برنامه صوتی شماره ۷۴۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۱۰ دسامبر ۲۰۱۸ ـ ۲۰ آذرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2536, Divan e Shamsمثالِ بازِ(۱) رنجورم زمین بر، من ز بیمارینه با اهلِ زمین جِنسم، نه امکان است طَیّاری(۲)چو دستِ شاه یاد آید، فتد آتش به جانِ مننه پَر دارم که بگریزم، نه بالَم میکند یاریاَلا ای بازِ مسکین، تو میانِ جغدها چونی؟نِفاقی(۳) کردیی گر عشق رو بستی به سَتّاری(۴)ولیکن عشق کی پنهان شود با شعله سینه؟خصوصاً از دو دیده سیل همچون چشمه جاریبس استَت عزّت و دوران ز ذوقِ عشقِ پُر لذّتکجا پیدا شود با عشق، یا تلخی و یا خواری؟اگر چه تو نداری هیچ مانندِ الف(۵)، عشقتبه صَدرِ(۶) حرفها دارد چرا؟ ز آن رو که آن داریحَلاوتهایِ(۷) جاویدان درونِ جانِ عُشّاقستز بهرِ چشم زخمست این نَفیر(۸) و این همه زاریتنِ عاشق چو رنجوران، فتاده زار بر خاکینیابد گردِ ایشان را به معنی مَه به سَیّاری(۹)مُغَفَّل وار(۱۰) پنداری تو عاشق را، ولیکن اوبه هر دَم پرده میسوزد ز آتشهایِ هشیاریلباس خویش میدَرَّد(۱۱)، قَبایِ جسم میسوزدکه تا وقتِ کنارِ دوست، باشد از همه عاری(۱۲)به غیرِ دوست هرچَش هست، طَرّاران(۱۳) همی دزدندبه معنی کرده او زین فعل بر طَرّار طَرّاریکه تا خلوت کند زیشان، کند مشغول ایشان رابگیرد خانه تَجرید(۱۴) و خلوت را به عَیّاری(۱۵)ندانی سِرِّ این را تو که علم و عقلِ تو بُرده ستبُرونِ غار و تو شادان که خود در عینِ آن غاریبِدَرَّد زَهره(۱۶) جانت، اگر ناگاه بینی توکه از اصحابِ کَهفِ دل چگونه دور و اَغیاری(۱۷)ز یک حرفی ز رمزِ دل نَبُردی بوی اندر عمراگر چه حافظ و اهلی و استادی تو، ای قاری(۱۸)چه دورَت داشتند ایشان که قُطبِ(۱۹) کارها گشتیوزین اشغالِ بیکاران نداری تابِ بیکاریتو را دَم دَم همی آرند کاری نو به هر لحظهکه تا نَبوَد فراغت هیچ، بر قانونِ مَکّاری(۲۰)گَهی سُودایِ(۲۱) استادی، گَهی شهوت دَراُفتادیگَهی پشتِ سِپَه(۲۲) باشی، گَهی در بندِ سالاریدَمار(۲۳) و وِیل(۲۴) بر جانت، اگر مَخدومِ(۲۵) شمس الدّینز تبریزت نفرماید زَکاتِ(۲۶) جانِ خود یاریسعدی، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۵۸۹Sa'adi Poem(Qazal)# 589, Divan e Ashaarدست در دل کن و هر پرده پندار که هستبدر ای سینه که از دست ملامت چاکیسعدی، حکایت شمارهٔ ۷، در اخلاق درویشانSa'adi Poem, Hekayat #7, Dar Akhlagh e Darvishanنبيند مُدَّعى جز خويشتن راكه دارد پرده پندار در پيشگَرَت چشمِ خدا بينى ببخشندنبينى هيچ كس عاجزتر از خويشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3257شُکر کُن، غِرّه مشو، بینی مکن(۲۷)گوش دار و هیچ خودبینی مکنصد دریغ و درد کین عاریّتیاُمَّتان را دور کرد از اُمَّتیمن غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۲۸)خویش را واصِل نداند بر سِماط(۲۹)بس رِباطی که بباید ترک کردتا به مسکن در رسد یک روز مردمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 628پس بدان این اصل را ای اَصلجُو(۳۰)هر که را دَرد است، او بُرده ست بُو(۳۱)هر که او بیدارتر، پُر دردترهر که او آگاه تر رُخ زردترگر ز جبرش آگهی، زاریت کو؟