برنامه صوتی شماره ۷۸۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲۸ اکتبر ۲۰۱۹ - ۷ آبانPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1418, Divan e Shamsدلا، مشتاقِ دیدارم، غریب و عاشق و مَستمکنون عزمِ لِقا(۱) دارم، من اینک رَخت بربستمتویی قبله همه عالم، ز قبله رو نگردانمبدین قبله نماز آرم، به هر وادی(۲) که من هستممرا جانی درین قالب و آنگه جز تواَم مذهب؟که من از نیستی جانا به عشقِ تو برون جستماگر جز تو سری دارم، سزاوارِ سرِ دارَموگر جز دامنت گیرم، بریده باد این دستمبه هر جا که رَوَم بی تو یکی حرفیم بیمعنیچو هی دو چشم بگشادم، چو شین در عشق بنشستمچو من هی ام، چو من شینم، چرا گم کردهام هش را؟که هش ترکیب می خواهد، من از ترکیب بگسستم(۳)جهانی گمره و مُرتد ز وسواسِ خیالِ خودبه اقبالِ چنین عشقی ز شرِّ خویشتن رَستم(۴)به سر بالایِ عشق این دل از آن آمد که صافی شدکه از دُردیِّ(۵) آب و گِل منِ بیدل درین پستمزهی لطفِ خیالِ او که چون در پاش افتادمقدمهایِ خیالش را به آسیبِ دو لب خَستم(۶)بِشُستم دست از گفتن، طهارت کردم از منطقحوادث چون پیاپی شد، وضویِ توبه بشکستممولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۱۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 18, Divan e Shamsنامه رسید زان جهان بهرِ مراجعت برمعزمِ رجوع میکنم، رخت به چرخ میبرمگفت که: اِرْجَعی شنو، باز به شهرِ خویش روگفتم: تا بیامدم، دلشده(۷) و مسافرممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2831, Divan e Shamsرخ قبلهام کجا شد که نماز من قضا شدز قضا رسد هماره به من و تو امتحانیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2626قبله را چون کرد دستِ حق عَیانپس، تَحَرّی(۸) بعد ازین مَردود دانهین بگردان از تَحَرّی رو و سَرکه پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۹)یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۱۰) شویسُخره(۱۱) هر قبله باطل شویچون شوی تمییزدِه(۱۲) را ناسپاسبِجهَد از تو خَطرَتِ(۱۳) قبله شناسگر ازین انبار خواهی بِرّ(۱۴) و بُر(۱۵)نیم ساعت هم ز همدردان مَبُرکه در آن دم که بِبُرّی زین مُعین(۱۶)مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۱۷)قرآن کریم، سوره زخرف(۴۳)، آیه ۳۸Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #38« حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ »« تا آنگاه كه نزد ما آيد، مىگويد: اى كاش دورى من و تو دورى مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3745حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمنَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.کورْمرغانیم و، بس ناساختیمکآن سُلیمان را دَمی نشناختیمهمچو جغدان، دشمنِ بازان شدیملاجَرَم واماندهٔ ویران شدیممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2763این غلط ده(۱۸)، دیده را، حِرمانِ(۱۹) ماستوین مُقَلِّب(۲۰)، قَلب را، سوءُ القَضاست(۲۱)این بدبختی (من ذهنی) ماست که باعث می شود، چشم ما دچار اشتباه شود. و آن چیزی که قلب را از مشاهده و شناخت حقیقت باز می گرداند، همانا قضای بد (من ذهنی) ماست.چون بُتِ سنگین، شما را قبله شدلعنت و کوری شما را ظُلّه(۲۲) شدچون بشاید سنگتان اَنبازِ(۲۳) حقچون نشاید عقل و جان همراز حق؟پشّهٔ مرده، هما را شد شریکچون نشاید زنده همرازِ مَلیک(۲۴)؟