برنامه صوتی شماره ۷۲۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۷ اوت ۲۰۱۸ ـ ۶ شهریورPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2570, Divan e Shamsپنهان به میانِ ما میگردد سلطانیو اندر حَشَرِ(۱) موران، افتاده سلیمانیمیبیند و میداند، یک یک سِرِ یاران راامروز در این مجمع شاهنشهِ سِردانیاسرار بر او ظاهر، همچون طَبَقِ حلواگر مکر کند دزدی، ور راست رود جانینیک و بدِ هر کس را، از تخته پیشانی(۲)میبیند و میخواند، با تجربه خط خوانیدر مَطبَخِ ما آمد، یک بیمن و بیماییتا شور دراندازد، بر ما و نمکدانیامروز سَماعِ ما، چون دل سبکی داردیا رب تو نگهدارش ز آسیبِ گران جانیآن شیشه دلی(۳) کز دی، بگریخت چو نامردانامروز همیآید پر شرم و پشیمانیصد سال اگر جایی، بگریزد و بستیزدپرگریه و غم باشد بی دولتِ خندانیخورشید چه غم دارد، ار خشم کند گازُر(۴)؟خاموش، که بازآید بلبل به گلستانیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3781با سلیمان، پای در دریا بنهتا چو داود، آب سازد صد زرهآن سلیمان، پیشِ جمله حاضرستلیک غیرت چشمبند و ساحرستتا ز جهل و خوابناکیّ و فضولاو به پیشِ ما و ما از وی مَلول(۵)تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سَعد(۶)چشمِ او مانده ست در جوی روانبی خبر از ذوقِ آبِ آسمانمَرکبِ همّت سوی اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عَیانکی نهد دل بر سبب های جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182فعلِ توست این غُصههای دَم به دَماین بُوَد معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم*که نگردد سنّتِ ما از رَشَد(۷)نیک را نیکی بود، بد راست بَدکار کن هین که سلیمان زنده استتا تو دیوی، تیغِ او بُرَّنده استچون فرشته گشت، از تیغ ایمنی ستاز سلیمان هیچ او را خوف نیستحکمِ او بر دیو باشد نه مَلَکرنج در خاک ست، نه فوقِ فلکترک کن این جبر را که بس تهی ستتا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیستترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۸)تا خبر یابی از آن جبرِ چو جانترکِ معشوقی کن و کن عاشقیای گمان برده که خوب و فایقی(۹)ای که در معنی ز شب خامُشتریگفتِ خود را چند جویی مشتری؟سَر بجنبانند پیشت بهرِ تورفت در سودای ایشان دَهرِ(۱۰) تو* حديثجَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍخشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 998مارگیر از بهر حیرانیِّ خلقمار گیرد، اینت(۱۱) نادانیِّ خلقآدمی کوهی ست، چون مفتون شود؟کوه اندر مار، حیران چون شود؟خویشتن نشناخت مسکین آدمیاز فزونی آمد و شد در کمیخویشتن را آدمی ارزان فروختبود اطلس، خویش بر دلقی بدوختصد هزاران مار و کُه(۱۲)، حیرانِ اوستاو چرا حیران شدست و ماردوست؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 412بقیهٔ داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی سوی دهشد ز حد، هین باز گرد ای یارِ گُرد(۱۳)روستایی، خواجه را بین خانه بُردقصهٔ اهل سَبا یک گوشه نِهآن بگو کان خواجه چون آمد به ده؟روستایی در تملّق شیوه کرد(۱۴)تا که حَزمِ(۱۵) خواجه را کالیوه(۱۶) کرداز پیام اندر پیام، او خیره شدتا زلالِ حزمِ خواجه تیره شدهم از اینجا کودکانش در پسندنَرتَع و نَلعَب به شادی میزدنداز این طرف نیز بچه های خواجه با شادی و خرسندی می گفتند: می رویم گردش و بازی می کنیم.