برنامه صوتی شماره ۷۶۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲۲ آوریل ۲۰۱۹ ـ ۳ اردیبهشتPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 18, Divan e Shamsای یوسفِ خوش نامِ ما، خوش میروی بر بامِ ما« اِنّا فَتَحْنا*» اَلصّلا بازآ ز بام از در درآای بَحرِ(۱) پُر مرجانِ من، والَله سبک شد جانِ مناین جانِ سرگردانِ من از گردشِ این آسیا(۲)ای ساربان! با قافله مَگذر، مَرو زین مرحلهاُشتر بخوابان هین هَله(۳)، نَه از بهرِ من، بهرِ خدانی نی برو، مجنون برو، خوش در میانِ خون برواز چون مگو، بیچون برو، زیرا که جان را نیست جاگر قالبت در خاک شد، جانِ تو بر اَفلاک(۴) شدگر خرقه(۵) تو چاک شد، جانِ تو را نَبْوَد فنا(۶)از سِرِّ دل بیرون نِهای، بِنمای رو کایینهایچون عشق را سرفتنهای(۷)، پیشِ تو آید فتنههاگویی مرا چون میروی؟ گستاخ و افزون میروی؟!بنگر که در خون میروی، آخر نگویی تا کجا؟!گفتم که « ز آتشهایِ دل، بر روی مَفرَشهای(۸) دلمی غَلْت(۹) در سودایِ دل تا بحرِ یَفْعَل ما یَشا**»؟هر دم رسولی میرسد، جان را گریبان میکشدبر دل خیالی میدَوَد، یعنی: « به اصلِ خود بیا »دل از جهانِ رنگ و بو(۱۰) گشته گریزان سو به سونعره زنان که: «آن اصل کو؟!» جامه دران اندر وفا* قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #1إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا ما براى تو پيروزى نمايانى را مقدّر كردهايم.** قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۲۷Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #27يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مىدارد.و ظالمان را گمراه مىسازد و هر چه خواهد همان مىكند. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1787, Divan e Shamsگر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزونبنوشت توقیعت(۱۱) خدا کَاخِرونَ السّابِقونزرین شده طُغرایِ او زِ انّا فَتَحْناهای اوسر کرده صورتهای او از بحرِ جانِ آبگونمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2437, Divan e Shamsای یوسفِ خوش نام هی، در ره میا بیهمرهیمَسکُل ز یعقوبِ خرد، تا درنیفتی در چَهیآن سگ بُوَد کاو بیهده خُسپَد به پیشِ هر دریوان خَر بُوَد کز ماندگی آید سوی هر خَرگهیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ عللمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 638, Divan e Shamsچنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیایدمدانید که چونید، مدانید که چندیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بیجهاتتگفتی که خمش کنم نکردیمیخندد عشق بر ثباتت مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1594, Divan e Shamsالصلا ای عاشقان، هان الصلا این کاریانباده کاری است این جا زانک ما این کارهایمهر سحر پیغام آن پیغامبر خوبان رسدکالصلا بیچارگان، ما عاشقان را چارهایمنعره لبیک لبیک از همه برخاستهمصحف معنی تویی ما هر یکی سی پارهایم مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 872, Divan e Shamsما دل نهادهایم که دلداریی کندیا گر کشد به رحم و به هنجار میکشدنی نی که کشته را دم او جان همیدهدگر چه به غمزه عاشق بسیار میکشدهِل تا کُشد تو ر نه که آب حیات امست؟ تلخی مکن که دوست عسل وار می کشدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 166, Divan e Shamsبه عذار جسم منگر که بپوسد و بریزدبه عذار جان نگر که خوش و خوش عذار باداتن تیره همچو زاغی و جهان تن زمستانکه به رغم این دو ناخوش ابدا بهار باداکه قوام این دو ناخوش به چهار عنصر آمدکه قوام بندگانت بجز این چهار بادامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1177, Divan e Shamsتن ما خرقه ایست پرتضریب(۱۲)جان ما صوفییست معنی دارخرقه پر ز بند روزی چندجان و عشق است تا ابد بر کاراین جهان همچو موم رنگارنگعشق چون آتشی عظیم شرارموم و آتش چو گشت همسایهنقش و رنگش فنا شود ناچارمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 567, Divan e Shamsبرآرد عشق یک فتنه که مردم راه کُه گیردبه شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشدزند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیرانز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشدخمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخربیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1729, Divan e Shamsالستُ گفتیم از غیب و تو بلی گفتیچه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 226, Divan e Shamsالست عشق رسید و هر آن که گفت: بلیگواه گفت بلی هست صد هزار بلابلا دُرست، و بلادُر(۱۳) تو را کند زیرکخصوص در یتیمی که هست از آن دریامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line # 1323جز خضوع و بندگی و اعتذاراندرین حضرت ندارد اعتبارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2465لحظهای ماهم کند یک دَم سیاهخود چه باشد غیرِ این کار اِله؟پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکانمیدویم اندر مکان و لامَکانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3339نعرهٔ لاضَیْر(۱۴) بر گردون رسیدهین بِبُر که جان ز جان کندن رهیدساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند:هیچ ضرری به ما نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را)قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰Quran, Sooreh Ash-Shu'araa(#26), Line #50قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَگفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیردکه به سوی پروردگارمان بازگردیم.ما بدانستیم ما این تن نهایماز وَرایِ تن، به یزدان میزییمای خُنُک(۱۵) آن را که ذاتِ خود شناختاندر اَمنِ سَرمدی قصری بساختکودکی گرید پیِ جُوز(۱۶) و مَویزپیشِ عاقل باشد آن بس سهل چیزپیشِ دل، جُوز و مَویز آمد جسدطفل کی در دانشِ مردان رسد؟هر که محجوب است، او خود کودک استمرد آن باشد که بیرون از شک استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4624این خموشی مرکب چوبین بُوَدبحریان را خامشی تلقین بُوَدهر خموشی که ملولت میکندنعرههای عشق آن سو میزندتو همیگویی: عجب! خامش چراست؟او همیگوید: عجب! گوشش کجاست؟من ز نعره کَر شدم، او بیخبرتیزگوشان زین سَمَر(۱۷) هستند کَرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2811شد صفیر باز جان در مَرْج دیننعرههای لا اُحِبُّ الْافِلینشاهباز جان در چمنزار دین فریاد بر می آوردکه من افول کنندگان را دوست ندارمقرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيفَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَچون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد.گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد،گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2558پس ترا بیرون کند صاحب دکانوین دکان را بر کَنَد از روی کانتو ز حسرت، گاه بر سر میزنیگاه ریش خام خود بر میکنیکای دریغا آنِ من بود این دکانکور بودم، بر نخوردم زین مکانای دریغا بودِ ما را برد بادتا ابد یا حَسْرَتا شد لِلْعِباددریغا که دار و ندار ما را باد فنا با خودبرد. و در این حال است که بندگانعاصی باید تا ابد حسرت بخورند.قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۳۰Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #30يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْرَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَاى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى برآنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخرهاش كردندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1738جان چو خفته در گل و نسرین بودچه غمست ار تن در آن سِرگین بود؟جان خفته چه خبر دارد ز تنکو به گلشن خفت یا در گُولْخَن؟میزند جان در جهان آبگوننعره یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُونقرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۲۶Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَگفته شد: به بهشت درآى. گفت:اى كاش قوم من مىدانستندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 13نی حدیث راه پر خون میکندقصههای عشق مجنون میکندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4171گوید ای نخود چریدی در بهاررنج مهمان تو شد نیکوش دارتا که مهمان باز گردد شُکرسازپیش شه گوید ز ایثار تو بازتا به جای نعمتت، منعم رسدجمله نعمت ها برد بر تو حسدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4579ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتی، فتنهایصد هزاران خرمن اندر حَفْنهای(۱۸)آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیشِ آن خورشید، چون جَست از کَمین(۱۹)این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟هین بشو ای تن از این جان هر دو دستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 910عاشقان در سیل تند افتادهاندبر قضای عشق دل بنهادهاندهمچو سنگ آسیا اندر مدارروز و شب گردان و نالان بیقرار(۱) بَحر: دریا(۲) آسیا: دستگاهی که به وسیلۀ آن غلات را آرد کنند.(۳) هَلَه: ای، آگاه باش، توجّه کن ، به هوش باش(۴) اَفلاک: جمعِ فَلَک، به معنی سپهر، گردون(۵) خرقه: لباسی که هوشیاری در ذهن میپوشد، جبّه ای که از دست پیرمی پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد.(۶) فنا شدن: نابود شدن، در اینجا منظور فنای جسم و کالبد خاکی و بقای روح است که از مکان برتر است.(۷) سرفتنه: سردسته فتنه جویان، فتنه انگیز(۸) مَفرَش: هرچیز گستردنی. جای پَهن کردن فرش(۹) غَلْتیدن: گردیدن چیزی بر روی خود یا روی سطحی(۱۰) جهانِ رنگ و بو: جهان ذهن، فضایی که من ذهنی می بیند، عالمِ حسّ که محلِّ کیفیّات و عوارضِ محسوس است.(۱۱) توقیع: فرمان (۱۲) تضریب: پاره کردن خرقه(۱۲) پرتضریب: شکافته(۱۳) بلادُر: میوه درختی در هند که مصرف دارویی دارد(۱۴) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن(۱۵) خُنُک: خوشا(۱۶) جُوز: گردو (۱۷) سَمَر: قصه های شبانه (۱۸) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن(۱۹) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 18, Divan e Shamsای یوسف خوش نام ما، خوش میروی بر بام ما« انا فتحنا*» الصلا بازآ ز بام از در درآای بحر پر مرجان من، والَله سبک شد جان مناین جان سرگردان من از گردش این آسیاای ساربان! با قافله مَگذر، مَرو زین مرحلهاشتر بخوابان هین هله، نه از بهر من، بهر خدانی نی برو، مجنون برو، خوش در میان خون برواز چون مگو، بیچون برو، زیرا که جان را نیست جاگر قالبت در خاک شد، جان تو بر افلاک شدگر خرقه تو چاک شد، جان تو را نبود فنااز سر دل بیرون نهای، بنمای رو کایینهایچون عشق را سرفتنهای، پیش تو آید فتنههاگویی مرا چون میروی؟ گستاخ و افزون میروی؟!بنگر که در خون میروی، آخر نگویی تا کجا؟!گفتم که « ز آتشهای دل، بر روی مفرشهای دلمی غلت در سودای دل تا بحر یفعل ما یشا**»؟هر دم رسولی میرسد، جان را گریبان میکشدبر دل خیالی میدود، یعنی: « به اصل خود بیا »دل از جهان رنگ و بو گشته گریزان سو به سونعره زنان که: «آن اصل کو؟!» جامه دران اندر وفا* قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #1إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا ما براى تو پيروزى نمايانى را مقدّر كردهايم.** قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۲۷Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #27يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مىدارد.و ظالمان را گمراه مىسازد و هر چه خواهد همان مىكند. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1787, Divan e Shamsگر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزونبنوشت توقیعت خدا کاخرون السابقونزرین شده طغرای او ز انا فتحناهای اوسر کرده صورتهای او از بحر جان آبگونمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2437, Divan e Shamsای یوسف خوش نام هی، در ره میا بیهمرهیمسکل ز یعقوب خرد، تا درنیفتی در چهیآن سگ بود کاو بیهده خسپد به پیش هر دریوان خر بود کز ماندگی آید سوی هر خرگهیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون ست، نه موقوف عللمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 638, Divan e Shamsچنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیایدمدانید که چونید، مدانید که چندید مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بیجهاتتگفتی که خمش کنم نکردیمیخندد عشق بر ثباتت مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1594, Divan e Shamsالصلا ای عاشقان، هان الصلا این کاریانباده کاری است این جا زانک ما این کارهایمهر سحر پیغام آن پیغامبر خوبان رسدکالصلا بیچارگان، ما عاشقان را چارهایمنعره لبیک لبیک از همه برخاستهمصحف معنی تویی ما هر یکی سی پارهایم مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 872, Divan e Shamsما دل نهادهایم که دلداریی کندیا گر کشد به رحم و به هنجار میکشدنی نی که کشته را دم او جان همیدهدگر چه به غمزه عاشق بسیار میکشدهل تا کُشد تو ر نه که آب حیات امست؟ تلخی مکن که دوست عسل وار می کشدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 166, Divan e Shamsبه عذار جسم منگر که بپوسد و بریزدبه عذار جان نگر که خوش و خوش عذار باداتن تیره همچو زاغی و جهان تن زمستانکه به رغم این دو ناخوش ابدا بهار باداکه قوام این دو ناخوش به چهار عنصر آمدکه قوام بندگانت بجز این چهار بادامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1177, Divan e Shamsتن ما خرقه ایست پرتضریبجان ما صوفییست معنی دارخرقه پر ز بند روزی چندجان و عشق است تا ابد بر کاراین جهان همچو موم رنگارنگعشق چون آتشی عظیم شرارموم و آتش چو گشت همسایهنقش و رنگش فنا شود ناچارمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 567, Divan e Shamsبرآرد عشق یک فتنه که مردم راه که گیردبه شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشدزند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیرانز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشدخمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخربیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1729, Divan e Shamsالست گفتیم از غیب و تو بلی گفتیچه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 226, Divan e Shamsالست عشق رسید و هر آن که گفت: بلیگواه گفت بلی هست صد هزار بلابلا درست، و بلادر تو را کند زیرکخصوص در یتیمی که هست از آن دریامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line # 1323جز خضوع و بندگی و اعتذاراندرین حضرت ندارد اعتبارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2465لحظهای ماهم کند یک دم سیاهخود چه باشد غیر این کار اله؟پیش چوگانهای حکم کن فکانمیدویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3339نعره لاضیر بر گردون رسیدهین ببر که جان ز جان کندن رهیدساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند:هیچ ضرری به ما نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را)قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰Quran, Sooreh Ash-Shu'araa(#26), Line #50قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَگفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیردکه به سوی پروردگارمان بازگردیم.ما بدانستیم ما این تن نهایماز ورای تن، به یزدان میزییمای خنک آن را که ذات خود شناختاندر امن سرمدی قصری بساختکودکی گرید پی جوز و مویزپیشِ عاقل باشد آن بس سهل چیزپیش دل، جوز و مویز آمد جسدطفل کی در دانش مردان رسد؟هر که محجوب است، او خود کودک استمرد آن باشد که بیرون از شک استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4624این خموشی مرکب چوبین بودبحریان را خامشی تلقین بودهر خموشی که ملولت میکندنعرههای عشق آن سو میزندتو همیگویی: عجب! خامش چراست؟او همیگوید: عجب! گوشش کجاست؟من ز نعره کر شدم، او بیخبرتیزگوشان زین سمر هستند کَرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2811شد صفیر باز جان در مرج دیننعرههای لا احب الافلینشاهباز جان در چمنزار دین فریاد بر می آوردکه من افول کنندگان را دوست ندارمقرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيفَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَچون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد.گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد،گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2558پس ترا بیرون کند صاحب دکانوین دکان را بر کند از روی کانتو ز حسرت، گاه بر سر میزنیگاه ریش خام خود بر میکنیکای دریغا آن من بود این دکانکور بودم، بر نخوردم زین مکانای دریغا بود ما را برد بادتا ابد یا حسرتا شد للعباددریغا که دار و ندار ما را باد فنا با خودبرد. و در این حال است که بندگانعاصی باید تا ابد حسرت بخورند.قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۳۰Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #30يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْرَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَاى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى برآنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخرهاش كردندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1738جان چو خفته در گل و نسرین بودچه غمست ار تن در آن سرگین بود؟جان خفته چه خبر دارد ز تنکو به گلشن خفت یا در گولخن؟میزند جان در جهان آبگوننعره یا لیت قومی یعلمونقرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۲۶Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَگفته شد: به بهشت درآى. گفت:اى كاش قوم من مىدانستندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 13نی حدیث راه پر خون میکندقصههای عشق مجنون میکندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4171گوید ای نخود چریدی در بهاررنج مهمان تو شد نیکوش دارتا که مهمان باز گردد شُکرسازپیش شه گوید ز ایثار تو بازتا به جای نعمتت، منعم رسدجمله نعمت ها برد بر تو حسدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4579ما رمیت اذ رمیتی فتنهایصد هزاران خرمن اندر حفنهایآفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیش آن خورشید چون جست از کمیناین چنین جانی چه درخورد تن است؟هین بشو ای تن از این جان هر دو دستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 910عاشقان در سیل تند افتادهاندبر قضای عشق دل بنهادهاندهمچو سنگ آسیا اندر مدارروز و شب گردان و نالان بیقرار
view more