برنامه صوتی شماره ۷۴۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۷ ژانویه ۲۰۱۹ ـ ۱۸ دیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3145, Divan e Shamsآوَخ(۱) آوَخ، چو من وفاداریدر تمنّای چون تو خون خواریآوَخ آوَخ، طبیبِ خون ریزیبر سرِ زار زار بیماریآن جَفاها(۲) که کردهای با مننکند هیچ یار با یاریگفتمش: قصدِ خونِ من داریبی خطا و گناه؟ گفت: آریعشق جز بیگناه مینَکُشَدنَکُشَد عشقِ من گنهکاریهر زمان گُلشنی همیسوزمتو چه باشی به پیش من؟ خاریبشکستم هزار چنگِ طَرَب(۳)تو چه باشی به چنگِ من؟ تاریشهرها از سپاهِ من ویرانتو که باشی؟ شکسته دیواریگفتمش: از کَمینه(۴) بازیِ توجان نبُردهست هیچ عَیّاری(۵)ای ز هَر تارِ موی طُرِّه(۶) توسَرنگوسار(۷) بسته طَرّاری(۸)گر ببازم وگر نه، زین شه رُخ(۹)ماتم و ماتِ ماتْ من، باری(۱۰)آن که نَخْرید و آنکه او بخریدشد پشیمان، غریب بازاریو آن که بِخْرید گوید، آن همه راکاش من بودمی خریداریو آن که نَخْرید، دست میخاید(۱۱)ناامید و فتاده و خواریفَرع بگرفته اصل افکندهجان بِداده، گرفته مُرداری(۱۲)پا بُریده، به عشقِ نَعلینی(۱۳)سر بِداده، به عشقِ دَستاری(۱۴)با چنین مشتری کُنَد صَرفه(۱۵)؟از چنین باده(۱۶) مانده هشیاری؟خر علف زارِ تن گُزید و بمانْدخرِ مُردار در علف زاریمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2979چون گُزیدی پیر(۱۷)، نازُک دل مَباشسُست و ریزیده(۱۸) چو آب و گِل مَباشگر به هر زخمی تو پُر کینه شویپس کجا بی صیقل(۱۹)، آیینه شوی؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 902صاحبِ دل جو اگر بیجان نهایجنسِ دل شو گر ضدِ سلطان نهایآنکه زَرقِ(۲۰) او خوش آید مر تو راآن ولیِّ توست، نه خاصِ خداهر که او بر خو و بر طبعِ تو زیستپیشِ طبعِ تو ولیّ است و نبی سترو، هوا بگذار، تا بویت شودوآن مَشامِ خوش عَبَرجُویت(۲۱) شوداز هوا رانی(۲۲) دماغت فاسد استمُشک و عَنبَر پیشِ مغزت کاسِد(۲۳) استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۸۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3384بس کَسان که ایشان عبادت ها کننددل، به رِضوان(۲۴) و ثوابِ آن نهندخود، حقیقت مَعْصیت(۲۵) باشد خَفی(۲۶)آن کَدِر(۲۷) باشد که پندارد صَفی(۲۸)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3395گوشِ حسِّ تو به حرف، اَر(۲۹) دَر خور(۳۰) استدان که گوشِ غیبْ گیرِ(۳۱) تو کَر استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1461مشتری کو سود دارد، خود یکی ستلیک ایشان را در او رَیب(۳۲) و شکی ستاز هوای مشتریِّ بیشکوهمشتری را باد دادند این گروهمشتریِّ ماست اَللهُ اشْتَری'*(۳۳)از غمِ هر مشتری هین برتر آمشتریی جو که جویانِ تو استعالِمِ آغاز و پایانِ تو استهین مَکَش هر مشتری را تو به دست(۳۴)عشقبازی با دو معشوقه بَد است* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱Quran, Sooreh Tobeh(#9), Line #111إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1333داستان آن کنیزک که با خرِ خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قَضیبِ خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد به فضیحت. کنیزک بی گناه باز آمد و نوحه کرد که: ای جانم و ای چشم روشنم آلت تناسلی خر را دیدی، کدو ندیدی. ذَکَر دیدی، آن دگر ندیدی. کُلُّ ناقِصٍ مَلعُونٌ یعنی کُلُّ نَظَرٍ وَ فَهمٍ ناقِصٍ مَلعُونٌ. و اگر نه ناقصانِ چشمِ ظاهر مرحوم اند، ملعون نه اند، برخوان: لَيْسَ عَلَی الـْاَعْمی' حَرَجٌ، نفیِ حَرج و نفیِ لعنت و نفی عِتاب و غضب کرد.حدیثکُلُّ ناقِصٍ مَلعُونٌ همه ناقصان ملعون اندقرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Fath(#48), Line #17لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ…بر كور حرجى نيست…یک کنیزک یک خری بر خود فکنداز وُفورِ(۳۵) شهوت و فَرطِ(۳۶) گزندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1338خر همی شد لاغر و خاتونِ اومانده عاجز کز چه شد این خر چو مو؟نَعلبندان(۳۷) را نمود آن خر که چیستعلّتِ او که نتیجهش لاغری ست؟هیچ علّت اندرو ظاهر نشدهیچ کس از سِرِّ آن مُخبِر(۳۸) نشددر تَفَحُّص(۳۹) اندر افتاد او به جِدّشد تَفَحُّص را دَمادَم مُستَعِدّجِدّ را باید که جان بنده بودزآنکه جِد جوینده یابنده بودچون تَفَحُّص کرد از حالِ اِشَک(۴۰)دید خفته زیرِ خر، آن نَرگِسَک(۴۱)از شکافِ در بدید آن حال رابس عجب آمد از آن، آن زال(۴۲) رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1346در حسد شد، گفت: چون این ممکن استپس من اَولی تر که خر مِلکِ(۴۳) من استخر مُهَذَّب(۴۴) گشته و آموختهخوان نهاده ست و چراغ افروختهکرد نادیده و درِ خانه بکوفتکای کنیزک چند خواهی خانه رُوفت(۴۵)؟از پیِ روپوش(۴۶) میگفت این سَخُنکای کنیزک آمدم، در باز کنکرد خاموش و کنیزک را نگفتراز را از بهرِ طِمعِ خود نَهُفت(۴۷)پس کنیزک جمله آلاتِ فسادکرد پنهان، پیش شد در را گشادرو تُرُش کرد و دو دیده پُر زِ نَملب فرو مالید، یعنی صایِم ام(۴۸)در کفِ او نرمه جاروبی(۴۹)، که منخانه را میرُوفتم بهرِ عَطَن(۵۰)چونکه با جاروب در را وا گشادگفت خاتون زیرِ لب: کای اوستادرو تُرُش کردی و جاروبی به کفچیست آن خر برگُسسته از علف؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1357زیر لب گفت این، نهان کرد از کنیزداشتش آن دَم چو بیجُرمان عزیزبعد از آن گفتش که چادر نِه به سررو فلان خانه، ز من پیغام بَراین چنین گو، وین چنین کن، و آنچنانمختصر کردم من افسانهٔ زنانآنچه مقصودست، مغزِ آن بگیرچون به راهش کرد آن زالِ سَتیر(۵۱)بود از مستیِّ شهوت شادماندر فرو بست و همیگفت آن زمانیافتم خلوت، زنم از شُکر بانگرَستهام از چار دانگ(۵۲) و از دو دانگ(۵۳)از طَرَب گشته بُزِ آن زن هزاردر شَرارِ(۵۴) شَهوتِ خر بیقرارچه بُزان؟ کآن شهوت او را بُز گرفتبُز گرفتن(۵۵) گیج را نبود شگفتمیلِ شهوت، کر کند دل را و کورتا نماید خر چو یوسف، نار نورای بسا سرمستِ نار و نارجُوخویشتن را نورِ مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حقبا رهش آرَد، بگردانَد ورقتا بداند کآن خیالِ نارِیه(۵۶)در طریقت نیست اِلّا عارِیهزشت ها را خوب بنماید شَرَه(۵۷)نیست چون شهوت، بَتَر(۵۸) ز آفاتِ رَهصد هزاران نامِ خوش را کرد ننگصد هزاران زیرکان را کرد دَنْگ(۵۹)چون خری را یوسفِ مصری نمودیوسفی را چون نماید آن جُهود؟