برنامه صوتی شماره ۷۴۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۱۷ دسامبر ۲۰۱۸ ـ ۲۷ آذرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1125, Divan e Shamsچون سرِ کَس نیستَت، فتنه مکن، دل مَبَرچونکه ببُردی دلی، باز مرانَش ز درچشمِ تو چون رَه زند، رَه زده(۱) را رَه نمازلفت اگر سر کَشد، عشوه هندو مَخرعشق بُوَد گلسِتان پرورش از وی سِتان(۲)از شَجَره(۳) فقر شد باغِ درون پرثمر(۴)جمله(۵) ثَمر ز آفتاب پخته و شیرین شودخواب و خورَم را بِبَر تا برسم نزد خور(۶)طَبعِ(۷) جهان کُهنه دان، عاشقِ او کُهنه دوزتازه و تَرَّست عشق، طالبِ او تازه ترعشق برد جو به جو تا لبِ دریای هُوکُهنه خَران را بگو اِسکی بَبُج کيمده وَر(۸)؟هر کس یاری گُزید، دل سویِ دلبر پریدنَحس(۹) قرینِ زُحَل(۱۰)، شَمس قرینِ قَمردل خود ازین عام(۱۱) نیست، با کَسَش آرام نیستگر تو قَلندر(۱۲) دلی، نیست قَلندر بشرتن چو ز آبِ مَنیست(۱۳)، آب به پستی روداصلِ دل از آتشست، او نَرود جز زَبَر(۱۴)غیرِ دل و غیرِ تن هست تو را گوهریبیخبری زان گُهَر، تا نشوی بیخبرحکیم سبزواری، غزل شماره ۵Hakim Sabzevari Poem(Qazal)# 5در خویشتن بدید عَیان شاهدِ اَلـَستهر کو درید پرده پندارِ خویش رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1127, Divan e Shamsوَجْهُکَ مِثْلُ القَمَر قَلْبُکَ مِثْلُ الحَجَررُوحُکَ رُوحُ البَقا حُسْنُکَ نُورُ البَصَرروی تو چو ماه، دلِ تو چو سنگ است، جان تو جان بقا و جمال تو نور دیده است.دشمنِ تو در هنر، شد به مَثَل دُمِّ خَرچند بپیماییَش؟ نیست فزون، کم شُمَر(۱۵)اُقسِمُ بِالعادِیاتْ، اُحْلِفُ بِالـمُورِیات*غَیْرُکَ یا ذَاالصِّلات فی نَظَری کَالـمَدَربه اسبانِ نفس نفس زن قسم یاد می کنم، به اسبانی که با سُم خود از سنگ آتش می جهانند، سوگند می خورم که ای صاحب بخشایشها جز تو در نظرم چون کلوخ است.هر که بجز عاشق است در تُرُشی(۱۶) لایق استلایقِ حلوا شِکَر، لایقِ سرکه کَبَر(۱۷)هِجْرُکَ رُوحی فِداکْ، زَلْزَلَنی فی هَواککُلُّ کَریمٍ سِواک فَهْوَ خِداعٌ غَرَرجانم فدای تو، هجر تو در عشق تو مرا به لرزه درآورده است، جز تو هر بخشنده دیگر در نظر من حیله گر و مُحیل است.* قرآن کریم، سوره العاديات(۱۰۰)Quran, Sooreh Alaadiat(#100)وَالْعَادِيَاتِ(۱۸) ضَبْحًا(۱۹)(۱)سوگند به اسبان دوندهاى كه نفسنفس مىزنند،فَالْمُورِيَاتِ(۲۰) قَدْحًا(۲۱)(۲)سوگند به اسبانى كه به سُم از سنگ آتش مىجهانند،فَالْمُغِيرَاتِ(۲۲) صُبْحًا(۲۳)(۳)و سوگند به اسبانى كه بامدادان هجوم آورند،فَأَثَرْنَ(۲۴) بِهِ نَقْعًا(۲۵)(۴)و در آنجا غبار برانگيزند،فَوَسَطْنَ(۲۶) بِهِ جَمْعًا(۵)و در آنجا همه را در ميان گيرند،إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ(۲۷)(۶)كه: آدمى پروردگار خود را سپاس نمىگويد،وَإِنَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِكَ لَشَهِيدٌ(۲۸)(۷)و او خود بر اين گواه است،وَإِنَّهُ لِحُبِّ(۲۹) الْخَيْرِ(۳۰) لَشَدِيدٌ(۸)او مال را فراوان دوست دارد.أَفَلَا يَعْلَمُ(۳۱) إِذَا بُعْثِرَ(۳۲) مَا فِي الْقُبُورِ(۹)آيا نمىداند كه چون آنچه در گورهاست زنده گردد،وَحُصِّلَ(۳۳) مَا فِي الصُّدُورِ(۱۰) و آنچه در دلها نهان است آشكار شود،إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ(۳۴) لَخَبِيرٌ(۳۵)(۱۱)پروردگارشان در آن روز از حالشان آگاه است؟