برنامه صوتی شماره ۷۲۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۸ ـ ۲۰ شهریورPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1255, Divan e Shamsاندک اندک راه زد سیم و زرشمرگ و جَسکِ(۱) نو فتاد اندر سرشعشق گردانید با او پوستین(۲)میگریزد خواجه از شور و شرشاندک اندک روی سرخش زرد شداندک اندک خشک شد چشمِ تَرَشوسوسه و اندیشه بر وی در گشادراند عشقِ لااُبالی(۳) از درشاندک اندک شاخ و برگش خشک گشتچون بریده شد رگِ بیخ آورش(۴)اندک اندک دیو شد لاحَول گو(۵)سست شد در عاشقی بال و پرشاندک اندک گشت صوفی خرقه دوزرفت وجد و حالتِ خرقه درشعشق داد و دل برین عالم نهاددر برش زین پس نیاید دلبرشزان همی جنباند سر او سست سستکآمد اندر پا و افتاد اکثرشبهرِ او پُر میکنم من ساغریگر بنوشد برجهاند ساغرشدستها زان سان برآرد کآسمانبشنود آوازِ الله اکبرشمیر(۶) ما سیرست زین نکته و ملولدرکشان اندر حدیثِ دیگرشکشتۀ عشقم، نترسم از امیرهر که شد کشته چه خوف از خنجرش؟بتّرینِ مرگها بیعشقی استبر چه میلرزد صدف؟ بر گوهرشبرگها لرزان ز بیمِ خشکی اندتا نگردد خشک شاخِ اَخضَرش(۷)در تکِ دریا گریزد هر صدفتا بِنرُبایند گوهر از بَرَشچون ربودند از صدف دانۀ گهربعد از آن چه آبِ خوش، چه آذرش(۸)آن صدف بیچشم و بیگوش است شاددُر به باطن درگشاده منظرشگر بمانَد عاشقی از کاروانبر سرِ ره خِضر آید رهبرشخواجه میگرید که ماند از قافلهلیک میخندد خر اندر آخُرشعشق را بگذاشت و دُمِّ خر گرفتلاجرم سِرگینِ(۹) خر شد عنبرشملک را بگذاشت و بر سِرگین نشستلاجرم شد خرمگس سرلشکرشخرمگس آن وسوسهست و آن خیالکه همی خارش دهد همچون گَرَش(۱۰)گر ندارد شرم و واناید(۱۱)ازینوانمایم شاخ هایِ دیگرشتو مَکَن شاخش چو مُرد اندر خریگاو خیزد با سه شاخ از محشرشحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۸۴Hafez, Poem(Qazal)# 284, Divan e Ghazaliatگر چه وصالش نه به کوشش دهندهر قدر ای دل که توانی بکوشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکانمیدویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 839جهدِ بی توفیق خود کس را مباددر جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد(۱۲)الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۵۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1585کین همه کردیم و ما زندانییمبَد بنایی بود ما بَد بانییممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2907گر شوم مشغول اشکال و جوابتشنگان را کی توانم داد آب؟گر تو اشکالی بکلی و حَرَج(۱۳)صبر کن، الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۱۴)اِحْتِما(۱۵) کُن اِحْتِما ز اندیشههافکر شیر و گور و دلها بیشههااِحْتِماها بر دواها سرور استزانکه خاریدن فزونی گر استاِحْتِما اصل دوا آمد یقیناِحْتِما کن قوت جان را ببینمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2184اندک اندک خوی کن با نورِ روزورنه خفاشی بمانی بی فروزعاشقِ هر جا شِکال(۱۶) و مشکلی ستدشمنِ هر جا، چراغِ مُقبِلی(۱۷) ستظلمتِ اِشکال زان جوید دلشتا که افزونتر نماید حاصلشتا تو را مشغولِ آن مشکل کندوز نهادِ زشتِ خود غافل کندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 557روی نفس مطمئنّه در جسدزخم ناخن های فکرت(۱۸) میکشدفکرتِ بَد ناخنِ پُر زهر دانمیخراشد در تَعَمُّق(۱۹) روی جانتا گشاید عقدهٔ اِشکال رادر حَدَث(۲۰) کرده ست زرین بیل راعقده را بگشاده گیر ای مُنْتَهی(۲۱)عقده یی سخت ست بر کیسهٔ تهیدر گشادِ عقدهها گشتی تو پیرعقدهٔ چندی دگر بگشاده گیرعقدهیی که آن بر گلوی ماست سختکه بدانی که خَسی(۲۲) یا نیکبخت؟