برنامه صوتی شماره ۷۹۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲۳ دسامبر ۲۰۱۹ - ۳ دیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 17, Divan e Shams
مایِ ما که بْوَد؟ چو تو گویی اَنا
مسِّ ما که بْود به پیشِ کیمیا؟
پیشِ خورشیدی چه دارد مُشتِ برف
جز فنا گَشتن ز اِشراق(۱) و ضیا(۲)؟
زَمهَریر(۳) و صد هزاران زَمهَریر
با تَموزِ(۴) تو کجا ماند؟ کجا؟
با تَموزیهایِ خورشیدِ رُخَت
زَمهریر آمد تموزِ این ضُحی(۵)
بر دُکانِ آرزو و شوقِ تو
کیسه دوزانند(۶) این خوف(۷) و رَجا(۸)
بر مُصلّایِ(۹) کمالِ رَفعتت(۱۰)
سجدهایِ سهو(۱۱) میآرد سُها(۱۲)
خواب را گردن زدی(۱۳)، ای جانِ صبح
چه صباح آموختن باید تو را؟
چپِّ ما را راست کن، ای دستِ تو
کرده اَژدرهایِ هایِل(۱۴) را عصا
شُکرْایزد را که من بیگانه رنگ(۱۵)
گشتهام با بَحرِ فضلت(۱۶) آشنا
کف برآرم در دعا و شُکر من
جاودانی دیده زان بَحرِ صفا
ای تو بیجا(۱۷) همچو جان و من چو تَن
میروم در جُستنِ تو جا به جا
عمر میکاهید بی تو روز روز
رَست(۱۸) از کاهش به تو ای جانْفَزا(۱۹)
واجدی(۲۰) و وَجدْبخشِ(۲۱) هر وجود
چه غم اَر من یاوه کردم(۲۲) خویش را
هین سلامت میکند ترجیعِ من
که خوشی؟ چونی تو از تَصدیعِ(۲۳) من؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2071
پیش بینایان خبر گفتن خطاست
کآن دلیل غفلت و نقصان ماست
پیش بینا، شد خموشی نفع تو
بهر این آمد خطاب اَنْصِتوا(۲۴)
گر بفرماید: بگو، بر گُوی خَوش
لیک اندک گُو، دراز اندر مَکَش
ور بفرماید که اندر کَش دراز
همچنین شَرمین(۲۵) بگو با امر ساز(۲۶)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا*
کودک اول چون بزاید شیرنوش(۲۷)
مدتی خاموش باشد، جمله گوش
مدتی میبایدش لب دوختن
از سخن، تا او سخن آموختن
ور نباشد گوش و تیتی(۲۸) میکند
خویشتن را گُنگِ گیتی میکند
کَرِّ اصلی، کِش نبود آغاز گوش
لال باشد، کی کند در نطق، جوش؟
زانکه اول سمع باید نطق را
سوی منطق از ره سمع(۲۹) اندر آ
* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۰۴
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #204
وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.
هر گاه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهید و خموشی گزینید، باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3169
گر بپوشی تو سلاح رستمان
رفت جانت چون نباشی مرد آن
جان سپر کن، تیغ بگذار ای پسر
هر که بی سر بود ازین شه بُرد سر
آن سلاحت حیله و مکر تو است
هم ز تو زایید و، هم جان تو خَست
چون نکردی هیچ سودی زین حِیَل
ترک حیلت کن که پیش آید دُوَل
چون یکی لحظه نخوردی بَر ز فَن
ترکِ فَن گو، میطلب رَبُّ الْـمِنَن
چون مبارک نیست بر تو این علوم
خویشتن گُولی کُن و، بگذر ز شوم
چون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنا
یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.
