برنامه صوتی شماره ۸۳۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۷ اکتبر ۲۰۲۰ - ۷ آبانPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1382, Divan e Shamsای ساقیِ روشن دلان، بَردار سَغْراقِ(۱) کَرَمکز بهرِ این آوردهای ما را ز صحرایِ عَدَم(۲)تا جان ز فکرت بگذرد، وین پردهها را بَردَرَد(۳)زیرا که فکرت جان خورَد، جان را کُنَد هر لحظه کَمای دل، خموش از قالِ او، واقِف نِهای زَاحوالِ اوبر رُخ نداری خالِ او، گر چون مَهی ای جانِ عَم(۴) خوبی جمالِ عالمان، وان حالْ حالِ عارفان کو دیده؟ کو دانش؟ بگو، کو گلستان؟ کو بوی و شَم(۵)؟زان می که او سرکه شود، زو ترش رویی کی روداین می مجو، آن می بجو، کو جامِ غم؟ کو جامِ جم؟آن مِی بیار ای خوب رو، کِاشکوفهاَش(۶) حکمت بُوَدکز بَحرِ جان دارد مَدد، تا دُرجِ(۷) دُر شد زو شکمبَرریز آن رَطلِ گِران(۸)، بر آهِ سردِ منکِرانتا سَردشان سوزان شود، گردد همه لاشان نَعَم(۹)گَر مجلسم خالی بُدی، گفتارِ من عالی بُدییا نور شو، یا دور شو، بر ما مَکُن چندین ستممانندِ دَردِ دیدهای، بر دیده بَرچَفْسیدهای(۱۰)ای خواجه، بَرگردان ورق، وَرنه شکستم من قلمهر کَس که هایی میکُند، آخِر ز جایی میکُندشاهی بُوَد یا لشکری، تنها نباشد آن عَلَمخالی نمیگردد وطن، خالی کُن این تَن را ز منمَستَست جان در آب و گِل، تَرسَم که دَرلَغزَد قَدَمای شمسِ تبریزی، ببین ما را تو، ای نِعْمَ الْمُعین(۱۱)ای قُوَّتِ پا در رَوِش، وِی صِحَّتِ جان در سَقَم(۱۲)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #71 پَردههایِ دیده را دارویِ صَبرهم بِسوزد، هَم بِسازد شَرحِ صَدْرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 من نمی گویم مرا هدیه دهیدبلکه گفتم لایقِ هدیه شویدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 پس چه چاره جز پناهِ چارهگر؟ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۱۳) نظرناامیدی ها به پیشِ او نهیدتا ز دردِ بیدوا بیرون جهیدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2458, Divan e Shamsچونکه خیالت نبود آمده در چشم کسیچشم بز کشته بود تیره و خیره نگری مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2724 حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث« حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» « عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»حدیث« احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»« بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و ماروت است.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2362 کوری عشق ست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن(۱۴)آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می شود.کورم از غیر خدا، بینا بدومقتضایِ(۱۵) عشق این باشد بگومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 455, Divan e Shamsاندیشه را رها کُن و دلْ ساده(۱۶) شو تمامچون رویِ آینه که به نقش و نگار نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1406 آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دیدِ دوست استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2146 از همه اوهام و تصویرات، دورنورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #946 زآنکه بی شُکری بُوَد شُوم و شَنار(۱۷)می بَرَد بی شُکر را در قَعرِ نار(۱۸)گر توکُّل میکنی، در کار کُنکِشت کن، پس تکیه بر جَبّار کُن مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #938 سَعیِ شُکر