ترجمه استاد الهی قمشه ایElahi Ghomshei Traslateقسم به اسبانی که (سواران اسلام در جهاد با کفار تاختند تا جایی که) نفسشان به شماره افتاد.(۱)و در تاختن از سم خود بر سنگ آتش افروختند.(۲)و (بر دشمن شبیخون زدند تا) صبحگاه (آنها را) به غارت گرفتند.(۳)و گرد و غبار از دیار کفار بر انگیختند.(۴)و سپاه دشمن را همه در میان گرفتند.(۵)(قسم به اسبان این مجاهدان دین خدا) که انسان نسبت به پروردگارش کافر نعمت و ناسپاس است. (۶)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shamsز ناسپاسی ما بسته است روزنِ دلخدای گفت که انسان لِرَبّه لَکَنُودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1132, Divan e Shamsعشق خَران(۳۶) جو به جو تا لبِ دریایِ هُوکُهنه خران کو به کو، اِسکی بَبُج کيمده وَرعشق خوش و تازه رو، عاشقِ او تازه ترشکلِ جهان کُهنه یی، عاشقِ او کُهنه ترمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 560عقدهیی که آن بر گلوی ماست سختکه بدانی که خَسی(۳۷) یا نیکبخت؟حَلِّ این اِشکال کُن، گر آدمیخرج این کُن دَم، اگر آدم دمیحدِّ اَعیان(۳۸) و عَرَض(۳۹) دانسته گیرحدِّ خود را دان، که نبود زین گزیرچون بدانی حدِّ خود زین حد گُریزتا به بیحد در رسی ای خاکْبیز(۴۰)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 569میفزاید در وسایط(۴۱) فلسفی(۴۲)از دلایل باز برعکسش صَفی(۴۳)این گریزد از دلیل و از حجاباز پی مَدْلُول(۴۴) سر برده به جیبگر دُخان(۴۵) او را دلیل آتش استبیدُخان ما را در آن آتش خوش استخاصه این آتش که از قرب و وَلا(۴۶)از دُخان نزدیکتر آمد به ماقرآن کریم، سوره (۵۰) ق، آيه ۱۶Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #16... وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.... و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 881صد جَوالِ زَر بیاری ای غَنیحق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۴۷)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 883ننگرم در تو، در آن دل بنگرمتحفه او را آر، ای جان، بر دَرَممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 885مادر و بابا و اصلِ خلق، اوستای خُنُک(۴۸) آنکس که دانَد دل ز پوستتو بگویی: نَک(۴۹) دل آوردم به توگویدت: پُرَّست ازین دل ها قُتو(۵۰)آن دلی آور که قطبِ عالَم اوستجانِ جانِ جانِ جانِ آدم اوستاز برای آن دلِ پر نور و بِرّ(۵۱)هست آن سلطانِ دل ها منتظرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 890پس دلِ پژمردهٔ پوسیده جانبر سرِ تخته نهی، آن سو کشانکه دل آوردم تو را ای شهریاربه ازین دل نَبوَد اندر سبزوارگویدت: این گورخانهست ای جَری(۵۲)که دلِ مُرده بدینجا آوری؟