برنامه صوتی شماره ۷۴۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۳ دسامبر ۲۰۱۸ ـ ۱۳ آذرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1196, Divan e Shamsعاشقان را شد مُسَلَّم شب نشستن تا به روزخورد نی و خواب نی، اندر هوایِ دلفروزگر تو یارا، عاشقی، ماننده این شمع باشجملهٔ شب میگداز و جمله شب خوش میبسوزغیرِ عاشق دان که چون سرما بُوَد اندر خَزان(۱)در میانِ آن خَزان باشد دلِ عاشق تَموز(۲)گر تو عشقی داری ای جان از پیِ اعلام راعاشقانه نعرهای زن عاشقانه فوز فوز(۳)ور تو بندِ شهوتی، دَعویِّ(۴) عُشّاقی مکندر ببند اندر خَلا(۵) و شهوتِ خود را بسوزعاشق و شهوت کجا جمع آید، ای تو ساده دل؟عیسی و خر در یکی آخُر کجا دارند پوز؟گر همیخواهی که بویی بشنوی زین رمزهاچشم را از غیرِ شَمس الدّینِ تبریزی بدوزور نبینی کز دو عالم برتر آمد شمسِ دیندر تکِ دریایِ غفلت مُرده ریگی(۶) تو هنوزرو به کُتّابِ(۷) تَعَلُّم(۸) گِردِ علمِ فقه گردتا سرافرازی شوی اندر یَجُوز و لایَجُوز(۹)جانِ من از عشقِ شَمس الدّین ز طفلی دور شدعشقِ او زین پس نمانَد با مَویز و جوز(۱۰) و کوز(۱۱)عقلِ من از دست رفت و شعرِ من ناقص بماندزان کمانم هست عریان از لباسِ نقش و توز(۱۲)ای جمال الدین بخسپ و ترک کن املا، بگوکان تَکِ(۱۳) آن شیر را اندر نیابد هیچ یوز(۱۴)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1663, Divan e Shamsگفت: این غم تا قیامت می کشی؟می کشم ای دوست، آری، می کشممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2543عاقبت این خانه خود ویران شودگنج از زیرش یقین عُریان شودلیک آنِ تو نباشد، زآنکه روحمزدِ ویران کردنستش آن فُتوح(۱۵)چون نکرد آن کار، مزدش هست؟ لالَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعی'قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹Quran, Sooreh Najm(#53), Line #39وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰو اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهره ای] نیست.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1221دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۱۶)اِستِعانَت(۱۷) جوید او زین اِنسیان(۱۸)که شما یارید با ما، یاری ایجانبِ مایید جانب داری ایمثنوی، مولوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4120نعرهٔ لا ضَیْر بشنید آسمانچرخ، گویی شد پیِ آن صَولَجان(۱۹)حتی آسمان نیز فریاد «زیانی نیست» را شنید و فلک در برابر آن چوگان به صورتِ گویی غلطان در آمد.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3340ما بدانستیم ما این تن نهایماز وَرایِ تن، به یزدان میزییممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 862, Divan e Shamsقومی که بر بُراقِ(۲۰) بصیرت سفر کنندبی ابر و بیغبار در آن مَه نظر کننددر دانههای شهوتی آتش زنند زودوز دامگاهِ صَعب(۲۱) به یک تَک(۲۲) عَبَر(۲۳) کنندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1211شرع بهرِ دفعِ شَرّ رایی زنددیو را در شیشهٔ حجّت کندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2648صد هزاران فصل داند از علومجانِ خود را مینداند آن ظَلوم(۲۴)داند او خاصیتِ هر جوهریدر بیانِ جوهرِ خود چون خریکه همیدانم یَجُوز و لایَجُوزخود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز(۲۵)این روا، و آن ناروا دانی، ولیکتو روا یا ناروایی؟ بین تو نیکقیمتِ هر کاله(۲۶) میدانی که چیستقیمتِ خود را ندانی احمقی ستسَعدها(۲۷) و نَحس ها دانستهایننگری سَعدی تو یا ناشُستهای(۲۸)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 616گر بپرّانیم تیر، آن نه ز ماستما کمان و تیراندازش خداستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2035غیب را ابری و آبی دیگرستآسمان و آفتابی، دیگرستناید آن اِلّا که بر خاصان پدیدباقیان فی لَبْس مِن خَلْقٍ جَدید*جهان غیب، تنها برای خواصّ حق، ظاهر و نمایان است، و سایر مردم از این خلق جدید بی خبر و ناکامند.هست باران، از پِیِ پَروَردِگیهست باران، از پی پژمردگینفعِ بارانِ بهاران، بُوالعَجَب(۲۹)باغ را بارانِ پاییزی چو تبآن بهاری، نازپروردش کندوین خزانی، ناخوش و زردش کند* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۵Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #15أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍمگر ما از آفرینش نخستین درمانده شدیم [ که نتوانیم خلایق را دوباره زنده کنیم؟! هرگز چنین نیست ] بلکه آنان از آفرینشی نو به شک و شبهه اندرند.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2042این دَمِ اَبدال(۳۰) باشد ز آن بهاردر دل و جان روید از وی سبزهزارفعلِ بارانِ بهاری با درختآید از اَنفاسِشان در نیکبختگر درختِ خشک باشد در مکانعیبِ آن از بادِ جاناَفزا مدانباد، کارِ خویش کرد و بر وزیدآنکه جانی داشت، بر جانش گَزیدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۵۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2501نَک(۳۱) جهان در شب بمانده میخ دوز(۳۲)منتظر، موقوفِ خورشیدست روزاینت خورشیدی نهان در ذرّه ایشیرِ نر در پوستینِ برّه ایاینت دریای نهان در زیرِ کاهپا برین کَه(۳۳) هین منه در اشتباهاشتباهی و گمانی در درونرحمتِ حق است بهرِ رهنمونمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۵۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2515روحِ او چون صالح و، تن ناقه(۳۴) استروح اندر وصل و تن در فاقه(۳۵) استروحِ صالح، قابلِ آفات نیستزخم بر ناقه بُوَد، بر ذات نیستکس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَربر صدف آید ضرر، نی بر گُهَرروحِ صالح، قابلِ آزار نیست نورِ یزدان، سُغبه(۳۶) کُفّار نیستقرآن کریم، سوره صَفّ(۶۱)، آیه ۸Quran, Sooreh Saff(#61), Line #8يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (٨)مىخواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش كنند ولى خدا كاملكننده نور خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1779خاکِ غم را سُرمه سازم بهرِ چشمتا ز گوهر پُر شود دو بحرِ چشماشک، کان از بهرِ او بارند خلقگوهرست و، اشک پندارند خلقمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1192دشمن ار چه دوستانه گویدتدام دان، گر چه ز دانه گویدتگر تو را قندی دهد، آن زهر دانگر به تن لطفی کند، آن قهر دانچون قضا آید، نبینی غیرِ پوستدشمنان را باز نشناسی ز دوست**چون چنین شد، اِبتِهال(۳۷) آغاز کنناله و تسبیح و روزه ساز کن(۳۸)ناله میکن کای تو عَلّامُ الغُیوب(۳۹)زیر سنگِ مکرِ بَد، ما را مکوبگر سگی کردیم(۴۰) ای شیرآفرینشیر را مگمار بر ما زین کمینآبِ خوش را صورتِ آتش مدهاندر آتش، صورتِ آبی مَنِهاز شرابِ قهر، چون مستی دهینیست ها را صورتِ هستی دهیچیست مستی؟ بندِ چشم از دیدِ چشمتا نماید سنگ، گوهر پشم، یَشم(۴۱)چیست مستی؟ حِسّ ها مُبدَل(۴۲) شدنچوبِ گَز(۴۳)، اندر نظر صَندَل(۴۴) شدن** حدیثهرگاه خداوند اراده فرماید به انجام و اجرای امری، خرد خردمندان را از آنان می ستاندسعدی، گلستان، در سیرت پادشاهانSa'adi Poem(Dar Sirate Padshahan), Golestanباران که در لطافتِ طبعش خلاف نیستدر باغ لاله روید و در شوره زار خَس(۴۵)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2855گفت: من اینها ندانم، حجّتیکه بُوَد در پیشِ عامه آیتیگفت: چون قَلبیّ(۴۶) و نَقدی(۴۷) دَم زنندکه تو قَلبی، من نِکویَم، ارجمندهست آتش امتحانِ آخرینکاندر آتش در فتند این دو قَرینعام و خاص از حالشان عالِم شونداز گمان و شک، سوی ایقان(۴۸) روندآب و آتش آمد ای جان امتحاننقد و قَلبی را که آن باشد نهانتا من و تو هر دو در آتش رویمحجّتِ باقیِّ حیرانان شویمتا من و تو هر دو در بحر اوفتیمکه من و تو این گُرُه(۴۹) را آیتیمهمچنان کردند و در آتش شدندهر دو خود را بر تَفِ(۵۰) آتش زدنداز خدا گوینده مردِ مُدَّعیرَست و سوزید اندر آتش آن دَعی(۵۱)از مؤذِّن بشنو این اِعلام راکوریِ افزون، رَوانِ خام راکه نسوزیده ست این نام از اَجَل(۵۲)کِش مُسَمّی'(۵۳) صَدر بوده ست و اَجَل(۵۴)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2518تا نگیرد مادران را دردِ زَه(۵۵)طفل در زادن نیابد هیچ رهاین امانت در دل و دل حامله استاین نصیحت ها مثالِ قابله(۵۶) استقابله گوید که زن را درد نیستدرد باید درد کودک را رهی استآنکه او بیدرد باشد رَهزنی استز آنکه بیدردی اَنَا الحَق گفتنی استآن اَنا بی وقت گفتن لعنت استآن اَنا در وقت گفتن رحمت استآن اَنا منصور، رحمت شد یقینآن اَنا فرعون، لعنت شد ببینلاجرم هر مرغِ بیهنگام راسر بریدن واجب است اِعلام راسر بریدن چیست؟ کشتن، نفس رادر جهاد و ترک گفتن، نفس راآنچنانکه نیشِ کژدم بر کَنیتا که یابد او ز کُشتن ایمنیبر کَنی دندانِ پُر زهری ز مارتا رهد مار از بلایِ سنگسارهیچ نکشد نفس را جز ظِلِّ(۵۷) پیردامنِ آن نفسکُش را سخت گیرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 736نفی، ضِدِّ هست باشد بیشکیتا ز ضِد، ضِد را بدانی اندکیاین زمان جز نفیِ ضِدّ، اِعلام نیستاندرین نَشأت دمی بیدام نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 932خواجه چون بیلی به دستِ بنده دادبی زبان معلوم شد او را مراددست همچون بیل اشارت های اوستآخِراندیشی، عبارت های اوستچون اشارت هاش را بر جان نهیدر وفای آن اشارت، جان دهیپس اشارتهای اسرارت دهدبار بردارد ز تو، کارت دهدحامِلی(۵۸)، مَحمول(۵۹) گردانَد تو راقابِلی، مَقبول گردانَد تو راقابِلِ امرِ وِیی، قایِل(۶۰) شویوصل جویی، بعد از آن، واصِل(۶۱) شویسعیِ شُکرِ نعمتش، قدرت بُوَدجَبرِ تو، انکارِ آن نعمت بُوَدشکرِ قدرت، قدرتت افزون کندجَبر، نعمت از کَفَت بیرون کندجبرِ تو، خُفتن بُوَد، در ره مَخُسبتا نبینی آن در و درگه(۶۲)، مَخُسبهان مَخُسب ای جبریِ بیاِعتِبار(۶۳)جز به زیرِ آن درختِ میوهدارتا که شاخ افشان(۶۴) کند هر لحظه بادبر سرِ خُفته بریزد نُقل و زاد(۶۵)جَبر، خُفتن در میانِ رَهزنانمرغِ بیهنگام، کی یابد امان؟