نعمتش، قدرت بُوَدجبرِ تو، انکارِ آن نعمت بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310 ناسپاسیّ و فراموشیِّ تو یاد نآورد آن عسل نوشیِّ تولاجَرَم آن راه، بر تو بَسته شدچون دلِ اهلِ دل، از تو خسته شدزودشان دریاب و اِسْتِغْفار کُنهمچو ابری گریههای زار کُن مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2235 آن دِرَم دادن، سَخی(۱۹) را لایق استجان سپردن خود سَخایِ عاشق استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاهعاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل درستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1638 زین سبب فرمود: استثنا کنیدگر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر میلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَمکُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۰)زآنکه جَبّاران(۲۱) بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421 میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قَرین(۲۲) بیقول و گفت و گوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 که درونِ سینه شرحت دادهایمشرح اَندر سینهات بِنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۲۳)؟قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. »« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1922 خود بدانی چون بر آری سر زخوابختم شد وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّوابآنگاه که سر از خواب غفلت برداری و بیدار شوی، این اسرار و حقایق را در خواهی یافت. بنابراین بحث و گفتار پیرامون این موضوعات پایان یافت و خداوند به راستی و درستی داناتر است.مر تو را نه قوّتِ خوردن بُدینه ره و پروای قِی کردن(۲۴) بُدیمیشنیدم فُحش و خر میراندمرَبِّ یَسِّرْ زیرِ لب میخواندم*ناسزاهای تو را می شنیدم ولی خر خود را می راندم، یعنی کار خود را می کردم و زیر لب می خواندم: پروردگارا کارم را آسان فرما.از سبب گفتن مرا دستور نهترکِ تو گفتن مرا مقدور نههر زمان میگفتم از دردِ دروناِهْدِ قَوْمی اِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون*** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۲۷-۲۵Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #25-27« قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِی.»(۲۵)« گفت: پروردگارا گشاده گردان دلم را.»« وَيَسِّرْ لِي أَمْرِی.»(۲۶) « و آسان گردان کارم را.» « وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي.» (٢٧)« و گره از زبان من بگشاى.»** حدیث« اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمی فَاِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون.»« خداوندا، قوم مرا هدایت کن که نمی دانند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3644 « تمثیل ِتنِ آدمی به مهمانخانه، و اندیشههای مختلف به مهمانانِ مختلف، عارف در رضا بدآن اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوستِ غریبنوازِ خلیلوار، که درِ خلیل به اِکرام ضَیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خائن و با همهٔ مهمانان رو تازه داشتی.»هست مهمانخانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۲۵) نو آید دَوانهین مگو کین مانْد اندر گردنمکه هم اکنون باز پَرَّد در عَدمهرچه آید از جهانِ غَیبوَش(۲۶)در دلت ضَیف ست، او را دار خَوش« حکایتِ آن مهمان که زنِ خداوندِ خانه گفت که باران فرو گرفت و مهمان در گردنِ ما ماند.»