قرآن کریم، سوره بقره (۲) ، آیه ۳۲
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32
« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ »
« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1130
چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1886
آن جهان، صورت شود آن مادگی(۳۰)
هر که در مَردی ندید آمادگی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1905
چون به خویِ خود خوشیّ و خرّمی
پس چه از دَرْخوردِ(۳۱) خویت میرمی؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182
فعلِ توست این غُصههای دَم به دَم
این بُوَد معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم
حديث
« جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ »
« خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1906
مادگی خوش آمدت(۳۲)، چادر بگیر
رستمی(۳۳) خوش آمدت، خنجر بگیر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2726
اَنْصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ تو
آید از جانان، جزای اَنْصِتُوا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1466
این سگان کَرّاند ز امرِ اَنصِتُوا
از سَفَه، وَع وَع کنان بر بَدرِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3199
اَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۳۴)
هین تَلَف کَم کُن که لبْخُشک است باغ
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 772
آن هم از تأثیرِ لعنت بود کو
در چنان حضرت همی شد عُمرْجُو
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونی ست و، کُلّی کاستن
خاصه عُمری غرق در بیگانگی
در حضورِ شیر، رُوبَهشانگی(۳۵)
عمرِ بیشم دِه که تا پس تر رَوَم
مَهْلَم(۳۶) افزون کُن که تا کمتر شوم
تا که لعنت را نشانه او بُوَد
بَد کسی باشد که لعنتْجُو بود
عُمرِ خوش، در قُرب(۳۷)، جان پروردن است
عمرِ زاغ از بهرِ سِرگین(۳۸) خوردن است
عمرِ بیشم دِه که تا گُه میخورم
دایم اینم دِه که بس بَدگوهرم
گرنه گُه خوارست آن گَنده دهان
گویدی کز خویِ زاغم وارهان(۳۹)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 24
شرط، تعظیم ست، تا این نورِ خَوش
گردد این بی دیدگان را سُرمه کَش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4123
شرط تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضَلالت تُرکتاز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 433
جَوْق جَوْق(۴۰) و صف صف از حرص و شتاب
مُحْتَرِز(۴۱) ز آتش گُریزان سوی آب
لاجرم، ز آتش برآوردند سر
اعتباراَلِْاعتبار(۴۲) ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجانِ گول(۴۳)
من نیَم آتش، منم چشمهٔ قبول
چشمبندی کردهاند ای بینَظَر
در من آی و هیچ مگریز از شَرَر
ای خلیل اینجا شَرار(۴۴) و دود نیست
جز که سِحْر و خُدعهٔ(۴۵) نمرود نیست
چون خلیلِ حق اگر فرزانهای
آتش آبِ توست و تو پروانهای
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2895
شکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَد
شُکرباره(۴۶) کی سوی نعمت رود؟
شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست
ز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوست
نعمت آرد غفلت و شکر اِنتِباه(۴۷)
صیدِ نعمت کن به دامِ شکرِ شاه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2725
صبر و خاموشی جَذوبِ(۴۸) رحمت است
وین نشان جستن، نشان علّت(۴۹) است
اَنْصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ تو
آید از جانان، جزای اَنْصِتُوا
گر نخواهی نُکس(۵۰)، پیش این طبیب
بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۵۱)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1925
نغمههای اندرونِ اولیا
اوّلا گوید که: ای اَجزایِ لا
هین ز لایِ نفی، سرها بر زنید
زین خیال و وهم، سر بیرون کنید
ای همه پوسیده در کون و فساد
جانِ باقیتان نرویید و نزاد
گر بگویم شَمّهای ز آن نغمهها
جانها سر بر زنند از دَخْمهها
گوش را نزدیک کن، کآن دور نیست
لیک نقلِ آن به تو، دستور نیست
