برنامه صوتی شماره ۷۳۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۹ اکتبر ۲۰۱۸ ـ ۸ آبانPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1429, Divan e Shamsنه آن بیبهره دلدارم که از دلدار بگریزمنه آن خنجر به کف دارم کزین پیکار بگریزممنم آن تخته که با من دُروگر(۱) کارها داردنه از تیشه زبون گردم، نه از مِسمار(۲) بگریزممثال تخته بیخویشم، خلافِ تیشه نندیشمنشایم جز که آتش را گر از نَجّار بگریزمچو سنگم خوار و سرد، ار من به لَعلی(۳) کم سفر سازمچو غارم تنگ و تاری گر ز یارِ غار بگریزمنیابم بوسِ شَفتالو، چو بگریزم ز بیبرگینبویم مشکِ تاتاری(۴) گر از تاتار بگریزماز آن از خود همیرنجم که من هم در نمیگنجمسزد چون سر نمیگنجد گر از دستار بگریزمهزاران قرن می باید که این دولت به پیش آیدکجا یابم دگربارش، اگر این بار بگریزم؟نه رنجورم، نه نامردم که از خوبان بپرهیزمنه فاسد معدهای دارم که از خَمّار(۵) بگریزمنِیَم بر پشتِ پالانی(۶) که در میدان سپس مانمنِیَم فَلّاحِ(۷) این ده من که از سالار بگریزمهمیگویم: دلا بس کن، دلم گوید جوابِ منکه من در کانِ زر غرقم چرا ز ایثار بگریزم؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1197ای دهندهٔ قوت و تَمکین(۸) و ثَباتخلق را زین بیثباتی ده نجاتاندر آن کاری که ثابت بودنی ستقایمی ده نفس را، که مُنثَنی ست(۹)صبرشان بخش و کفهٔ میزان گرانوارَهانشان از فنِ صورتگران(۱۰)وز حسودی بازِشان خر ای کریمتا نباشند از حسد دیوِ رَجیم(۱۱)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1211گر نکردی شرع، افسونی لطیفبر دریدی هر کسی جسمِ حریفشرع بهرِ دفعِ شَرّ رایی زنددیو را در شیشهٔ حجّت کنداز گواه و از یَمین(۱۲) و از نُکول(۱۳)تا به شیشه در رود دیوِ فضول(۱۴)مثلِ میزانی که خشنودیِ دو ضِدّجمع میآید یقین در هَزل(۱۵) و جِدّشرع چون کَیْله(۱۶) و ترازو دان یقینکه بدو خصمان رهند از جنگ و کینمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1535, Divan e Shamsکنون پندار مُردَم آشتی کنکه در تسلیم ما چون مردگانیممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیشِ آن خورشید، چون جَست از کَمین(۱۷)این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟هین بشو ای تن از این جان هر دو دستای تنِ گشته وِثاقِ(۱۸) جان، بس استچند تانَد(۱۹) بحر در مَشکی نشست؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۰) و سَنی(۲۱)خویش را بدخُو و خالی میکنیمتصل چون شد دلت با آن عَدَن(۲۲)هین بگو مَهراس(۲۳) از خالی شدنامر قُل(۲۴) زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست ایناَنْصِتوا(۲۵) یعنی که آبت را به لاغ(۲۶)هین تلف کم کن که لبخشک ست باغمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باشچون زبانِ حق نگشتی، گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1742چونکه عاشق اوست، تو خاموش باشاو چو گوش ات می کشد، تو گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2726اَنْصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ توآید از جانان، جزای اَنْصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3927مرگ بی مرگی بود ما را حلالبرگ بی برگی بود ما را نَوال(۲۷)ظاهرش مرگ و به باطن زندگیظاهرش اَبتَر(۲۸)، نهان پایندگیدر رحم، زادن جنین را رفتن استدر جهان، او را ز نو بِشْکُفتن استچون مرا سوی اَجَل عشق و هواستنَهیِ لا تَلقُوا بِاَيْدِیکُم مَراستاز آنرو که من شیفته و عاشق مرگ هستم، پس نهی سوره بقره « و خودرا با دست خود به هلاکت میفکنید » متوجه من است. قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۹۵Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #195وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (١٩٥)در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.