بر تو سِرگین(۶۰) را فسونش شهد کردشهد را خود چون کند وقتِ نبرد؟شهوت از خوردن بود، کم کن ز خَوریا نِکاحی(۶۱) کن، گریزان شو ز شَرچون بخوردی، میکَشَد سویِ حَرَمدَخل را خرجی بباید لاجَرَمپس نِکاح آمد چو لاحَوْلَ وَ لاتا که دیوت نفکند اندر بلاپس ازدواج به منزله لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله است تا شیطان نفست تو را گرفتار بلا نکند.چون حریصِ خوردنی، زن خواه زودورنه آمد گربه و دُنبه ربودبارِ سنگی بر خری که میجهدزود بر نِه پیش از آن کو برنهدفعلِ آتش را نمیدانی تو، بَرْد(۶۲)گِردِ آتش با چنین دانش مَگَردعلمِ دیگ و آتش ار نبود تو رااز شَرَر نه دیگ مانَد، نه اَبا(۶۳)آب، حاضر باید و فرهنگ نیزتا پزد آن دیگ سالم در اَزیز(۶۴)چون ندانی دانشِ آهنگریریش و مو سوزد چو آنجا بگذریدر فرو بست آن زن و خر را کشیدشادمانه لاجَرَم کیفر چشیددر میانِ خانه آوردش کشانخُفت اندر زیر آن نرخر سِتان(۶۵)هم بر آن کرسی که دید او از کنیزتا رسد در کامِ خود آن قَحبه(۶۶) نیزمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1388دَم نزد، در حال آن زن جان بدادکرسی از یکسو، زن از یکسو فتادصَحنِ خانه پُر ز خون شد، زن نگونمُرد او و بُرد جان رَیْبُ الْـمَنُون(۶۷)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1145عقلِ جزوی گاه چیره گه نگونعقلِ کلی ایمِن از رَیْبُ الْمَنونقرآن کریم، سوره طور(۵۲)، آیه ۳۰Quran, Sooreh Tour(#52), Line #30أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِيا مىگويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۹۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1391تو عَذابُ الْخِزْیِ** بشنو از نُبی(۶۸)در چنین ننگی مکن جان را فِدیتو « عذابِ خواری » را از قرآن کریم بشنو، تا جان خود را در چنین رسوائی و ننگی قربانی نکنی.دانکه این نَفسِ بَهیمی(۶۹)، نَر خر استزیرِ او بودن از آن ننگینتر استدر رَهِ نفس ار بمیری در مَنی(۷۰)تو حقیقت دان که مثلِ آن زنینَفسِ ما را صورتِ خر بِدْهد اوزآنکه صورت ها کند بر وَفقِ(۷۱) خُواین بُوَد اِظهارِ سِرّ در رَستخیزالله الله از تنِ چون خر گریزکافران را بیم کرد ایزد ز نارکافران گفتند: نار اولی' ز عارگفت: نی، آن نار اصلِ عارهاستهمچو این ناری که این زن را بکاستلقمه اندازه نخورد از حرصِ خَوددر گلو بگرفت لقمه مرگِ بَدلقمه اندازه خور ای مردِ حریصگرچه باشد لقمه حلوا و خَبیص(۷۲)حق تعالی داد میزان(۷۳) را زبانهین ز قرآن سورهٔ رحمان*** بخوانهین ز حرصِ خویش میزان را مَهِلآز و حرص آمد تو را خَصمِ مُضِل(۷۴)حرص، جوید کُل، بر آید او ز کُلحرص مَپْرَست ای فُجُلّ ابْنِ الْفُجُل(۷۵)آن کنیزک میشد و میگفت: آهکردی ای خاتون تو اُستا(۷۶) را به راهکارِ بیاستاد خواهی ساختنجاهلانه جان بخواهی باختنای ز من دزدیده علمی ناتمامننگت آمد که بپرسی حالِ دام؟