برنامه شماره ۷۵۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۱۸ فوریه ۲۰۱۹ ـ ۳۰ بهمنPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1969, Divan e Shamsاز بدی ها آن چه گویم، هست قصدم خویشتنزآنکه زَهری من ندیدم در جهان چون خویشتنگر اشارت با کسی دیدی ندارم قصدِ اونی به حقِّ ذُوالجَلال(۱) و ذُوالکَمال و ذُوالـمِنَن(۲)تا ز خود فارغ نیایم، با دگر کَس چون رسم؟ور بگویم فارغم از خود، بُوَد سُودا(۳) و ظَن(۴)ور بگفتم نکتهیی هستش بسی تَأویلها(۵)گر غرض نُقصانِ(۶) کَس دارم، نه مَردَم من، نه زناز تو دارم التماسی ای حریفِ(۷) رازدارحُسنِ ظَنّی(۸) در هوا و مهرِ من با خویشتندشمنِ جانم منم، اَفغانِ(۹) من هم از خودستکز خودی خود من بخواهم همچو هیزم سوختنچونکه یاری را هزاران بار با نام و نشانمَدح های(۱۰) بینفاقش کرده باشم در عَلَن(۱۱)فَخر کرده من بر او صد بار پیدا و نهانبوده ما را از عزیزی با دو دیده مُقتَرَن(۱۲)گر یکی عیبی بگویم، قصدِ من عیبِ مَن استزآنکه ماهم را بپوشد ابرِ من اندر بدنرو بدان یک وصف(۱۳) کردم کز ملامت مر ورابهرِ حقِّ دوستی حملش مکن بر مکر و فنمن خودیِّ خویش را گویم که در پنداشتیرو اگر نورِ خدایی، نیست شو، شو مُمتَحَن(۱۴)ای خودِ من، گر همه سِرِّ خدایی، مَحو شوکان همه خود دیدهای، پس دیده خود بین بِکَنچون خداوند شمسِ دین را می ستایم تو بدانکاین همه اوصافِ خوبی را ستودم در قَرَن(۱۵)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 9مادِحِ(۱۶) خورشید، مَدّاح خود استکه دو چشمم روشن و نامُرْمَد(۱۷) استذَمِّ(۱۸) خورشید جهان، ذَمِّ خود استکه دو چشمم کور و تاریک و بد استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۹) و سَنی(۲۰)خویش را بدخُو و خالی میکنیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2880هر چه گوید مردِ عاشق، بوی عشقاز دهانش میجهد در کوی عشقگر بگوید فقه، فقر آید همهبوی فقر آید از آن خوش دَمدَمهور بگوید کفر، دارد بوی دینور به شک گوید، شکش گردد یقینکفِّ کَژ، کز بحرِ صِدقی خاسته استاصلِ صاف آن فرع را آراسته استآن کَفَش را صافی و مَحقوق(۲۱) دانهمچو دشنامِ لبِ معشوق دانگشته آن دشنامِ نامطلوبِ اوخوش، ز بهرِ عارضِ(۲۲) محبوبِ اوگر بگوید کژ، نماید راستیای کژی که راست را آراستیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2227پا رَهانَد روبَهان را در شکارو آن ز دُم دانند روباهان غِرار(۲۳)عشق ها با دُمَّ خود بازند کینمیرهاند جانِ ما را در کمینروبَها، پا را نگه دار از کلوخپا چو نبود، دُم چه سود ای چشمشوخ(۲۴)؟ما چو روباهیم و پای ما کِرام(۲۵)میرهاندمان ز صدگون انتقامحیلهٔ باریکِ ما چون دُمِّ ماستعشق ها بازیم با دُم چپّ و راستدُم بجنبانیم ز استدلال و مکرتا که حیران مانْد از ما زید و بکرطالبِ حیرانی خَلقان شدیمدستِ طَمع اندر اُلوهیَّت(۲۶) زدیمتا به افسون، مالکِ دل ها شویماین نمیبینیم ما، کاندر گَویم(۲۷)در گَویّ و در چَهی ای قَلتَبان(۲۸)دست وادار از سِبالِ(۲۹) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَشای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَشنغزجایی، دیگران را هم بکَشای چو خَربنده(۳۰) حریفِ کونِ خربوسه گاهی یافتی، ما را ببَرچون ندادت بندگیِّ دوست دستمیلِ شاهی از کجااَت خاسته ست؟