برنامه صوتی شماره ۸۱۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۴ مه ۲۰۲۰ - ۱۶ اردیبهشتPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه درشت برای مطالعه در دستگاههای هوشمندPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shamsبگشا در، بیا درآ، که مبا عیش بیشمابه حقِّ چشمِ مستِ تو که تویی چشمهٔ وفاسخنم بسته میشود، تو یکی زلف برگُشااَنَا وَالشَّمْسِ وَالضُّحی تَلَفُ الحُبِّ وَالوَلا*« به خورشید نیمروز سوگند که عشق و محبت مرا کُشت.»اَنَا فی العِشْقِ آيَةٌ فَاقْرَؤُنی عَلَی المَلااُمَّةَ العِشْقِ فَاعْرُجُوا دُونَکُمْ سُلَّمُ الهَوی« من در عشق آیتی هستم، مرا برای همه بخوانید. ای امّت عشق، نردبان عشق آماده است، عروج کنید.»دیدَمَش مَست میگذشت، گفتم: ای ماه تا کجا؟گفت: نی همچنین مکن، همچنین در پِیَم بیادر پِیَش چون روان شدم، برگرفت تیز(۱) تیزپادر پیِ گامِ تیزِ او چه محل(۲) باد و برق را؟اَنَا مُنْذُ رَأَیتُهُمْ اَنَا صِرْتُ بِلا اَنَاصُورَةٌ فی زُجاجةٍ نَوَّرَ اَلاْرضَ وَ السَّما« از روزی که او (آنان) را دیدم، من بی خویش شدم، صورتی در آبگینه که زمین و آسمان را روشن کرد.»رَکِبَ القَلْبَ نُورُهُ فَجَلَی القَلْبَ واصْطَفیکُلُّ مَنْ رامَ نُورَهُ اسْتَضا مِثلَهُ اسْتَضا« نور او دل را گرفت، دل را جلا داد و برگزید. هر که قصد نور او کرد، چون او نورانی گشت.»کَیْفَ یَلْقاهُ غَیرُهُ کُلُّ مَنْ غَیْرُه فَناتو بیا بیتو پیشِ من، که تو نامحرمی تو را« چگونه جز او با او دیدار کند که همه چیز جز او فانی است.»به ثَنا(۳) لابِه کردمش(۴)، گفتم ای جانِ جان فزا(۵)گفت یک دَم ثَنا مگو، که دویی(۶) هست در ثناتو دو لب از دویی ببند، بگشا دیدهٔ بَقاز لبِ بسته گَر سخن بگشاید گُشا گُشا«اِن عَلَینا بَیانَهُ»(۷) تو میا در میان ما**چو درِ خانه دید تَنگ، بِکَنَد مَرد جامههانی که هر شب روانِ تو ز تَنَت میشود جدا؟به میانِ روانِ تو صفتی هست ناسِزاکه گر آن ریگِ نیستی، نامدی باز چون صباشب نرفتی دوان دوان به لبِ قُلزُمِ(۸) صفاباز آمد و تا وِیَست بنده بندهست، خدا خدامانْد در کیسهٔ بدن چو زَر و سیمِ نارواجان بِنه بر کفِ طلب، که طلب هست کیمیاتا تَن از جان جدا شدن، مَشو از جانِ جان جداگر چه نی را تُهی کنند، نگذارند بینَوارُو پیِ شیر و شیر گیر که عَلیّی(۹) و مُرتَضی(۱۰)نیست بودی تو قرنها، بر تو خواندند هَلْ اَتی***(۱۱)خطِّ حَقَّست نقشِ دل، خطِّ حق را مَخوان خطااَلِفی لا شود وَ تو ز اَلِف لام گشت لاهله دست و دهان بشو که لَبش گفت اَلصَّلا(۱۲)چو به حق مُشتَغِل(۱۳) شدی، فارغ از آب و گِل شدیچو که بیدست و دل شدی، دست دَرزَن درین اِبا(۱۴)* قرآن کریم، سوره شمس(۹۱)، آیه ۱Quran, Sooreh Ash-Shams (#91), Line #1« وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا »« سوگند به آفتاب و روشنىاش به هنگام چاشت.»** قرآن کریم، سوره قیامت(۷۵)، آیه ۲۱-۱۶Quran, Sooreh Al-Qiyamah (#75), Line #16-21« لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ »(۱۶)« به تعجيل زبان به خواندن قرآن مجنبان،»« إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ »(١٧)« كه گردآوردن و خواندنش بر عهده ماست.»« فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ »(١٨)« چون خوانديمش، تو آن خواندن را پيروى كن.»« ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ » (١٩)« سپس بيان آن بر عهده ماست.»« كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ » (٢٠)« آرى، شما اين جهان زودگذر را دوست مىداريد،»« وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ » (٢١)« و آخرت را فرو مىگذاريد.»*** قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۱Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #1« هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»« آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟! »مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #1649 این جهان و اهلِ او بی حاصل اندهر دو اندر بی وفایی، یک دل اندزادهٔ دنیا چو دنیا بی وفاستگرچه رُو آرَد به تو، آن رُو قَفاست(۱۵)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1087, Divan e Shamsبده آن باده به ما، باده به ما اولیتر(۱۶)هر چه خواهی بکنی، لیک وفا اولیترعقل را قبله کند آنکه جمالِ تو ندیددر کفِ کور ز قَندیل، عصا اولیترمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1053, Divan e Shamsنزدیکِ تواَم، مرا مَبین دورپهلویِ منی، مباش مَهجور(۱۷)آن کَس که بعید شد ز معمارکی گردد کارهاش مَعمور(۱۸)؟چشمی که ز چشمِِ من طَرب(۱۹) یافتشد روشن و غیب بین و مَخمور(۲۰)هر دل که نسیمِ من بر او زدشد گلشن و گلسِتانِ پرنوربی من اَگَرَت دهند شهدییک شهد بُوَد هزار زنبوربی من اگَرَت امیر سازندباشی بتر از هزار مأمورمِی های جهان اگر بنوشیبی من نشود مزاج مَحرور(۲۱)در برق چه نامه بر توان خواند؟آخر چه سپاه آید از مور؟خلقان برقند و یار خورشید بیگفتِ تو ظاهرست و مشهورخلقان مورند و ما سلیمانخاموش، صبور باش و مَستور(۲۲)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 940, Divan e Shamsوجودِ تو چو بدیدم، شدم ز شَرم عَدم(۲۳)ز عشق این عدم آمد جهانِ جان به وجودبه هر کجا عدم آید، وجود کَم گرددزهی عدم که چو آمد، ازو وجود افزودفلک کبود و زمین همچو کورِ راه نشینکسی که ماهِ تو بیند، رَهَد ز کور و کبود(۲۴)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shamsسپاس آن عَدَمی را، که هست ما بِرُبودز عشقِ آن عدم آمد، جهان جان به وجودبه هر کجا عدم آید، وجود کم گرددزهی عدم که چو آمد، ازو وجود افزودبه سالها بِرُبودم من از عدم هستیعدم به یک نظر آن جمله را ز من بِرُبودرَهَد(۲۵) ز خویش و ز پیش و ز جانِ مرگ اندیش(۲۶)رَهَد ز خوف(۲۷) و رَجا(۲۸) و رَهَد ز باد و ز بود(۲۹)کُهِ وجود چو کاهَست، پیشِ بادِ عدمکدام کوه که او را عدم چو کَه نَرُبود؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 601, Divan e Shamsاین عشق همیگوید کان کَس که مرا جویدشرطیست که همچون زَر در کوره قدم داردمن سیم تَنی(۳۰) خواهم، من همچو منی خواهمبیزارم از آن زشتی کاو سیم و دِرَم(۳۱) داردمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5 , Line #3196 تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۳۲) و سَنی(۳۳)خویش را بَدخو و خالی میکُنیمُتَّصِل چون شُد دِلَت با آن عَدَن(۳۴)هین بِگو مَهْراس(۳۵) از خالی شُدنامر قُل زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست ایناَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۳۶)هین تَلَف کَم کُن که لبْخشك است باغمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #1622 چون تو گوشی، او زبان، نی جنس توگوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2 , Line #3692 پس شما خاموش باشید اَنْصِتواتا زبانتان من شوم در گفت و گومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2 , Line #3456 اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باشچون زبانِ حق نگشتی، گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #1742 چونکه عاشق اوست، تو خاموش باشاو چو گوش ات می کشد، تو گوش باشمولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۳۷) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ عللمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shamsبیا بیا که هم اکنون به لطفِ کُنْ فَیَکُونْبهشت در بگشاید که غَیْرِ مَمْنُونستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3 , Line #1442 این طَلَب مِفْتاحِ مَطْلوباتِ توستاین سپاه و