همچو یوسف، کِش ز تقدیرِ عجبنَرتَع و نَلعَب** ببُرد از ظِلِّ(۱۷) اَبمانند یوسف که بر اثر تقدیر و سرنوشت شگفت انگیز، جمله گردش کنیم و بازی کنیم او را از سایه پدر بیرون برد.آن نه بازی، بلکه جان بازی است آنحیله و مکر و دَغاسازی(۱۸) است آنآن، بازی نیست بلکه جان بازی است. و حیله و فریب و نیرنگبازی است. (لهو و لعبی که من ذهنی به آن می پردازد هلاکت است).هرچه از یارت جدا اندازد آنمشنو آن را، کان زیان دارد، زیانگر بُوَد آن سودِ صد در صد، مگیربهر زر، مَسکُل(۱۹) ز گَنجور(۲۰) ای فقیراین شنو که چند یزدان زَجر(۲۱) کردگفت اصحابِ نَبی را گرم و سردز آنکه بر بانگِ دهل در سالِ تنگجمعه را کردند باطل بی درنگ***تا نباید دیگران ارزان خرندز آن جَلَب(۲۲) صرفه ز ما ایشان برندماند پیغمبر به خلوت در نمازبا دو سه درویشِ ثابت، پُر نیازگفت: طبل و لَهو و بازرگانییچونتان ببرید از رَبّانیی؟قَد فَضَضتُم نَحوَ قَمحٍ هائِماًثُمَ خَلَّیتُم نَبیّاً قائِماًبراستی که شما به حالتی سرگشته به سوی گندم شتافتید وآنگاه پیغمبر خود را در حالی که ایستاده بود، تنها گذاشتید.بهرِ گندم، تخمِ باطل کاشتیدو آن رسولِ حق را بگذاشتیدصحبت او خَیرِ مِن لَهوست و مالبین که را بگذاشتی؟ چشمی بمالدر حالی که همنشینی با رسول خدا از سرگرمی و دارایی بهتر است. چشمانت را بمال و سپس نگاه کن ببین چه کسی را رها کرده ای؟خود نشد حرص شما را این یقینکه منم رَزّاق(۲۳) و خَیرُ الرّازقین(۲۴)آنکه گندم را ز خود روزی دهدکی توکّل هات را ضایع نهد؟از پی گندم، جدا گشتی از آنکه فرستادست گندم ز آسمان** قرآن کریم، سوره يوسف(۱۲)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Yousof(#12), Line #12أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَفردا او را با ما بفرست تا بگردد و بازى كند و ما نگهدارش هستيم.*** قرآن کریم، سوره جمعه(۶۲)، آیه ۱۱Quran, Sooreh Jome(#62), Line #11وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا ۚ قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ ۚ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَو چون تجارتى يا بازيچهاى بينند پراكنده مىشوند و به جانب آن مىروند و تو را همچنان ايستاده رها مىكنند. بگو: آنچه در نزد خداست از بازيچه و تجارت بهتر است. و خدا بهترين روزىدهندگان است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 818رُستم ارچه با سَر و سِبلَت(۲۵) بُوَددامِ پاگیرش یقین شهوت بُوَدهمچو من از مستیِ شهوت بِبُرمستیِ شهوت ببین اندر شترباز این مستیِّ شهوت در جهانپیش مستیِّ مَلَک(۲۶) دان مُستَهان(۲۷)مستیِ آن مستیِ این بشکنداو به شهوت التفاتی کی کند؟