بینشِ زنجیرِ جَبّاریت کو؟بسته در زنجیر، چون شادی کند؟کِی اسیرِ حبس، آزادی کند؟ور تو میبینی که پایت بستهاندبر تو سرهنگانِ(۳۲) شَه بنشستهاندپس تو سرهنگی(۳۳) مکن با عاجزانزآنکه نَبوَد طبع و خوی عاجز، آنچون تو جبرِ او نمیبینی، مگوور همی بینی، نشانِ دید کو؟در هر آن کاری که میل استَت بدآنقدرتِ خود را همی بینی عیاندر هر آن کاری که میلت نیست و خواستاندر آن جبری شدی، کین از خداستانبیا در کارِ دنیا جبریاندکافران در کارِ عُقبی(۳۴) جبریاندانبیا را کارِ عُقبی اختیارجاهلان را کارِ دنیا اختیارزآنکه هر مرغی به سوی جنسِ خویشمیپرد او در پس و جان، پیش پیشکافران چون جنسِ سِجّین(۳۵) آمدندسِجنِ(۳۶) دنیا را خوش آیین(۳۷) آمدندانبیا چون جنسِ عِلّیّین(۳۸) بُدَندسوی عِلّیّینِ جان و دل شدندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1394ای برادر چون ببینی قصرِ او؟چونکه در چشمِ دلت رُسته است موچشمِ دل از مو و علّت پاک آروآنگه آن دیدارِ قصرش چشم دارهر که را هست از هوس ها جانِ پاکزود بیند حضرت و ایوانِ پاکمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 836چونکه غم بینی، تو اِستِغفار کنغم به امرِ خالِق آمد، کار کنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 308چند آن لَنگیِّ تو رَهوار شدچند جانت بی غم و آزار شدای مُغَفَّل(۳۹) رشتهای بر پای بندتا ز خود هم گم نگردی ای لَوَند(۴۰)ناسپاسی و فراموشیِّ تویاد نآورد آن عسلنوشیِّ تولاجَرَم آن راه، بر تو بسته شدچون دلِ اهلِ دل، از تو خسته شدزودشان دریاب و اِستِغفار کنهمچو ابری، گریههای زار کنتا گلستانْشان سوی تو بشکفدمیوههای پخته بر خود واکَفَد(۴۱)هم بر آن دَر گَرد، کم از سگ مباشبا سگِ کَهف ار شدستی خواجهتاش(۴۲)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3163, Divan e Shamsکِی بُوَد کز وجود باز رَهَمدر عدم درپرم چو طَیّاری؟کِی بُوَد کز قفس برون پَرَّدمرغِ جانم به سوی گلزاری؟بچشد او غریب چاشت(۴۳) خوریبگشاید عجیب منقاریچون دل و چشم، معده نور خوردزآنکه اصلِ غذا بُد اَنواریبَل هُمْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمُبخورد یُرْزَقون* در اسراریآهویِ مشک نافِ من برهدناگه از دامِ چرخِ مَکّاریجان برِ جانهایِ پاک روددر جهانی که نیست پیکاری* قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۱۶۹Quran, Sooreh Ale Emran(#3), Line #169وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَكسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 684چون کند دعویِّ(۴۴) خیاطی خَسی(۴۵)افکند در پیش او شه، اطلسیکه بِبُر این را بَغَلطاق(۴۶) فراخز امتحان پیدا شود او را دو شاخگر نبودی امتحان هر بدیهر مُخَنَّث(۴۷) در وَغا(۴۸) رُستم بدیخود مُخَنَّث را زره پوشیده گیرچون ببیند زخم، گردد چون اسیرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 361یُسر(۴۹) با عُسر**(۵۰) است، هین آیِس(۵۱) مباشراه داری زین مَمات(۵۲) اندر معاشرَوح(۵۳) خواهی، جُبّه(۵۴) بشکاف ای پسرتا از آن صَفوَت(۵۵) برآری زود سر** قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۵Quran, Sooreh Ensheraah(#94), Line #5فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًاپس بی تردید با دشواری آسانی است.