در هوای آنکه گویندت: زهیبستهای در گردنِ جانت زهیروبَها، این دُمِّ حیلت را بِهِل(۳۱)وقف کن دل بر خداوندانِ دلدر پناهِ شیر کَم ناید کبابروبَها، تو سوی جیفه(۳۲) کم شتابای دلا منظورِ حق آنگه شَویکه چو جزوی سوی کُلِّ خود رَویحق همیگوید: نظرمان بر دل استنیست بر صورت که آن آب و گِل استتو همیگویی: مرا دل نیز هستدل فرازِ عَرش باشد، نی به پستدر گِلِ تیره یقین هم آب هستلیک ز آن آبت، نشاید آبدستزآنکه گر آب است، مغلوبِ گِل استپس دلِ خود را مگو کین هم دل استآن دلی کز آسمان ها برتر استآن دلِ اَبدال(۳۳) یا پیغمبر استپاک گشته آن، ز گِل صافی شدهدر فزونی آمده، وافی(۳۴) شدهتَرکِ گِل کرده، سوی بَحر آمدهرَسته از زندانِ گِل، بَحری شدهآبِ ما، محبوسِ گِل مانده ست هینبَحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین(۳۵)بَحر گوید: من تو را در خود کَشَملیک میلافی که من آب خَوشملافِ تو محروم میدارد تو راترکِ آن پنداشت کن، در من درآآبِ گِل خواهد که در دریا رَوَدگِل گرفته پای آب و، میکَشَدگر رهانَد پای خود از دستِ گِلگِل بمانَد خشک و او شد مستقلآن کشیدن چیست از گِل آب را؟جذبِ تو نُقل و شرابِ ناب راهمچنین هر شهوتی اندر جهانخواه مال و خواه جاه و خواه نانهر یکی زینها تو را مستی کندچون نیابی آن، خُمارت میزنداین خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ستکه بدان مفقود، مستیّات بُده ستجز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیرتا نگردد غالب و، بر تو امیرسر کشیدی تو که من صاحبدلمحاجت غیری ندارم، واصِلم(۳۶)آنچنانکه آب در گِل سر کَشَدکه منم آب و چرا جویم مدد؟دل، تو این آلوده را پنداشتیلاجَرَم دل ز اهلِ دل برداشتیقرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۲۴ و ۱۲۵ و ۱۲۶Quran, Sooreh Nessa(#4), Line #124-126وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا (۱۲۴)و هر كس، چه زن و چه مرد، كارى شايسته كند، در عین حال مؤمن نیز باشد.چنین کسانی به بهشت در آیند. و کمترین ستمی بر آنان نرود.وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۗ وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا (۱۲۵)دين چه كسى بهتر از دين كسى است كه به اخلاص روى به جانب خدا كرد و نيكوكار بود و ازدين حنيف (حق گرای) ابراهيم پيروى كرد؟ و خدا ابراهيم را به دوستى خود برگزيد.وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطًا (۱۲۶)از آن خداست هر چه در آسمانها و زمين است و خدا بر هر چيزى احاطه دارد.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 533هست اُلوهیّت رِدای(۳۷) ذُوالجَلالهر که در پوشد، برو گردد وَبال(۳۸)تاج از آنِ اوست، آنِ ما کمروای او کز حدِّ خود دارد گذرفتنهٔ توست این پَرِ طاووسی اتکه اشتراکت(۳۹) باید و قُدُّوسی ات(۴۰)حدیثتکبّر جامه من و بزرگی پوشش من است. پس هر که با من در این دو صفت هماوردی کند بکوبمش.