یا مگر مرده، تراشیدهٔ شماستپشّهٔ زنده، تراشیدهٔ خداستعاشق خویشید و صنعتکردِ خویشدُمِّ ماران را سَرِ مار است کیشنی در آن دُم، دولتیّ و، نعمتینی در آن سر، راحتیّ و لذّتیگِردِ سر گردان بُوَد آن دُمِّ مارلایقند و درخورند آن هر دو یارآن چنان گوید حکیم غزنویدر الهینامه(۲۵) گر خوش بشنویکم فضولی کن تو در حکم قَدَر(۲۶)درخور آمد شخصِ خر با گوشِ خرمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 101, Divan e Shamsاگر چه زوبع و استاد جملهستچه داند حیله رَیْبُ المَنُون رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1145عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلّی، ایمِن از رَیْبُ الْمَنون(۲۷)قرآن کریم، سوره طور(۵۲)، آیه ۳۰Quran, Sooreh At-Tur(#52), Line #30« أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ »« يا مىگويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.» مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3238« ربودن عقاب، موزهٔ مصطفی علیه السّلام و بردن بر هوا و نگون کردن و از موزه، مار سیاه فرو افتادن » اَندَرین بودند کآوازِ صَلا(۲۸)مُصطفی بشْنید از سویِ عُلاخواست آبیّ و، وضو را تازه کرددست و رو را شست او زان آبِ سَردهر دو پا شُست و، به موزه(۲۹) کرد رایموزه را بِرْبود یک موزهرُبایدست، سویِ موزه برد آن خوشْخِطاب(۳۰)موزه را بِرْبود از دستَش عُقابموزه را اَندَر هوا بُرد او چو بادپس نِگون کرد و، از آن ماری فُتاددَر فُتاد از موزه یک مارِ سیاهزان عِنایت شد عُقابَش نیکْ خواهپس عُقاب، آن موزه را آوَرد بازگفت: هین بِستان و، رو سویِ نمازاز ضرورت، کردم این گستاخی ایمن ز ادب دارم شکسته شاخی ای(۳۱)وایِ کو گُستاخ پایی مینَهَدبی ضرورت کِش هوا فَتوی دَهدپس رَسولش شُکر کرد و گفت: مااین جفا دیدیم و بود این خود وَفاموزه بِرْبودیّ و من دَرهَم شدمتو غمَم بُردیّ و من در غم شدمگرچه هر غَیبی خدا ما را نِموددل در آن لحظه به خود مشغول بودگفت: دور از تو که غَفلَت در تو رُستدیدنم آن غَیب را، هم عکس توستمار در موزه ببینم بر هوانیست از من، عکس توست ای مُصطَفیعکس(۳۲) نورانی، همه روشن بُوَدعکس ظلمانی، همه گُلخَن(۳۳) بُوَدعکس عَبدُالله همه نوری بُوَدعکس بیگانه همه کوری بُوَدعکس هر کَس را بِدان ای جان ببینپَهلویِ جِنسی که خواهی، مینِشین« وجه عبرت گرفتن ازین حکایت، و یقین دانستن که اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا »عبرت ست آن قصه ای جان مَر تو راتا که راضی باشی از حکمِ خدا*تا که زیرک باشی ای نیکو گمانچون ببینی واقعهٔ بَد ناگهاندیگران گردند زَرد از بیمِ آنتو چو گُل خندان، گَهِ سود و زیانزان که گُل گر برگْ برگش میکُنیخنده نَگذارد، نگردد مُنْثَنی(۳۴)گوید: از خاری چرا اُفتَم به غم؟خَنده را من خود ز خار آوردهامهرچه از تو یاوه گردد از قَضاتو یقین دان که خَریدَت از بَلا(۳۵)ما التَّصَوّف؟ قال: وِجْدانُ الْفَرَحفِی الْفُؤادِ عِنْدَ اِتیانِ التَّرَح« از يكی از مشایخ طریقت پرسیدند: تصوّف چیست؟ جواب داد: شادی یافتن در قلب به هنگام هجوم غم و اندوه.»آن عِقابش(۳۶) را عُقابی دان که اودَر رُبود آن موزه را ز آن نیکخوتا رَهاند پاش را از زخمِ مارای خُنُک(۳۷) عقلی که باشد بی غبارگفت: لَا تَأسَوْا عَلَىٰ ما فاتَکُمْ**اِنْ اَتَی السِّرْحان وَ اَرْدىٰ شاتَکُمْ« حق تعالی فرمود: بر آنچه از دست داده اید اندوهگین مباشید، اگرچهگرگ (و یا شیر) بیاید و گوسفندانتان را هلاک کند.»کان بَلا، دفعِ بلاهایِ بزرگوان زیان، مَنعِ زیان هایِ سِتُرگ(۳۸)* قرآن كريم، سوره انشراح (۹۴)، آيه ۶Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #6« إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا »[آری] بی تردید با هر دشواری آسانی است.** قرآن كريم، سوره حدید (۵۷)، آيه ۲۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #23« لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ »تا بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخورید، و بر آنچه به شما عطا کرده است، شادمان و دلخوش نشوید و خدا هیچ گردنکش خودستا را [که به نعمت ها مغرور شده است] دوست ندارد.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4008من عَجَب دارم ز جویای َصفاکو رَمَد در وقتِ صَیقل از جَفاعشق چون دَعوی، جَفا دیدن گُواهچون گُواهت نیست، شد دَعوی تَباهچون گُواهت خواهد این قاضی، مَرَنجبوسه دِه بر مار، تا یابی تو گنجآن جَفا با تو نباشد ای پسربلکه با وَصفِ بَدی، اَندر تو دربر نَمَد، چوبی که آن را مَرد زَدبر نَمَد آن را نَزَد، بَر گَرد زدگر بِزَد مَر اَسپ را آن کینه کَش(۳۹)آن نَزَد بر اَسپ زد بر سُکسُکَش(۴۰)تا ز سُکسُک وارَهَد، خوشپِی(۴۱) شودشیره را زندان کنی تا مِی شودگفت: چندان آن یَتیمَک را زدیچون نترسیدی زِ قَهرِ ایزدی؟گفت: او را کی زدم ای جان و دوست؟من بر آن دیوی زدم کو اندروستمادر ار گوید تو را: مرگ تو بادمرگ آن خو خواهد و مرگ فسادآن گروهی کز ادب بگریختندآب مردی و آب مردان ریختندعاذِلانشان(۴۲) از وَغا(۴۳) وا راندندتا چُنین حیز(۴۴) و مُخَنَّث(۴۵) ماندندلاف و غُرّهٔ(۴۶) ژاژخا(۴۷) را کم شنوبا چنین ها در صف هَیْجا(۴۸) مروزانکه زادُوکُمْ خَبالاً* گفت حقکز رِفاق(۴۹) سست، برگردان ورق( زیرا خداوند فرمود: « جز تباهی به شما نیفزایند.» از دوستان و همراهان سست عنصر روی گردان شو.)که گر ایشان با شما همره شوندغازیان(۵۰) بیمغز همچون که شوندخویشتن را با شما همصف کنندپس گریزند و دل صف بشکنندپس سپاهی اندکی بی این نفربه که با اهل نفاق آید حَشَر* قرآن کریم، سوره توبه (۹)، آیه ۴۷Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #47« لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالًا وَلَأَوْضَعُوا خِلَالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ »اگر [هم] با شما بیرون می آمدند، جز شرّ و فساد به شما نمی افزودند و مسلماً خود را برای سخن چینی [و نمّامی] در میان شما قرار می دادند تا [برای از هم گسستن شیرازه سپاه اسلام] فتنه جویی کنند و در میان شما جاسوسانی برای آنان هستند [که به نفعشان خبرچینی می کنند]؛ و خدا به ستمکاران داناست.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3734چونکه قَبضی(۵۱) آیدت ای راهروآن صَلاحِ توست، آتش دل(۵۲) مشومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3739چونکه قَبض آید، تو در وی بَسط بینتازه باش و چین میفکن در جَبین(۵۳)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2101این جهان و راهش ار پیدا بُدیکم کسی یک لحظهای آنجا بُدیامر میآمد که: نی، طامِع(۵۴) مشوچون ز پایت خار بیرون شد، برومُول مُولی(۵۵) میزد آنجا جان اودر فضای رحمت و احسان اومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 900, Divan e Shamsبگیر دامنِ لطفش که ناگهان بگریزدولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزدنه پیکِ تیزرو اندر وجود، مرغِ گمانست؟یقین بدان که یقین دار از گمان بگریزدازین و آن بگریزم ز ترس، نی ز ملولیکه آن نگارِ لطیفم ازین و آن بگریزدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2458, Divan e Shamsچونکه خیالت نَبُوَد آمده در چشمِ کسیچشمِ بزِ کُشته(۵۶) بُوَد تیره و خیره نگری(۵۷)پیش ز زندانِ جهان با تو بدم من همگیکاش برین دامگهم هیچ نبودی گذریچند بگفتم که: خوشم، هیچ سفر مینروماین سفرِ صعب نگر ره ز عُلی تا به ثُری(۵۸)لطفِ تو بفْریفت مرا، گفت: برو هیچ مرمبدرقه باشد کرمم، بر تو نباشد خطریچون به غریبی بروی، فُرجه کنی(۵۹)، پخته شویباز بیایی به وطن با خبری، پر هنریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3611که تو آن هوشی و باقی هوشپوش(۶۰)خویشتن را گم مکن، یاوه مکوش دانکه هر شهوت چو خَمرست و چو بَنگپردهٔ هوشست وعاقل زوست دَنگ(۶۱)خمر، تنها نیست سرمستیِّ هوشهر چه شهوانیست بندد چشم و گوشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381حق، قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کُن فَکانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1397چون محمد پاک شد زین نار و دودهر کجا رو کرد، وَجْهُ الله بود*چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه راکی بدانی ثَمَّ وَجْهُ اللَّه را؟ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده است، چون همراه وسوسه های شیطان بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد، ذات حضرت حق در آنجا متجلی است؟هر که را باشد ز سینه فتحِ باب(۶۲)او ز هر شهری، ببیند آفتابحق پدید است از میان دیگرانهمچو ماه، اندر میان اَختَران(۶۳)دو سرِ انگشت بر دو چشم، نِههیچ بینی از جهان؟ انصاف دهگر نبینی، این جهان مَعدوم(۶۴) نیستعیب جز ز انگشتِ نفسِ شوم نیست* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۵Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #115« وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ »« مالکیّتِ مشرق و مغرب فقط ویژه خداست؛ پس به هر کجا رو کنید آنجا روی خداست. یقیناً خدا بسیار عطا کننده و داناست.»(۱) لِقا: دیدار، ملاقات(۲) وادی: سرزمین(۳) گُسستن: جدا شدن، بریده شدن(۴) رَستن: رها شدن، نجات یافتن(۵) دُرد: لِرد، آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد.(۶) خَستن: آزردن، مجروح شدن (۷) دلشده: دل از دست رفته، بی قرار(۸) تَحَرّی: جستجو(۹) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۱۰) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۱۱) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد(۱۲) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است(۱۳) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه(۱۴) بِرّ: نیکی(۱۵) بُرّ: گندم(۱۶) مُعین: یار، یاری کننده (۱۷) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد(۱۸) غلط ده: غلط انداز، هر چیز که آدمی را دچار اشتباه کند.(۱۹) حِرمان: بیبهره ماندن(۲۰) مُقَلِّب: دگرگون کننده، واژگون کننده(۲۱) سوءُ القَضا: قضای بد، بد فرجامی(۲۲) ظُلّه: سایبان، سایه دار(۲۳) اَنباز: شریک(۲۴) مَلیک: صاحب مُلک، پادشاه، از اسماء الهی(۲۵) الهینامه: همان کتاب حدیقة الحقيقة سنايی است.(۲۶) قَدَر: فرمان الهی، سرنوشت و آنچه خداوند برای بندگان خود مقدر نموده.(۲۷) رَیْبُ الَمنون: حوادث ناگوار(۲۸) صَلا: مخفّف صلاة (نماز)(۲۹) موزه: کفش، چکمه(۳۰) خوشخطاب: شیرین گفتار(۳۱) شکسته شاخ: مطیع، منقاد، زیرا شاخ شکستن به معنی ادب کردن و از خونسردی باز آوردن است.(۳۲) عکس: در اینجا به معنی انعکاس است.(۳۳) گُلخَن: آتشخانۀ حمام(۳۴) مُنْثَنی: خمیده، دوتا(۳۵) خریدت از بلا: تو را از بلا و محنت حفظ کرده است.(۳۶) عِقاب: کیفر، سزای گناه و کار بد کسی را دادن، جزای کردار بد، عذاب(۳۷) خُنُک: خوشا به حالِ…(۳۸) سِتُرگ: بزرگ، عظیم(۳۹) کینه کش: انتقامجو، انتقام گیرنده(۴۰) سُکسُک: اسبی که تند حرکت کند و ضمن راه رفتن خود را سخت بجنباند به طوری که سوار دچار تکان های شدید شود، اسبی که بد راه برود، اسب تیزرو، ضد راهوار.(۴۱) خوشپی: خوش رفتار و راهوار، خوش خو(۴۲) عاذِل: سرزنش کننده، ملامتگر، نصیحت کننده(۴۳) وَغا: جنگ، داد و فریاد، جار و جنجال(۴۴) حیز: نامرد(۴۵) مُخَنَّث: نامرد، آنکه رفتار و اطوارش زنانه است.(۴۶) غُرّه: غریدن، آواز بلند. (۴۷) ژاژخا: بیهوده گو(۴۸) هَیْجا: جنگ، نبرد(۴۹) رِفاق: جمع رفقه، یاران ، همراهان، در اینجا یعنی روی برگردان.