برنامه صوتی شماره ۷۶۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲۴ جون ۲۰۱۹ ـ ۴ تیرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 66, Divan e Shamsتو را ساقیِّ جان گوید برای ننگ و نامی رافرو مگذار در مجلس چنین اشگرف(۱) جامی راغلط کردار نادانی همه نامیست یا نانیتو را چون پخته شد جانی، مگیر ای پخته خامی راز خونِ ما قصاصت را بجو این دم خلاصت رامهل ساقیِّ خاصت را برای خاص و عامی رابکش جامِ جلالی(۲) را، فدا کن نَفْس و مالی رامشو سُخره(۳) حلالی را، مخوان باده حرامی راکسی کز نام میلافد، بهل کز غصّه بشکافدچو آن مرغی که میبافد به گِرد خویش دامی رادرین دام و درین دانه، مجو جز عشقِ جانانهمگو از چرخ و نه خانه، تو دیده گیر(۴) بامی راتو شین و کاف و ری(۵) را خود مگو شِکّر که هست از نیمگو القابِ جانِ حی یکی نقش و کلامی راچو بیصورت تو جان باشی، چه نقصان گر نهان باشی؟چرا دربندِ آن باشی، که واگویی پیامی را؟بیا ای هم دلِ محرم، بگیر این باده خرّمچنان سرمست شو این دم که نشناسی مقامی رابرو ای راهِ ره پیما، بدان خورشیدِ جان افزاازین مجنونِ پرسودا ببر آنجا سلامی رابگو ای شمسِ تبریزی از آن میهایِ پاییزی(۶)به خود در ساغرم ریزی، نفرمایی غلامی رامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1678, Divan e Shamsعزّت و حرمتم آنگه باشدکه کند عشقِ عزیزش خوارممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 432, Divan e Shamsجمله مهمانند در عالم ولیککم کسی داند که او مهمان کیستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 467, Divan e Shamsدل چه نهی بر جهان باش در او میهمانبنده آن شو که او داند مهمان کیستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2724در میان روز گفتن: روز کو؟خویش رسوا کردن است ای روزجومولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۱۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 18, Divan e Shamsنامه رسید زان جهان بهر مراجعت برمعزم رجوع میکنم رخت به چرخ میبرمگفت که ارجعی شنو باز به شهر خویش روگفتم تا بیامدم دلشده و مسافرممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3072اُذْکُروا الله کار هر اوباش(۷) نیستاِرْجِعی بر پای هر قَلاش(۸) نیستقرآن كريم، سوره احزاب(۳۳)، آیه ۴۱Quran, Sooreh Al- Ahzaab(#33), Line #41« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا »« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1262اِرجِعی بشنود نورِ آفتابسوی اصلِ خویش باز آمد شتابمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1169طبلِ بازِ من ندای ارجعیحق گواه من به رغم مدّعیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1898, Divan e Shamsندای ارجعی آخر شنیدیاز آن سلطان و شاهنشاه شیریندر این ویرانه جغدانند ساکنچه مسکن ساختی ای باز مسکینمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 568بیحس و بیگوش و بیفِکرَت شویدتا خِطابِ اِرْجِعی را بشنویدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 966, Divan e Shamsدیده خون گشت و خون نمیخسبددل من از جنون نمیخسبدهین خمش کن به اصل راجع شودیده راجعون(۹) نمیخسبدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3906پس عدم گردم عدم چون ارغَنون گویدم انّا الیهِ راجِعُونمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1141صورت از بیصورتی آمد برونباز شد که انّا اِلَیهِ راجِعُونقرآن كريم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۶Quran, Sooreh Al- Baqarah(#2), Line #156الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَكسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند:ما از آن خدا هستيم و به او باز مىگرديم.مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 101, Divan e Shamsاگر چه زوبع و استاد جملهستچه داند حیله رَیْبُ المَنُون رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1948, Divan e Shamsچون درخت سدره(۱۰) بیخ آور(۱۱)، شو از لَا رَیْبَ فیهتا نلرزد شاخ و برگت از دمِ رَیْبُ المَنُونمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳٨Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3838غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگردر نگیرد با خدای، ای حیله گرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3837سِرِّ مُوتُوا قَبْلَ مَوْتٍ این بُوَدکز پسِ مُردن، غنیمت ها رسدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3137آن شتربان سیه را با شترسوی من آرید با فرمان مُر(۱۲)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3052کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وجه اوچون نهای در وجه او، هستی مجوهمه چیز روی به فنا می گذارد مگر ذات خدا. و تا وقتی که وجود خود را در هستی خدا فانی نکرده ای بقا و هستی نباید بخواهی.هر که اندر وجه ما باشد فناکُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبْوَد جزاهرکس و هرچه که در ذات ما فانی شود، مشمول این قاعده کلی قرار نمی گیرد که: همه چیز به نیستی می رود.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 462بر مثالِ عنکبوت آن زشتْخوپردههایِ گَنده را بَر بافد اواز لُعابِ(۱۳) خویش پردهٔ نور کرددیدهٔ ادراکِ خود را کور کردمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3453از هواها کی رهی بی جامِ هُو؟ای ز هُو قانع شده با نام هُواز صفت وز نام چه زاید؟ خَیالو آن خَیالش هست دَلّالِ وصالدیدهای دلّالِ بی مدلول هیچ؟تا نباشد جاده، نبود غُول(۱۴) هیچهیچ نامی بی حقیقت دیدهای؟یا ز گاف و لامِ گُل، گُل چیدهای؟اسم خواندی، رَوْ مسمّی را بجومه به بالا دان نه اندر آبِ جُوگر ز نام و حرف خواهی بگذریپاک کن خود را ز خود، هین یکسریهمچو آهن ز آهنی، بی رنگ شودر ریاضت(۱۵)، آینه بی زنگ شوخویش را صافی کن از اوصافِ خودتا ببینی ذاتِ پاک صافِ خودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3733مُولِعیم(۱۶) اندر سخن هایِ دقیقدر گِرِه ها باز کردن ما عشیق(۱۷)تا گِرِه بندیم و بگْشاییم مادر شِکال(۱۸) و، در جواب آیینْفزاهمچو مرغی کو گشاید بندِ دامگاه بندد، تا شود در فن تماماو بُوَد محروم از صحرا و مَرجْ(۱۹)عمرِ او اندر گِرِه کاری است خرجخود زبونِ او نگردد هیچ داملیک پَرَّش در شکست افتد مدامبا گِرِه کم کوش تا بال و پَرَتنسْکُلَد یک یک ازین کَرّ و فَرَتصد هزاران مرغ، پرهاشان شکستو آن کمینْگاهِ عوارض را نبستحالِ ایشان از نُبی(۲۰) خوان ای حریصنَقَّبُوا فیها ببین، هَلْ مِن مَحیص*؟ای آزمند، حال آنان را از قرآن کریم بخواناز نزاعِ تُرک و رومیّ و عربحل نشد اِشکالِ انگور و عِنَب(۲۱)تا سُلیمانِ لَسینِ(۲۲) معنویدر نیاید، بر نخیزد این دُویجُمله مرغانِ مُنازِع(۲۳)، بازْواربشنوید این طبلِ بازِ شهریارز اختلاف خویش، سوی اتحادهین ز هر جانب روان گردید شاد حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمنَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت ویا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما رااز آن باز نداشته است. کورْمرغانیم و، بس ناساختیمکآن سُلیمان را دَمی نشناختیمهمچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیملاجَرَم واماندهٔ ویران شدیممیکنیم از غایتِ جهل و عَمیقصدِ آزارِ عزیزانِ خداجمعِ مرغان کز سُلیمان روشن اندپَرّ و بالِ بی گُنَه کَی بَر کنَند؟بلکه سویِ عاجزان چینه(۲۴) کَشَندبی خِلاف و کینه، آن مرغان خَوشندهُدهُدِ ایشان پیِ تقدیس رامیگشاید راهِ صد بلقیس رازاغِ ایشان گر به صورت زاغ بودبازْهِمّت آمد و مازاغ** بود* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۳۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #36« وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْبَطْشًا فَنَقَّبُوا فِي الْبِلَادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ »« و بسا کسان که پیش از ایشان نابود کردیمدر حالی که نیرومندتر از ایشان بودند.در شهرها گشتند ولی آیا راه نجاتی یافتند؟»** قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۱۷Quran, Sooreh An- Najm(#53), Line #17مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰچشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3756طوطیِ ایشان ز قند آزاد بودکز درون، قندِ اَبَد رویش نمودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧۵٩Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3759تو چه دانی بانگِ مرغان را همیچون ندیدستی سُلیمان را دَمی؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3762مرغ کو بی این سُلیمان میرودعاشقِ ظلمت، چو خُفّاشی بُوَدبا سُلیمان خو کن ای خفاش ردتا که در ظلمت نمانی تا ابدیک گَزی(۲۵) ره، که بدان سو میرویهمچو گَز، قُطْبِ مساحت میشویوآنکه لنگ و لُوک آن سو میجهیاز همه لنگیّ و، لُوکی میرهی (۱) اشگرف: شگرف، عظیم، بزرگ (۲) جامِ جلالی: جامِ باشکوه (۳) سُخره: مسخره، ریشخند (۴) دیده گرفتن: در اینجا یعنی فرض کن که قبلاً بام و خانه را دیده ای.(۵) شین و کاف و ری: شِکَر(۶) میهایِ پاییزی: شرابی که در پاییز و از شیرین ترین و رسیده ترین انگورها انداخته شود.