رو بیاور آن دلی کو شاهخُوست(۵۳)که امانِ سبزوارِ کون از اوستگویی: آن دل زین جهان پنهان بُوَدزآنکه ظلمت با ضِیا(۵۴) ضدّان بُوَددشمنیِّ آن دل از روزِ اَلـَستسبزوارِ طبع را میراثی استزآنکه او بازست و دنیا شهرِ زاغدیدنِ ناجنس بر ناجنس داغور کند نرمی، نفاقی میکندز استِمالَت(۵۵) اِرتِفاقی(۵۶) میکندمیکند، آری، نه از بهرِ نیازتا که ناصِح(۵۷) کم کند نُصحِ(۵۸) دراززآنکه این زاغِ خَسِ(۵۹) مُردارجُوصد هزاران مکر دارد تُو به تُوگر پذیرند آن نِفاقش را، رهیدشد نِفاقش عینِ صِدقِ مُستَفید(۶۰)زآنکه آن صاحبدلِ با کَرّ و فَرهست در بازارِ ما مَعیوبخَر(۶۱)صاحبِ دل جو اگر بیجان نهایجنسِ دل شو گر ضدِ سلطان نهایآنکه زَرقِ(۶۲) او خوش آید مر تو راآن ولیِّ توست، نه خاصِ خداهر که او بر خو و بر طبعِ تو زیستپیشِ طبعِ تو ولیّ است و نبی سترو، هوا بگذار، تا بویت شودوآن مَشامِ خوش عَبَرجُویت(۶۳) شوداز هوا رانی(۶۴) دماغت فاسد استمُشک و عَنبَر پیشِ مغزت کاسِد(۶۵) است(۱) رَه زده: آنکه راهش را زده و گمراهش کرده باشند، گمراه(۲) سِتاندن: گرفتن، بدست آوردن(۳) شَجَره: درخت(۴) ثَمَر: بار درخت، میوه (۵) جمله: همه، همگی(۶) خور: خورشید(۷) طَبع: خوی، سِرشت (۸) اِسکی بَبُج کیمده ور: کفش کهنه که دارد(کفش کهنه می خریم)(۹) نَحس: شوم، بد یمن، در احکام نجوم، ویژگی برخی سیارات(۱۰) زُحَل: ششمین سیارۀ منظومۀ شمسی، کیوان. منجمان قدیم آن را نحس اکبر میدانستند.(۱۱) عام: همه مردم(۱۲) قَلندر: بی قید و از دنیا گذشته، بدون هم هویّت شدگی(۱۳) منی: مَن گفتن، کِبر و غرور (۱۴) زَبَر: بالا، فوق(۱۵) شُمَر: بشمار، اندازه بگیر(۱۶) تُرُش: بداخلاق(۱۷) کَبَر: درختچهای خاردار با برگهای پهن و گلهای سفید که مصرف دارویی دارد و از غنچۀ آن ترشی تهیه میشود.(۱۸) عادیات: جمع عادیه به معنی دونده(۱۹) ضَبْح: نفس نفس زدن های تند(۲۰) مُورِيَات: جمع موریه: جرقه زننده، شرار انگیز(۲۱) قَدْح: آتش افروختن(۲۲) مُغِيرَات: جمع مُغیره: یورش آورنده(۲۳) صُبْح: بامداد(۲۴) اَثَرْنَ: انگیختند(۲۵) نَقْع: گرد و غبار(۲۶) وَسَطْنَ: به وسط و میان رفتند(۲۷) كَنُود: بس ناسپاس(۲۸) لَشَهيد: البته گواه است(۲۹) لِحُبّ: برای دوستی(۳۰) خَيْر: دارایی(۳۱) اَفَلَا يَعْلَمُ: مگر نمی داند(۳۲) بُعْثِرَ: برانگیخته شد(۳۳) حُصِّلَ: حاصل گردیده(۳۴) يَوْمَئِذٍ: در آن روز(۳۵)خَبِير: آگاه(۳۶) عشق خَران: خریداران عشق(۳۷) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه(۳۸) اَعیان: جمع عَین، در اینجا مراد جوهر است.(۳۹) عَرَض: ماهیتی است که اگر موجود شود وجودش قائم به جوهر است، مانند رنگ و شکل و کمیت جسم که به جسم قائم است، [مقابل جوهر] آنچه قائم به غیر باشد.(۴۰) خاکْبیز: خاک بیزنده، (بیختن: الک کردن، غربال کردن)، کسی که خاک را غربال می کند.(۴۱) وسایط: جمع واسطه(۴۲) فلسفی: منسوب به فلسفه، فیلسوف، من ذهنی(۴۳) صَفی: مراد از صفی همان صافی است، خالص، انسان زنده به حضور(۴۴) مَدْلُول: دلالت کرده شده، رهنمون شده(۴۵) دُخان: دود(۴۶) وَلا: دوستی و محبت(۴۷) مُنحَنی: خمیده(۴۸) خُنُک: خوشا(۴۹) نَک: اینک(۵۰) قُتو: نام شهری در ترکستان، در اینجا به معنی دنیا و عالَم ظاهر(۵۱) بِرّ: نیکی(۵۲) جَری: گستاخ(۵۳) شاهخُو: شاه صفت(۵۴) ضِیا: نور، روشنایی(۵۵) اِستِمالَت: کسی را به سوی خود متمایل کردن، دلجویی کردن(۵۶) اِرتِفاق: همراهی و مدارا کردن، سازش نمودن(۵۷) ناصِح: نصیحتکننده(۵۸) نُصح: پند و اندرز(۵۹) خَس: انسان پست، فرومایه، ناکس(۶۰) مُستَفید: کسی که فایده طلب میکند(۶۱) مَعیوبخَر: مَعیوب خَرنده، کسی که جنس معیوب را می خرد(۶۲) زَرق: مکر، حیله(۶۳) عَبَرجُو: جوینده بوی دلاویز عَنبر(۶۴) هوا رانی: هوس رانی(۶۵) کاسِد: بیرونق، بیرواج************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1125, Divan e Shamsچون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبرچونکه ببردی دلی باز مرانش ز درچشم تو چون ره زند ره زده را ره نمازلفت اگر سر کشد عشوه هندو مخرعشق بود گلستان پرورش از وی ستاناز شجره فقر شد باغ درون پرثمرجمله ثمر ز آفتاب پخته و شیرین شودخواب و خورم را ببر تا برسم نزد خورطبع جهان کهنه دان عاشق او کهنه دوزتازه و ترست عشق طالب او تازه ترعشق برد جو به جو تا لب دریای هوکهنه خران را بگو اسکی ببج کيمده ورهر کس یاری گزید دل سوی دلبر پریدنحس قرین زحل شمس قرین قمردل خود ازین عام نیست با کسش آرام نیستگر تو قلندر دلی نیست قلندر بشرتن چو ز آب منیست آب به پستی روداصل دل از آتشست او نرود جز زبرغیر دل و غیر تن هست تو را گوهریبیخبری زان گهر تا نشوی بیخبرحکیم سبزواری، غزل شماره ۵Hakim Sabzevari Poem(Qazal)# 5در خویشتن بدید عیان شاهد الستهر کو درید پرده پندارِ خویش رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1127, Divan e Shamsوجهک مثل القمر قلبک مثل الحجرروحک روح البقا حسنک نور البصرروی تو چو ماه، دلِ تو چو سنگ است، جان تو جان بقا و جمال تو نور دیده است.دشمن تو در هنر شد به مثل دم خرچند بپیماییش نیست فزون کم شمراقسم بالعادیات احلف بالـمورِیات*غیرک یا ذاالصلات فی نظری کالمدربه اسبانِ نفس نفس زن قسم یاد می کنم، به اسبانی که با سُم خود از سنگ آتش می جهانند، سوگند می خورم که ای صاحب بخشایشها جز تو در نظرم چون کلوخ است.هر که بجز عاشق است در ترشی لایق استلایق حلوا شکر لایق سرکه کبرهجرک روحی فداک زلزلنی فی هواککل کریم سواک فهو خداع غررجانم فدای تو، هجر تو در عشق تو مرا به لرزه درآورده است، جز تو هر بخشنده دیگر در نظر من حیله گر و مُحیل است.* قرآن کریم، سوره العاديات(۱۰۰)Quran, Sooreh Alaadiat(#100)وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا(۱)سوگند به اسبان دوندهاى كه نفسنفس مىزنند،فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا(۲)سوگند به اسبانى كه به سُم از سنگ آتش مىجهانند،فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا(۳)و سوگند به اسبانى كه بامدادان هجوم آورند،فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا(۴)و در آنجا غبار برانگيزند،فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا(۵)و در آنجا همه را در ميان گيرند،إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ(۶)كه: آدمى پروردگار خود را سپاس نمىگويد،وَإِنَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِكَ لَشَهِيدٌ(۷)و او خود بر اين گواه است،وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ(۸)او مال را فراوان دوست دارد.أَفَلَا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِي الْقُبُورِ(۹)آيا نمىداند كه چون آنچه در گورهاست زنده گردد،وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ(۱۰) و آنچه در دلها نهان است آشكار شود،إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ(۱۱)پروردگارشان در آن روز از حالشان آگاه است؟ترجمه استاد الهی قمشه ایElahi Ghomshei Traslateقسم به اسبانی که (سواران اسلام در جهاد با کفار تاختند تا جایی که) نفسشان به شماره افتاد.