آن یکی را بیگهان آمد قُنُق(۲۷)ساخت او را همچو طوق(۲۸) اندر عُنُق(۲۹)خوان کَشید او را، کرامت ها نمودآن شب اندر کویِ ایشان سُور(۳۰) بودمرد، زن را گفت پنهانی سُخُنکِامشب ای خاتون دو جامهٔ خواب کُنبستر ما را بگُستر سویِ دربهرِ مهمان گُستر آن سویِ دگرگفت زن: خدمت کنم، شادی کنمسَمع و طاعه(۳۱)، ای دو چشمِ روشنمهر دو بستر گسترید و رفت زنسوی خَتنهسور کرد آنجا وطنمانْد مهمانِ عزیز و شوهرشنُقل بنهادند از خشک و تَرَشدر سَمَر(۳۲) گفتند هر دو مُنتَجَب(۳۳)سرگذشتِ نیک و بد تا نیم شببعد از آن مهمان ز خواب و از سَمَرشد در آن بستر که بُد آن سویِ درشوهر از خجلت بِدو چیزی نگفتکه تو را این سوست ای جان جایِ خُفتکه برایِ خوابِ تو ای بُوالْکَرَم(۳۴)بستر آن سویِ دگر افکندهامآن قراری که به زن او داده بودگشت مُبْدَل(۳۵)، و آن طرف مهمان غُنود(۳۶)آن شب آنجا سخت باران در گرفتکز غلیظی ابرشان آمد شگفتزن بیامد بر گمانِ آنکه شُوسویِ در خفته ست و آن سو آن عمورفت عُریان در لحاف آن دَم عروسداد مهمان را به رغبت چند بوسگفت: میترسیدم ای مردِ کَلان(۳۷)خود همان آمد، همان آمد، همانمردِ مهمان را گِل و باران نشانْدبر تو چون صابونِ سلطانی(۳۸) بمانْداندرین باران و گِل او کی رَوَد؟بر سر و جانِ تو او تاوان شودزود مهمان جَست و گفت: ای زن بِهِل(۳۹)مُوزه(۴۰) دارم، غم ندارم من ز گِلمن روان گشتم شما را خیر باددر سفر یک دَم مبادا روح شادتا که زوتر جانبِ معدن رودکین خوشی اندر سفر رَهزن شودزن پشیمان شد از آن گفتارِ سردچون رمید و رفت آن مهمانِ فَردزن بسی گفتش که آخِر ای امیرگر مِزاحی کردم از طیبَت(۴۱)، مگیرسَجده و زاریِّ زن سودی نداشترفت ایشان را در آن حسرت گذاشتجامه اَزرق(۴۲) کرد زآن پس مرد و زنصورتش دیدند شمعی بیلگن(۴۳)میشُد(۴۴) و صحرا ز نورِ شمعِ مَردچون بهشت از ظلمتِ شب گشته فردکرد مهمان خانه، خانهٔ خویش رااز غم و از خجلتِ این ماجرادر درونِ هر دو از راهِ نهانهر زمان گفتی خیالِ میهمانکه منم یارِ خِضِر صد گنج جُود(۴۵)میفشاندم، لیک روزیتان نبود « تمثیل فکر هر روزینه که اندر دل آید، به مهمان نو که از اوّلِ روز در خانه فرود آید و تحکّم و بدخویی کند به خداوندِ خانه و فضیلتِ مهماننوازی و نازِ مهمان کشیدن.»هر دمی فکری چو مهمانِ عزیزآید اندر سینهات هر روز نیزفکر را ای جان به جایِ شخص دان زآنکه شخص از فکر دارد قدر و جانفکرِ غم گر راهِ شادی میزندکارسازی هایِ شادی میکندخانه میروبَد(۴۶) به تُندی او ز غیرتا درآید شادیِ نو ز اصلِ خیرمیفشانَد برگِ زرد از شاخِ دلتا برویَد برگِ سبزِ مُتَّصِلمیکَنَد بیخِ سُرورِ کهنه راتا خرامَد(۴۷) ذوقِ نو از ماوراغم کَنَد بیخِ کژِ پوسیده راتا نمایَد بیخِ رُو پوشیده راغم ز دل هر چه بریزد یا بَرَددر عوض حقّا که بهتر آوردخاصه آن را که یقینش باشد اینکه بُوَد غم بندهٔ اهلِ یقینگر تُرُشرُویی(۴۸) نیارَد ابر و برقرَز(۴۹) بسوزد از تبسّم های شَرق(۵۰)سَعد و نَحس(۵۱) اندر دلت مهمان شودچون ستاره خانه خانه میرَودآن زمان که او مُقیم بُرجِ توستباش همچون طالعش شیرین و چُستتا که با مَه چون شود او مُتّصلشُکر گوید از تو با سلطانِ دلهفت سال ایّوب با صبر و رضادر بلا خوش بود با ضَیفِ خداتا چو وا گردد بلایِ سخترُوپیشِ حق گوید به صد گُون شُکر اوکز محبّت، با منِ محبوب کُشرو نکرد ایّوب یک لحظه تُرُشاز وفا و خجلتِ علمِ خدابود چون شیر و عسل او با بَلافکر در سینه درآید نو به نوخَندْخندان(۵۲) پیشِ او تو باز رَوْکه اَعِذْنی(۵۳) خالِقی مِنْ شَرِّهِلا تُحَرِّمْنی اَنِل(۵۴) مِن بِرِّهِبگو: ای آفریدگار من، مرا از شرّ اندیشه نو پناه ده. مرا از خیر و برکت اندیشه نو محروم مکن، بلکه خیر و برکت آنرا به من برسان.