سنایی، دیوان اشعار، قصاید، شماره ۱۲۶Sanaee Poem(Qasaayed)# 126, Divan e Ashaarپایِ این مردان نداری جامهٔ ایشان مپوشبرگِ بیبرگی نداری لافِ درویشی مزنسنایی، دیوان اشعار، قصاید، شماره ۱۴۴Sanaee Poem(Qasaayed)# 144, Divan e Ashaarزَهرهٔ(۲۹) مردان نداری خدمتِ سلطان مکنپنجهٔ شیران نداری عَزمِ این میدان مکنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1378برگِ بی برگی(۳۰)، تو را چون برگ شدجانِ باقی(۳۱) یافتی و مرگ شدچون تو را غم، شادی افزودن گرفتروضهٔ(۳۲) جانت گل و سوسن گرفتآنچه خوفِ دیگران آن اَمنِ توستبَط(۳۳)، قوی از بَحر و مرغِ خانه سستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4760چونکه بر وی سرد گشتی این نهادجوش کردی گرم چشمهٔ اتحادچونکه با بیبرگیِ غربت بساختبرگِ بیبرگی به سوی او بتاختخوشههای فکرتش بیکاه شدشَبرُوان را رهنما چون ماه شدای بسا طوطیِّ گویای خَمُشای بسا شیرینروانِ رُو تُرُش(۳۴)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 982گفت آن یعقوب با اولادِ خویشجُستنِ یوسف کنید از حد بیشهر حسِ خود را درین جُستن به جِدهر طرف رانید، شکلِ مُستَعِد(۳۵)گفت: از رَوحِ خدا لا تَیْأَسُوا(۳۶)همچو گم کرده پسر، رو سو به سواو گفت: از رحمت خدا نومید مشوید و مانند کسی که فرزندی گم کرده است به هر سو بروید و تلاش کنید. از رهِ حِسِّ دهان، پرسان شویدگوش را بر چار راهِ آن نهیدهر کجا بوی خوش آید، بو بریدسوی آن سِر، کاشنای آن سَریدهر کجا لطفی ببینی از کسیسویِ اصلِ لطف، ره یابی عَسی(۳۷)این همه خوش ها ز دریایی ست ژَرفجزو را بگذار و بر کُل دار طَرف(۳۸)جنگ های خلق بهرِ خوبی استبرگِ بی برگی نشانِ طوبی(۳۹) استخشم های خلق، بهرِ آشتی ستدامِ راحت، دایماً بیراحتی ستهر زدن بهرِ نوازش را بُوَدهر گِله از شُکر آگه میکندبوی بَر، از جزو، تا کُلّ ای کریمبوی بَر از ضدّ، تا ضدّ ای حکیمجنگ ها می آشتی آرد درستمارگیر از بهرِ یاری مار جُستبهرِ یاری، مار جوید آدمیغم خورد بهرِ حریفِ بیغمیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1356اوّلِ صف بر کسی مانَد به کامکو نگیرد دانه، بیند بندِ دامحَبَّذا(۴۰) دو چشمِ پایان بینِ راد(۴۱)که نگه دارند تن را از فَسادآن ز پایاندیدِ احمد بود کودید دوزخ را همینجا مو به مودید عَرش و کُرسی و جَنّات(۴۲) راتا درید او پردهٔ غَفلات(۴۳) راگر همیخواهی سلامت از ضررچشم ز اوّل بند و پایان را نگرتا عدم ها را ببینی جمله هستهست ها را بنگری محسوس، پستاین ببین باری که هر کِش عقل هستروز و شب در جست و جوی نیست استدر گدایی طالبِ جُودی که نیستبر دکان ها طالبِ سودی که نیستدر مزارع طالبِ دَخلی که نیستدر مَغارِس(۴۴) طالبِ نَخلی که نیستدر مدارس طالبِ علمی که نیستدر صَوامِع(۴۵) طالبِ حِلمی(۴۶) که نیستهست ها را سوی پس افکندهاندنیست ها را طالب اند و بندهاندزآنکه کان و مَخزنِ صُنعِ(۴۷) خدانیست غیرِ نیستی در اِنجِلا(۴۸)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1378از چه نامِ برگ را کردی تو مرگ؟جادویی بین که نمودت مرگ برگهر دو چشمت بست سِحرِ صنعتشتا که جان را در چَه(۴۹) آمد رغبتشدر خیالِ او ز مکرِ کردگارجمله صحرا فوقِ چَه زَهر است و مارلاجَرَم چَه را پناهی ساخته ستتا که مرگ او را به چاه انداخته ستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4097غفلت و نِسیانِ(۵۰) بَد آموختهز آتشِ تعظیم گردد سوختههیبَتَش بیداری و فِطنَت(۵۱) دهدسَهو(۵۲) و نِسیان از دلش بیرون جهدوقتِ غارت خواب ناید خلق راتا بِنَرباید کسی زو دَلق(۵۳) راخواب چون در میرمد از بیمِ دَلقخوابِ نِسیان کی بُوَد با بیمِ حَلْق؟لاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا*، شد گواهکه بُوَد نِسیان به وجهی هم گناهآیه ای که می گوید: مؤاخذه مکن اگر فراموش کردیم، گواه آن است که فراموشی به اعتباری گناه است. زآنکه اِستِکمالِ(۵۴) تَعظیم او نکردورنه نِسیان در نیاوردی نبردگرچه نِسیان لابد و ناچار بوددر سبب ورزیدن او مختار بودکه تَهاوُن(۵۵) کرد در تعظیم هاتا که نِسیان زاد یا سَهو و خطاهمچو مستی، کو جنایت ها کندگوید او: مَعذور بودم من ز خَودگویدش لیکن سبب ای زشتکاراز تو بُد در رفتنِ آن اختیاربیخودی نآمد به خود، توش خواندیاختیارت خود نشد، توش راندیگر رسیدی مستی ای بیجهدِ توحفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ توپُشتدارت(۵۶) بودی او و عُذرخواهمن غلامِ زَلَّتِ(۵۷) مست اِلهعَفوهای جمله عالَم ذَرّهایعکسِ عَفوت، ای ز تو هر بهرهایعَفوها گفته ثَنای(۵۸) عَفو تونیست کُفوَش(۵۹) اَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا**همه بخشش ها، بخشش تو را می ستایند که هیچ همتایی ندارد. ای مردم ( از عصیان امر خدا ) خویشتن داری کنید.جانشان بخش و ز خودشان هم مَرانکام شیرینِ تواند ای کامرانرحم کن بر وی که روی تو بدیدفُرقَتِ(۶۰) تلخِ تو چون خواهد کشید؟از فِراق و هَجر(۶۱) میگویی سَخُن؟هر چه خواهی کن، ولیکن این مکنصد هزاران مرگِ تلخِ شصت تُونیست مانندِ فِراقِ روی توتلخیِ هَجر از ذُکور(۶۲) و از اِناث(۶۳)دور دار ای مُجرِمان را مُستَغاث(۶۴)بر امیدِ وصل تو مُردن خوش استتلخیِ هَجرِ تو فوقِ آتش استگَبر(۶۵) میگوید میان آن سَقَر(۶۶)چه غمم بودی گَرَم کردی نظر؟کان نظر شیرین کنندهٔ رنج هاستساحران را خونبهایِ دست و پاست* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۸۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #286… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا ۚ…… پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را (بدان) مگیر (و مورد مؤاخذه و پرس و جو قرار مده)…** قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱Quran, Sooreh Nessa(#4), Line #1يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ …..إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًااى مردم، از پروردگارتان پروا کنید، آن كه شما را از يك تن بيافريد…هر آينه خدا مراقب شماست.** قرآن کریم، سوره حج(۲۲)، آیه ۱Quran, Sooreh Haj(#22), Line #1یا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ ۚ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌاى مردم، از پروردگارتان پروا کنید، كه زلزله قيامت حادثه بزرگى است.** قرآن کریم، سوره لقمان(۳۱)، آیه ۳۳Quran, Sooreh Loghman(#31), Line #33يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَا يَجْزِي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئًا ۚإِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُای مردم! از پروردگارتان پروا کنید، و بترسید از روزی که هیچ پدری چیزی [از عذاب دوزخ را] از فرزندش دفع نمی کند، و نه هیچ فرزندی دفع کننده چیزی از [عذاب] پدر خویش است. بی تردید وعده خدا حق است، پس زندگی دنیا شما را نفریبد، و مبادا شیطان شما را به [کرم و رحمت] خدا مغرور کند.