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3305نازنینی تو، ولی در حدِّ خویشالله الله پا منه از حَدّ، بیشگر زنی بر نازنینتر از خودتدر تَگِ(۴۱) هفتم زمین، زیر آرَدَتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1171صد هزاران عاقل اندر وقتِ دَردجمله نالان پیشِ آن دَیّانِ فَرد(۴۲)هیچ دیوانهٔ فَلیوی(۴۳) این کُنَدبر بَخیلی(۴۴)، عاجزی کُدْیَه(۴۵) تَنَد؟گر ندیدندی هزاران بار بیشعاقلان، کَی جان کشیدندیش پیش؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1181هر نبیّی زو برآورده بَراتاِسْتَعینُوا مِنْهُ صَبْراً اَوْ صَلاتهر پیامبری از خداوند، حجّت و فرمانی آورده که مفاد آن اینست که ای قوم بوسیله صبر و نماز از او یاری بجویید.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1182هین ازو خواهید نه از غیرِ اوآب در یَم(۴۶) جُو، مجُو در خشکْ جو(۴۷)ور بخواهی از دگر، هم او دهدبر کفِ میلش سَخا(۴۸)، هم او نهدآن که مُعْرِض(۴۹) را زِ زَر، قارون کندرُو بدو آری به طاعت، چون کند؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2679زآنکه هر بَدبَختِ خِرمَن سوختهمی نخواهد شمعِ کَس افروختههین کمالی دست آور تا تو هماز کمالِ دیگران نُفْتی(۵۰) به غماز خدا می خواه دفعِ این حَسَدتا خدایت وارهانَد از جَسَد(۵۱)مر تو را مشغولیی بخشد درونکه نپردازی از آن سویِ بُرونجُرعه مَی را خدا آن می دهدکه بِدو، مست از دو عالَم می رَهَدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2515هویِ(۵۲) فانی چونکه خود فا(۵۳) او سپردگشت باقی دایم و هرگز نَمُردهمچو قطرهٔ خایِف(۵۴) از باد و زِ خاککه فنا گردد بدین هر دو هلاکچون به اصلِ خود که دریا بود، جَستاز تَفِ(۵۵) خورشید و باد و خاک رَستظاهرش گُم گشت در دریا و لیکذاتِ او معصوم و پا بر جا و نیکهین بِده، ای قطره خود را بینَدَم(۵۶)تا بیابی در بهایِ قطره، یَمهین بِده، ای قطره خود را این شَرَف(۵۷)در کفِ دریا شو ایمن از تَلَفخود که را آید چنین دولت به دست؟قطره را بحری تقاضاگر شده ستالله الله زود بفروش و بخَرقطره یی دِه، بحرِ پُر گوهر ببرالله الله هیچ تأخیری مکُنکه ز بَحرِ لطف آمد این سخُنلطف، اندر لطفِ این گُم میشودکاسْفَلی(۵۸) بر چرخ هفتم میشودهین که یک بازی فُتادت بُوالْعَجَب(۵۹)هیچ طالب این نیابد در طلبمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4059هر که را فتح و ظَفَر(۶۰) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بیمُرادهر که پایَندانِ(۶۱) وی شد وصلِ یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۶۲)گر بَرَد اسپش هر آنکه اسپجُوستاسپ رو گو، نه که پیش آهنگ اوست؟مرد را با اسپ کی خویشی بُوَد؟عشقِ اسپش از پی پیشی بُوَدبهرِ صورت ها مَکَش چندین زَحیر(۶۳)بیصُداعِ(۶۴) صورتی، معنی بگیرهست زاهد را غمِ پایانِ کارتا چه باشد حالِ او روزِ شمار؟