نُصْرتِ رایاتِ توستاین طَلَب هَمچون خُروسی در صیاحمیزَنَد نَعْره که میآید صَباحگَرچه آلَت نیسْتَت تو میطَلَبنیست آلَت حاجَتْ اَنْدَر راهِ رَبهر کِه را بینی طَلَبکار ای پسریارِ او شو پیشِ او اَنْداز سَرکَزْ جَوارِ طالِبان طالِب شَویوَزْ ظِلالِ غالِبان غالِب شَویگَر یکی موری سُلَیمانی بِجُستمَنْگَر اَنْدَر جُستنِ او سُستْ سُستهرچه داری تو زِ مال و پیشهیینه طَلَب بود اَوَّل و اَنْدیشهیی؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1759من چو لب گویم، لب دریا بودمن چو لا گویم، مراد الا بودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #2329 چون الف چیزی ندارم، ای کریمجز دلی دلتنگتر از چشم میممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #2334 خود ندارم هیچ، بِه سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عَنامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #513 مَر جَمادی را کُند فَضلَش خَبیرعاقلان را کرده قَهْرِ(۳۸) او ضَریر(۳۹)جان و دل را طاقَتِ آن جوش نیستبا کِه گویم؟ در جهان یک گوش نیستهر کجا گوشی بُد از وِیْ چَشم گشتهر کجا سنگی بُد از وِیْ یَشْم گشتکیمیاساز است، چِه بْوَد کیمیا؟مُعجزه بَخش است، چِه بْوَد سیمیا؟این ثَنا گفتن زِ منْ تَرکِ ثَناستکین دلیلِ هستی و هستی خَطاستپیشِ هستِ او بِبایَد نیست بودچیست هستی پیشِ او؟ کور و کَبودگَر نبودی کور، زو بُگْداختیگَرمیِ خورشید را بِشْناختیوَرْ نبودی او کَبود از تَعْزیَت(۴۰)کِی فَسُردی(۴۱) هَمچو یَخ این ناحیَت؟(۱) تیز: تند، شتابان(۲) محل: اعتبار، ارزش(۳) ثَنا: دعا، ستایش(۴) لابه کردن: زاری کردن، درخواست کردن(۵) جان فزا: افزاینده جان، آنچه باعث نشاط شود.(۶) دویی: دوتا بودن، جدایی و دوگانگی(۷) اِن عَلَینا بَیانَهُ: بیان آن بر عهده ماست.(۸) قُلزم: دریا(۹) علی: بلند مرتبه(۱۰) مُرتَضی: مورد رضایت خدا(۱۱) هَلْ اَتی: آیا نیامد…(۱۲) اَلصَّلا: کلمهای که در مقام دعوت عدهای از مردم برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری گفته میشود.(۱۳) مشتغل: کسی که دارای شغل و کار است. کسی که سرگرم کاری است.(۱۴) اِبا: آش(۱۵) قَفا: پشتِ سر، پشتِ گردن(۱۶) اولیتر: شایسته تر، سزاوارتر(۱۷) مَهجور: جدا مانده، دور افتاده(۱۸) مَعمور: تعمیر شده، آباد شده(۱۹) طَرب: شادی، شادمانی(۲۰) مَخمور: مست، خمارآلوده(۲۱) مَحرور: کسی که دارای مزاج گرم است.(۲۲) مَستور: پوشیده، پنهان(۲۳) عَدم: نیستی، نابودی(۲۴) کور و کبود: ناقص و رسوا، رنج و آفت، زشت و نادلپذیر(۲۵) رَهیدن: رها شدن، خلاص شدن(۲۶) مرگ اندیش: آن که پیوسته در اندیشه مردن باشد. مجازاً، من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می سازد.(۲۷) خوف: ترس(۲۸) رجا: امید(۲۹) باد و بود: من ذهنی و آثار آن، بود و نبود(۳۰) سیم تن: کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد، سیمبدن(۳۱) دِرَم: درهم(۳۲) حَبْر: دانشمند، دانا(۳۳) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۳۴) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت(۳۵) مَهراس: نترس، فعل نهی از مصدر هراسیدن(۳۶) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.(۳۷) نَفَخْتُ: دمیدم(۳۸) قَهْر: نیرو و قدرت و غلبه(۳۹) ضَریر: کور(۴۰) تَعْزیَت: سوگواری(۴۱) فِسُردن: سرما زدن، یخ بستن************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shamsبگشا در بیا درآ که مبا عیش بیشمابه حق چشم مست تو که تویی چشمهٔ وفاسخنم بسته میشود تو یکی زلف برگشاانا والشمس والضحی تلف الحب والولا*« به خورشید نیمروز سوگند که عشق و محبت مرا کُشت.»انا فی العشق آية فاقرؤنی علی الملاامة العشق فاعرجوا دونکم سلم الهوی« من در عشق آیتی هستم، مرا برای همه بخوانید. ای امّت عشق، نردبان عشق آماده است، عروج کنید.»