(۱) دُروگر: درودگر، نجار(۲) مِسمار: میخ(۳) لَعل: نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ، مانند یاقوت، لب معشوق(۴) تاتار: مغول(۵) خَمّار: میفروش، شرابفروش(۶) پالانی: اسب بارکش، یابو(۷) فَلّاح: کشاورز، برزگر(۸) تَمکین: قبول کردن، استعداد انسان برای ماندن در حالت تسلیم یا استعداد فضا گشایی مداوم(۹) مُنثَنی: خمیده، دوتا، در اینجا به معنی سست کار و درمانده(۱۰) صورتگر: نقاش، مجسمه ساز، تصویر ساز(۱۱) رَجیم: ملعون، مطرود(۱۲) یَمین: سوگند، قسم(۱۳) نُکول: خودداری کردن، فراموش کردن(۱۴) فضول: یاوه گو(۱۵) هَزل: شوخی، مقابل جدّی، غیر جدّی(۱۶) کَیْله: پیمانه(۱۷) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه(۱۸) وِثاق: اتاق، خرگاه(۱۹) تانَد: می تواند(۲۰) حَبْر: دانشمند، دانا(۲۱) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۲) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت(۲۳) مَهراس: نترس، فعل نهی از مصدر هراسیدن(۲۴) قُل: بگو(۲۵) اَنْصِتوا: خاموش باشید(۲۶) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است(۲۷) نَوال: عطا و بخشش(۲۸) اَبتَر: دُم بریده، ناقص، سترون(۲۹) زَهره: جرأت، شجاعت(۳۰) برگ بی برگی: سرمایه عدم تعلق، سرمایه عدم هم هویت شدگی(۳۱) باقی: جاودان(۳۲) روضه: باغ، گلستان(۳۳) بَط: مرغابی(۳۴) رُو تُرُش: اخمو، عبوس(۳۵) مُستَعِد: کسی که آماده برای کاری است، آماده، بااستعداد(۳۶) لا تَیْأَسُوا: نا امید نشوید(۳۷) عَسی': شاید، ممکن است(۳۸) طَرف: پلک چشم(۳۹) طوبی': درخت بهشتی، پاکیزه، پاکیزگی(۴۰) حَبَّذا: خوشا، چه نیکو است این(۴۱) راد: حکیم، فرزانه، دانشمند، جوانمرد(۴۲) جَنّات: جمع جنّت به معنی بهشت (۴۳) پرده غَفلات: پرده پندار یا پرده هم هویت شدگی ها(۴۴) مَغارِس: جمع مَغرِس به معنی قلمستان و جای نهالکاری(۴۵) صَوامِع: جمع صومعه، دیرها(۴۶) حِلم: بردباری، شکیبایی(۴۷) صُنع: آفرینش(۴۸) اِنجِلا: مخفف اِنجِلاء به معنی روشن و آشکار شدن(۴۹) چَه: مخفف چاه(۵۰) نِسیان: فراموشی(۵۱) فِطنَت: زیرکی و هوشیاری(۵۲) سَهو: خطا، اشتباه غیرعمدی، غفلت(۵۳) دَلق: خرقه، پوستین، جامۀ درویشی(۵۴) اِستِکمال: به کمال رساندن، کامل کردن، تمام کردن(۵۵) تَهاوُن: سستی و سهلانگاری(۵۶) پُشتدار: پشتیبان، حامی(۵۷) زَلَّت: لغزش(۵۸) ثَنا: مدح، ستایش(۵۹) کُفو: همتا، نظیر(۶۰) فُرقَت: فراق، جدایی(۶۱) هَجر: دوری، هجران(۶۲) ذُکور: جمع ذَکَر به معنی جنس مذکر(۶۳) اِناث: جمع اُنثی' به معنی جنس مؤنث(۶۴) مُستَغاث: فریاد رس(۶۵) گَبر: کافر(۶۶) سَقَر: جهنم، آتش دردهای من ذهنی************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1429, Divan e Shamsنه آن بیبهره دلدارم که از دلدار بگریزمنه آن خنجر به کف دارم کزین پیکار بگریزممنم آن تخته که با من دروگر کارها داردنه از تیشه زبون گردم نه از مسمار بگریزممثال تخته بیخویشم خلاف تیشه نندیشمنشایم جز که آتش را گر از نجار بگریزمچو سنگم خوار و سرد ار من به لعلی کم سفر سازمچو غارم تنگ و تاری گر ز یار غار بگریزمنیابم بوس شفتالو چو بگریزم ز بیبرگینبویم مشک تاتاری گر از تاتار بگریزماز آن از خود همیرنجم که من هم در نمیگنجمسزد چون سر نمیگنجد گر از دستار بگریزمهزاران قرن می باید که این دولت به پیش آیدکجا یابم دگربارش اگر این بار بگریزمنه رنجورم نه نامردم که از خوبان بپرهیزمنه فاسد معدهای دارم که از خمار بگریزمنیم بر پشت پالانی که در میدان سپس مانمنیم فلاح این ده من که از سالار بگریزمهمیگویم دلا بس کن دلم گوید جواب منکه من در کان زر غرقم چرا ز ایثار بگریزممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1197ای دهندهٔ قوت و تمکین و ثباتخلق را زین بیثباتی ده نجاتاندر آن کاری که ثابت بودنی ستقایمی ده نفس را که منثنی ستصبرشان بخش و کفهٔ میزان گرانوارهانشان از فن صورتگرانوز حسودی بازِشان خر ای کریمتا نباشند از حسد دیوِ رجیممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1211گر نکردی شرع افسونی لطیفبر دریدی هر کسی جسم حریفشرع بهر