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2253زنده شد او چون پیمبر را بدیدگوییا آن دَم مر او را آفریدگفت: بیماری، مرا این بخت دادکآمد این سلطان بَرِ من بامدادمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2464چون گرفتارِ گُنَه میآمدمغرقه دست اندر حَشایِش(۵۶) میزدماز تو تهدید و وَعیدی میرسیدمجرمان را از عذابِ بس شدیدمُضطَرِب میگشتم و چاره نبودبند محکم بود و قفلِ ناگشودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2475من همیگفتم که یا رب آن عذابهم درین عالَم بِران بَر من شتابتا در آن عالَم فراغت باشدمدر چنین درخواست حلقه میزدماین چنین رنجوریی پیدام شدجانِ من از رنج، بی آرام شدماندهام از ذکر، وَز اورادِ(۵۷) خودبیخبر گشتم ز خویش و نیک و بدگر نمیدیدم کنون من رویِ توای خجسته، و ای مبارک بویِ تومیشدم از بند، من یکبارگیکردیَم شاهانه این غَمخوارگیگفت: هی هی این دعا دیگر مکنبَر مَکَن تو خویش را از بیخ و بُنتو چه طاقت داری ای مورِ نَژَند(۵۸)که نهد بر تو چنان کوهِ بلند؟گفت: توبه کردم ای سلطان که مناز سَرِ جَلدی(۵۹) نَلافَم هیچ فنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2551گفت پیغمبر: مَر آن بیمار رااین بگو کِای سهلْکُن(۶۰) دشوار راآتِنا فی دارِ دُنیانا حَسَنآتِنا فی دارِ عُقْبانا حَسَن***پروردگارا در سرای دنیا بر ما خیر و نیکی ارزانی دار، و در سرای آخرت نیز خیر و نیکی بر ما عطا فرما.راه را بر ما چو بُستان کن لطیفمنزلِ ما، خود تو باشی ای شَریف(۶۱)مؤمنان در حَشر گویند: ای مَلَکنَی که دوزخ بود راهِ مَشْتَرَک؟مؤمن و کافر بر او یابد گذارما ندیدیم اندرین ره، دود و نار(۶۲)نک بهشت و بارگاهِ ايمنیپس کجا بود آن گذرگاهِ دَنی(۶۳)؟پس مَلَک گوید که آن رَوْضهٔ(۶۴) خُضَر(۶۵)که فلان جا دیدهاید اندر گذَردوزخ آن بود و سیاستگاهِ سختبر شما شد باغ و بُستان و درختچون شما این نَفسِ دوزخخُوی(۶۶) راآتشیِّ گَبرِ(۶۷) فتنهجوی راجهدها کردید و او شد پر صفانار را کُشتید از بهرِ خداآتشِ شهوت که شعله میزدیسبزهٔ تقوی شد و نور هُدیآتشِ خشم از شما هم حِلم(۶۸) شدظلمتِ جهل از شما هم علم شدآتشِ حرص از شما ایثار شدو آن حسد چون خار بُد، گُلزار شدچون شما این جمله آتش هایِ خویشبهرِ حق کُشتید جمله پیش پیشنفسِ ناری را چو باغی ساختیداندرو تخمِ وفا انداختید*** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۰۱Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #201… رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ… پروردگارا در دنیا، به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی ارزانی دار و ما را از کیفر دوزخ مصون دار.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3346ظِلِّ(۶۹) ذَلَّتْ نَفْسُهُ خوش مَضجَعی(۷۰) ستمُستَعِدِّ آن صفا را مَهْجَعی(۷۱) ستسايه خاكساری و انکسار نفس، (کوچک کردن من ذهنی)، واقعاً خوابگاه خوبی است، این خوابگاه برای کسی است، که لایق و مستعد آن صفا باشد.