آبِ شیرین تا نخوردی، آبِ شورخوش بُوَد، خوش چون درون دیده نورقطرهای از بادههای آسمانبرکَنَد جان را ز می وز ساقیانتا چه مستی ها بُوَد اَملاک راوز جَلالَت روح های پاک راکه به بویی دل در آن می بستهاندخُمِّ بادهٔ این جهان بشکستهاندجز مگر آنها که نومیدند و دورهمچو کُفّاری نهفته در قُبور(۲۸)ناامید از هر دو عالَم گشتهاندخارهای بینهایت کِشتهاندپس ز مستی ها بگفتند ای دریغبر زمین باران بدادیمی، چو میغ(۲۹)گستریدیمی درین بیدادجا(۳۰)عدل و انصاف و عبادات و وفااین بگفتند و قضا میگفت: بیست(۳۱)پیشِ پاتان دامِ ناپیدا بسی استهین مدو گستاخ در دشتِ بلاهین مران کورانه اندر کربلا(۳۲)که ز موی و استخوانِ هالِکان(۳۳)مینیابد راه پای سالکانجملهٔ راه، استخوان و موی و پیبس که تیغِ قهر لاشَی(۳۴) کرد شَیگفت حق که بندگانِ جفتِ عَونبر زمین آهسته میرانند و هَون(۳۵)****حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند. پا برهنه چون رود در خارزار؟جز به وقفه و فِکرَت(۳۶) و پرهیزگاراین قضا میگفت، لیکن گوششانبسته بود اندر حجابِ جوششانچشم ها و گوش ها را بستهاندجز مر آنها را که از خود رَستهاندجز عنایت که گشاید چشم را؟جز محبّت که نشاند خشم را؟جهدِ بی توفیق خود کس را مباددر جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد(۳۷)الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.**** قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۶۳Quran, Sooreh Forghan(#25), Line #63وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًاو بندگان خاصّ خدا آنان اند که می روند بر زمین، نرم و آهسته، و چون به ایشان خطاب کنند: نادان. بگویند سخنی خوب و بایسته.و بندگان خاصّ خدا آنان اند که در روی زمین با تسلیم و فضا گشایی و با خرد ورزی زندگی می کنند. و اگر به ایشان خطاب کنند: «نادان»، ایشان در مقابل آن فضا گشایی می کنند و سخنی خوب و بایسته می گویند.(۱) حَشَر: جمعیت، گروه(۲) تخته پیشانی: لوح سرنوشت(۳) شیشه دل: نازک دل، زود رنج(۴) گازُر: رختشوی، جامه شوی(۵) مَلول: افسرده، اندوهگین(۶) سَعد: خجسته، مبارک(۷) رَشَد: هدايت، به راه راست رفتن، از گمراهی درآمدن(۸) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار(۹) فایق: چیره، مسلط، برتر(۱۰) دَهر: زمانه، زندگی این لحظه که بی پایان است و اول و آخر ندارد(۱۱) اینت: این تو را، هم برای تحسین و هم تعجب به کار میرود(۱۲) کُه: کوه(۱۳) گُرد: دلیر، دلاور، پهلوان(۱۴) شیوه کردن: نکو کردن کاری، در اینجا به معنی فریب دادن و غدر کردن(۱۵) حَزم: هوشیاری و آگاهی، دوراندیشی در امری(۱۶) کالیوه: حیران و سرگردان، پریشان(۱۷) ظِلّ: سایه(۱۸) دَغا: مکر، نیرنگ، فریب(۱۹) سِکُلیدن: گسلیدن، جدا کردن، گسستن(۲۰) گَنجور: صاحب گنج(۲۱) زَجر: بازداشتن، آزار دادن، اذیت کردن، سرزنش نمودن(۲۲) جَلَب: آنچه از شهری به شهر دیگر صادر کنند.(۲۳) رَزّاق: روزی دهنده(۲۴) خَیرُ الرّازقین: بهترین روزی دهنده(۲۵) سِبلَت: سبیل(۲۶) مَلَک: فرشته(۲۷) مُستَهان: خوار و بیمقدار(۲۸) قُبور: جمع قبر، گورها(۲۹) میغ: ابر(۳۰) بیدادجا: جای ستمکاری(۳۱) بیست: مخفف بایست، از ایستادن(۳۲) کربلا: منظور جایگاه رنج و ابتلا(۳۳) هالِکان: کشته شدگان(۳۴) لاشَی: لاشَیء: نیست، معدوم(۳۵) هَون: نرمی و آسانی(۳۶) فِکرَت: اندیشه(۳۷) سَداد: راستی و درستی************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2570, Divan e Shamsپنهان به میان ما میگردد سلطانیو اندر حشرِ موران افتاده سلیمانیمیبیند و میداند یک یک سرِ یاران راامروز در این مجمع شاهنشه سردانیاسرار بر او ظاهر همچون طبق حلواگر مکر کند دزدی ور راست رود جانینیک و بد هر کس را از تخته پیشانیمیبیند و میخواند با تجربه خط خوانیدر