دفع شر رایی زنددیو را در شیشهٔ حجت کنداز گواه و از یمین و از نکولتا به شیشه در رود دیوِ فضولمثل میزانی که خشنودی دو ضدجمع میآید یقین در هزل و جدشرع چون کیله و ترازو دان یقینکه بدو خصمان رهند از جنگ و کینمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1535, Divan e Shamsکنون پندار مردم آشتی کنکه در تسلیم ما چون مردگانیممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیش آن خورشید چون جست از کمیناین چنین جانی چه درخورد تن استهین بشو ای تن از این جان هر دو دستای تن گشته وثاق جان بس استچند تاند بحر در مشکی نشستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی میکنیمتصل چون شد دلت با آن عدنهین بگو مهراس از خالی شدنامر قل زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست اینانصتوا یعنی که آبت را به لاغهین تلف کم کن که لبخشک ست باغمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456انصتوا را گوش کن خاموش باشچون زبان حق نگشتی گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1742چونکه عاشق اوست تو خاموش باشاو چو گوش ات می کشد تو گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2726انصتوا بپذیر تا بر جان توآید از جانان جزای انصتوامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3927مرگ بی مرگی بود ما را حلالبرگ بی برگی بود ما را نوالظاهرش مرگ و به باطن زندگیظاهرش ابتر نهان پایندگیدر رحم زادن جنین را رفتن استدر جهان او را ز نو بشکفتن استچون مرا سوی اجل عشق و هواستنهی لا تلقوا بايدیکم مراستاز آنرو که من شیفته و عاشق مرگ هستم، پس نهی سوره بقره « و خودرا با دست خود به هلاکت میفکنید » متوجه من است. قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۹۵Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #195وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (١٩٥)در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.سنایی، دیوان اشعار، قصاید، شماره ۱۲۶Sanaee Poem(Qasaayed)# 126, Divan e Ashaarپای این مردان نداری جامهٔ ایشان مپوشبرگ بیبرگی نداری لاف درویشی مزنسنایی، دیوان اشعار، قصاید، شماره ۱۴۴Sanaee Poem(Qasaayed)# 144, Divan e Ashaarزهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکنپنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1378برگ بی برگی تو را چون برگ شدجان باقی یافتی و مرگ شدچون تو را غم شادی افزودن گرفتروضهٔ جانت گل و سوسن گرفتآنچه خوف دیگران آن امن توستبط قوی از بحر و مرغ خانه سستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4760چونکه بر وی سرد گشتی این نهادجوش کردی گرم چشمهٔ اتحادچونکه با بیبرگی غربت بساختبرگ بیبرگی به سوی او بتاختخوشههای فکرتش بیکاه شدشبروان را رهنما چون ماه شدای بسا طوطی گویای خمشای بسا شیرینروان رو ترشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 982گفت آن یعقوب با اولاد خویشجستن یوسف کنید از حد بیشهر حس خود را درین جستن به جدهر طرف رانید شکل مستعدگفت از روح خدا لا تیأسواهمچو گم کرده پسر رو سو به سواو گفت: از رحمت خدا نومید مشوید و مانند کسی که فرزندی گم کرده است به هر سو بروید و تلاش کنید. از ره حس دهان پرسان شویدگوش را بر چار راه آن نهیدهر کجا بوی خوش آید بو بریدسوی آن سر کاشنای آن سریدهر کجا لطفی ببینی از کسیسوی اصل لطف ره یابی عسیاین همه خوش ها ز دریایی ست ژرفجزو را بگذار و بر کل دار طرفجنگ های خلق بهر خوبی استبرگ بی برگی نشان طوبی استخشم های خلق بهر آشتی ستدام راحت دایما بیراحتی ستهر زدن بهر نوازش را بودهر گله از شکر آگه میکندبوی بر از جزو تا کل ای کریمبوی