هین که اِسرافیلِ وقت اند اَولیا
مُرده را زیشان حیات است و حَیا
جان هایِ مُرده، اندر گورِ تن
بَر جَهَد ز آوازشان اَندر کفن
گوید: این آواز، ز آواها جداست
زنده کردن، کارِ آوازِ خداست
ما بِمُردیم و بکلّی کاستیم
بانگِ حق آمد، همه بر خاستیم
بانگِ حق، اندر حجاب و بی حِجیب(۵۲)*
آن دهد، کو داد مریم را ز جیْب**
ای فنا پوسیدگانِ زیرِ پوست
باز گردید از عدم ز آوازِ دوست
ای فناتان نیست کرده زیرِ پوست
باز گردید از عدم ز آوازِ دوست
مطلق آن آواز، خود از شَه بُوَد
گرچه از حلقومِ عبدالله بُوَد***
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
رَوْ که بی یَسْمَع وَ بی یُبْصِر توی
سِر توی، چه جایِ صاحبْسِر توی
چون شدی مَنْ کانَ لِلَه از وَلَه(۵۳)
من تو را باشم که کان اللهُ لَه****
گه توی گویم تو را، گاهی منم
هر چه گویم، آفتابِ روشنم
* قرآن کریم، سوره شوری(۴۲)، آیه ۵۱
Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #51
« وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ »
« هيچ بشرى را نرسد كه خدا جز به وحى يا از آن سوى پرده، با او سخن گويد. يا فرشتهاى مىفرستد تا به فرمان او هر چه بخواهد به او وحى كند. او بلند پايه و حكيم است. »
** قرآن کریم، سوره انبیا(۲۱)، آیه ۹۱
Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #91
« وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِنْ رُوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِلْعَالَمِينَ »
« و آن زن را ياد كن كه شرمگاه خود را نگاه داشت و ما از روح خود در او دميديم و او و فرزندش را براى جهانيان عبرتى گردانيديم. »
*** قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ٣،۴
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3,4
« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ » (٣)
« و سخن از روى هوى نمىگويد. »
« إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ » (۴)
« نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مىشود. »
**** حدیث
« مَنْ كانَ لَله كانَ اللهُ لَه »
« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست »
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1949, Divan e Shams
صورتِ صُنعِ(۵۴) تو آمد ساعتی در بتکده
گَه شَمَن بُت می شد آن دَم، گاه بُت می شد شَمَن(۵۵)
هر زمانی نقش می شد نعَتِ(۵۶) احمد بر صلیب
سِرِّ وحدت می شنیدند آشکارا از وَثَن(۵۷)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1941
هر کجا تابم ز مِشکات(۵۸) دَمی
حل شد آنجا مشکلاتِ عالمی
ظلمتی را کآفتابش بر نداشت
از دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشْت(۵۹)
آدمی را او به خویش، اسما نمود
دیگران را، ز آدم اسما میگشود*
خواه از آدم گیر نورش، خواه ازو
خواه از خُم گیر مَی، خواه از کدو
کین کدو با خُمّ، پیوسته ست سخت
نَی چو تو، شاد آن کدویِ نیکبخت
گفت: طُوبی مَنْ رَآنی، مُصْطَفا**
وَالَّذی یُبْصِرْ لِمَنْ وَجْهی رَأی
چون چراغی نورِ شمعی را کَشید
هر که دید آن را، یقین آن شمع دید
همچنین تا صد چراغ، ار نقل شد
دیدنِ آخِر لقایِ اصل شد
خواه از نورِ پَسین بِستان به جان
هیچ فرقی نیست، خواه از شمعِ جان(۶۰)
خواه بین نور، از چراغِ آخِرین
خواه بین نورش، ز شمعِ غابرین(۶۱)
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۳۱
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #31
« وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا... »
« و نامها را به تمامى به آدم بياموخت... »
** حدیث
« طُوبی لِمَنْ رَأنی وَ طُوبی سَبْعَ مَرّاتٍ لِمَنْ رَأی مَنْ رَأنی »
« خوشا به حال کسی که مرا بیند. و هفت بار خوشا به حال کسی که کسی را بیند که او مرا دیده است. »
(۱) اِشراق: روشن شدن، درخشیدن، وصول به حقایق از طریق کشف و شهود.
(۲) ضیا: نور، روشنایی
(۳) زَمْهَریر: سرمای سخت و شدید
(۴) تَموز: اوج گرمای تابستان، تابش شدید دم ایزدی
(۵) ضُحی: صبح، هنگام برآمدن آفتاب، هنگام ظهر
(۶) کیسه دوزان: کسی که از همانیدگی توقع زندگی دارد.
