برنامه صوتی شماره ۷۳۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۸ ـ ۳ مهرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2099, Divan e Shamsچند نَظّاره(۱) جهان کردن؟آب را زیرِ کَه نهان کردن؟رنج گوید که: گنج آوردمرنج را باید امتحان کردنآنکه از شیر خون روان کردستشیر داند(۲) ز خون روان کردنآسمان را چو کرد همچون خاکخاک را داند آسمان کردنبعد ازین شیوهٔ دگر گیرمچند بیگارِ(۳) دیگران کردن؟تیز برداشتی(۴) تو ای مطرباین به آهستگی توان کردناین گران زخمهیی است، نتوانیمرقص بر پردهٔ گران(۵) کردنیک دو ابریشمک(۶) فروتر گیرتا توانیم فهمِ آن کردناندک اندک ز کوه سنگ کشندنتوان کوه را کشان کردن(۷)تا نبینند جانِ جانها راکی توان سَهل ترکِ جان کردنبنما(۸) ای ستاره کاندر ریگ(۹)نتوان راه بینشان کردنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1524, Divan e Shamsچو آب آهسته زیرِ کَه(۱۰) درآیمبه ناگه کوه را چون کَه رُبایم(چو آب آهسته زیرِ کَه درآیمبه ناگه خرمنِ کَه دررُبایم)چِکَم از ناودان من قطره قطرهچو طوفان من خرابِ(۱۱) صد سَرایمسَرا چه بْوَد؟ فلک را برشکافمز بیصبری قیامت را نپایم(۱۲)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیش آن خورشید چون جست از کَمین(۱۳)این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟هین بشو ای تن از این جان هر دو دستای تنِ گشته وِثاقِ(۱۴) جان، بس استچند تانَد(۱۵) بحر در مَشکی نشست؟مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shamsهر لحظه و هر ساعت یک شیوه(۱۶) نو آردشیرین تر و نادرتر زان شیوه پیشینشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 838چشم ها و گوش ها را بستهاندجز مر آنها را که از خود رَستهاندجز عنایت که گشاید چشم را؟جز محبّت که نشاند خشم را؟جهدِ بی توفیق خود کس را مباددر جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد(۱۷)الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1272ما چو کشتیها بهم بر میزنیمتیره چشمیم و در آب روشنیمای تو در کشتی تن رفته به خوابآب را دیدی نگر در آبِ آبآب را آبی ست کو میرانَدَشروح را روحی ست کو میخواندشحافظ، دیوان اشعار، غزل شماره ۱۴۴Hafez Poem(Qazal)# 144, Divan e Ashaarبیا که چاره ذوقِ حضور و نظمِ اموربه فیض بخشیِ اهلِ نظر توانی کردولی تو تا لبِ معشوق و جام می خواهیطمع مدار که کارِ دگر توانی کرددلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابیچو شمع خنده زنان ترکِ سَر توانی کردمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1663, Divan e Shamsنو به نو هر روز باری می کشموین بلا از بهرِ کاری می کشمزحمتِ سرما و برفِ ماهِ دیبر امیدِ نوبهاری می کشمپیش آن فربه کنِ هر لاغریاین چنین جسمِ نزاری(۱۸) می کشماز دو صد شهرم اگر بیرون کنندبهرِ عشقِ شهریاری می کشمگر دُکان و خانهام ویران شودبر وفایِ لاله زاری می کشمعشقِ یزدان بس حصاری محکمسترختِ جان اندر حصاری می کشمنازِ هر بیگانه سنگین دلیبهرِ یاری، بردباری می کشمبهرِ لعلش(۱۹) کوه و کانی(۲۰) می کَنَمبهر آن گل بارِ خاری می کشمبهرِ آن دو نرگسِ مخمورِ(۲۱) اوهمچو مخموران خُماری(۲۲) می کشمبهرِ صیدی کاو نمیگنجد به دامدام و داهولِ(۲۳) شکاری می کشمگفت: این غم تا قیامت می کشی؟می کشم ای دوست، آری، می کشمسینه غار و شمسِ تبریزیست یارسُخره(۲۴) بهرِ یارِ غاری(۲۵) می کشممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shamsزخم پذیر و پیش رو، چون سپرِ شجاعتیگوش به غیرِ زه مده تا چو کمان خَمانَمَتاز حدِ خاک تا بشر چند هزار منزلستشهر به شهر بردمت، بر سرِ ره نَمانَمَت(۲۶)هیچ مگو و کف مکن، سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن زانکه همی پزانمتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2550پارهدوزی میکنی اندر دکانزیرِ این دُکّانِ تو، مدفون دو کانهست این دکّان کِرایی، زود باشتیشه بستان و تَکَش(۲۷) را میتراشتا که تیشه ناگهان بر کان نهیاز دکان و پارهدوزی وا رهیپارهدوزی چیست؟ خوردِ آب و نانمیزنی این پاره بر دَلقِ(۲۸) گرانهر زمان میدَرَّد این دَلقِ تنتپاره بر وی میزنی زین خوردنتای ز نسلِ پادشاهِ کامیاربا خود آ، زین پارهدوزی ننگ دارپارهای بر کَن ازین قعرِ دکانتا برآرد سر به پیشِ تو دو کانپیش از آن کین مهلتِ خانهٔ کِری(۲۹)آخر آید، تو نخورده زو بَریپس تو را بیرون کند صاحب دکانوین دکان را بر کَنَد از روی کانتو ز حسرت، گاه بر سر میزنیگاه ریشِ خامِ خود بر میکنیکای دریغا آنِ من بود این دکانکور بودم، بر نخوردم زین مکانای دریغا بودِ ما را برد بادتا ابد یا حَسْرَتا شد لِلْعِباددریغا که دار و ندار ما را باد فنا با خود برد. و در این حال است که بندگان عاصی باید تا ابد حسرت بخورندقرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ٣٠Quran, Sooreh Yasin(#36), Line #30يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ.اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخرهاش كردند.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2543عاقبت این خانه خود ویران شودگنج از زیرش یقین عُریان شودلیک آنِ تو نباشد، زآنکه روحمزدِ ویران کردنستش آن فُتوح(۳۰)چون نکرد آن کار، مزدش هست؟ لالَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعی'قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹Quran, Sooreh Najm(#53), Line #39وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰو اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهره ای] نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4226عقل، لرزان از اجل و آن عشق، شوخسنگ کی ترسد ز باران چون کلوخ؟از صِحافِ(۳۱) مثنوی این پنجم استبر بُروجِ(۳۲) چرخِ جان، چون اَنجُم(۳۳) استره نیابد از ستاره هر حواسجز که کشتیبانِ اِستارهشناسجز نظاره نیست قِسمِ دیگراناز سُعودش غافلند و از قِرانآشنایی گیر شب ها تا به روزبا چنین اِستارهای دیوسوزهر یکی در دفعِ دیوِ بدگُمانهست نفتانداز(۳۴) قلعهٔ آسماناختران با دیو همچون عقرب استمشتری را او وَلیُّ الاَقرَبست(۳۵)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 590گر گریزی بر امیدِ راحتیز آن طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کُنجی بی دَد و بی دام نیستجز به خلوت گاهِ حق، آرام نیستکنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیرنیست بی پامُزد(۳۶) و بی دَقُّ الحَصیر(۳۷)والله ار سوراخِ موشی در رویمبتلای گربه چنگالی شویآدمی را فَرْبِهی هست از خیالگر خیالاتش بود صاحبجمالور خیالاتش نماید ناخوشیمیگدازد همچو موم از آتشیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دیدِ دوست استچونکه دیدِ دوست نبود کور بهدوست کو باقی نباشد دور بهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 812آدمی دید است باقی گوشت و پوستهرچه چشمش دیده است آن چیز اوستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 826دیدهای کو از عدم آمد پدیدذاتِ هستی را همه مَعدوم دیدحافظ، دیوان اشعار، غزل شماره ۷Hafez Poem(Qazal)# 7, Divan e Ashaarعَنقا(۳۸) شکارِ کس نشود دام بازچینکانجا همیشه باد به دست است دام رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3135یونس ات در بَطنِ(۳۹) ماهی پخته شدمَخلَصَش(۴۰) را نیست از تسبیح، بُد(۴۱)گر نبودی او مُسَبِّح(۴۲)، بَطنِ نُون(۴۳)حبس و زندانش بُدی تا يُبْعَثُون*او به تسبیح از تنِ ماهی بجَستچیست تسبیح؟ آیتِ روزِ اَلَستگر فراموشت شد آن تسبیحِ جانبشنو این تسبیح های ماهیانهر که دید الله را، اللهی استهر که دید آن بحر را، آن ماهی استاین جهان دریاست و تن، ماهیّ و روحیونسِ مَحجوب از نورِ صَبوح(۴۴)* قرآن کریم، سوره صافّات(۳۷)، آیه ۱۴۳،۱۴۴Quran, Sooreh Saffat(#37), Line #143,144فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَپس اگر نه از تسبيحگويان مىبودلَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَتا روز قيامت در شكم ماهى مىماند.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3466سَروری چون شد دِماغت(۴۵) را نَدیمهر که بشکستت، شود خَصمِ قدیمچون خِلافِ خویِ تو گوید کسیکینهها خیزد تو را با او بسیکه مرا از خوی من بر میکَنَدمر مرا شاگرد و تابع می کندچون نباشد خویِ بد محکم شدهکی فروزد از خِلاف، آتشکده؟با مخالف او مدارایی کنددر دلِ او، خویش را جایی کندزآن که خویِ بَد بگشتست استوارمورِ شهوت شد ز عادت همچو مارمارِ شهوت را بکش در ابتداوَر نه اینک گشت مارت اژدهالیک هر کس مور بیند مارِ خویشتو ز صاحبدل کن اِستِفسارِ(۴۶) خویشتا نشد زر مس، نداند من مِسَمتا نشد شه دل، نداند مُفلسمخدمتِ اِکسیر(۴۷) کن مِسوار توجور میکش ای دل از دلدارِ توکیست دلدار؟ اهلِ دل نیکو بدانکه چو روز و شب، جَهانند از جهانعیب کم گو بندهٔ الله رامُتَّهم کم کن به دزدی شاه رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 786هر که سازد زین جهان، آبِ حیاتزُوتَرَش از دیگران آید مَمات(۴۸)**دیدهٔ دل کو به گَردون بنگریستدید کاینجا هر دَمی میناگری(۴۹) ستقلبِ اَعیان(۵۰) ست و اِکسیری(۵۱) مُحیطاِئتِلافِ(۵۲) خرقهٔ تن بی مَخیط(۵۳)تو از آن روزی که در هست آمدیآتشی، یا باد، یا خاکی بُدیگر بر آن حالت تو را بودی بقاکَی رسیدی مر تو را این ارتقا؟از مُبدِّل(۵۴)، هستیِ اول نماندهستیِ بهتر به جایِ آن نشاند** حدیثاِياكُمْ وَ مُجالَسَةَ الـْمَوتی. قیلَ وَ مَن هُم؟ قالَ الـْاَغْنِياءُبپرهیزید از نشست و برخاست با مردگان. پرسیدند: مردگان کیانند؟ فرمود: توانگرانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم ، بیت ۸۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 842زین بدن اندر عذابی ای بشرمرغِ رُوحت بسته با جنسی دگرروح، بازست و طَبایِع(۵۵) زاغ هادارد از زاغان و جُغدان داغ هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 931گاو باشی، شیر گَردی نزدِ اوگر تو با گاوی خوشی، شیری مَجُومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1160دل مَدُزد از دلربایِ روح بخشکه سوارت می کند بر پشتِ رَخش(۵۶)سر مَدُزد از سرفرازِ تاج دِهکو ز پایِ دل گشاید صد گرهبا که گویم؟ در همه دِه زنده کو؟سویِ آبِ زندگی پُوینده(۵۷) کو؟تو به یک خواری گریزانی ز عشقتو بجز نامی چه می دانی ز عشق؟عشق را صد ناز و اِستِکبار(۵۸) هستعشق با صد ناز می آید به دستعشق چون وافی(۵۹) ست ، وافی می خرددر حریفِ(۶۰) بی وفا می ننگردمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 954, Divan e Shams هزار گونه کجا خَستتان(۶۱) به زیرِ سجودکجا نظر که بدانید تیغ یا سپرید؟هزار حرف به بیگار گفتم و مقصودبه هر دمی ز شما خُفیِه تر(۶۲)، چه بیهنرید؟هنر چو بیهنری آمد اندرین درگاههنروران، ز چه شادیت؟ چون نه زین نفریدهمه حیات در اینست کِاذْبَحُوا بَقَره(۶۳)***چو عاشقانِ حیاتید، چون پَسِ بَقَرید؟هزار شیر تو را بندهاند چه بوَد گاو؟هزار تاجِ زر آمد چه در غمِ کمرید؟چو شب خَطیبِ تو ماهست بر چنین منبراگر نه فهم تباهست از چه در سَمَرید(۶۴)؟