ ذُوالجَلالکه مَدار این قهر را بر من حلالمن ازین تَقلیب(۳۶) بویی میبَرَمبدگُمانی میدَوَد اندر سَرم تو فرشتهٔ رحمتی، رحمت نمازآنکه مرغی را نیآزارد هما ای شفا و رحمتِ اصحاب دردتو همان کُن، کآن دو نیکوکار کردزود اسرافیل باز آمد به شاهگفت عذر و ماجرا نزدِ الهکز برون فرمان بِدادی که بگیرعکسِ آن الهام دادی در ضمیرامر کردی در گرفتن، سویِ گوشنهی کردی از قَساوت(۳۷)، سویِ هوشسَبْقِ رحمت گشت غالب بر غَضب**ای بَدیعْ اَفعال و نیکوکارْ ربْ « فرستادنِ عزرائیل، مَلَک الْعَزْم و الْحَزْم را علیهالسَّلام به برگرفتنِ حَفنهای خاک تا شود جسمِ آدم چالاک عیلهالسَّلام.» گفت یزدان زود عزراییل راکه ببین آن خاکِ پُر تَخییل(۳۸) را آن ضعیفِ زالِ ظالم را بیابمشت خاکی هین بیاور با شتابرفت عزرائیل، سرهنگِ قضا(۳۹)سویِ کُرّهٔ خاک، بهرِ اقتضاخاک، بر قانون، نَفیر(۴۰) آغاز کردداد سوگندش، بسی سوگند خَوردکِای غلامِ خاص، و ای حمّالِ عرشای مُطاعُ الْاَمر(۴۱) اندر عرش و فرشرَو، به حقِّ رحمتِ رحمانِ فردرَو، به حقِّ آنکه با تو لطف کردحقِّ شاهی که جز او معبود نیستپیشِ او زاریِّ کَس مردود نیست گفت: نتوانم بدین افسون، که منرُو بتابم ز آمرِ سِرّ و عَلَن(۴۲)گفت: آخر، امر فرمود او به حِلم(۴۳)هر دو امرند، آن بگیر از راهِ عِلمگفت: آن تأویل باشد یا قیاسدر صریحِ امر، کم جُو اِلتِباس(۴۴)فکرِ خود را گر کنی تأویل، بهکه کنی تأویلِ این نامُشتَبَه(۴۵)دل همیسوزد مرا بر لابهات(۴۶)سینهام پُر خون شد از شورْآبهاتنیستم بیرحم، بل زآن هر سه پاکرحم بیشستم ز دردِ دردناکگر طپانچه(۴۷) میزنم من بر یتیمور دهد حلوا به دستش آن حلیماین طپانچه خوشتر از حلوایِ اوور شود غِرّه به حلوا، وایِ اوبر نفیرِ تو جگر میسوزدملیک، حق لطفی همی آموزدملطفِ مخفی در میانِ قهرهادر حَدَث(۴۸) پنهان، عقیقِ بیبها*** قهرِ حق بهتر ز صد حِلمِ من استمنع کردن جان ز حق، جان کندن استبَتّرین قهرش، به از حِلمِ دو کَوْننِعمَ رَبُّالعالَمین و نِعمَ عَون(۴۹)بدترین قهرِ خدا از بردباریِ دو جهان بهتر است. چه نکوست پروردگاری که پروردگار جهانیان است و چه نکو یاوری است.لطف هایِ مُضْمَر(۵۰) اندر قهرِ اوجان سپردن جان فزاید بهرِ اوهین رها کن بدگُمانی و ضَلالسر قدم کن چونکه فرمودت: تَعال(۵۱)آن تعالِ او تعالی ها دهدمستی و جُفت و نِهالی ها(۵۲) دهد****باری، آن امرِ سَنی را هیچ هیچمن نیآرم کرد وَهْن(۵۳) و پیچ پیچاین همه بشنید آن خاکِِ نَژَند(۵۴)زآن گُمانِ بَد، بُدَش در گوش بندباز از نوعِ دگر آن خاکِ پستلابه و سجده همی کرد او چو مستگفت: نه، برخیز، نبود زین زیانمن سر و جان مینَهم رَهن و ضِمان لابه مندیش و مکن لابه دگرجز بدان شاهِ رحیمِ دادگربنده فرمانم، نیآرم ترک کردامرِ او کز بحر انگیزید گَردجز از آن خَلّاقِ گوش و چشم و سَرنشنوم از جانِ خود هم خیر و شَرگوشِ من از غیر گفتِ او کَر استاو مرا از جانِ شیرین جانتر استجان از او آمد، نیآمد او ز جانصد هزاران جان دهد او رایگانجان که باشد کِش گزینم بر کریم؟کیک(۵۵) چه بْود که بسوزم زو گلیم؟ من ندانم خیر، اِلّا خیرِ او صُمّ(۵۶) و بُکْم(۵۷) و عُمی(۵۸) من از غیرِ اوگوشِ من کَرّست از زاریکنانکه منم در کفِّ او همچون سِنان(۵۹)* قرآن کریم، سوره يس(۳۶)، آیه ۷۸Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #78« وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ ۖ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ.»« در حالى كه آفرينش خود را از ياد برده است، براى ما مثَل مىزند كه چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مىكند؟»** حدیث« سَبَقَتْ رَحْمَتی غَضَبی.»« رحمتم بر غضبم پیشی دارد.»*** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۱۶Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #216«... وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.»«... شايد چيزى را ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد و شايد چيزى را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد. خدا مىداند و شما نمىدانيد.»****۱ قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۲۱Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #21« عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ ۖ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا.»« بر تنشان جامههايى است از سُندس سبز و استبرق. و به دستبندهايى از سيم زينت شدهاند. و پروردگارشان از شرابى پاكيزه سيرابشان سازد.»****۲ قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #25« وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ…»«… و نيز در آنجا همسرانى پاكيزه دارند…» ****۳ قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۵۴Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #54« مُتَّكِئِينَ عَلَىٰ فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ ۚ وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ.»« بر بسترهايى كه آسترشان از استبرق است تكيه زدهاند و ميوههاى آن دو بهشت در دسترسشان باشد.»(۱) رَستن: رها شدن، نجات یافتن(۲) جور: ستم، ظلم(۳) به دَربَر: بر در(۴) شَست: دام، قلّاب ماهیگیری(۵) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه(۶) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده(۷) قَرین: همنشین(۸) مُکَرَّم: گرامی و ارجمند(۹) نامُصَوَّر: بدون شکل و تصویر(۱۰) مُصَوَّر: دارای شکل و تصویر(۱۱) اَعمی: کور(۱۲) حَرَج: تگنا، گناه(۱۳) الصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرج: صبر کلید باب نجات است.(۱۴) هُمام: پادشاه بلند همّت، دلیر و بخشنده(۱۵) اَلَست: ازل، زمانی که ابتدا ندارد.(۱۶) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. « رنجوری به لاغ » یعنی خود رابیمار نشان دادن، تمارض.(۱۷) بُراق: مرکوب پیامبر در شب معراج(۱۸) اِنْشَقَّ الْقَمَر: شکافتن ماه(۱۹) تأویل: رجوع کردن، بیان معنی کلام، بر اساس دانسته های ذهنی به جای زنده شدن به آن.(۲۰) حرفِ بِکْر: سخن تازه و بدیع(۲۱) ذِکر: یاد. یکی از نام های قرآن کریم(۲۲) سَنی: بلند و روشن(۲۳) هلیدن: گذاشتن، اجازه دادن(۲۴) حَنین: ناله، گریه و زاری(۲۵) رَمیم: پوسیده، استخوان پوسیده(۲۶) مَعدِلت: عدل و دادگری(۲۷) مَغفِرت: آمرزش(۲۸) خَس: پست، فرومایه(۲۹) ناکَس: نااهل، نالایق، فرومایه(۳۰) زال: در اینجا مطلقاً به معنی زن به کار رفته است.(۳۱) عِنَب: انگور(۳۲) اِجْتِراء: دليری(۳۳) طَهْر: پاکی(۳۴) کَرْع: آشامیدن(۳۵) مِحراک: بسیار جنباننده(۳۶) تَقلیب: زیر و رو کردن، دگرگون کردن(۳۷) قَساوت: سنگدلی(۳۸) خاکِ پُر تَخییل: زمینی که آکنده از اوهام و خیالات است.(۳۹) سرهنگِ قضا: سرهنگ به معنی سردار و فرمانده قشون است و در این بیت قضای الهی به فرمانده تشبیه شده است.(۴۰) نَفیر: ناله و زاری، فریاد(۴۱) مُطاعُ الْاَمر: کسی که فرمانش اطاعت شود.(۴۲) عَلَن: آشکار، پیدا(۴۳) حِلم: بردباری، شکیبایی(۴۴) اِلتِباس: اشتباه شدن، پوشیدگی کار(۴۵) مُشتَبَه: اشتباه شده(۴۶) لابه: التماس، زاری(۴۷) طپانچه: سیلی، کشیده(۴۸) حَدَث: مدفوع، سرگین(۴۹) نِعمَ عَون: چه یاریِ خوبی است.