گر ازین سایه رَوی سوی منیزود طاغی(۷۲) گردی و ره گم کنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3794ای خُنُک آن را که ذَلَّتْ نَفْسُهُوای آن کس را که یُرْدی رَفسُهُخوشا به حال کسی که نفسش خوار و ذلیل شده باشد؛ و وای به حال کسی که ضربات نفس، او را هلاک کند.خبر« خوشا به حال کسی که نفسش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته و درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزند خود از مردم دور کرده است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3298این همی دانم، ولی مَستیِّ تن میگشاید بی مرادِ من دهنآنچنان کز عَطسه و از خامیاز(۷۳)این دهان گردد به ناخواهِ تو بازمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2119یک نشانِ آدم آن بود از ازلکه مَلایک سَر نهندش از محلیک نشانِ دیگر آنکه آن بِلیس(۷۴)نَنهَدَش سَر که منم شاه و رئیسلیک اگر ابلیس هم ساجِد(۷۵) شدیاو نبودی آدم، او غیری بُدیهم سُجودِ هر مَلَک(۷۶)، میزانِ اوستهم جُحودِ آن عَدو، بُرهانِ اوستهم گواهِ اوست اقرارِ مَلَکهم گواهِ اوست کُفرانِ(۷۷) سَگَک(۷۸)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2915لیک چون رنجی دهد بدبخت رااو گریزاند به کُفران رخت رانیکبختی را چو حق رنجی دهدرخت را نزدیکتر وا مینهدقرآن کریم، سوره معارج(۷۰)، آیه ۲۰Quran, Sooreh Ma'arej(#70), Line #20إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًاهر گاه انسان فاقد تزکیه نفس دچار گزندی شود جَزَع و فَزَع(۷۹) می کندقرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #156الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَهمان صابرانی که هر گاه به ایشان مصیبتی رسد، گویند همانا ما از آن خداییم و به سوی او بازگشت کنیم.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2920چون مِحَک آمد بلا و بیمِ جانزآن پدید آید شجاع از هر جَبان(۸۰)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1638زین سبب فرمود: استثنا کنیدگر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر میلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نهمکُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲۹Quran, Sooreh Alrahman(#55), Line #29يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍهر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2035غیب را ابری و آبی دیگرستآسمان و آفتابی، دیگرستناید آن اِلّا که بر خاصان پدیدباقیان فی لَبْس مِن خَلْقٍ جَدیدجهان غیب، تنها برای خواصّ حق، ظاهر و نمایان است، و سایر مردم از این خلق جدید بی خبر و ناکامند.قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۵Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #15أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍمگر ما از آفرینش نخستین درمانده شدیم [ که نتوانیم خلایق را دوباره زنده کنیم؟! هرگز چنین نیست ] بلکه آنان از آفرینشی نو به شک و شبهه اندرند.