*** قرآن کریم، سوره (۲)بقره، آیه ۶۷Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #67«…إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً…»« ... خدا به شما فرمان می دهد گاوی را ذبح کنید ... »(۱) نَظّاره کردن: تماشا کردن، نگاه کردن(۲) دانستن: توانستن(۳) بیگار: کار بی مزد و اُجرت(۴) تیز رفتن: تند و با شتاب رفتن(۵) گران: عمیق، سنگین(۶) ابریشم: تارهای ساز، سیمِ ساز، یک دو ابریشمک یعنی یکی دو پرده(۷) کشان کردن: کشیدن، حمل کردن(۸) نمایاندن: نشان دادن، آشکار ساختن(۹) ریگ: شن زار، ریگستان(۱۰) کَه: مخفف کاه(۱۱) خراب: مایه خرابی(۱۲) پاییدن: منتظر شدن، چشم به راه بودن(۱۳) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه(۱۴) وِثاق: اتاق، خرگاه(۱۵) تانَد: می تواند(۱۶) شیوه: راه و روش(۱۷) سَداد: راستی و درستی(۱۸) نَزار: بیجان، ضعیف (۱۹) لَعل: لب معشوق، سخن معشوق، هوشیاری یا گنج حضور(۲۰) کان: معدن، سرچشمه(۲۱) مَخمور: مست، خمارآلوده(۲۲) خُمار: سر درد و کسالتی که از کم خوردن شراب به وجود می آید، دردهای من ذهنی(۲۳) دامِ داهول: علامتی که صیّادان در صحرا نزدیک دام نصب می کنند تا جانوران برمند و در دام افتند.(۲۴) سُخره کردن: ریشخند زدن، مسخره کردن(۲۵) یارِ غار: کنایه از دوست نزدیک و صمیمی(۲۶) نَمانَمَت: نگذارم تو را، اشاره به تکامل انسان است، از جمادی به نبات، از نبات به حیوانی و…(۲۷) تَک: ته، قعر، عمق(۲۸) دلق: خرقه، پوستین، جامۀ درویشی، لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن میکنند(۲۹) کِری: کِری'، کرایه ای(۳۰) فُتوح: گشایش(۳۱) صِحاف: جمع صحیفه، دفترها، کتاب ها(۳۲) بُروج: برج ها(۳۳) اَنجُم: ستارگان، اختران، جمع نَجم(۳۴) نفتانداز: کسی که آتش می بارد(۳۵) وَلیُّ الاَقرَب: نزدیک ترین دوست(۳۶) پامُزد: مزدی که از زحمت پا به دست آید، اجرت قاصد(۳۷) دَقُّ الحَصیر: بوریا کوبی، نوعی مهمانی برای خانه نو، در اینجا کنایه از تکلیف و زحمت(۳۸) عَنقا: سیمرغ(۳۹) بَطن: شکم(۴۰) مَخلَص: محل خلاصی، راه خلاص و گریزگاه(۴۱) بُد: چاره(۴۲) مُسَبِّح: تسبیح کننده(۴۳) نُون: ماهی(۴۴) صَبوح: سپیده دم، بامداد(۴۵) دِماغ: مغز(۴۶) اِستِفسار: پرسش، سئوال کردن(۴۷) اِکسیر: کیمیا، جوهری که تصور میشد میتواند ماهیت جسمی را تغییر دهد(۴۸) مَمات: زمان مرگ(۴۹) میناگری: نقاشی و تزئین فلزاتی چون طلا و نقره، در اینجا به معنی ظرافت در آفرینش(۵۰) اَعیان: جمع عَین به معنی ذات و نفس(۵۱) اِکسیر: جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر می دهد. دراصلاحِ صوفیان، حضرت حق تعالی است که ماهیت آدمیان را تغییر میدهد.(۵۲) اِئتِلاف: پیوستگی، وحدت(۵۳) مَخیط: جامه دوخته شده(۵۴) مُبدِّل: تبدیل کننده(۵۵) طَبایِع: جمع طَبع، چهار عنصر آب، آتش، باد و خاک(۵۶) رَخش: اسب اصیل، اسب رستم(۵۷) پُوییدن: حرکت کردن، دویدن(۵۸) اِستِکبار: تکبر کردن(۵۹) وافی: وفادار(۶۰) حریف: در اینجا به معنی رفیق و همراه است.(۶۱) خَستن: آزرده کردن، زخمی کردن(۶۲) خُفیِه: پنهان، نهفته(۶۳) کِاذْبَحُوا بَقَره: گاوی قربانی کنید(۶۴) سَمَر: قصه و افسانه که در شب بگویند، در اینجا به معنی توهم من ذهنی************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2099, Divan e Shamsچند نظاره جهان کردنآب را زیرِ که نهان کردنرنج گوید که گنج آوردمرنج را باید امتحان کردنآنکه از شیر خون روان کردستشیر داند ز خون روان کردنآسمان را چو کرد همچون خاکخاک را داند آسمان کردنبعد ازین شیوهٔ دگر گیرمچند بیگارِ دیگران کردنتیز برداشتی تو ای مطرباین به آهستگی توان کردناین گران زخمهیی است نتوانیمرقص بر پردهٔ گران کردنیک دو ابریشمک فروتر گیرتا توانیم فهم آن کردناندک اندک ز کوه سنگ کشندنتوان کوه را کشان کردنتا نبینند جان جانها راکی توان سهل ترک جان کردنبنما ای ستاره کاندر ریگنتوان راه بینشان کردنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1524, Divan