(۵۰) غازی: جنگجو(۵۱) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۵۲) آتش دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال(۵۳) جَبین: پیشانی(۵۴) طامِع: طمع کننده(۵۵) مُولیدن: درنگ کردن، تأخیر کردن، مُول مُول: درنگ کن(۵۶) کُشته: مرده، ذبح شده(۵۷) خیره نگری: کسی که به نقطه یی نظر دوزد و به جای دیگر ننگرد، حیران(۵۸) ز عُلی تا به ثُری: از افلاک تا خاک(۵۹) فُرجه کنی: تفرّج کردن، رهایی از غم و اندوه با گردش (۶۰) هوشپوش: پوشاننده هوش(۶۱) دَنگ: احمق، بی هوش(۶۲) فتحِ باب: گشودن در(۶۳) اَختَران: ستارگان(۶۴) مَعدوم: نیست و نابود************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1418, Divan e Shamsدلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستمکنون عزم لقا دارم من اندک رخت بربستمتویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانمبدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستممرا جانی درین قالب و آنگه جز توام مذهب؟که من از نیستی جانا به عشق تو برون جستماگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارموگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستمبه هر جا که روم بی تو یکی حرفیم بیمعنیچو هی دو چشم بگشادم چو شین در عشق بنشستمچو من هی ام چو من شینم چرا گم کردهام هش را؟که هش ترکیب می خواهد من از ترکیب بگسستمجهانی گمره و مرتد ز وسواس خیال خودبه اقبال چنین عشقی ز شر خویشتن رستمبه سر بالای عشق این دل از آن آمد که صافی شدکه از دردی آب و گل من بیدل درین پستمزهی لطف خیال او که چون در پاش افتادمقدمهای خیالش را به آسیب دو لب خستمبشستم دست از گفتن طهارت کردم از منطقحوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستممولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۱۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 18, Divan e Shamsنامه رسید زان جهان بهر مراجعت برمعزم رجوع میکنم رخت به چرخ میبرمگفت که ارجعی شنو باز به شهر خویش روگفتم تا بیامدم دلشده و مسافرممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2831, Divan e Shamsرخ قبلهام کجا شد که نماز من قضا شدز قضا رسد هماره به من و تو امتحانیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2626قبله را چون کرد دست حق عیانپس تحری بعد ازین مردود دانهین بگردان از تحری رو و سرکه پدید آمد معاد و مستقریک زمان زین قبله گر ذاهل شویسخره هر قبله باطل شویچون شود تمییزده را ناسپاسبجهد از تو خطرت قبله شناسگر ازین انبار خواهی بر و برنیم ساعت هم ز همدردان مبرکه در آن دم که ببری زین معینمبتلی گردی تو با بئس القرینقرآن کریم، سوره زخرف(۴۳)، آیه ۳۸Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #38« حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ »« تا آنگاه كه نزد ما آيد، مىگويد: اى كاش دورى من و تو دورى مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3745حیث ما کنتم فولوا وجهکمنحوه هذا الذی لم ینهکمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.کورمرغانیم و بس ناساختیمکآن سلیمان را دمی نشناختیمهمچو جغدان دشمن بازان شدیملاجرم واماندهٔ ویران شدیممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2763این غلط ده دیده را، حرمان ماستوین مقلب قلب را سوء القضاستاین بدبختی (من ذهنی) ماست که باعث می شود، چشم ما دچار اشتباه شود. و آن چیزی که قلب را از مشاهده و شناخت حقیقت باز می گرداند، همانا قضای بد (من ذهنی) ماست.چون بت سنگین شما را قبله شدلعنت و کوری شما را ظله شدچون بشاید سنگتان انباز حقچون نشاید عقل و جان همراز حق؟پشه مرده هما را شد شریکچون نشاید زنده همراز ملیک؟