(۷) اوباش: مردم فرومایه و بی سر و پا(۸) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۹) راجعون: برگردندگان(۱۰) درخت سدره: درختی بهشتی(۱۱) بیخ آور: در اینجا فعل امری به معنی ریشه بدوان،ریشه درست کن(۱۲) فرمان مُر: حکم تلخ، منظور حکم قاطع است.(۱۳) لُعاب: آب دهان، بزاق(۱۴) غُول: در اینجا مطلق راهزن است(۱۵) ریاضت: تحمّلِ رنج و مشقّت(۱۶) مُولِع: حریص، شیفته (۱۷) عشیق: عاشق، دلباخته(۱۸) شِکال: اشکال، اشکال و ایراد گرفتن(۱۹) مَرج: مرتع، چراگاه(۲۰) نُبی: قرآن(۲۱) عِنَب: انگور(۲۲) لسین: زبان آور، سخنور(۲۳) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه گر(۲۴) چینه: دانه(۲۵) گَزی: ذرع، وسیله ای از چوب و یا آهن که بدان، جامه و پارچه و زمین و جز آن رااندازه بگیرند.************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 66, Divan e Shamsتو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی رافرو مگذار در مجلس چنین اشگرف جامی راغلط کردار نادانی همه نامیست یا نانیتو را چون پخته شد جانی، مگیر ای پخته خامی راز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت رامهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی رابکش جام جلالی را، فدا کن نفس و مالی رامشو سخره حلالی را، مخوان باده حرامی راکسی کز نام میلافد، بهل کز غصّه بشکافدچو آن مرغی که میبافد به گرد خویش دامی رادرین دام و درین دانه، مجو جز عشق جانانهمگو از چرخ و نه خانه، تو دیده گیر بامی راتو شین و کاف و ری را خود مگو شکّر که هست از نیمگو القاب جان حی یکی نقش و کلامی راچو بیصورت تو جان باشی، چه نقصان گر نهان باشی؟چرا دربند آن باشی، که واگویی پیامی را؟بیا ای هم دل محرم، بگیر این باده خرّمچنان سرمست شو این دم که نشناسی مقامی رابرو ای راه ره پیما، بدان خورشید جان افزاازین مجنون پرسودا ببر آنجا سلامی رابگو ای شمس تبریزی از آن میهای پاییزیبه خود در ساغرم ریزی، نفرمایی غلامی رامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1678, Divan e Shamsعزت و حرمتم آنگه باشدکه کند عشق عزیزش خوارممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 432, Divan e Shamsجمله مهمانند در عالم ولیککم کسی داند که او مهمان کیستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 467, Divan e Shamsدل چه نهی بر جهان باش در او میهمانبنده آن شو که او داند مهمان کیستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2724در میان روز گفتن روز کوخویش رسوا کردن است ای روزجومولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۱۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 18, Divan e Shamsنامه رسید زان جهان بهر مراجعت برمعزم رجوع میکنم رخت به چرخ میبرمگفت که ارجعی شنو باز به شهر خویش روگفتم تا بیامدم دلشده و مسافرممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3072اذکروا الله کار هر اوباش نیستارجعی بر پای هر قلاش نیستقرآن كريم، سوره احزاب(۳۳)، آیه ۴۱Quran, Sooreh Al- Ahzaab(#33), Line #41« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا »« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1262ارجعی بشنود نور آفتابسوی اصل خویش باز آمد شتابمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1169طبل باز من ندای ارجعیحق گواه من به رغم مدّعیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1898, Divan e Shamsندای ارجعی آخر شنیدیاز آن سلطان و شاهنشاه شیریندر این ویرانه جغدانند ساکنچه مسکن ساختی ای باز مسکینمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 568بیحس و بیگوش و بیفکرت شویدتا خطاب ارجعی را بشنویدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 966, Divan e Shamsدیده خون گشت و خون نمیخسبددل من از جنون نمیخسبدهین خمش کن به اصل راجع شودیده راجعون نمیخسبدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3906پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم انّا الیه راجعونمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1141صورت از بیصورتی آمد برونباز شد که انّا الیه راجعونقرآن كريم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۶Quran, Sooreh Al- Baqarah(#2), Line #156الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَكسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند:ما از آن خدا هستيم و به او باز مىگرديم.مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 101, Divan e Shamsاگر چه زوبع و استاد جملهستچه داند حیله ریب المنون رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1948, Divan e Shamsچون درخت سدره بیخ آور، شو از لا ریب فیهتا نلرزد شاخ و برگت از دم ریب المنونمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳٨Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3838غیر مردن هیچ فرهنگی دگردر نگیرد با خدای، ای حیله گرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3837سر موتوا قبل موت این بودکز پس مردن، غنیمت ها رسدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3137آن شتربان سیه را با شترسوی من آرید با فرمان مرمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3052کل شی هالک جز وجه اوچون نهای در وجه او، هستی مجوهمه چیز روی به فنا می گذارد مگر ذات خدا. و تا وقتی که وجود خود را در هستی خدا فانی نکرده ای بقا و هستی نباید بخواهی.هر که اندر وجه ما باشد فناکل شی هالک نبود جزاهرکس و هرچه که در ذات ما فانی شود، مشمول این قاعده کلی قرار نمی گیرد که: همه چیز به نیستی می رود.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 462بر مثال عنکبوت آن زشتخوپردههای گنده را بر بافد اواز لعاب خویش پردهٔ نور کرددیدهٔ ادراک خود را کور کردمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3453از هواها کی رهی بی جام هو؟ای ز هو قانع شده با نام هواز صفت وز نام چه زاید؟ خیالو آن خیالش هست دلال وصالدیدهای دلّال بی مدلول هیچ؟تا نباشد جاده، نبود غول هیچهیچ نامی بی حقیقت دیدهای؟یا ز گاف و لام گل، گل چیدهای؟اسم خواندی، رو مسمّی را بجومه به بالا دان نه اندر آب جوگر ز نام و حرف خواهی بگذریپاک کن خود را ز خود، هین یکسریهمچو آهن ز آهنی، بی رنگ شودر ریاضت، آینه بی زنگ شوخویش را صافی کن از اوصاف خودتا ببینی ذات پاک صاف خودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3733مولعیم اندر سخن های دقیقدر گره ها باز کردن ما عشیقتا گره بندیم و بگشاییم مادر شکال و، در جواب آیینفزاهمچو مرغی کو گشاید بند دامگاه بندد، تا شود در فن تماماو بود محروم از صحرا و مرجعمر او اندر گره کاری است خرجخود زبون او نگردد هیچ داملیک پرش در شکست افتد مدامبا گره کم کوش تا بال و پرتنسکلد یک یک ازین کر و فرتصد هزاران مرغ، پرهاشان شکستو آن کمینگاه عوارض را نبستحال ایشان از نبی خوان ای حریصنقبوا فیها ببین، هل من محیص*؟ای آزمند، حال آنان را از قرآن کریم بخواناز نزاع ترک و رومیّ و عربحل نشد اشکال انگور و عنبتا سلیمان لسین معنویدر نیاید، بر نخیزد این دویجمله مرغان منازع، بازواربشنوید این طبل باز شهریارز اختلاف خویش، سوی اتحادهین ز هر جانب روان گردید شاد حیث ما کنتم فولوا وجهکمنحوه هذا الذی لم ینهکمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است. کورمرغانیم و، بس ناساختیمکآن سلیمان را دمی نشناختیمهمچو جغدان، دشمن بازان شدیملاجرم واماندهٔ ویران شدیممیکنیم از غایت جهل و عمیقصد آزار عزیزان خداجمع مرغان کز سلیمان روشن اندپر و بال بی گنه کی بر کنند؟بلکه سوی عاجزان چینه کشندبی خلاف و کینه، آن مرغان خوشندهدهد ایشان پی تقدیس رامیگشاید راه صد بلقیس رازاغ ایشان گر به صورت زاغ بودبازهمّت آمد و مازاغ** بود* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۳۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #36« وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشًا فَنَقَّبُوا فِي الْبِلَادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ »« و بسا کسان که پیش از ایشان نابود کردیم در حالی که نیرومندتر از ایشان بودند.در شهرها گشتند ولی آیا راه نجاتی یافتند؟»** قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۱۷Quran, Sooreh An- Najm(#53), Line #17مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰچشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3756طوطی ایشان ز قند آزاد بودکز درون، قند ابد رویش نمودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧۵٩Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3759تو چه دانی بانگ مرغان را همیچون ندیدستی سلیمان را دمی؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٧۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3762مرغ کو بی این سلیمان میرودعاشق ظلمت، چو خفاشی بودبا سلیمان خو کن ای خفاش ردتا که در ظلمت نمانی تا ابدیک گزی ره، که بدان سو میرویهمچو گَز، قطب مساحت میشویوآنکه لنگ و لوک آن سو میجهی
از همه لنگیّ و، لوکی میرهی
view more