(۷) خوف: ترس، بیم، پرهیزکاری
(۸) رَجا: امیدواری، حالتی در سالک که باعث میشود به لطف خداوند امیدوار شود.
(۹) مُصلّا: نمازگاه، جای نماز
(۱۰) رفعت: بزرگی، مقام، والایی
(۱۱) سَهو: خطا، فراموشی، غفلت
(۱۲) سُها: ستاره ای کوچک و کم نور
(۱۳) خواب را گردن زدن: خواب را ترک کردن، نخوابیدن
(۱۴) هایِل: ترس آور، هولناک، مخوف
(۱۵) بیگانه رنگ: بیگانه صفت، بیگانه شکل
(۱۶) فضل: کمال، دانش، برتری
(۱۷) بیجا: لامکان، بی مکان
(۱۸) رَستن: رها شدن، نجات یافتن
(۱۹) جانْفَزا: آنچه باعث نشاط شود.
(۲۰) واجد: دارنده، دارا، از نامهای خداوند
(۲۱) وَجد: خوشی، خوشحالی، شادی
(۲۲) یاوه کردن: گم کردن، هدر دادن
(۲۳) تَصدیع: دردسر دادن، باعث زحمت شدن
(۲۴) اَنْصِتوا: خاموش باشید
(۲۵) شَرمین: شرمناک، باحیا
(۲۶) با اَمر ساز: از دستور اطاعت کن
(۲۷) شیرنوش: نوشنده شیر، شیرخوار
(۲۸) تیتی: کلمه ای که مرغان را بدان خوانند، زبان کودکانه
(۲۹) سَمع: شنیدن
(۳۰) مادگی: ماده بودن
(۳۱) دَرْخورد: شایسته و سزاوار بودن، لایق
(۳۲) خوش آمدن: خرسند بودن، راضی بودن
(۳۳) رستمی: دلاوری و شجاعت
(۳۴) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.
(۳۵) رُوبَهشانگی: حیله و تزویر
(۳۶) مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی
(۳۷) قُرب: نزدیک شدن، نزدیکی
(۳۸) سِرگین: فضله چارپایان
(۳۹) وارهان: آزاد کن، رهاکن
(۴۰) جَوْق جَوْق: دسته دسته، جمع جَوق، اَجْواق است.
(۴۱) مُحْتَرِز: دوری کننده، پرهیز کننده
(۴۲) اعتباراَلِْاعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر.
(۴۳) گول: ابله، نادان
(۴۴) شَرار: جرقّه، پاره آتشی که به هوا جَهَد.
(۴۵) خُدعه: حیله گری، فریبکاری
(۴۶) شُکرباره: آنکه بسیار شُکر می کند و عاشق شُکر است.
(۴۷) اِنتِباه: بیداری، آگاهی
(۴۸) جَذوبِ: بسیار کَشنده، بسیار جذب کننده
(۴۹) علّت: بیماری
(۵۰) نُکس: عود کردن بیماری
(۵۱) لَبیب: خردمند، عاقل
(۵۲) حِجیب: ممالِ حجاب است، پرده
(۵۳) وَلَه: حیرت
(۵۴) صُنع: آفرینش، قدرت آفرینندگی
(۵۵) شَمَن: بُت پرست، در اینجا به معنی حضور
(۵۶) نَعت: ویژگی، خصلت، صفت
(۵۷) وَثَن: بُت
(۵۸) مِشکات: چراغدان
(۵۹) چاشْت: هنگام روز و نیمروز
(۶۰) شمعِ جان: مراد حضرت حق تعالی است، و نیز میتواند حضرت ختمی مرتبت و اولیاءالله باشد.