(۱) باز: پرندهای شکاری با منقار خمیده و چنگالهای قوی و پرهای قهوهای سیر که بیشتر در کوهها به سر میبرد(۲) طَیر: پرواز کردن، پریدن(۳) نِفاق: دورویی کردن، مکر و ریا(۴) سَتّار: بسیار پوشاننده(۵) الف: راست، مستقیم، در مکتبهای قدیم الف را که نقطه یی و علامتی ندارد، به کودکان چنین تعلیم می دادند که الف هیچ ندارد(۶) صَدر: جمع: صُدُور، سینه، قسمت بالای چیزی، اول هر چیز(۷) حَلاوت: دلپذیر بودن، شیرینی(۸) نَفیر: ناله و زاری، فریاد(۹) سَیّار: آنکه یا آنچه همیشه یا به طور متناوب حرکت کند یا از جایی به جای دیگر برده شود، چراغ سیار.(۱۰) مُغَفَّل وار: مانند غافلان و بی خبران(۱۱) دَریدن: پاره کردن، چاک دادن(۱۲) عاری: برهنه، بی بهره(۱۳) طَرّار: دزد، جیب بُر(۱۴) تَجرید: ترک کردن علایق و اغراض دنیوی و به طاعت و عبادت پرداختن، تنهایی(۱۵) عَیّار: جوانمرد(۱۶) زَهره: عضوی کیسهمانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد، کیسۀ زرداب، کیسۀ صفرا، دلیری، یارا، جرئت، قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره میشود(۱۷) اَغیار: جمع غَیر، بیگانه (۱۸) قاری: قرآن خوان(۱۹) قُطب: شیخ و مِهتر قوم(۲۰) مَکّار: حیله گر، فریبکار(۲۱) سُودا: خیال بافی(۲۲) سِپَه: مخفّف سپاه (۲۳) دَمار: هلاک شدن، تباه شدن(۲۴) وِیل: فرا رسیدن شر و بدی، هلاک، مصیبت، سختی، فغان، آه و ناله(۲۵) مَخدوم: سَرور، آقا، کسی که به او خدمت میکنند(۲۶) زَکات: قسمتی از مال که به دستور شرع باید در راه خدا داده شود(۲۷) بینی کردن: تکبّر کردن، مغرور شدن(۲۸) رِباط: خانه، سرا(۲۹) سِماط: بساط، سفره، خوان(۳۰) اَصلجُو: کسی که اصل و ریشه هر چیز را بجوید. در اینجا جوینده حقایق(۳۱) بُو بُردن: پی بردن به وجود چیزی، شناخت و آگاهی (۳۲) سرهنگ: پیشرو لشکر، پهلوان، مأمور اجرای حکم کیفر(۳۳) سرهنگی: حالت و عمل سرهنگان، کنایه از بکار گرفتن زور و ضرب و امر و نهی(۳۴) عُقبی: آخرت، جهان دیگر، رستاخیز(۳۵) سِجّین: دائم، ثابت، سخت(۳۶) سِجن: زندان(۳۷) خوش آیین آمدن: چیزی را با روی خوش و رضایت کامل پذیرفتن(۳۸) عِلّیّین: آسمان هفتم، بهشت، آنجا که نامه عمل فرشتگان است، ملکوت اعلی(۳۹) مُغَفَّل: کودن، سبک مغز(۴۰) لَوَند: شهوت پرست و عشوه گر(۴۱) واکَفَد: شکافته گردد، کَفیدن به معنی شکافتن است(۴۲) خواجهتاش: هم شهری، در این بیت منظور همخو شدن با سگ در وفاداری(۴۳) چاشت: غذا، صبحانه(۴۴) دعوی: ادعا کردن(۴۵) خَس: انسان پست، فرومایه(۴۶) بَغَلطاق: قبا، لباس(۴۷) مُخَنَّث: نامرد، مردی که اطوار زنانه دارد(۴۸) وَغا: جنگ و پیکار(۴۹) یُسر: آسانی(۵۰) عُسر: سختی(۵۱) آیِس: نا امید (۵۲) مَمات: مرگ(۵۳) رَوح: آسودگی، آسایش(۵۴) جُبّه: جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند، خرقه(۵۵) صَفوَت: خالص، پاکیزه و برگزیده(۵۶) حَشایِش: گیاهان خشک، جمع حَشیش(۵۷) اوراد: دعاها، جمع وِرد(۵۸) نَژَند: اندوهگین، افسرده، پژمرده(۵۹) جَلدی: گستاخی(۶۰) سهلْکُن: آسان کننده(۶۱) شَریف: بزرگوار، بلند قدر(۶۲) نار: آتش(۶۳) دَنی: پست، ناکس، حقیر(۶۴) رَوْضه: باغ، بهشت(۶۵) خُضَر: سبز(۶۶) نَفسِ دوزخخُوی: نفس امّاره که صفت دوزخی دارد(۶۷) گَبر: کافر(۶۸) حِلم: بردباری، شکیبایی(۶۹) ظِلّ: سایه(۷۰) مَضجَع: خوابگاه، جمع: مَضاجِع(۷۱) مَهْجَع: خوابگاه، جمع: مَهاجِع(۷۲) طاغی: سرکش، طغیانکننده(۷۳) خامیاز: خمیازه(۷۴) بِلیس: مخفف ابلیس، شیطان(۷۴) ساجِد: سجده