حَلِّ این اِشکال کُن، گر آدمیخرج این کُن دَم، اگر آدم دمیحدِّ اَعیان(۲۳) و عَرَض(۲۴) دانسته گیرحدِّ خود را دان، که نبود زین گزیرچون بدانی حدِّ خود زین حد گُریزتا به بیحد در رسی ای خاکْبیز(۲۵)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3739تا سلیمانِ لَسینِ(۲۶) معنویدر نیاید، بر نخیزد این دُویجمله مرغانِ مُنازِع(۲۷)، بازواربشنوید این طبلِ بازِ شهریارز اختلاف خویش، سوی اتحادهین ز هر جانب روان گردید شادحَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم*نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.کور مرغانیم و، بس ناساختیمکان سلیمان را دمی نشناختیم* قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۴۴Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #144قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَنگريستنت را به اطراف آسمان مىبينيم. تو را به سوى قبلهاى كه مىپسندى مىگردانيم. پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مىدانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است. و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 568بیحس و بیگوش و بیفِکرَت شویدتا خِطابِ اِرْجِعی** را بشنوید** قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷-۳۰Quran, Sooreh Fajr(#89), Line #27-30يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ(۲۷)ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته!ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً(۲۸)به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد.فَادْخُلِي فِي عِبَادِي(۲۹)پس در میان بندگانم درآیوَادْخُلِي جَنَّتِي(۳۰)و در بهشتم وارد شو.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1331مؤمن ار یَنْظُر بِنُورِ الله نبود***غیب، مؤمن را برهنه چون نمود؟چونکه تو یَنْظُر به نارُالله(۲۸) بُدینیکوی را وا ندیدی از بدیاندک اندک آب، بر آتش بزنتا شود نار تو نور، ای بُوالْحَزَن(۲۹)تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۳۰)تا شود این نارِ عالَم، جمله نور***حديثاِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاِنّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِبترسيد از زيركساری مؤمن که او با نور خدا می بیند.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 186چادرِ خود را بر او افکند زودمرد را زن ساخت و در را برگشودزیرِ چادر مرد، رسوا و عیانسخت پیدا چون شتر بر نردبانگفت: خاتونی ست از اَعیانِ(۳۱)شهرمر ورا از مال و اِقبال است بَهرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 194یک پسر دارد که اندر شهر نیستخوب و زیرک، چابک و مَکسَب(۳۲) کُنی ستگفت صوفی: ما فقیر و زار و کمقومِ خاتون، مالدار و مُحتَشَم(۳۳)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 199ما ز مال و زَر مَلول و تُخمهایم(۳۴)ما به حرص و جمع، نه چون عامهایمقصدِ ما سِترست(۳۵) و پاکیّ و صَلاح(۳۶)در دو عالَم خود بدان باشد فَلاح(۳۷)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 203اعتقادِ اوست راسِخ(۳۸) تر ز کوهکه ز صد فقرش نمیآید شِکُوه(۳۹)او همیگوید: مُرادم عِفَت استاز شما مقصود، صِدق و هِمَّت استگفت صوفی: خود جِهاز(۴۰) و مالِ مادید و میبیند هویدا و خَفا(۴۱)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 207باز سِتر و پاکی و زُهد و صَلاحاو ز ما به داند اندر اِنتِصاح(۴۲)به ز ما میداند او احوالِ سَتر(۴۳)وز پس و پیش و سَر و دنبال سَترمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 211این حکایت را بدان گفتم که تالاف کم بافی، چو رسوا شد خطامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 179از شما پنهان کَشَد کینه، مُحِقّ(۴۴)اندک اندک همچو بیماریِّ دِق(۴۵)مردِ دِق باشد چو یخ هر لحظه کملیک پندارد بهر دم بهترمهمچو کَفتاری که میگیرندش و اوغِرِّهٔ(۴۶) آن گفت کین کَفتار کو؟