رَبِّ اَوْزِعْنی(۵۵) لِشُکْرِ ما اَری*لا تُعَقِّبْ حَسرَةً لی اِنْ مَضیپروردگارا، مرا به سپاسگزاری هرآنچه بینم الهام فرما و اگر نعمتی گذشت مرا دچار حسرت مفرما.آن ضمیرِ رُوتُرُش را پاس دارآن تُرُش را چون شِکر شیرین شمارابر را گر هست ظاهر رُوتُرُشگُلشن آرندهست ابر و شورهکُشفکرِ غم را تو مثالِ ابر دانبا تُرُش تو رُو تُرُش کم کُن چنانبو که آن گوهر به دستِ او بُوَدجَهد کن تا از تو او راضی رَوَدور نباشد گوهر و نَبْوَد غنیعادتِ شیرینِ خود افزون کنیجایِ دیگر سود دارد عادتتناگهان روزی برآید حاجتتفکرتی کز شادیت مانع شودآن به امر و حکمتِ صانع(۵۶) شودتو مخوان دو چاردانگَش(۵۷) ای جوانبو که نجمی باشد و صاحِبقِران(۵۸)تو مگو فرعی ست، او را اصل گیرتا بُوی پیوسته بر مقصود چیر(۵۹)ور تو آن را فرع گیری و مُضِرچشمِ تو در اصل باشد منتظرزهر آمد انتظار اندر چَشِشدایماً در مرگ باشی زآن رَوِشاصل دان آن را، بگیرش در کنارباز رَه دایم ز مرگِ انتظار* قرآن کریم، سوره نمل(۲۷)، آیه ۱۹Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #19«…رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ…»«…اى پروردگار من، مرا وادار تا سپاس نعمت تو را كه بر من و پدر و مادر من ارزانى داشتهاى به جاى آورم…»(۱) سَغراق: کوزه لوله دار سفالی یا چینی، کوزه شراب(۲) عَدَم: نیستی، نابودی(۳) دَریدن: پاره کردن، شکافتن(۴) عَم: برادر پدر، عمو(۵) شَمّ: بویایی، ادراک، اندریافت(۶) اشکوفه: شکوفه(۷) دُرج: صندوق کوچک(۸) رَطلِ گِران: کنایه از پیاله و پیمانه بزرگ است.(۹) نَعَم: بلی، آری(۱۰) چَفسیدن: چسبیدن(۱۱) نِعْمَ الْمُعین: یاور نیکو(۱۲) سَقَم: بیماری، مرض(۱۳) اِکسیر: کیمیا(۱۴) حَسَن: خوب، نیکو(۱۵) مقتضا: لازمه، اقتضا شده(۱۶) دلْ ساده: دارای دلی خالی از نقوش فکرت (۱۷) شَنار: ننگ و عار، شوم و زشت(۱۸) قَعرِ نار: ژرفای آتش(۱۹) سَخی: بخشنده و جوانمرد(۲۰) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده(۲۱) جَبّار: ستمگر، ظالم(۲۲) قَرین: همنشین(۲۳) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده(۲۴) قِی کردن: استفراغ کردن(۲۵) ضَیف: مهمان(۲۶) جهانِ غَیبوَش: مراد جهان برین و یا عالَم عِلْوی است.(۲۷) قُنُق: به زبان ترکی یعنی مهمان(۲۸) طوق: گردنبند(۲۹) عُنُق: گردن(۳۰) سُور: مهمانی، ضیافت(۳۱) سَمع و طاعه: شنیدن و اطاعت کردن(۳۲) سَمَر: مجلس شب نشینی(۳۳) مُنتَجَب: برگزیده، پسندیده(۳۴) بُوالْکَرَم: بزرگوار، بخشنده(۳۵) مُبْدَل: عوض شده، تبدیل شده(۳۶) غُنودن: خفتن، خوابیدن(۳۷) کَلان: بزرگ، تناور(۳۸) صابونِ سلطانی: کنایه از جنس بُنجُل(۳۹) هِلیدن: رها کردن، گذاشتن(۴۰) مُوزه: چکمه(۴۱) طیبَت: خوش طبعی، مزاح(۴۲) اَزرق: تیره، کبود(۴۳) لگن: مراد سرپوشی است که روی شمع و چراغ می نهادند تا باد آنرا خاموش نسازد.(۴۴) شُدن: رفتن، روان گشتن(۴۵) جُود: کَرَم، بخشش، عطا(۴۶) روبیدن: رُفتن، جارو کردن(۴۷) خرامیدن: راه رفتن از روی ناز و وقار و بهزیبایی، خرامان(۴۸) تُرُشرُو: بداخم، بدخو، بداخلاق(۴۹) رَز: تاک و درخت انگور، در اینجا مطلقاً به معنی هر نوع رُستنی است.(۵۰) شَرق: خورشید(۵۱) سَعد و نَحس: خجسته و ناخجسته، مبارک و شوم(۵۲) خَندْخندان: کسی که در حال خندیدن است.(۵۳) اَعِذْنی: مرا پناه ده.(۵۴) اَنِل: برسان(۵۵) اَوْزِعْنی: مرا الهام كن.(۵۶) صانع: آفریننده، سازنده(۵۷) دو چاردانگ: در اينجا به معنی حقیر و ناچیز است.(۵۸) صاحِبقِران: پادشاه عادل و جهانگیر، در اینجا به معنی مبارک است.