کننده(۷۵) مَلَک: فرشته(۷۷) کُفران: ناسپاسی کردن(۷۸) سَگَک: سگ حقیر، منظور ابلیس(۷۹) جَزَع و فَزَع: ناله و زاری(۸۰) جَبان: ترسو************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2536, Divan e Shamsمثال باز رنجورم زمین بر من ز بیمارینه با اهلِ زمین جنسم نه امکان است طیاریچو دست شاه یاد آید فتد آتش به جان مننه پر دارم که بگریزم نه بالم میکند یاریالا ای بازِ مسکین تو میان جغدها چونینفاقی کردیی گر عشق رو بستی به ستاریولیکن عشق کی پنهان شود با شعله سینهخصوصا از دو دیده سیل همچون چشمه جاریبس استت عزت و دوران ز ذوق عشق پر لذتکجا پیدا شود با عشق یا تلخی و یا خواریاگر چه تو نداری هیچ مانند الف عشقتبه صدرِ حرفها دارد چرا ز آن رو که آن داریحلاوتهای جاویدان درون جان عشاقستز بهر چشم زخمست این نفیر و این همه زاریتن عاشق چو رنجوران فتاده زار بر خاکینیابد گرد ایشان را به معنی مه به سیاریمغفل وار پنداری تو عاشق را ولیکن اوبه هر دم پرده میسوزد ز آتشهای هشیاریلباس خویش میدرد قبای جسم میسوزدکه تا وقت کنار دوست باشد از همه عاریبه غیرِ دوست هرچش هست طراران همی دزدندبه معنی کرده او زین فعل بر طرار طراریکه تا خلوت کند زیشان کند مشغول ایشان رابگیرد خانه تجرید و خلوت را به عیاریندانی سر این را تو که علم و عقل تو برده ستبرون غار و تو شادان که خود در عین آن غاریبدرد زهره جانت اگر ناگاه بینی توکه از اصحاب کهف دل چگونه دور و اغیاریز یک حرفی ز رمز دل نبردی بوی اندر عمراگر چه حافظ و اهلی و استادی تو ای قاریچه دورت داشتند ایشان که قطب کارها گشتیوزین اشغال بیکاران نداری تاب بیکاریتو را دم دم همی آرند کاری نو به هر لحظهکه تا نبود فراغت هیچ بر قانون مکاریگهی سودای استادی گهی شهوت درافتادیگهی پشت سپه باشی، گَهی در بندِ سالاریدمار و ویل بر جانت اگر مخدوم شمس الدینز تبریزت نفرماید زکات جان خود یاریسعدی، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۵۸۹Sa'adi Poem(Qazal)# 589, Divan e Ashaarدست در دل کن و هر پرده پندار که هستبدر ای سینه که از دست ملامت چاکیسعدی، حکایت شمارهٔ ۷، در اخلاق درویشانSa'adi Poem, Hekayat #7, Dar Akhlagh e Darvishanنبيند مدعى جز خويشتن راكه دارد پرده پندار در پيشگرت چشم خدا بينى ببخشندنبينى هيچ كس عاجزتر از خويشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3257شکر کن غره مشو بینی مکنگوش دار و هیچ خودبینی مکنصد دریغ و درد کین عاریتیامتان را دور کرد از امتیمن غلام آنکه اندر هر رباطخویش را واصل نداند بر سماطبس رباطی که بباید ترک کردتا به مسکن در رسد یک روز مردمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 628پس بدان این اصل را ای اصلجوهر که را درد است او برده ست بوهر که او بیدارتر پر دردترهر که او آگاه تر رخ زردترگر ز جبرش آگهی زاریت کوبینش زنجیرِ جباریت کوبسته در زنجیر چون شادی کندکی اسیر حبس آزادی کندور تو میبینی که پایت بستهاندبر تو سرهنگان شه بنشستهاندپس تو سرهنگی مکن با عاجزانزآنکه نبود طبع و خوی عاجز آنچون تو جبر او نمیبینی مگوور همی بینی نشان دید کودر هر آن کاری که میل استت بدآنقدرت خود را همی بینی عیاندر هر