دیدمش مست میگذشت گفتم ای ماه تا کجاگفت نی همچنین مکن همچنین در پیم بیادر پیش چون روان شدم برگرفت تیز تیزپادر پی گام تیز او چه محل باد و برق راانا منذ رأیتهم انا صرت بلا اناصورة فی زجاجة نور الارض و السما« از روزی که او (آنان) را دیدم، من بی خویش شدم، صورتی در آبگینه که زمین و آسمان را روشن کرد.»رکب القلب نوره فجلی القلب واصطفیکل من رام نوره استضا مثله استضا« نور او دل را گرفت، دل را جلا داد و برگزید. هر که قصد نور او کرد، چون او نورانی گشت.»کیف یلقاه غیره کل من غیره فناتو بیا بیتو پیش من که تو نامحرمی تو را« چگونه جز او با او دیدار کند که همه چیز جز او فانی است.»به ثنا لابه کردمش گفتم ای جانِ جان فزاگفت یک دم ثنا مگو که دویی هست در ثناتو دو لب از دویی ببند بگشا دیدهٔ بقاز لب بسته گر سخن بگشاید گشا گشاان علینا بیانه تو میا در میان ما**چو در خانه دید تنگ بکند مرد جامههانی که هر شب روان تو ز تنت میشود جدابه میان روان تو صفتی هست ناسزاکه گر آن ریگ نیستی نامدی باز چون صباشب نرفتی دوان دوان به لب قلزم صفاباز آمد و تا ویست بنده بندهست خدا خداماند در کیسهٔ بدن چو زر و سیم نارواجان بنه بر کف طلب که طلب هست کیمیاتا تن از جان جدا شدن مشو از جان جان جداگر چه نی را تهی کنند نگذارند بینوارو پی شیر و شیر گیر که علیی و مرتضینیست بودی تو قرنها بر تو خواندند هل اتی***خط حقست نقش دل خط حق را مخوان خطاالفی لا شود و تو ز الف لام گشت لاهله دست و دهان بشو که لبش گفت الصلاچو به حق مشتغل شدی فارغ از آب و گل شدیچو که بیدست و دل شدی دست درزن درین ابا* قرآن کریم، سوره شمس(۹۱)، آیه ۱Quran, Sooreh Ash-Shams (#91), Line #1« وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا »« سوگند به آفتاب و روشنىاش به هنگام چاشت.»** قرآن کریم، سوره قیامت(۷۵)، آیه ۲۱-۱۶Quran, Sooreh Al-Qiyamah (#75), Line #16-21« لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ »(۱۶)« به تعجيل زبان به خواندن قرآن مجنبان،»« إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ »(١٧)« كه گردآوردن و خواندنش بر عهده ماست.»« فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ »(١٨)« چون خوانديمش، تو آن خواندن را پيروى كن.»« ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ » (١٩)« سپس بيان آن بر عهده ماست.»« كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ » (٢٠)« آرى، شما اين جهان زودگذر را دوست مىداريد،»« وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ » (٢١)« و آخرت را فرو مىگذاريد.»*** قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۱Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #1« هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»« آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟! »مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #1649 این جهان و اهل او بی حاصل اندهر دو اندر بی وفایی یک دل اندزادهٔ دنیا چو دنیا بی وفاستگرچه رو آرد به تو آن رو قفاستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1087, Divan e Shamsبده آن باده به ما باده به ما اولیترهر چه خواهی بکنی لیک وفا اولیترعقل را قبله کند آنکه جمال تو ندیددر کف کور ز قندیل عصا اولیترمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1053, Divan e Shamsنزدیک توام مرا مبین دورپهلوی منی مباش مهجورآن کس که بعید شد ز معمارکی گردد کارهاش معمورچشمی که ز چشم من طرب یافتشد روشن و غیب بین و مخمورهر دل که نسیم من بر او زدشد گلشن و گلستان پرنوربی من اگرت دهند شهدییک شهد بود هزار زنبوربی من اگرت امیر سازندباشی بتر از هزار مأمورمی های جهان اگر بنوشیبی من نشود مزاج محروردر برق چه نامه بر توان خواندآخر چه سپاه آید از مورخلقان برقند و یار خورشید بیگفت