e Shamsچو آب آهسته زیرِ که درآیمبه ناگه کوه را چون که ربایم(چو آب آهسته زیرِ که درآیمبه ناگه خرمن که درربایم)چکم از ناودان من قطره قطرهچو طوفان من خراب صد سرایمسرا چه بود فلک را برشکافمز بیصبری قیامت را نپایممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیش آن خورشید چون جست از کمیناین چنین جانی چه درخورد تن استهین بشو ای تن از این جان هر دو دستای تن گشته وِثاق جان بس استچند تاند بحر در مشکی نشستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shamsهر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آردشیرین تر و نادرتر زان شیوه پیشینشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 838چشم ها و گوش ها را بستهاندجز مر آنها را که از خود رستهاندجز عنایت که گشاید چشم راجز محبت که نشاند خشم راجهد بی توفیق خود کس را مباددر جهان والله اعلم بالسدادالهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1272ما چو کشتیها بهم بر میزنیمتیره چشمیم و در آب روشنیمای تو در کشتی تن رفته به خوابآب را دیدی نگر در آب آبآب را آبی ست کو میراندشروح را روحی ست کو میخواندشحافظ، دیوان اشعار، غزل شماره ۱۴۴Hafez Poem(Qazal)# 144, Divan e Ashaarبیا که چاره ذوق حضور و نظمِ اموربه فیض بخشی اهل نظر توانی کردولی تو تا لب معشوق و جام می خواهیطمع مدار که کارِ دگر توانی کرددلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابیچو شمع خنده زنان ترک سر توانی کردمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1663, Divan e Shamsنو به نو هر روز باری می کشموین بلا از بهر کاری می کشمزحمت سرما و برف ماه دیبر امید نوبهاری می کشمپیش آن فربه کن هر لاغریاین چنین جسم نزاری می کشماز دو صد شهرم اگر بیرون کنندبهر عشق شهریاری می کشمگر دکان و خانهام ویران شودبر وفای لاله زاری می کشمعشق یزدان بس حصاری محکمسترخت جان اندر حصاری می کشمنازِ هر بیگانه سنگین دلیبهر یاری بردباری می کشمبهر لعلش کوه و کانی می کنمبهر آن گل بارِ خاری می کشمبهر آن دو نرگس مخمورِ اوهمچو مخموران خماری می کشمبهر صیدی کاو نمیگنجد به دامدام و داهول شکاری می کشمگفت این غم تا قیامت می کشیمی کشم ای دوست آری می کشمسینه غار و شمس تبریزیست یارسخره بهر یار غاری می کشممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 322, Divan e Shamsزخم پذیر و پیش رو چون سپرِ شجاعتیگوش به غیرِ زه مده تا چو کمان خمانمتاز حد خاک تا بشر چند هزار منزلستشهر به شهر بردمت بر سرِ ره نمانمتهیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن زانکه همی پزانمتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2550پارهدوزی میکنی اندر دکانزیرِ این دکان تو مدفون دو کانهست این دکان کرایی زود باشتیشه بستان و تکش را میتراشتا که تیشه ناگهان بر کان نهیاز دکان و پارهدوزی وا رهیپارهدوزی چیست خورد آب و نانمیزنی این پاره بر دلق گرانهر زمان میدرد این دلق تنتپاره بر وی میزنی زین خوردنتای ز نسل پادشاه کامیاربا خود آ زین پارهدوزی ننگ دارپارهای بر کن ازین قعر دکانتا برآرد سر به پیش تو دو کانپیش از آن کین مهلت خانهٔ کریآخر آید تو نخورده زو بریپس تو را بیرون کند صاحب دکانوین دکان را بر کند از روی کانتو ز حسرت گاه بر سر میزنیگاه ریش خام خود بر میکنیکای دریغا آن من بود این دکانکور بودم بر نخوردم زین مکانای دریغا بود ما را برد بادتا ابد یا حسرتا شد للعباددریغا که دار و ندار ما را باد فنا با خود برد. و در این حال است که بندگان عاصی باید تا ابد حسرت بخورندقرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ٣٠Quran, Sooreh Yasin(#36), Line #30يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ.اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنكه مسخرهاش كردند.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2543عاقبت این خانه خود ویران شودگنج از زیرش یقین عریان شودلیک آن تو نباشد زآنکه روحمزد ویران کردنستش آن فتوحچون نکرد آن کار مزدش هست لالیس للانسان الا ما سعیقرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹Quran, Sooreh Najm(#53), Line #39وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰو اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهره ای] نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4226عقل لرزان از اجل و آن عشق شوخسنگ کی ترسد ز باران چون کلوخاز صحاف مثنوی این پنجم استبر بروج چرخ جان چون انجم استره نیابد از ستاره هر حواسجز که کشتیبان استارهشناسجز نظاره نیست قسم دیگراناز سعودش غافلند و از قرانآشنایی گیر شب ها تا به روزبا چنین استارهای دیوسوزهر یکی در دفع دیوِ بدگمانهست نفتانداز قلعهٔ آسماناختران با دیو همچون عقرب استمشتری را او ولی الاقربستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 590گر گریزی بر امید راحتیز آن طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کنجی بی دد و بی دام نیستجز به خلوت گاه حق آرام نیستکنج زندان جهان ناگزیرنیست بی پامزد و بی دق الحصیروالله ار سوراخ موشی در رویمبتلای گربه چنگالی شویآدمی را فربهی هست از خیالگر خیالاتش بود صاحبجمالور خیالاتش نماید ناخوشیمیگدازد همچو موم از آتشیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دید دوست استچونکه دید دوست نبود کور بهدوست کو باقی نباشد دور بهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 812آدمی دید است باقی گوشت و پوستهرچه چشمش دیده است آن چیز اوستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 826دیدهای کو از عدم آمد پدیدذات هستی را همه معدوم دیدحافظ، دیوان اشعار، غزل شماره ۷Hafez Poem(Qazal)# 7, Divan e Ashaarعنقا شکارِ کس نشود دام بازچینکانجا همیشه باد به دست است دام رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3135یونس ات در بطن ماهی پخته شدمخلصش را نیست از تسبیح بدگر نبودی او مسبح بطن نونحبس و زندانش بدی تا يبعثون*او به تسبیح از تن ماهی بجستچیست تسبیح آیت روزِ الستگر فراموشت شد آن تسبیح جانبشنو این تسبیح های ماهیانهر که دید الله را اللهی استهر که دید آن بحر را آن ماهی استاین جهان دریاست و تن ماهی و روحیونس محجوب از نورِ صبوح(۴۴)* قرآن کریم، سوره صافّات(۳۷)، آیه ۱۴۳،۱۴۴Quran, Sooreh Saffat(#37), Line #143,144فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَپس اگر نه از تسبيحگويان مىبودلَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَتا روز قيامت در شكم ماهى مىماند.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3466سروری چون شد دماغت را ندیمهر که بشکستت، شود خصم قدیمچون خلاف خوی تو گوید کسیکینهها خیزد تو را با او بسیکه مرا از خوی من بر میکندمر مرا شاگرد و تابع می کندچون نباشد خوی بد محکم شدهکی فروزد از خلاف آتشکدهبا مخالف او مدارایی کنددر دل او خویش را جایی کندزآن که خوی بد بگشتست استوارمور شهوت شد ز عادت همچو مارمار شهوت را بکش در ابتداور نه اینک گشت مارت اژدهالیک هر کس مور بیند مارِ خویشتو ز صاحبدل کن استفسارِ خویشتا نشد زر مس نداند من مسمتا نشد شه دل نداند مفلسمخدمت اکسیر کن مسوار توجور میکش ای دل از دلدارِ توکیست دلدار اهل دل نیکو بدانکه چو روز و شب جهانند از جهانعیب کم گو بندهٔ الله رامتهم کم کن به دزدی شاه رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۸۶R
view more