ور اشارتهاش را بینی زنی(۶۶)مرد پنداریّ و چون بینی، زنیاین قَدَر عقلی که داری، گُم شودسَر، که عقل از وی بپَرَّد، دُم بُوَدزآنکه بیشُکری بُوَد شوم و شَنار(۶۷)میبَرَد بیشُکر را در قعرِ نار(۶۸)گر توکّل میکنی، در کار کُنکِشت کُن، پس تکیه بر جَبّار کُن(۱) خَزان: پاییز(۲) تَموز: نام ماه وسط تابستان، تابستان، گرما(۳) فوز فوز: به معنی غلبه و هجوم، ترکیبی است که در مورد بر انگیختن و اعلام به کار می رود.(۴) دَعوی: ادعا کردن(۵) خَلا: جای خالی، خلوت(۶) مُرده ریگ: آنچه از مرده به جای ماند، ارث(۷) کُتّاب: مکتب، مدرسه، جمعِ کاتب(۸) تَعَلُّم: آموختن، یاد گرفتن(۹) یَجُوز و لایَجُوز: جایز است و جایز نیست(۱۰) جوز: گردو(۱۱) کوز: آلوج، زال زالک(۱۲) توز: پوست سفت درخت خدنگ که به کمان می پیچند(۱۳) تَک: حمله(۱۴) یوز: یوزپلنگ(۱۵) فُتوح: گشایش(۱۶) اِفتِتان: گمراه کردن(۱۷) اِستِعانَت: یاری خواستن(۱۸) اِنسیان: آدمیان، جمع اِنس(۱۹) صَولَجان: معرَّبِ چوگان(۲۰) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد(۲۱) صَعب: سخت و دشوار(۲۲) تَک: تاختن، دویدن، حمله(۲۳) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن(۲۴) ظَلوم: بسیار ستمگر(۲۵) عَجُوز: پیر زن(۲۶) کاله: کالا، متاع(۲۷) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نحس(۲۸) ناشُسته: ناپاک(۲۹) بُوالعَجَب: شگفت انگیز(۳۰) اَبدال: در اصطلاح صوفیه و عرفا به گروهی از اولیاء گفته می شود که صفات زشت بشری خود را به اوصاف نیک الهی مبدّل کرده اند.(۳۱) نَک: اینک(۳۲) میخ دوز: دوخته به میخ، کسی که او را با میخ بر زمین می بستند.(۳۳) کَه: کاه(۳۴) ناقه: شتر ماده(۳۵) فاقه: تنگدستی و نداری(۳۶) سُغبه: فریفته و مفتون و مغلوب(۳۷) اِبتِهال: دعا از روی اخلاص و زاری(۳۸) ساز کردن: ترتیب دادن(۳۹) عَلّامُ الغُیوب: کسی که از همه امور غیبی آگاه است(۴۰) سگی کردن: کار ناپاک و پلید انجام دادن(۴۱) یَشم: سنگی است به رنگ سبز تیره و متمایل به سیاه(۴۲) مُبدَل: دگرگون شده(۴۳) چوبِ گَز: درختی است وحشی که در شوره زارها و کنار رودخانه ها خاصه در مناطق گرمسیری می روید (۴۴) صَندَل: معرب چَندَن، چوب خوشبویی که آنرا در معابد می سوزانند و بهترین آن سرخ یا سفید است(۴۵) خَس: خار، خاشاک، علف خشک(۴۶) قَلبی: تقلّبی(۴۷) نَقدی: حقیقی(۴۸) ایقان: یقین کردن، باور کردن(۴۹) گُرُه: مخفّف گروه(۵۰) تَف: گرمی، حرارت(۵۱) دَعی: آنکه نَسَبِ مشکوک دارد، پسر خوانده(۵۲) اَجَل: مرگ(۵۳) مُسَمّی': نامیده شده، به نامی خوانده شده(۵۴) اَجَل: جلیل تر و بزرگتر(۵۵) زَه: زاییدن، زایش(۵۶) قابله: ماما(۵۷) ظِلّ: سایه(۵۸) حامِل: حملکننده(۵۹) مَحمول: برداشتهشده، حملشده(۶۰) قایِل: صورت فارسی قائِل به معنی گوینده(۶۱) واصِل: رسنده، کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود(۶۲) درگه: مخفّف درگاه(۶۳) جبریِ بیاِعتِبار: جبری کژرو، اعتبار به معنی راستی و درستی است.