آن کاری که میلت نیست و خواستاندر آن جبری شدی کین از خداستانبیا در کار دنیا جبریاندکافران در کار عقبی جبریاندانبیا را کار عقبی اختیارجاهلان را کار دنیا اختیارزآنکه هر مرغی به سوی جنس خویشمیپرد او در پس و جان پیش پیشکافران چون جنس سجین آمدندسجن دنیا را خوش آیین آمدندانبیا چون جنس علیین بدندسوی علیین جان و دل شدندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1394ای برادر چون ببینی قصر اوچونکه در چشم دلت رسته است موچشم دل از مو و علت پاک آروآنگه آن دیدار قصرش چشم دارهر که را هست از هوس ها جان پاکزود بیند حضرت و ایوان پاکمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 836چونکه غم بینی تو استغفار کنغم به امر خالق آمد کار کنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 308چند آن لنگی تو رهوار شدچند جانت بی غم و آزار شدای مغفل رشتهای بر پای بندتا ز خود هم گم نگردی ای لوندناسپاسی و فراموشی تویاد نآورد آن عسلنوشی تولاجرم آن راه بر تو بسته شدچون دل اهل دل از تو خسته شدزودشان دریاب و استغفار کنهمچو ابری گریههای زار کنتا گلستانشان سوی تو بشکفدمیوههای پخته بر خود واکفدهم بر آن در گرد کم از سگ مباشبا سگ کهف ار شدستی خواجهتاشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3163, Divan e Shamsکی بود کز وجود باز رهمدر عدم درپرم چو طیاریکی بود کز قفس برون پردمرغ جانم به سوی گلزاریبچشد او غریب چاشت خوریبگشاید عجیب منقاریچون دل و چشم معده نور خوردزآنکه اصلِ غذا بد انواریبل هم احیاء عند ربهمبخورد یرزقون* در اسراریآهوی مشک ناف من برهدناگه از دام چرخ مکاریجان بر جانهای پاک روددر جهانی که نیست پیکاری* قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۱۶۹Quran, Sooreh Ale Emran(#3), Line #169وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَكسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 684چون کند دعوی خیاطی خسیافکند در پیش او شه اطلسیکه ببر این را بغلطاق فراخز امتحان پیدا شود او را دو شاخگر نبودی امتحان هر بدیهر مخنث در وغا رستم بدیخود مخنث را زره پوشیده گیرچون ببیند زخم گردد چون اسیرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 361یسر با عسر** است هین آیس مباشراه داری زین ممات اندر معاشروح خواهی جبه بشکاف ای پسرتا از آن صفوت برآری زود سر** قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۵Quran, Sooreh Ensheraah(#94), Line #5فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًاپس بی تردید با دشواری آسانی است.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2253زنده شد او چون پیمبر را بدیدگوییا آن دم مر او را آفریدگفت بیماری مرا این بخت دادکآمد این سلطان بر من بامدادمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2464چون گرفتارِ گنه میآمدمغرقه دست اندر حشایش میزدماز تو تهدید و وعیدی میرسیدمجرمان را از عذاب بس شدیدمضطرِب میگشتم و چاره نبودبند محکم بود و قفل ناگشودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2475من همیگفتم که یا رب آن عذابهم درین عالم بران بر من شتابت
view more