هیچ پنهانخانه آن زن را نبودسُمج(۴۷) و دِهلیز(۴۸) و رَهِ بالا نبودنه تنوری که در آن پنهان شودنه جوالی که حجابِ آن شودهمچو عرصهٔ پهنِ روزِ رستخیزنه گَو(۴۹) و نه پشته، نه جایِ گُریزگفت یزدان، وصفِ این جایِ حَرَج(۵۰)بَهرِ مَحشَر لا تَری(۵۱) فیها عِوَج(۵۲)****خداوند در توصیف تنگنای این عرصه می فرماید: تو در آنجا هیچ کجی و گودی ای نخواهی دید.**** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۱۰۵-۱۰۷Quran, Sooreh Taahaa(#20), Line #105-107وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا(۱۰۵)و از تو درباره کوه ها می پرسند، بگو: پروردگارم آنان را ریشه کن می کند و از هم می پاشد.فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا(۱۰۶)پس آنها را به صورت دشتی هموار و صاف وامی گذارد.لَا تَرَىٰ فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا(۱۰۷)که در آن هیچ کژی و پستی و بلندی نمی بینی.(۱) جَسک: محنت، رنج، بلا(۲) پوستین گردانیدن: حالت و وضع را تغییر دادن(۳) لااُبالی: عربی (= باک ندارم)، بیقید و بیبندوبار(۴) بیخ آور: ریشه دار، ثابت و پایدار(۵) لاحَول: مخففِ لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاالله (نیست نیرو و توانایی مگر خداوند بزرگ را)(۶) میر: پیشوا، امیر(۷) اَخضَر: سبزرنگ(۸) آذر: آتش(۹) سِرگین: فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ(۱۰) گَر: نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن میشود (۱۱) واناید: بازنگردد(۱۲) سَداد: راستی و درستی(۱۳) حَرَج: تنگی و فشار(۱۴) الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید در رستگاری و نجات است(۱۵) اِحْتِما: خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن(۱۶) شِکال: مخفف اِشکال(۱۷) مُقبِل: نیک بخت(۱۸) فِکرَت: فکر، اندیشه(۱۹) تَعَمُّق: دور اندیشی و کنجکاوی و دقت در امری(۲۰) حَدَث: سرگین، مدفوع(۲۱) مُنْتَهی: به پایان رسیده، کمال یافته(۲۲) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه(۲۳) اَعیان: جمع عَین، در اینجا مراد جوهر است.(۲۴) عَرَض: ماهیتی است که اگر موجود شود وجودش قائم به جوهر است، مانند رنگ و شکل و کمیت جسم که به جسم قائم است، [مقابل جوهر] آنچه قائم به غیر باشد.(۲۵) خاکْبیز: خاک بیزنده، (بیختن: الک کردن، غربال کردن)، کسی که خاک را غربال می کند.(۲۶) لَسین: زبان آور، سخنور(۲۷) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه گر(۲۸) نارُالله: آتش خدا، منظور قهر خداست.(۲۹) بُوالْحَزَن: اندوهگین(۳۰) طَهور: پاک و پاکیزه(۳۱) اَعیان: بزرگان، جمع عَین(۳۲) مَکسَب: کسب و پیشه، مَکسَب کُن به معنی اهل کسب و کار(۳۳) مُحتَشَم: باحشمت، دارای شکوه، ثروتمند(۳۴) تُخمه: هضم نشدن غذا در معده توأم با اسهال و استفراغ(۳۵) سِتر: پوشش، پرده(۳۶) صَلاح: مصلحت، نیکوکار شدن، [مقابلِ فساد] خیر، نیکی(۳۷) فَلاح: رستگاری، پیروزی، نجات(۳۸) راسِخ: ثابت، برقرار، پابرجا، استوار(۳۹) شِکُوه: ترس، بیم(۴۰) جِهاز: اسباب و لوازم(۴۱) خَفا: پنهان(۴۲) اِنتِصاح: نصیحت پذیرفتن(۴۳) سَتر: پوشاندن(۴۴) مُحِقّ: کسی که حق با اوست، حقدار، صاحب حق(۴۵) دِق: سل، ناتوانی شدید که بر اثر افسردگی و اندوه پدید میآید.