(۶۴) شاخ افشان: افشاننده شاخه که صفت باد است، زیرا باد شاخه ها تکان می دهد.(۶۵) نُقل و زاد: شیرینی و توشه، مراد میوه درختان است(۶۶) بینی زنی: بی اعتنایی کردن، انکار کردن(۶۷) شَنار: ننگ و عار، شوم و زشت(۶۸) قعرِ نار: ژرفای آتش************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1196, Divan e Shamsعاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روزخورد نی و خواب نی، اندر هوای دلفروزگر تو یارا عاشقی ماننده این شمع باشجملهٔ شب میگداز و جمله شب خوش میبسوزغیر عاشق دان که چون سرما بود اندر خزاندر میان آن خزان باشد دل عاشق تموزگر تو عشقی داری ای جان از پی اعلام راعاشقانه نعرهای زن عاشقانه فوز فوزور تو بند شهوتی دعوی عشاقی مکندر ببند اندر خلا و شهوت خود را بسوزعاشق و شهوت کجا جمع آید ای تو ساده دلعیسی و خر در یکی آخر کجا دارند پوزگر همیخواهی که بویی بشنوی زین رمزهاچشم را از غیرِ شمس الدین تبریزی بدوزور نبینی کز دو عالم برتر آمد شمس دیندر تک دریای غفلت مرده ریگی تو هنوزرو به کتاب تعلم گرد علمِ فقه گردتا سرافرازی شوی اندر یجوز و لایجوزجان من از عشق شمس الدین ز طفلی دور شدعشق او زین پس نماند با مویز و جوز و کوزعقل من از دست رفت و شعر من ناقص بماندزان کمانم هست عریان از لباس نقش و توزای جمال الدین بخسپ و ترک کن املا بگوکان تک آن شیر را اندر نیابد هیچ یوزمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1663, Divan e Shamsگفت این غم تا قیامت می کشیمی کشم ای دوست آری می کشممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2543عاقبت این خانه خود ویران شودگنج از زیرش یقین عریان شودلیک آن تو نباشد زآنکه روحمزد ویران کردنستش آن فتوحچون نکرد آن کار مزدش هست لالیس للانسان الا ما سعیقرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹Quran, Sooreh Najm(#53), Line #39وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰو اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهره ای] نیست.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1221دیو چون عاجز شود در افتتاناستعانت جوید او زین انسیانکه شما یارید با ما یاری ایجانب مایید جانب داری ایمثنوی، مولوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4120نعرهٔ لا ضیر بشنید آسمانچرخ گویی شد پی آن صولجانحتی آسمان نیز فریاد «زیانی نیست» را شنید و فلک در برابر آن چوگان به صورتِ گویی غلطان در آمد.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3340ما بدانستیم ما این تن نهایماز ورای تن به یزدان میزییممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 862, Divan e Shamsقومی که بر براق بصیرت سفر کنندبی ابر و بیغبار در آن مه نظر کننددر دانههای شهوتی آتش زنند زودوز دامگاه صعب به یک تک عبر کنندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1211شرع بهر دفع شر رایی زنددیو را در شیشهٔ حجت کندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2648صد هزاران فصل داند از علومجان خود را مینداند آن ظلومداند او خاصیت هر