(۱)و در تاختن از سم خود بر سنگ آتش افروختند.(۲)و (بر دشمن شبیخون زدند تا) صبحگاه (آنها را) به غارت گرفتند.(۳)و گرد و غبار از دیار کفار بر انگیختند.(۴)و سپاه دشمن را همه در میان گرفتند.(۵)(قسم به اسبان این مجاهدان دین خدا) که انسان نسبت به پروردگارش کافر نعمت و ناسپاس است. (۶)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shamsز ناسپاسی ما بسته است روزن دلخدای گفت که انسان لربه لکنودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1132, Divan e Shamsعشق خران جو به جو تا لب دریای هوکهنه خران کو به کو اسکی ببج کيمده ورعشق خوش و تازه رو عاشق او تازه ترشکل جهان کهنه یی عاشق او کهنه ترمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 560عقدهیی که آن بر گلوی ماست سختکه بدانی که خسی یا نیکبختحل این اشکال کن گر آدمیخرج این کن دم اگر آدم دمیحد اعیان و عرض دانسته گیرحد خود را دان که نبود زین گزیرچون بدانی حد خود زین حد گریزتا به بیحد در رسی ای خاک بیزمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 569میفزاید در وسایط فلسفیاز دلایل باز برعکسش صفیاین گریزد از دلیل و از حجاباز پی مدلول سر برده به جیبگر دخان او را دلیل آتش استبیدخان ما را در آن آتش خوش استخاصه این آتش که از قرب و ولااز دخان نزدیکتر آمد به ماقرآن کریم، سوره (۵۰) ق، آيه ۱۶Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #16... وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.... و ما از رگ گردن او، به او نزدیک تریم.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 881صد جوال زر بیاری ای غنیحق بگوید دل بیار ای منحنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 883ننگرم در تو در آن دل بنگرمتحفه او را آر ای جان بر درممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 885مادر و بابا و اصل خلق اوستای خنک آنکس که داند دل ز پوستتو بگویی نک دل آوردم به توگویدت پرست ازین دل ها قتوآن دلی آور که قطب عالم اوستجان جان جان جان آدم اوستاز برای آن دل پر نور و برهست آن سلطان دل ها منتظرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 890پس دل پژمردهٔ پوسیده جانبر سر تخته نهی آن سو کشانکه دل آوردم تو را ای شهریاربه ازین دل نبود اندر سبزوارگویدت این گورخانهست ای جریکه دل مرده بدینجا آوریرو بیاور آن دلی کو شاهخوستکه امان سبزوارِ کون از اوستگویی آن دل زین جهان پنهان بودزآنکه ظلمت با ضیا ضدان بوددشمنی آن دل از روزِ الستسبزوار طبع را میراثی استزآنکه او بازست و دنیا شهرِ زاغدیدن ناجنس بر ناجنس داغور کند نرمی نفاقی میکندز استمالت ارتفاقی میکندمیکند آری نه از بهرِ نیازتا که ناصح کم کند نصح دراززآنکه این زاغ خس مردارجوصد هزاران مکر دارد تو به توگر پذیرند آن نفاقش را رهیدشد نفاقش عین صدق مستفیدزآنکه آن صاحبدل با کر و فرهست در بازارِ ما معیوبخرصاحب دل جو اگر بیجان نهایجنس دل شو گر ضد سلطان نهایآنکه زرق او خوش آید مر تو راآن ولی توست نه خاص خداهر که او بر خو و بر طبع تو زیستپیش طبع تو ولی است و نبی سترو هوا بگذار تا بویت شودوآن مشام خوش عبرجویت شوداز هوا رانی دماغت فاسد استمشک و عنبر پیش مغزت کاسد است
view more