(۴۶) غِرِّه: مغرور به چیزی، پشتگرم، فریفته(۴۷) سُمج: نقیب و سرداب، مجرای زیر زمینی(۴۸) دِهلیز: راهرو تنگ و دراز، دالان(۴۹) گَو: گودال، چاله(۵۰) حَرَج: تنگی(۵۱) لا تَری: نمی بینی(۵۲) عِوَج: کژی، یا کجی در معیشت و رای و دین و زمین و مانند آن************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1255, Divan e Shamsاندک اندک راه زد سیم و زرشمرگ و جسک نو فتاد اندر سرشعشق گردانید با او پوستینمیگریزد خواجه از شور و شرشاندک اندک روی سرخش زرد شداندک اندک خشک شد چشم ترشوسوسه و اندیشه بر وی در گشادراند عشقِ لاابالی از درشاندک اندک شاخ و برگش خشک گشتچون بریده شد رگ بیخ آورشاندک اندک دیو شد لاحول گوسست شد در عاشقی بال و پرشاندک اندک گشت صوفی خرقه دوزرفت وجد و حالت خرقه درشعشق داد و دل برین عالم نهاددر برش زین پس نیاید دلبرشزان همی جنباند سر او سست سستکآمد اندر پا و افتاد اکثرشبهرِ او پر میکنم من ساغریگر بنوشد برجهاند ساغرشدستها زان سان برآرد کآسمانبشنود آوازِ الله اکبرشمیر ما سیرست زین نکته و ملولدرکشان اندر حدیث دیگرشکشتۀ عشقم نترسم از امیرهر که شد کشته چه خوف از خنجرشبترین مرگها بیعشقی استبر چه میلرزد صدف بر گوهرشبرگها لرزان ز بیم خشکی اندتا نگردد خشک شاخ اخضرشدر تک دریا گریزد هر صدفتا بنربایند گوهر از برشچون ربودند از صدف دانۀ گهربعد از آن چه آب خوش چه آذرشآن صدف بیچشم و بیگوش است شاددر به باطن درگشاده منظرشگر بماند عاشقی از کاروانبر سرِ ره خضر آید رهبرشخواجه میگرید که ماند از قافلهلیک میخندد خر اندر آخرشعشق را بگذاشت و دم خر گرفتلاجرم سرگین خر شد عنبرشملک را بگذاشت و بر سرگین نشستلاجرم شد خرمگس سرلشکرشخرمگس آن وسوسهست و آن خیالکه همی خارش دهد همچون گرشگر ندارد شرم و واناید ازینوانمایم شاخ های دیگرشتو مکن شاخش چو مرد اندر خریگاو خیزد با سه شاخ از محشرشحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۸۴Hafez, Poem(Qazal)# 284, Divan e Ghazaliatگر چه وصالش نه به کوشش دهندهر قدر ای دل که توانی بکوشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیش چوگانهای حکم کن فکانمیدویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 839جهد بی توفیق خود کس را مباددر جهان والله اعلم بالسدادالهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۵۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1585کین همه کردیم و ما زندانییمبد بنایی بود ما بد بانییممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2907گر شوم مشغول اشکال و جوابتشنگان را کی توانم داد آبگر تو اشکالی بکلی و حرجصبر کن الصبر مفتاح الفرجاحتما کن احتما ز اندیشههافکر شیر و گور و دلها بیشههااحتماها بر دواها سرور استزانکه خاریدن فزونی گر استاحتما اصل دوا آمد یقیناحتما کن قوت جان را ببینمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2184اندک اندک خوی کن با نورِ روزورنه خفاشی بمانی بی فروزعاشق هر جا شکال و مشکلی ستدشمن هر جا چراغ مقبلی ستظلمت اشکال زان جوید دلشتا که افزونتر نماید حاصلشتا تو را مشغول آن مشکل کندوز نهاد زشت خود غافل کندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 557روی نفس مطمئنه در جسدزخم ناخن های فکرت میکشدفکرت بد ناخنِ پر زهر دانمیخراشد در تعمق روی جانتا گشاید عقدهٔ اشکال رادر حدث کرده ست زرین بیل راعقده را بگشاده گیر ای منتهیعقده یی سخت ست بر کیسهٔ تهیدر گشاد عقدهها گشتی تو پیرعقدهٔ چندی دگر بگشاده گیرعقدهیی که آن بر گلوی ماست سختکه بدانی که خسی یا نیکبختحل این اشکال کن گر آدمیخرج این کن دم اگر آدم دمیحد اعیان و عرض دانسته گیرحد خود را دان که نبود زین گزیرچون بدانی حد خود زین حد گریزتا به بیحد در رسی ای خاک بیزمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3739تا سلیمان لسین معنویدر نیاید بر نخیزد این دویجمله مرغان منازِع بازواربشنوید این طبل بازِ شهریارز اختلاف خویش سوی اتحادهین ز هر جانب روان گردید شادحیث ما کنتم فولوا وجهکم*نحوه هذا الذی لم ینهکمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.