(۵۹) چیر: چیره، پیروزمند، غالب************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1382, Divan e Shamsای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرمکز بهر این آوردهای ما را ز صحرای عدمتا جان ز فکرت بگذرد وین پردهها را بردردزیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کمای دل خموش از قال او واقف نهای زاحوال اوبر رخ نداری خال او گر چون مهی ای جان عمخوبی جمال عالمان وان حال حال عارفان کو دیده کو دانش بگو کو گلستان کو بوی و شمزان می که او سرکه شود زو ترش رویی کی روداین می مجو آن می بجو کو جام غم کو جام جمآن می بیار ای خوب رو کاشکوفهاش حکمت بودکز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکمبرریز آن رطل گران بر آه سرد منکرانتا سردشان سوزان شود گردد همه لاشان نعمگر مجلسم خالی بدی گفتار من عالی بدییا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستممانند درد دیدهای بر دیده برچفسیدهایای خواجه برگردان ورق ورنه شکستم من قلمهر کس که هایی میکند آخر ز جایی میکندشاهی بود یا لشکری تنها نباشد آن علمخالی نمیگردد وطن خالی کن این تن را ز منمستست جان در آب و گل ترسم که درلغزد قدمای شمس تبریزی ببین ما را تو ای نعم المعینای قوت پا در روش وی صحت جان در سقممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #71 پردههای دیده را داروی صبرهم بسوزد هم بسازد شرح صدرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 من نمی گویم مرا هدیه دهیدبلکه گفتم لایق هدیه شویدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 پس چه چاره جز پناه چارهگرناامیدی مس و اکسیرش نظرناامیدی ها به پیش او نهیدتا ز درد بیدوا بیرون جهیدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2458, Divan e Shamsچونکه خیالت نبود آمده در چشم کسیچشم بز کشته بود تیره و خیره نگری مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2724 حبک الاشیاء یعمیک یصمنفسک السودا جنت لا تختصمعشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث« حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» « عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»حدیث« احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»« بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و ماروت است.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2362 کوری عشق ست این کوری منحب یعمی و یصم است ای حسنآری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می شود.کورم از غیر خدا بینا بدومقتضای عشق این باشد بگومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 455, Divan e Shamsاندیشه را رها کن و دل ساده شو تمامچون روی آینه که به نقش و نگار نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1406 آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دید دوست استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2146 از همه اوهام و تصویرات دورنور نور نور نور نور نورمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #946 زآنکه بی شکری بود شوم و شنارمی برد بی شکر را در قعر نارگر توکل میکنی در کار کنکشت کن پس تکیه بر جبار کن مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #938 سعی شکر نعمتش قدرت بودجبر تو انکار آن نعمت بودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310 ناسپاسی و فراموشی تو یاد ناورد آن عسل نوشی تولاجرم آن راه، بر تو بسته شدچون دل اهل دل از تو خسته شدزودشان دریاب و استغفار کنهمچو ابری گریههای زار کن مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2235 آن درم دادن سخی را لایق استجان سپردن خود سخای عاشق استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بروید ور بریزد صد گیاهعاقبت برروید آن کشته الهکشت نو کارید بر کشت نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1638 زین سبب فرمود استثنا کنیدگر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر میلی دهمهر نفس بر دل دگر داغی نهمکل اصباح لنا شان جدیدکل شیء عن مرادی لا یحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در باب صغیرتا فرود آرند سر قوم زحیرزآنکه جباران بدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیاز مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421 میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قرین بیقول و گفت و گوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 که درون سینه شرحت دادهایمشرح اندر سینهات بنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 که الم نشرح نه شرحت هست بازچون شدی تو شرحجو و کدیهساز؟قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. »« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1922 خود بدانی چون بر آری سر زخوابختم شد والله اعلم بالصوابآنگاه که سر از خواب غفلت برداری و بیدار شوی، این اسرار و حقایق را در خواهی یافت. بنابراین بحث و گفتار پیرامون این موضوعات پایان یافت و خداوند به راستی و درستی داناتر است.مر تو را نه قوت خوردن بدینه ره و پروای قی کردن بدیمیشنیدم فحش و خر میراندمرب یسر زیر لب میخواندم*ناسزاهای تو را می شنیدم ولی خر خود را می راندم، یعنی کار خود را می کردم و زیر لب می خواندم: پروردگارا کارم را آسان فرما.از سبب گفتن مرا دستور نهترک تو گفتن مرا مقدور نههر زمان میگفتم از درد دروناهد قومی انهم لا یعلمون*** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۲۷-۲۵Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #25-27« قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِی.»(۲۵)« گفت: پروردگارا گشاده گردان دلم را.»« وَيَسِّرْ لِي أَمْرِی.»(۲۶) « و آسان گردان کارم را.» « وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي.» (٢٧)« و گره از زبان من بگشاى.»** حدیث« اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمی فَاِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون.»« خداوندا، قوم مرا هدایت کن که نمی دانند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3644 « تمثیل ِتنِ آدمی به مهمانخانه، و اندیشههای مختلف به مهمانانِ مختلف، عارف در رضا بدآن اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوستِ غریبنوازِ خلیلوار، که درِ خلیل به اِکرام ضَیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خائن و با همهٔ مهمانان رو تازه داشتی.»هست مهمانخانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم اکنون باز پرد در عدمهرچه آید از جهان غیبوشدر دلت ضیف ست او را دار خوش« حکایتِ آن مهمان که زنِ خداوندِ خانه گفت که باران فرو گرفت و مهمان در گردنِ ما ماند.»آن یکی را بیگهان آمد قنقساخت او را همچو طوق اندر عنقخوان کشید او را کرامت ها نمودآن شب اندر کوی ایشان سور بودمرد زن را گفت پنهانی سخنکامشب ای خاتون دو جامه خواب کنبستر ما را بگستر سوی دربهر مهمان گستر آن سوی دگرگفت زن خدمت کنم شادی کنمسمع و طاعه ای دو چشم روشنمهر دو بستر گسترید و رفت زنسوی ختنهسور کرد آنجا وطنماند مهمان عزیز و شوهرشنقل بنهاد
view more