عارفان، ز آغاز گشته هوشمنداز غم و احوالِ آخر فارغاندبود عارف را همین خوف و رَجا(۶۵)سابقهدانیش، خورد آن هر دو رادید، کو سابق زراعت کرد ماشاو همیداند چه خواهد بود چاش(۶۶)عارف است و باز رَست از خوف و بیمهای هو را کرد تیغِ حق دو نیمبود او را بیم و اومید از خداخوف فانی شد، عیان گشت آن رَجامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2236نان دهی از بهرِ حق، نانت دهندجان دهی از بهرِ حق، جانت دهندگر بریزد برگهای این چناربرگِ بیبرگیش(۶۷) بخشد کردگارگر نمانْد از جُود، در دستِ تو مالکی کند فضلِ اِلهت پایمال؟هر که کارَد، گردد انبارش تهیلیک اندر مزرعه باشد بهیو آنکه در انبار مانْد و صَرفه کرداِشپِش(۶۸) و موش و حوادث هاش خَورداین جهان، نفی است، در اثباتِ جوصورتت صِفر(۶۹) است، در مَعنیت جوجانِ شورِ تلخ(۷۰)، پیشِ تیغ بَرجانِ چون دریای شیرین را بخرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3287زَرَّ عقلت ریزه است ای مُتَّهَمبر قُراضه(۷۱) مُهرِ سِکّه چون نهم؟عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهمّبر هزاران آرزو و طِمّ و رِمّ(۷۲)جمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقجَوجَوی(۷۳)، چون جمع گردی ز اشتباهپس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاهور ز مِثقالی شوی افزون تو خاماز تو سازَد شَه یکی زَرّینه جاممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3294جمع کن خود را، جماعت رحمت استتا توانم با تو گفتن آنچه هستزآنکه گفتن از برای باوری ستجانِ شرک از باوریِّ حق بَری ست(۷۴)جانِ قسمت گشته بر حَشوِ(۷۵) فَلَکدر میانِ شَصت سودا مشترکپس خموشی به دهد او را ثُبوت(۷۶)پس جوابِ احمقان آمد سکوتاین همی دانم، ولی مستیِّ تَنمی گشاید بی مرادِ من دَهَنآنچنان کز عطسه و از خامیاز(۷۷)این دهان گردد به ناخواهِ تو باز(۱) ذُوالجَلال: صاحب جلال و بزرگواری، از صفات خدای تعالی(۲) ذُوالـمِنَن: صاحب منّت ها، صاحب عطاها و احسان ها(۳) سُودا: هیجان، خیال بافی(۴) ظَن: فکر، گمان(۵) تَأویل: گردانیدن کلام و برخلاف ظاهر معنی کردن آن، توجیه(۶) نُقصان: کمی، کاستی(۷) حریف: رقیب، هم پیشه(۸) حُسنِ ظَن: حسن ِنیّت، نیک اندیشی(۹) اَفغان: فریاد و زاری(۱۰) مَدح: ستایش(۱۱) عَلَن: آشکار، هویدا(۱۲) مُقتَرَن: قرین، پیوسته، همراه(۱۳) وصف کردن: شرح چیزی را دادن، تعریف کردن(۱۴) مُمتَحَن: امتحان شده، درد هوشیارانه کشیده و آزاد شده از من ذهنی(۱۵) قَرَن: ضمیمه، پیوسته(۱۶) مادِح: مدح کننده، ستاینده(۱۷) نامُرْمَد: چشم سالم(۱۸) ذَم: بد گفتن، نکوهش کردن(۱۹) حَبْر: دانشمند، دانا(۲۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۱) مَحقوق: سزاوار(۲۲) عارضِ: روی، چهره(۲۳) غِرار: گول خوردن، غفلت، بی خبری(۲۴) چشمشوخ: گستاخ(۲۵) کِرام: بزرگواران، بلند همتان، جمع کریم(۲۶) اُلوهیَّت: خدایی، صفت خدایی(۲۷) گَو: گودال(۲۸) قَلتَبان: بی حمیّت، بی غیرت(۲۹) سِبال: سبیل(۳۰) خَربنده: خادم الاغ، خرکچی(۳۱) هِلیدن: واگذاشتن، رها کردن(۳۲) جیفه: لاشه، مردار(۳۳) اَبدال: اولیاءالله، گروهی از اولیاء که صفات زشت بشری را به اوصاف نیک الهی بدل کرده اند.