کور مرغانیم و بس ناساختیمکان سلیمان را دمی نشناختیم* قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۴۴Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #144قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَنگريستنت را به اطراف آسمان مىبينيم. تو را به سوى قبلهاى كه مىپسندى مىگردانيم. پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مىدانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است. و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 568بیحس و بیگوش و بیفکرت شویدتا خطاب ارجعی** را بشنوید** قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷-۳۰Quran, Sooreh Fajr(#89), Line #27-30يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ(۲۷)ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته!ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً(۲۸)به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد.فَادْخُلِي فِي عِبَادِي(۲۹)پس در میان بندگانم درآیوَادْخُلِي جَنَّتِي(۳۰)و در بهشتم وارد شو.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1331مؤمن ار ینظر بنورِ الله نبود***غیب مؤمن را برهنه چون نمودچونکه تو ینظر به نارالله بدینیکوی را وا ندیدی از بدیاندک اندک آب بر آتش بزنتا شود نار تو نور ای بوالحزنتو بزن یا ربنا آب طهورتا شود این نارِ عالم جمله نور***حديثاِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاِنّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِبترسيد از زيركساری مؤمن که او با نور خدا می بیند.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 186چادر خود را بر او افکند زودمرد را زن ساخت و در را برگشودزیرِ چادر مرد رسوا و عیانسخت پیدا چون شتر بر نردبانگفت خاتونی ست از اعیان شهرمر ورا از مال و اقبال است بهرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 194یک پسر دارد که اندر شهر نیستخوب و زیرک چابک و مکسب کنی ستگفت صوفی ما فقیر و زار و کمقوم خاتون مالدار و محتشممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 199ما ز مال و زر ملول و تخمهایمما به حرص و جمع نه چون عامهایمقصد ما سترست و پاکی و صلاحدر دو عالم خود بدان باشد فلاحمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 203اعتقاد اوست راسخ تر ز کوهکه ز صد فقرش نمیآید شکوهاو همیگوید مرادم عفت استاز شما مقصود صدق و همت استگفت صوفی خود جهاز و مال مادید و میبیند هویدا و خفامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 207باز ستر و پاکی و زهد و صلاحاو ز ما به داند اندر انتصاحبه ز ما میداند او احوال ستروز پس و پیش و سر و دنبال سترمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 211این حکایت را بدان گفتم که تالاف کم بافی چو رسوا شد خطامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 179از شما پنهان کشد کینه محقاندک اندک همچو بیماری دقمرد دق باشد چو یخ هر لحظه کملیک پندارد بهر دم بهترمهمچو کفتاری که میگیرندش و اوغرهٔ آن گفت کین کفتار کوهیچ پنهانخانه آن زن را نبودسمج و دهلیز و ره بالا نبودنه تنوری که در آن پنهان شودنه جوالی که حجاب آن شودهمچو عرصهٔ پهن روزِ رستخیزنه گو و نه پشته نه جای گریزگفت یزدان وصف این جای حرجبهر محشر لا تری فیها عوج****خداوند در توصیف تنگنای این عرصه می فرماید: تو در آنجا هیچ کجی و گودی ای نخواهی دید.**** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۱۰۵-۱۰۷Quran, Sooreh Taahaa(#20), Line #105-107وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا(۱۰۵)و از تو درباره کوه ها می پرسند، بگو: پروردگارم آنان را ریشه کن می کند و از هم می پاشد.فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا(۱۰۶)پس آنها را به صورت دشتی هموار و صاف وامی گذارد.لَا تَرَىٰ فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا(۱۰۷)که در آن هیچ کژی و پستی و بلندی نمی بینی.
view more