یا مگر مرده تراشیده شماستپشه زنده تراشیده خداستعاشق خویشید و صنعتکرد خویشدم ماران را سر مار است کیشنی در آن دم، دولتی و نعمتینی در آن سر راحتی و لذتیگرد سر گردان بود آن دم مارلایقند و درخورند آن هر دو یارآن چنان گوید حکیم غزنویدر الهینامه گر خوش بشنویکم فضولی کن تو در حکم قدردرخور آمد شخص خر با گوش خرمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 101, Divan e Shamsاگر چه زوبع و استاد جملهستچه داند حیله ریب المنون رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1145عقل جزوی گاه چیره گه نگونعقل کلی ایمن از ریب المنونقرآن کریم، سوره طور(۵۲)، آیه ۳۰Quran, Sooreh At-Tur(#52), Line #30« أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ »« يا مىگويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.» مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3238« ربودن عقاب، موزهٔ مصطفی علیه السّلام و بردن بر هوا و نگون کردن و از موزه، مار سیاه فرو افتادن » اندرین بودند کآواز صلامصطفی بشنید از سوی علاخواست آبی و وضو را تازه کرددست و رو را شست او زان آب سردهر دو پا شست و به موزه کرد رایموزه را بربود یک موزهربایدست سوی موزه برد آن خوشخطابموزه را بربود از دستش عقابموزه را اندر هوا برد او چو بادپس نگون کرد و از آن ماری فتاددر فتاد از موزه یک مار سیاهزان عنایت شد عقابش نیک خواهپس عقاب آن موزه را آورد بازگفت هین بستان و رو سوی نمازاز ضرورت کردم این گستاخی ایمن ز ادب دارم شکسته شاخی ایوای کو گستاخ پایی مینهدبی ضرورت کش هوا فتوی دهدپس رسولش شکر کرد و گفت مااین جفا دیدیم و بود این خود وفاموزه بربودی و من درهم شدمتو غمم بردی و من در غم شدمگرچه هر غیبی خدا ما را نموددل در آن لحظه به خود مشغول بودگفت دور از تو که غفلت در تو رستدیدنم آن غیب را هم عکس توستمار در موزه ببینم بر هوانیست از من عکس توست ای مصطفیعکس نورانی همه روشن بودعکس ظلمانی همه گلخن بودعکس عبدالله همه نوری بودعکس بیگانه همه کوری بودعکس هر کس را بدان ای جان ببینپهلوی جنسی که خواهی مینشین« وجه عبرت گرفتن ازین حکایت، و یقین دانستن که اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا »عبرت ست آن قصه ای جان مر تو راتا که راضی باشی از حکم خدا*تا که زیرک باشی ای نیکو گمانچون ببینی واقعهٔ بد ناگهاندیگران گردند زرد از بیم آنتو چو گل خندان گه سود و زیانزان که گل گر برگ برگش میکنیخنده نگذارد نگردد منثنیگوید از خاری چرا افتم به غم؟خنده را من خود ز خار آوردهامهرچه از تو یاوه گردد از قضاتو یقین دان که خریدت از بلاما التصوف؟ قال وجدان الفرحفی الفؤاد عند اتیان الترح« از يكی از مشایخ طریقت پرسیدند: تصوّف چیست؟ جواب داد: شادی یافتن در قلب به هنگام هجوم غم و اندوه.»آن عقابش را عقابی دان که اودر ربود آن موزه را ز آن نیکخوتا رهاند پاش را از زخم مارای خنک عقلی که باشد بی غبارگفت لا تأسوا على ما فاتکم**ان اتی السرحان و اردى شاتکم« حق تعالی فرمود: بر آنچه از دست داده اید اندوهگین مباشید، اگرچهگرگ (و یا شیر) بیاید و گوسفندانتان را هلاک کند.»کان بلا دفع بلاهای بزرگوان زیان منع زیان های سترگ* قرآن كريم، سوره انشراح (۹۴)، آيه ۶Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #6« إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا »[آری] بی تردید با هر دشواری آسانی است.** قرآن كريم، سوره حدید (۵۷)، آيه ۲۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #23« لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ »تا بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخورید، و بر آنچه به شما عطا کرده است، شادمان و دلخوش نشوید و خدا هیچ گردنکش خودستا را [که به نعمت ها مغرور شده است] دوست ندارد.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4008من عجب دارم ز جویای صفاکو رمد در وقت صیقل از جفاعشق چون دعوی جفا دیدن گواهچون گواهت نیست شد دعوی تباهچون گواهت خواهد این قاضی مرنجبوسه ده بر مار تا یابی تو گنجآن جفا با تو نباشد ای پسربلکه با وصف بدی اندر تو دربر نمد چوبی که آن را مرد زدبر نمد آن را
view more