(۳۴) وافی: کافی، وفا کننده به عهد(۳۵) طین: گِل(۳۶) واصِل: کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود، رسنده، عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است(۳۷) رِدا: جامه رویین نظیر عبا و لبّاده(۳۸) وَبال: سختی، عذاب، بدبختی(۳۹) اشتراک: شریک شدن، خود را شریک خدا دانستن(۴۰) قُدُّوس: بسیار پاک و منزه از هر عیب و نقص(۴۱) تَگ: ته، پایین ترین نقطه(۴۲) دَیّانِ فَرد: دَیّان به معنی قاضی و حاکم و پاداش دهنده است، دَیّانِ فَرد یعنی پاداش دهنده یگانه(۴۳) فَلیو: احمق، گول، دیوانه(۴۴) بَخیل: تنگ چشم و خسیس(۴۵) کُدْیَه: سماجت و پافشاری در گدایی(۴۶) یَم: دریا(۴۷) خشکْ جو: جویبارِ خشک(۴۸) سَخا: بخشش، کَرَم، جوانمردی(۴۹) مُعْرِض: آنکه از کسی روی بگرداند، روی برگردان از چیزی(۵۰) نُفْتی: مخفف نیفتی(۵۱) جَسَد: جسم آدمی، جسمانیّت(۵۲) هوی: هُویّت(۵۳) فا: به(۵۴) خایِف: ترسان(۵۵) تَف: گرمی، حرارت(۵۶) نَدَم: پشیمانی(۵۷) شَرَف: بزرگوار شدن، بلندمرتبه شدن(۵۸) اَسْفَل: پایین تر، پست تر(۵۹) بُوالْعَجَب: عجیب و غریب(۶۰) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۶۱) پایَندان: ضامن، کفیل(۶۲) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی ارزش و بی اهمیت(۶۳) زَحیر: ناله ای که از خستگی و آزردگی برآید(۶۴) صُداع: سر درد، زحمت(۶۵) خوف و رَجا: بیم و امید(۶۶) چاش: محصول(۶۷) برگِ بیبرگی: سرمایه عدم تعلّق و آزادگی از هوی و تقلید و آویزش دل به غیر خدا(۶۸) اِشپِش: شپش(۶۹) صِفر: خالی، تهی(۷۰) جانِ شورِ تلخ: کنایه از جانی که به هوی' و هوس آلوده است و هنوز به تربیت الهی، پرورش نیافته.(۷۱) قُراضه: ریزه های طلا و نقره و پول(۷۲) طِمّ و رِمّ: چیزهای کوچک و بزرگ، مثل آسمان و ستاره هایش(۷۳) جَوجَو: یک جو یک جو و ذره ذره(۷۴) بَری: بیزار، بیگناه(۷۵) حَشو: آنچه بدان درون چیزی را پر کنند مانند پشم و پنبه ای که درون تشک و لحاف می گذارند، کلام زائد(۷۶) ثُبوت: پایداری، استوار شدن، استقرار(۷۷) خامیاز: خمیازه************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1969, Divan e Shamsاز بدی ها آن چه گویم هست قصدم خویشتنزآنکه زهری من ندیدم در جهان چون خویشتنگر اشارت با کسی دیدی ندارم قصد اونی به حق ذوالجلال و ذوالکمال و ذوالمننتا ز خود فارغ نیایم با دگر کس چون رسمور بگویم فارغم از خود بود سودا و ظنور بگفتم نکتهیی هستش بسی تأویلهاگر غرض نقصان کس دارم نه مردم من نه زناز تو دارم التماسی ای حریف رازدارحسن ظنی در هوا و مهر من با خویشتندشمن جانم منم افغان من هم از خودستکز خودی خود من بخواهم همچو هیزم سوختنچونکه یاری را هزاران بار با نام و نشانمدح های بینفاقش کرده باشم در علنفخر کرده من بر او صد بار پیدا و نهانبوده ما را از عزیزی با دو دیده مقترنگر یکی عیبی بگویم قصد من عیب من استزآنکه ماهم را بپوشد ابرِ من اندر بدنرو بدان یک وصف کردم کز ملامت مر ورابهرِ حق دوستی حملش مکن بر مکر و فنمن خودی خویش را گویم که در پنداشتیرو اگر نورِ خدایی نیست شو شو ممتحنای خود من گر همه سر خدایی محو شوکان همه خود دیدهای پس دیده خود بین بکنچون خداوند شمس دین را می ستایم تو بدانکاین همه اوصاف خوبی را ستودم در قرنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 9مادح خورشید مداح خود