(۵۰) مُضْمَر: پوشیده، نهفته(۵۱) تَعال: بیا(۵۲) نِهالی: فرش، تشک، بستر(۵۳) وَهْن: سست شدن، سستی(۵۴) نَژَند: اندوهگین، افسرده(۵۵) کیک: کَک(۵۶) صُمّ: کَران، ناشنوایان(۵۷) بُکْم: لالان، گُنگان(۵۸) عُمی: کوران، نابینایان(۵۹) سِنان: سرنیزه************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1686, Divan e Shamsگفتم که عهد بستم وز عهد بد برستمگفتا چگونه بندی چیزی که من شکستمبا وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرماما چگونه گیرم چون من شکسته دستمخود دامنش نگیرد الا شکسته دستیاکنون بلند گردم کز جور کرد پستمتا من بلند باشم پستم کند به داورچون نیست کرد آنگه بازآورد به هستمای حلقههای زلفش پیچیده گرد حلقمافغان ز چشم مستش کان مست کرد مستمآمد خیال مستش مستانه حمله آوردچندان بهانه کردم وز دست او نرستمحلقه زدم به دربر آواز داد دلبرگفتا که نیست اینجا یعنی بدان که هستمگفتم که بنده آمد گفت این دم تو دامستمن کی شکار دامم من کی اسیر شستمگفتم اگر بسوزی جان مرا سزایمای بت مرا بسوزان زیرا که بت پرستممن خشک از آن شدستم تا خوش مرا بسوزیچون تو مرا بسوزی از سوختن برستمهر جا روی بیایم هر جا روم بیاییدر مرگ و زندگانی با تو خوشم خوشستمای آب زندگانی با تو کجاست مردندر سایه تو بالله جستم ز مرگ جستممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214 علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #382 گر نه موشی دزد در انبار ماستگندم اعمال چل ساله کجاستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بروید ور بریزد صد گیاهعاقبت برروید آن کشته الهکشت نو کارید بر کشت نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 217, Divan e Shamsچه نیکبخت کسی که خدای خواند تو رادرآ درآ به سعادت درت گشاد خداکه برگشاید درها مفتح الابوابکه نزل و منزل بخشید نحن نزلنامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 که درون سینه شرحت دادهایمشرح اندر سینهات بنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 که الم نشرح نه شرحت هست بازچون شدی تو شرحجو و کدیهسازمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639 هر زمان دل را دگر میلی دهمهر نفس بر دل دگر داغی نهمکل اصباح لنا شان جدیدکل شیء عن مرادی لا یحیددر هر بامداد(هر لحظه) کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1580, Divan e Shamsتا دلبر خویش را نبینیمجز در تک خون دل نشینیمما به نشویم از نصیحتچون گمره عشق آن بهینیممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در باب صغیرتا فرود آرند سر قوم زحیرزآنکه جباران بدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیاز مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544 ناز کردن خوش تر آید از شکرلیک کم خایش که دارد صد خطرایمن آبادست آن راه نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1566, Divan e Shamsتا با تو قرین شدست جانمهر جا که روم به گلستانمتا صورت تو قرین دل شدبر خاک نیم بر آسمانممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421 میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قرین بیقول و گفت و گوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1553, Divan e Shamsما صحبت همدگر گزینیمبر دامن همدگر نشینیمیاران همه پیشتر نشینیدتا چهره همدگر ببینیم مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1705, Divan e Shamsز ما مشو ملول که ما سخت شاهدیماز رشک و غیرتست که در چادری شدیمروزی که افکنیم ز جان چادر بدنبینی که رشک و حسرت ماهیم و فرقدیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1863, Divan e Shamsای سنجق نصرالله وی مشعله یاسینیا رب چه سبک روحی بر چشم و سرم بنشینای تاج هنرمندی معراج خردمندیتعریف چه میباید چون جمله تویی تعیینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 435, Divan e Shamsاین عدم خود چه مبارک جایستکه مدده
view more