هم بچیدی دانه مرغ از خِرمَنشهم نیفتادی رَسَن(۷۷) در گردنشدانه کمتر خور، مکن چندین رفو(۷۸)چون کُلُوا خواندی بخوان لا تُسْرِفُوا****از حظوظ نفسانی کمتر استفاده کن، و جسم خود را با خوردن رفو مکن. اگر امرِ کُلُوا را خوانده ای، نهیِ لا تُسْرِفُوا را نیز بخوانتا خوری دانه، نیفتی تو به داماین کند علم و قناعت، وَالسَّلامنعمت از دنیا خورَد عاقل، نه غمجاهلان محروم مانده در نَدَم(۷۹)چون در افتد در گلوشان حَبلِ(۸۰) دامدانه خوردن گشت بر جمله حراممرغ اندر دام دانه کی خورَد؟دانه چون زَهرَست در دام، اَر چَرَدمرغِ غافل میخورد دانه ز دامهمچو اندر دامِ دنیا، این عَوام(۸۱)باز مرغانِ خَبیرِ(۸۲) هوشمندکردهاند از دانه خود را خُشکبَند(۸۳)کاندرونِ دام، دانه زَهرباست(۸۴)کور آن مرغی که در فَخ(۸۵) دانه خواستصاحبِ دام، ابلهان را سر بریدوآن ظریفان را به مجلس ها کشیدکه از آنها گوشت میآید به کاروز ظریفان بانگ و نالهٔ زیر و زارپس کنیزک آمد از اِشکافِ دردید خاتون را بِمُرده زیرِ خرگفت: ای خاتونِ احمق این چه بود؟گر تو را استاد خود نقشی نمودظاهرش دیدی، سِرَش از تو نهاناوستا ناگشته بگشادی دکان؟!تو که آلت خر را مانند شیرینی و عسل لذت بخش دیدی، پس ای آزمند چه شد که آن کدو را ندیدی؟یا چو مُستَغرَق(۸۶) شدی در عشقِ خرآن کدو پنهان بماندَت از نظر؟ظاهرِ صنعت بدیدی ز اوستاداوستادی برگرفتی شادِ شاد؟ای بسا زَرّاقِ(۸۷) گولِ بیُوقوفاز رَهِ مردان ندیده غیرِ صُوف(۸۸)ای بسا شُوخان(۸۹) ز اندک اِحْتِراف(۹۰)از شَهان ناموخته جز گفت و لافهر یکی در کف عصا، که موسیاممیدمد بر ابلهان که: عیسیامآه از آن روزی که صدقِ صادقانباز خواهد از تو، سنگِ امتحانآخر از استاد باقی را بپرساین حریصان جمله کورانند و خُرس(۹۱)جمله جُستی، باز ماندی از همهصیدِ گُرگانند این ابله رَمهصورتی بشنیده، گشتی ترجمانبیخبر از گفتِ خود، چون طوطیان** قرآن کریم، سوره فصّلت(۴۱)، آیه ۱۶Quran, Sooreh Fosselat(#41), Line #16… لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَىٰ ۖ وَهُمْ لَا يُنْصَرُونَ.… هر آینه عذاب خوارى را به آنان بچشانيم در زندگانی دنیا. و البته عذاب آخرت خواركنندهتر است و ایشان ياری نشوند.** قرآن کریم، سوره یونس(۱۰)، آیه ۹۸Quran, Sooreh Younos(#10), Line #98فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَىٰ حِينٍچرا مردم هيچ قريهاى به هنگامى كه ايمانشان سودشان مىداد ايمان نياوردند مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند عذاب ذلت در دنيا را از آنان برداشتيم و تا هنگامى كه اجلشان فرا رسيد از زندگى برخوردارشان كرديم.*** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۷ و ۸ و ۹Quran, Sooreh Alrahman(#55), Line #7,8,9وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ(۷)آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ(۸)تا در ترازو تجاوز مكنيد.وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ(۹)وزنكردن را به عدالت رعايت كنيد و هیچ در میزان نادرستی مکنید.**** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۳۱Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #31يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِيناى آدمیزادگان، به هنگام نماز در هر عبادتگاهی جامه های خود را بپوشيد. و بخوريد و بياشاميد ولى اسراف مكنيد، كه خدا اسراف كاران را دوست نمىدارد.(۱) آوَخ: آه، دریغ، افسوس(۲) جَفا: جور، ستم(۳) طَرَب: شادی، شادمانی(۴) کَمینه: کمترین، کم ارزش، فرومایه(۵) عَیّار: تردست، دزد (۶) طُرِّه: دستۀ موی تابیده در کنار پیشانی(۷) سَرنگوسار: معلّق، آویزان(۸) طَرّار: حیله گر، دزد(۹) شه رُخ: مخفف شاهرخ، در شطرنج حرکت اسب هنگامی که به شاه حریف کیش دهد و رخ او را نیز به خطر اندازد(۱۰) باری: درهرصورت، به هرحال(۱۱) دست خاييدن : دست گزیدن، اظهار پشیمانی کردن(۱۲) مُردار: لاشۀ حیوان مرده که ذبح نشده باشد.(۱۳) نَعلین: نوعی کفش بیپاشنه با رویۀ کوتاه که بیشتر روحانیان به پا میکنند.(۱۴) دَستار: شال که دور سر ببندند، دستمال(۱۵) صَرفه: صرفه جویی(۱۶) باده: شراب، مِی(۱۷) پیر: مرشد، شیخ(۱۸) ریزیده: سست و ناتوان(۱۹) صیقل خوردن: جلا یافتن، زدوده شدن(۲۰) زَرق: مکر، حیله(۲۱) عَبَرجُو: جوینده بوی دلاویز عَنبر(۲۲) هوا رانی: هوس رانی(۲۳) کاسِد: بیرونق، بیرواج(۲۴) رِضوان: خشنودی و رضایت، منظور خشنودی حق تعالی از بندگان نیک است.(۲۵) مَعْصیت: گناه، نافرمانی(۲۶) خَفی: پنهان(۲۷) کَدِر: تیره، نازلال(۲۸) صَفی: صاف و زلال(۲۹) اَر: اگر(۳۰) دَرخور: لایق، سزاوار(۳۱) غیبْ گیر: گیرنده پیامهای غیبی(۳۲) رَیب: شک، گمان(۳۳) اِشْتَری': خرید، اِشْتِراء هم به معنی خریدن و هم فروختن است اما غالباً به معنی خریدن به کار می رود.(۳۴) دست کشیدن: لـمس کردن، گدایی کردن، در اینجا طلب کردن(۳۵) وُفور: بسیاری، فراوانی(۳۶) فَرط: بسیاری، فراوانی، از حدّ گذشتن(۳۷) نَعلبند: آن که ستوران را نعل کند، نعل گر(۳۸) مُخبِر: خبر دهنده(۳۹) تَفَحُّص: جستجو کردن، کاوش کردن(۴۰) اِشَک: خر، لفظ ترکی(۴۱) نَرگِسَک: اسم مصغّر نرگس، کنایه از کنیزک(۴۲) زال: پیرزن، در اینجا مطلقاً به معنی زن(۴۳) مِلک: مال، آنچه در قبضه و تصرف شخص باشد(۴۴) مُهَذَّب: پاکیزه شدن از عیب و نقص، خوش اخلاق، در اینجا به معنی تربیت شده(۴۵) رُوفتن: روبیدن، جارو کردن(۴۶) روپوش: اسم مصدر به معنی پوشاندن(۴۷) نَهُفتن: پوشیده و پنهان کردن(۴۸) صایِم: روزه دار(۴۹) نرمه جارو: جارو نرمه، نوعی جارو که از گیاهی نرم و لطیف می سازند و با آن گردگیری می کنند(۵۰) عَطَن: جای خوابیدن گوسفندان و شتران و غیره(۵۱) زالِ سَتیر: پیرزن عفیف، در اینجا جنبه طنز دارد(۵۲) چار دانگ: کنایه از کثیر(۵۳) دو دانگ: کنایه از قلیل(۵۴) شَرار: جرقه آتش(۵۵) بُز گرفتن: مسخره کردن، به بازی گرفتن(۵۶) نارِیه: آتشین(۵۷) شَرَه: حرص و آز(۵۸) بَتَر: بدتر(۵۹) دَنْگ: ابله، احمق، کودن(۶۰) سِرگین: مدفوع، فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر(۶۱) نِکاح: عقد ازدواج(۶۲) بَرد: دور باش(۶۳) اَبا: آش(۶۴) اَزیز: به جوش آمدن دیگ(۶۵) سِتان: طاقباز(۶۶) قَحبه: زن بدکاره، روسپی(۶۷) رَیْبُ الْـمَنُون: حوادث ناگوار(۶۸) نُبی: قرآن(۶۹) بَهیمی: حیوانی(۷۰) مَنی: انانیّت، خودبینی(۷۱) وَفق: سازگار شدن، مطابقت میان دو چیز(۷۲) خَبیص: حلوایی که با خرما و روغن پزند که بدان اَفروشه یا آفروشه نیز گویند.(۷۳) میزان: ترازو(۷۴) مُضِل: گمراهکننده(۷۵) فُجُلّ ابْنِ الْفُجُل: تُرُبچه تُرُبچه زاده، کنایه از آدم پست و حقیر(۷۶) اُستا: استاد(۷۷) رَسَن: ریسمان، افسار(۷۸) رَفُو: دوختن پارگی و سوراخ لباس و فرش. در فارسی رُفُو تلفظ می شود.