تو ظاهرست و مشهورخلقان مورند و ما سلیمانخاموش صبور باش و مستورمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 940, Divan e Shamsوجود تو چو بدیدم شدم ز شرم عدمز عشق این عدم آمد جهان جان به وجودبه هر کجا عدم آید وجود کم گرددزهی عدم که چو آمد ازو وجود افزودفلک کبود و زمین همچو کور راه نشینکسی که ماه تو بیند رهد ز کور و کبودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shamsسپاس آن عدمی را که هست ما بربودز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجودبه هر کجا عدم آید وجود کم گرددزهی عدم که چو آمد ازو وجود افزودبه سالها بربودم من از عدم هستیعدم به یک نظر آن جمله را ز من بربودرهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ اندیشرهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و ز بودکه وجود چو کاهست پیش باد عدمکدام کوه که او را عدم چو که نربودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 601, Divan e Shamsاین عشق همیگوید کان کس که مرا جویدشرطیست که همچون زر در کوره قدم داردمن سیم تنی خواهم من همچو منی خواهمبیزارم از آن زشتی کاو سیم و درم داردمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5 , Line #3196 تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی میکنیمتصل چون شد دلت با آن عدنهین بگو مهراس از خالی شدنامر قل زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست اینانصتوا یعنی که آبت را به لاغهین تلف کم کن که لبخشك است باغمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #1622 چون تو گوشی او زبان نی جنس توگوشها را حق بفرمود انصتوامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2 , Line #3692 پس شما خاموش باشید انصتواتا زبانتان من شوم در گفت و گومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2 , Line #3456 انصتوا را گوش کن خاموش باشچون زبان حق نگشتی گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #1742 چونکه عاشق اوست تو خاموش باشاو چو گوش ات می کشد تو گوش باشمولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون ست نه موقوف عللمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 485, Divan e Shamsبیا بیا که هم اکنون به لطف کن فیکونبهشت در بگشاید که غیر ممنونستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3 , Line #1442 این طلب مفتاح مطلوبات توستاین سپاه و نصرت رایات توستاین طلب همچون خروسی در صیاحمیزند نعره که میآید صباحگرچه آلت نیستت تو میطلبنیست آلت حاجت اندر راه ربهر که را بینی طلبکار ای پسریار او شو پیش او انداز سرکز جوار طالبان طالب شویوز ظلال غالبان غالب شویگر یکی موری سلیمانی بجستمنگر اندر جستن او سست سستهرچه داری تو ز مال و پیشهیینه طلب بود اول و اندیشهییمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1759من چو لب گویم لب دریا بودمن چو لا گویم مراد الا بودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #2329 چون الف چیزی ندارم ای کریمجز دلی دلتنگتر از چشم میممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #2334 خود ندارم هیچ به سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عنامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #513 مر جمادی را کند فضلش خبیرعاقلان را کرده قهر او ضریرجان و دل را طاقت آن جوش نیستبا که گویم در جهان یک گوش نیستهر کجا گوشی بد از وی چشم گشتهر کجا سنگی بد از وی یشم گشتکیمیاساز است چه بود کیمیامعجزه بخش است چه بود سیمیااین ثنا گفتن ز من ترک ثناستکین دلیل هستی و هستی خطاستپیش هست او بباید نیست بودچیست هستی پیش او کور و کبودگر نبودی کور زو بگداختیگرمی خورشید را بشناختیور نبودی او کبود از تعزیتکی فسردی همچو یخ این ناحیت
view more