استکه دو چشمم روشن و نامرمد استذم خورشید جهان ذم خود استکه دو چشمم کور و تاریک و بد استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی میکنیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2880هر چه گوید مرد عاشق بوی عشقاز دهانش میجهد در کوی عشقگر بگوید فقه فقر آید همهبوی فقر آید از آن خوش دمدمهور بگوید کفر دارد بوی دینور به شک گوید شکش گردد یقینکف کژ کز بحرِ صدقی خاسته استاصلِ صاف آن فرع را آراسته استآن کفش را صافی و محقوق دانهمچو دشنام لب معشوق دانگشته آن دشنام نامطلوب اوخوش ز بهرِ عارض محبوب اوگر بگوید کژ نماید راستیای کژی که راست را آراستیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2227پا رهاند روبهان را در شکارو آن ز دم دانند روباهان غرارعشق ها با دم خود بازند کینمیرهاند جان ما را در کمینروبها پا را نگه دار از کلوخپا چو نبود دم چه سود ای چشمشوخما چو روباهیم و پای ما کراممیرهاندمان ز صدگون انتقامحیلهٔ باریک ما چون دم ماستعشق ها بازیم با دم چپ و راستدم بجنبانیم ز استدلال و مکرتا که حیران ماند از ما زید و بکرطالب حیرانی خلقان شدیمدست طمع اندر الوهیت زدیمتا به افسون مالک دل ها شویماین نمیبینیم ما کاندر گویمدر گوی و در چهی ای قلتباندست وادار از سبال دیگرانچون به بستانی رسی زیبا و خوشبعد از آن دامان خلقان گیر و کشای مقیم حبس چار و پنج و ششنغزجایی دیگران را هم بکشای چو خربنده حریف کون خربوسه گاهی یافتی ما را ببرچون ندادت بندگی دوست دستمیل شاهی از کجاات خاسته ستدر هوای آنکه گویندت زهیبستهای در گردن جانت زهیروبها این دم حیلت را بهلوقف کن دل بر خداوندان دلدر پناه شیر کم ناید کبابروبها تو سوی جیفه کم شتابای دلا منظورِ حق آنگه شویکه چو جزوی سوی کل خود رویحق همیگوید نظرمان بر دل استنیست بر صورت که آن آب و گل استتو همیگویی مرا دل نیز هستدل فرازِ عرش باشد نی به پستدر گل تیره یقین هم آب هستلیک ز آن آبت نشاید آبدستزآنکه گر آب است مغلوب گل استپس دل خود را مگو کین هم دل استآن دلی کز آسمان ها برتر استآن دل ابدال یا پیغمبر استپاک گشته آن ز گل صافی شدهدر فزونی آمده وافی شدهترک گل کرده سوی بحر آمدهرسته از زندان گل بحری شدهآب ما محبوس گل مانده ست هینبحر رحمت جذب کن ما را ز طینبحر گوید من تو را در خود کشملیک میلافی که من آب خوشملاف تو محروم میدارد تو راترک آن پنداشت کن در من درآآب گل خواهد که در دریا رودگل گرفته پای آب و میکشدگر رهاند پای خود از دست گلگل بماند خشک و او شد مستقلآن کشیدن چیست از گل آب راجذب تو نقل و شراب ناب راهمچنین هر شهوتی اندر جهانخواه مال و خواه جاه و خواه نانهر یکی زینها تو را مستی کندچون نیابی آن خمارت میزنداین خمارِ غم دلیل آن شده ستکه بدان مفقود مستیات بده ستجز به اندازهٔ ضرورت زین مگیرتا نگردد غالب و بر تو امیرسر کشیدی تو که من صاحبدلمحاجت غیری ندارم واصلمآنچنانکه آب در گل سر کشدکه منم آب و چرا جویم مدددل تو این آلوده را پنداشتیلاجرم دل ز اهل دل برداشتیقرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱۲۴ و ۱۲۵ و ۱۲۶Quran, Sooreh Nessa(#4), Line #124-126وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا (۱۲۴)و هر كس، چه زن و چه مرد، كارى شايسته كند، در عین حال مؤمن نیز باشد.