(۷۹) نَدَم: پشیمانی و ندامت(۸۰) حَبل: ریسمان(۸۱) عَوام: مردم عادی(۸۲) خَبیر: آگاه، دانا(۸۳) خُشکبَند کردن: بستن زخم بی آنکه داروی تر بکار برند. در اینجا به معنی بازداشتن است.(۸۴) زَهربا: آش زهرناک، آش مسموم(۸۵) فَخ: دام(۸۶) مُستَغرَق: غوطهورشونده، فرورونده در آب(۸۷) زَرّاق: بسیار حیله گر و مزوّر(۸۸) صُوف: لباس پشمی(۸۹) شُوخان: جمع شوخ به معنی گستاخ(۹۰) اِحْتِراف: پیشه وری، صاحب حرفه شدن(۹۱) خُرس: جمع اَخْرَس به معنی لال************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3145, Divan e Shamsآوخ آوخ چو من وفاداریدر تمنای چون تو خون خواریآوخ آوخ طبیب خون ریزیبر سرِ زار زار بیماریآن جفاها که کردهای با مننکند هیچ یار با یاریگفتمش قصد خون من داریبی خطا و گناه گفت آریعشق جز بیگناه مینکشدنکشد عشق من گنهکاریهر زمان گلشنی همیسوزمتو چه باشی به پیش من خاریبشکستم هزار چنگ طربتو چه باشی به چنگ من تاریشهرها از سپاه من ویرانتو که باشی شکسته دیواریگفتمش از کمینه بازی توجان نبردهست هیچ عیاریای ز هر تارِ موی طره توسرنگوسار بسته طراریگر ببازم وگر نه زین شه رخماتم و مات مات من باریآن که نخرید و آنکه او بخریدشد پشیمان غریب بازاریو آن که بخرید گوید آن همه راکاش من بودمی خریداریو آن که نخرید دست میخایدناامید و فتاده و خواریفرع بگرفته اصل افکندهجان بداده گرفته مرداریپا بریده به عشق نعلینیسر بداده به عشق دستاریبا چنین مشتری کند صرفهاز چنین باده مانده هشیاریخر علف زار تن گزید و بماندخر مردار در علف زاریمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2979چون گزیدی پیر نازک دل مباشسست و ریزیده چو آب و گل مباشگر به هر زخمی تو پر کینه شویپس کجا بی صیقل آیینه شویمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 902صاحب دل جو اگر بیجان نهایجنس دل شو گر ضد سلطان نهایآنکه زرق او خوش آید مر تو راآن ولی توست نه خاصِ خداهر که او بر خو و بر طبع تو زیستپیش طبع تو ولی است و نبی سترو هوا بگذار تا بویت شودوآن مشام خوش عبرجویت شوداز هوا رانی دماغت فاسد استمشک و عنبر پیش مغزت کاسد استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۸۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3384بس کسان که ایشان عبادت ها کننددل به رِضوان و ثواب آن نهندخود حقیقت معصیت باشد خفیآن کدر باشد که پندارد صفیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3395گوش حس تو به حرف ار در خور استدان که گوش غیب گیر تو کر استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1461مشتری کو سود دارد خود یکی ستلیک ایشان را در او ریب و شکی ستاز هوای