(۶۱) غابرین: گذشتگان
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 17, Divan e Shams
مای ما که بود چو تو گویی انا
مس ما که بود به پیش کیمیا
پیشِ خورشیدی چه دارد مشت برف
جز فنا گَشتن ز اشراق و ضیا
زمهریر و صد هزاران زمهریر
با تموز تو کجا ماند کجا
با تموزیهای خورشید رخت
زمهریر آمد تموز این ضحی
بر دکان آرزو و شوق تو
کیسه دوزانند این خوف و رجا
بر مصلای کمال رفعتت
سجدهای سهو میآرد سها
خواب را گردن زدی ای جان صبح
چه صباح آموختن باید تو را
چپ ما را راست کن ای دست تو
کرده اژدرهای هایل را عصا
شکرایزد را که من بیگانه رنگ
گشتهام با بحر فضلت آشنا
کف برآرم در دعا و شکر من
جاودانی دیده زان بحر صفا
ای تو بیجا همچو جان و من چو تن
میروم در جستن تو جا به جا
عمر میکاهید بی تو روز روز
رست از کاهش به تو ای جانفزا
واجدی و وجدبخش هر وجود
چه غم ار من یاوه کردم خویش را
هین سلامت میکند ترجیع من
که خوشی چونی تو از تصدیع من
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2071
پیش بینایان خبر گفتن خطاست
کآن دلیل غفلت و نقصان ماست
پیش بینا شد خموشی نفع تو
بهر این آمد خطاب انصتوا
گر بفرماید بگو بر گوی خوش
لیک اندک گو دراز اندر مکش
ور بفرماید که اندر کش دراز
همچنین شرمین بگو با امر ساز
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1622
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا*
کودک اول چون بزاید شیرنوش
مدتی خاموش باشد جمله گوش
مدتی میبایدش لب دوختن
از سخن تا او سخن آموختن
ور نباشد گوش و تیتی میکند
خویشتن را گنگ گیتی میکند
کر اصلی کش نبود آغاز گوش
لال باشد کی کند در نطق جوش
زانکه اول سمع باید نطق را
سوی منطق از ره سمع اندر آ
* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۰۴
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #204
وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.
هر گاه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهید و خموشی گزینید، باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3169
گر بپوشی تو سلاح رستمان
رفت جانت چون نباشی مرد آن
جان سپر کن تیغ بگذار ای پسر
هر که بی سر بود ازین شه برد سر
آن سلاحت حیله و مکر تو است
هم ز تو زایید و هم جان تو خست
چون نکردی هیچ سودی زین حیل
ترک حیلت کن که پیش آید دول
چون یکی لحظه نخوردی بر ز فن
ترک فن گو میطلب رب الـمنن
چون مبارک نیست بر تو این علوم
خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم
چون ملایک گو که لا علم لنا
یا الهی غیر ما علمتنا
مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.
قرآن کریم، سوره بقره (۲) ، آیه ۳۲
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32
« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ »
« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1130
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1886
آن جهان صورت شود آن مادگی
هر که در مردی ندید آمادگی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1905
چون به خوی خود خوشی و خرمی
پس چه از درخورد خویت میرمی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182
فعل توست این غصههای دم به دم
این بود معنی قد جف القلم
حديث
« جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ »
« خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1906
مادگی خوش آمدت چادر بگیر
رستمی خوش آمدت خنجر بگیر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3692
پس شما خاموش باشید انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفت و گو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2726
انصتوا بپذیر تا بر جان تو
آید از جانان جزای انصتوا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1466
این سگان کراند ز امر انصتوا
از سفه وع وع کنان بر بدر تو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3199
انصتوا یعنی که آبت را به لاغ
هین تلف کم کن که لبخشک است باغ
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 772
آن هم از تأثیر لعنت بود کو
در چنان حضرت همی شد عمرجو
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونی ست و کلی کاستن
خاصه عمری غرق در بیگانگی
در حضور شیر روبهشانگی
عمر بیشم ده که تا پس تر روم
مهلم افزون کن که تا کمتر شوم
تا که لعنت را نشانه او بود
بَد کسی باشد که لعنتجو بود
عمر خوش در قرب جان پروردن است
عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است
عمر بیشم ده که تا گه میخورم
دایم اینم ده که بس بدگوهرم