چنین کسانی به بهشت در آیند. و کمترین ستمی بر آنان نرود.وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۗ وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا (۱۲۵)دين چه كسى بهتر از دين كسى است كه به اخلاص روى به جانب خدا كرد و نيكوكار بود و ازدين حنيف (حق گرای) ابراهيم پيروى كرد؟ و خدا ابراهيم را به دوستى خود برگزيد.وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطًا (۱۲۶)از آن خداست هر چه در آسمانها و زمين است و خدا بر هر چيزى احاطه دارد.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 533هست الوهیت رِدای ذوالجلالهر که در پوشد برو گردد وبالتاج از آن اوست آن ما کمروای او کز حد خود دارد گذرفتنهٔ توست این پر طاووسی اتکه اشتراکت باید و قدوسی اتحدیثتکبّر جامه من و بزرگی پوشش من است. پس هر که با من در این دو صفت هماوردی کند بکوبمش.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3305نازنینی تو ولی در حد خویشالله الله پا منه از حد بیشگر زنی بر نازنینتر از خودتدر تگ هفتم زمین زیر آردتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1171صد هزاران عاقل اندر وقت دردجمله نالان پیش آن دیان فردهیچ دیوانهٔ فلیوی این کندبر بخیلی عاجزی کدیه تندگر ندیدندی هزاران بار بیشعاقلان کی جان کشیدندیش پیشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1181هر نبیی زو برآورده براتاستعینوا منه صبرا او صلاتهر پیامبری از خداوند، حجّت و فرمانی آورده که مفاد آن اینست که ای قوم بوسیله صبر و نماز از او یاری بجویید.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1182هین ازو خواهید نه از غیر اوآب در یم جو مجو در خشک جوور بخواهی از دگر هم او دهدبر کف میلش سخا هم او نهدآن که معرض را زِ زر قارون کندرو بدو آری به طاعت چون کندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2679زآنکه هر بدبخت خرمن سوختهمی نخواهد شمع کس افروختههین کمالی دست آور تا تو هماز کمال دیگران نفتی به غماز خدا می خواه دفع این حسدتا خدایت وارهاند از جسدمر تو را مشغولیی بخشد درونکه نپردازی از آن سوی برونجرعه می را خدا آن می دهدکه بدو، مست از دو عالم می رهدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2515هوی فانی چونکه خود فا او سپردگشت باقی دایم و هرگز نمردهمچو قطرهٔ خایف از باد و زِ خاککه فنا گردد بدین هر دو هلاکچون به اصل خود که دریا بود جستاز تف خورشید و باد و خاک رستظاهرش گم گشت در دریا و لیکذات او معصوم و پا بر جا و نیکهین بده ای قطره خود را بیندمتا بیابی در بهای قطره یمهین بده ای قطره خود را این شرفدر کف دریا شو ایمن از تلفخود که را آید چنین دولت به دستقطره را بحری تقاضاگر شده ستالله الله زود بفروش و بخرقطره یی ده بحرِ پر گوهر ببرالله الله هیچ تأخیری مکنکه ز بحرِ لطف آمد این سخنلطف اندر لطف این گم میشودکاسفلی بر چرخ هفتم میشودهین که یک بازی فتادت بوا
view more