بر از ضد تا ضد ای حکیمجنگ ها می آشتی آرد درستمارگیر از بهر یاری مار جستبهر یاری مار جوید آدمیغم خورد بهرِ حریف بیغمیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1356اول صف بر کسی ماند به کامکو نگیرد دانه بیند بند دامحبذا دو چشم پایان بین رادکه نگه دارند تن را از فسادآن ز پایاندید احمد بود کودید دوزخ را همینجا مو به مودید عرش و کرسی و جنات راتا درید او پردهٔ غفلات راگر همیخواهی سلامت از ضررچشم ز اول بند و پایان را نگرتا عدم ها را ببینی جمله هستهست ها را بنگری محسوس پستاین ببین باری که هر کش عقل هستروز و شب در جست و جوی نیست استدر گدایی طالب جودی که نیستبر دکان ها طالب سودی که نیستدر مزارع طالب دخلی که نیستدر مغارس طالب نخلی که نیستدر مدارس طالب علمی که نیستدر صوامع طالب حلمی که نیستهست ها را سوی پس افکندهاندنیست ها را طالب اند و بندهاندزآنکه کان و مخزن صنع خدانیست غیرِ نیستی در انجلامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1378از چه نام برگ را کردی تو مرگجادویی بین که نمودت مرگ برگهر دو چشمت بست سحرِ صنعتشتا که جان را در چه آمد رغبتشدر خیال او ز مکرِ کردگارجمله صحرا فوق چه زهر است و مارلاجرم چه را پناهی ساخته ستتا که مرگ او را به چاه انداخته ستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4097غفلت و نسیان بد آموختهز آتش تعظیم گردد سوختههیبتش بیداری و فطنت دهدسهو و نسیان از دلش بیرون جهدوقت غارت خواب ناید خلق راتا بنرباید کسی زو دلق راخواب چون در میرمد از بیم دلقخواب نسیان کی بود با بیم حلقلاتؤاخذ ان نسینا* شد گواهکه بود نسیان به وجهی هم گناهآیه ای که می گوید: مؤاخذه مکن اگر فراموش کردیم، گواه آن است که فراموشی به اعتباری گناه است. زآنکه استکمال تعظیم او نکردورنه نسیان در نیاوردی نبردگرچه نسیان لابد و ناچار بوددر سبب ورزیدن او مختار بودکه تهاون کرد در تعظیم هاتا که نسیان زاد یا سهو و خطاهمچو مستی کو جنایت ها کندگوید او معذور بودم من ز خودگویدش لیکن سبب ای زشتکاراز تو بد در رفتن آن اختیاربیخودی نآمد به خود توش خواندیاختیارت خود نشد توش راندیگر رسیدی مستی ای بیجهد توحفظ کردی ساقی جان عهد توپشتدارت بودی او و عذرخواهمن غلام زلت مست الهعفوهای جمله عالم ذرهایعکس عفوت ای ز تو هر بهرهایعفوها گفته ثنای عفو تونیست کفوش ایها الناس اتقوا**همه بخشش ها، بخشش تو را می ستایند که هیچ همتایی ندارد. ای مردم ( از عصیان امر خدا ) خویشتن داری کنید.جانشان بخش و ز خودشان هم مرانکام شیرین تواند ای کامرانرحم کن بر وی که روی تو بدیدفرقت تلخ تو چون خواهد کشیداز فراق و هجر میگویی سخنهر چه خواهی کن ولیکن این مکنصد هزاران مرگ تلخ شصت تونیست مانند فراق روی توتلخی هجر از ذکور و از اناثدور دار ای مجرِمان را مستغاثبر امید وصل تو مردن خوش استتلخی هجر تو فوق آتش استگبر میگوید میان آن سقرچه غمم بودی گرم کردی نظرکان نظر شیرین کنندهٔ رنج هاستساحران را خونبهای دست و پاست* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۸۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #286… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا ۚ…… پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را (بدان) مگیر (و مورد مؤاخذه و پرس و جو قرار مده)…** قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۱Quran, Sooreh Nessa(#4), Line #1يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ …..إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًااى مردم، از پروردگارتان پروا کنید، آن كه شما را از يك تن بيافريد…هر آينه خدا مراقب شماست.** قرآن کریم، سوره حج(۲۲)، آیه
view more