گرنه گه خوارست آن گَنده دهان
گویدی کز خوی زاغم وارهان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 24
شرط تعظیم ست تا این نور خوش
گردد این بی دیدگان را سرمه کش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4123
شرط تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضلالت ترکتاز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 433
جوق جوق و صف صف از حرص و شتاب
محترز ز آتش گریزان سوی آب
لاجرم ز آتش برآوردند سر
اعتبارالاعتبار ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجان گول
من نیم آتش منم چشمهٔ قبول
چشمبندی کردهاند ای بینظر
در من آی و هیچ مگریز از شرر
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جز که سحر و خدعه نمرود نیست
چون خلیلِ حق اگر فرزانهای
آتش آب توست و تو پروانهای
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2895
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شکرباره کی سوی نعمت رود
شکر جان نعمت و نعمت چو پوست
ز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوست
نعمت آرد غفلت و شکر انتباه
صید نعمت کن به دام شکر شاه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2725
صبر و خاموشی جذوب رحمت است
وین نشان جستن نشان علت است
انصتوا بپذیر تا بر جان تو
آید از جانان جزای انصتوا
گر نخواهی نکس پیش این طبیب
بر زمین زن زر و سر را ای لبیب
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1925
نغمههای اندرون اولیا
اولا گوید که ای اجزای لا
هین ز لای نفی سرها بر زنید
زین خیال و وهم سر بیرون کنید
ای همه پوسیده در کون و فساد
جان باقیتان نرویید و نزاد
گر بگویم شمهای ز آن نغمهها
جانها سر بر زنند از دخمهها
گوش را نزدیک کن کآن دور نیست
لیک نقل آن به تو دستور نیست
هین که اسرافیل وقت اند اولیا
مرده را زیشان حیات است و حیا
جان های مرده اندر گور تن
بر جهد ز آوازشان اَندر کفن
گوید این آواز ز آواها جداست
زنده کردن کار آواز خداست
ما بمردیم و بکلی کاستیم
بانگ حق آمد همه بر خاستیم
بانگ حق اندر حجاب و بی حجیب*
آن دهد کو داد مریم را ز جیب**
ای فنا پوسیدگان زیر پوست
باز گردید از عدم ز آواز دوست
ای فناتان نیست کرده زیر پوست
باز گردید از عدم ز آواز دوست
مطلق آن آواز خود از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود***
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بی یسمع و بی یبصر توی
سر توی چه جای صاحبسر توی
چون شدی من کان لله از وله
من تو را باشم که کان الله له****
گه توی گویم تو را گاهی منم
هر چه گویم آفتاب روشنم
* قرآن کریم، سوره شوری(۴۲)، آیه ۵۱
Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #51
« وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ »
« هيچ بشرى را نرسد كه خدا جز به وحى يا از آن سوى پرده، با او سخن گويد. يا فرشتهاى مىفرستد تا به فرمان او هر چه بخواهد به او وحى كند. او بلند پايه و حكيم است. »
** قرآن کریم، سوره انبیا(۲۱)، آیه ۹۱
Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #91
« وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِنْ رُوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِلْعَالَمِينَ »
« و آن زن را ياد كن كه شرمگاه خود را نگاه داشت و ما از روح خود در او دميديم و او و فرزندش را براى جهانيان عبرتى گردانيديم. »
*** قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ٣،۴
Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3,4
« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ » (٣)
« و سخن از روى هوى نمىگويد. »
« إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ » (۴)
« نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مىشود. »
**** حدیث
« مَنْ كانَ لَله كانَ اللهُ لَه »
« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست »
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1949, Divan e Shams
صورت صنع تو آمد ساعتی در بتکده
گه شمن بت می شد آن دم گاه بت می شد شمن
هر زمانی نقش می شد نعت احمد بر صلیب
سر وحدت می شنیدند آشکارا از وثن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1941
هر کجا تابم ز مشکات دمی
حل شد آنجا مشکلات عالمی
ظلمتی را کآفتابش بر نداشت
از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
آدمی را او به خویش اسما نمود
دیگران را ز آدم اسما میگشود*
خواه از آدم گیر نورش خواه ازو
خواه از خم گیر می خواه از کدو
کین کدو با خم پیوسته ست سخت
نی چو تو شاد آن کدوی نیکبخت
گ
view more