جوهریدر بیان جوهرِ خود چون خریکه همیدانم یجوز و لایجوزخود ندانی تو یجوزی یا عجوزاین روا و آن ناروا دانی ولیکتو روا یا ناروایی بین تو نیکقیمت هر کاله میدانی که چیستقیمت خود را ندانی احمقی ستسعدها و نحس ها دانستهایننگری سعدی تو یا ناشستهایمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 616گر بپرانیم تیر آن نه ز ماستما کمان و تیراندازش خداستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2035غیب را ابری و آبی دیگرستآسمان و آفتابی دیگرستناید آن الا که بر خاصان پدیدباقیان فی لبس من خلق جدید*جهان غیب، تنها برای خواصّ حق، ظاهر و نمایان است، و سایر مردم از این خلق جدید بی خبر و ناکامند.هست باران از پی پروردگیهست باران از پی پژمردگینفع باران بهاران بوالعجبباغ را باران پاییزی چو تبآن بهاری نازپروردش کندوین خزانی ناخوش و زردش کند* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۵Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #15أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍمگر ما از آفرینش نخستین درمانده شدیم [ که نتوانیم خلایق را دوباره زنده کنیم؟! هرگز چنین نیست ] بلکه آنان از آفرینشی نو به شک و شبهه اندرند.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2042این دم ابدال باشد ز آن بهاردر دل و جان روید از وی سبزهزارفعل باران بهاری با درختآید از انفاسشان در نیکبختگر درخت خشک باشد در مکانعیب آن از باد جانافزا مدانباد کارِ خویش کرد و بر وزیدآنکه جانی داشت بر جانش گزیدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۵۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2501نک جهان در شب بمانده میخ دوزمنتظر موقوف خورشیدست روزاینت خورشیدی نهان در ذره ایشیر نر در پوستین بره ایاینت دریای نهان در زیر کاهپا برین که هین منه در اشتباهاشتباهی و گمانی در درونرحمت حق است بهر رهنمونمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۵۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2515روح او چون صالح و تن ناقه استروح اندر وصل و تن در فاقه استروح صالح قابل آفات نیستزخم بر ناقه بود بر ذات نیستکس نیابد بر دل ایشان ظفربر صدف آید ضرر نی بر گهرروح صالح قابل آزار نیست نور یزدان سغبه کفار نیستقرآن کریم، سوره صَفّ(۶۱)، آیه ۸Quran, Sooreh Saff(#61), Line #8يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (٨)مىخواهند نور خدا را به دهانهايشان خاموش كنند ولى خدا كاملكننده نور خويش است، اگر چه كافران را ناخوش آيد.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1779خاک غم را سرمه سازم بهر چشمتا ز گوهر پر شود دو بحر چشماشک کان از بهر او بارند خلقگوهرست و اشک پندارند خلقمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1192دشمن ار چه دوستانه گویدتدام دان گر چه ز دانه گویدتگر تو را قندی دهد آن زهر دانگر به تن لطفی کند آن قهر دانچون قضا آید نبینی غیر پوستدشمنان را باز نشناسی ز دوست**چون چنین شد ابتهال آغاز کنناله و تسبیح و روزه ساز کنناله میکن کای تو علام الغیوبزیر سنگ مکرِ بد ما را مکوبگر سگی کردیم ای شیرآفرینشیر را مگمار بر ما زین کمینآب