مشتری بیشکوهمشتری را باد دادند این گروهمشتری ماست الله اشتری*از غم هر مشتری هین برتر آمشتریی جو که جویان تو استعالم آغاز و پایان تو استهین مکش هر مشتری را تو به دستعشقبازی با دو معشوقه بد است* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱Quran, Sooreh Tobeh(#9), Line #111إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1333داستان آن کنیزک که با خرِ خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قَضیبِ خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد به فضیحت. کنیزک بی گناه باز آمد و نوحه کرد که: ای جانم و ای چشم روشنم آلت تناسلی خر را دیدی، کدو ندیدی. ذَکَر دیدی، آن دگر ندیدی. کُلُّ ناقِصٍ مَلعُونٌ یعنی کُلُّ نَظَرٍ وَ فَهمٍ ناقِصٍ مَلعُونٌ. و اگر نه ناقصانِ چشمِ ظاهر مرحوم اند، ملعون نه اند، برخوان: لَيْسَ عَلَی الـْاَعْمی' حَرَجٌ، نفیِ حَرج و نفیِ لعنت و نفی عِتاب و غضب کرد.حدیثکُلُّ ناقِصٍ مَلعُونٌ همه ناقصان ملعون اندقرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Fath(#48), Line #17لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ…بر كور حرجى نيست…یک کنیزک یک خری بر خود فکنداز وفور شهوت و فرط گزندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1338خر همی شد لاغر و خاتون اومانده عاجز کز چه شد این خر چو مونعلبندان را نمود آن خر که چیستعلت او که نتیجهش لاغری ستهیچ علت اندرو ظاهر نشدهیچ کس از سر آن مخبر نشددر تفحص اندر افتاد او به جدشد تفحص را دمادم مستعدجد را باید که جان بنده بودزآنکه جد جوینده یابنده بودچون تفحص کرد از حال اشکدید خفته زیرِ خر آن نرگسکاز شکاف در بدید آن حال رابس عجب آمد از آن آن زال رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1346در حسد شد گفت چون این ممکن استپس من اولی تر که خر ملک من استخر مهذب گشته و آموختهخوان نهاده ست و چراغ افروختهکرد نادیده و درِ خانه بکوفتکای کنیزک چند خواهی خانه روفتاز پی روپوش میگفت این سخنکای کنیزک آمدم در باز کنکرد خاموش و کنیزک را نگفتراز را از بهر طمع خود نهفتپس کنیزک جمله آلات فسادکرد پنهان پیش شد در را گشادرو ترش کرد و دو دیده پر زِ نملب فرو مالید یعنی صایم امدر کف او نرمه جاروبی که منخانه را میروفتم بهر عطنچونکه با جاروب در را وا گشادگفت خاتون زیرِ لب کای اوستادرو ترش کردی و جاروبی به کفچیست آن خر برگسسته از علفمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1357زیر لب گفت این نهان کرد از کنیزداشتش آن دم چو بیجرمان عزیزبعد از آن گفتش که چادر نه به سررو فلان خانه ز من پیغام براین چنین گو وین چنین کن و آنچنانمختصر کردم من افسانهٔ زنانآنچه مقصودست مغزِ آن بگیرچون به راهش کرد آن زال ستیربود از مستی شهوت شادماندر فرو بست و همیگفت آن زمانیافتم خلوت زنم از شکر بانگرستهام از چار دانگ و از دو دانگاز طرب گشته بزِ آن زن هزاردر شرار شهوت خر بیقرارچه بزان کآن شهوت او را بز گرفتبز گرفتن گیج را نبود شگفتمیل شهوت کر کند دل را و کورتا نماید خر چو یوسف نار
view more