خوش را صورت آتش مدهاندر آتش صورت آبی منهاز شراب قهر چون مستی دهینیست ها را صورت هستی دهیچیست مستی بند چشم از دید چشمتا نماید سنگ گوهر پشم یشمچیست مستی حس ها مبدل شدنچوب گز اندر نظر صندل شدن** حدیثهرگاه خداوند اراده فرماید به انجام و اجرای امری، خرد خردمندان را از آنان می ستاندسعدی، گلستان، در سیرت پادشاهانSa'adi Poem(Dar Sirate Padshahan), Golestanباران که در لطافت طبعش خلاف نیستدر باغ لاله روید و در شوره زار خسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2855گفت من اینها ندانم حجتیکه بود در پیش عامه آیتیگفت چون قلبی و نقدی دم زنندکه تو قلبی من نکویم ارجمندهست آتش امتحان آخرینکاندر آتش در فتند این دو قرینعام و خاص از حالشان عالم شونداز گمان و شک سوی ایقان روندآب و آتش آمد ای جان امتحاننقد و قلبی را که آن باشد نهانتا من و تو هر دو در آتش رویمحجت باقی حیرانان شویمتا من و تو هر دو در بحر اوفتیمکه من و تو این گره را آیتیمهمچنان کردند و در آتش شدندهر دو خود را بر تف آتش زدنداز خدا گوینده مرد مدعیرست و سوزید اندر آتش آن دعیاز مؤذن بشنو این اعلام راکوری افزون روان خام راکه نسوزیده ست این نام از اجلکش مسمی صدر بوده ست و اجلمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2518تا نگیرد مادران را درد زهطفل در زادن نیابد هیچ رهاین امانت در دل و دل حامله استاین نصیحت ها مثال قابله استقابله گوید که زن را درد نیستدرد باید درد کودک را رهی استآنکه او بیدرد باشد رهزنی استز آنکه بیدردی انا الحق گفتنی استآن اَنا بی وقت گفتن لعنت استآن انا در وقت گفتن رحمت استآن انا منصور رحمت شد یقینآن انا فرعون لعنت شد ببینلاجرم هر مرغ بیهنگام راسر بریدن واجب است اعلام راسر بریدن چیست کشتن نفس رادر جهاد و ترک گفتن نفس راآنچنانکه نیش کژدم بر کنیتا که یابد او ز کشتن ایمنیبر کنی دندان پر زهری ز مارتا رهد مار از بلای سنگسارهیچ نکشد نفس را جز ظل پیردامن آن نفسکش را سخت گیرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 736نفی ضد هست باشد بیشکیتا ز ضد ضد را بدانی اندکیاین زمان جز نفی ضد اعلام نیستاندرین نشأت دمی بیدام نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 932خواجه چون بیلی به دست بنده دادبی زبان معلوم شد او را مراددست همچون بیل اشارت های اوستآخراندیشی عبارت های اوستچون اشارت هاش را بر جان نهیدر وفای آن اشارت جان دهیپس اشارتهای اسرارت دهدبار بردارد ز تو کارت دهدحاملی محمول گرداند تو راقابلی مقبول گرداند تو راقابل امر وِیی قایل شویوصل جویی بعد از آن واصل شویسعی شکر نعمتش قدرت بودجبر تو انکارِ آن نعمت بودشکرِ قدرت قدرتت افزون کندجبر نعمت از کفت بیرون کندجبرِ تو خفتن بود در ره مخسبتا نبینی آن در و درگه مخسبهان مخسب ای جبری بیاعتبارجز به زیرِ آن درخت میوهدارتا که شاخ افشان کند هر لحظه بادبر سر خفته بریزد نقل و زادجبر خفتن در میان رهزنانمرغ بیهنگام کی یابد امانور اشارتهاش را بینی زنیمرد پنداری و چون بینی زنیاین قدر عقلی که داری گم شودسر که عقل از وی بپرد دم بودزآنکه بیشکری بود شوم و شنارمیبرد بیشکر را در قعر نارگر توکل میکنی در کار کنکشت کن پس تکیه بر جبار کن
view more