مطبخ ما آمد یک بیمن و بیماییتا شور دراندازد بر ما و نمکدانیامروز سماع ما چون دل سبکی داردیا رب تو نگهدارش ز آسیب گران جانیآن شیشه دلی کز دی بگریخت چو نامردانامروز همیآید پر شرم و پشیمانیصد سال اگر جایی بگریزد و بستیزدپرگریه و غم باشد بی دولت خندانیخورشید چه غم دارد ار خشم کند گازرخاموش که بازآید بلبل به گلستانیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3781با سلیمان پای در دریا بنهتا چو داود آب سازد صد زرهآن سلیمان پیش جمله حاضرستلیک غیرت چشمبند و ساحرستتا ز جهل و خوابناکی و فضولاو به پیش ما و ما از وی ملولتشنه را درد سر آرد بانگ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سعدچشم او مانده ست در جوی روانبی خبر از ذوق آب آسمانمرکب همت سوی اسباب رانداز مسبب لاجرم محروم ماندآنکه بیند او مسبب را عیانکی نهد دل بر سبب های جهانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182فعلِ توست این غصههای دم به دماین بود معنی قد جف القلم*که نگردد سنت ما از رشدنیک را نیکی بود بد راست بدکار کن هین که سلیمان زنده استتا تو دیوی تیغ او برنده استچون فرشته گشت از تیغ ایمنی ستاز سلیمان هیچ او را خوف نیستحکم او بر دیو باشد نه ملکرنج در خاک ست نه فوق فلکترک کن این جبر را که بس تهی ستتا بدانی سر سر جبر چیستترک کن این جبرِ جمع منبلانتا خبر یابی از آن جبرِ چو جانترک معشوقی کن و کن عاشقیای گمان برده که خوب و فایقیای که در معنی ز شب خامشتریگفت خود را چند جویی مشتریسر بجنبانند پیشت بهرِ تورفت در سودای ایشان دهرِ تو* حديثجَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍخشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 998مارگیر از بهر حیرانی خلقمار گیرد اینت نادانی خلقآدمی کوهی ست چون مفتون شودکوه اندر مار حیران چون شودخویشتن نشناخت مسکین آدمیاز فزونی آمد و شد در کمیخویشتن را آدمی ارزان فروختبود اطلس خویش بر دلقی بدوختصد هزاران مار و که حیران اوستاو چرا حیران شدست و ماردوستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 412بقیهٔ داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی سوی دهشد ز حد هین باز گرد ای یارِ گردروستایی خواجه را بین خانه بردقصهٔ اهل سبا یک گوشه نهآن بگو کان خواجه چون آمد به دهروستایی در تملّق شیوه کردتا که حزم خواجه را کالیوه کرداز پیام اندر پیام او خیره شدتا زلال حزم خواجه تیره شدهم از اینجا کودکانش در پسندنرتع و نلعب به شادی میزدنداز این طرف نیز بچه های خواجه با شادی و خرسندی می گفتند: می رویم گردش و بازی می کنیم.همچو یوسف کش ز تقدیرِ عجبنرتع و نلعب** ببرد از ظل ابمانند یوسف که بر اثر تقدیر و سرنوشت شگفت انگیز، جمله گردش کنیم و بازی کنیم او را از سایه پدر بیرون برد.آن نه بازی بلکه جان بازی است آنحیله و مکر و دغاسازی است آنآن، بازی نیست بلکه جان بازی است. و حیله و فریب و نیرنگبازی است. (لهو و لعبی که من ذهنی به آن می پردازد هلاکت است).هرچه از یارت جدا اندازد آنمشنو آن را کان زیان دارد زیانگر بود آن سود صد در صد مگیربهر زر مسکل ز گنجور ای فقیراین شنو که چند یزدان زجر کردگفت اصحاب نبی را گرم و سردز آنکه بر بانگ دهل در سال تنگجمعه را کردند باطل بی درنگ***تا نباید دیگران ارزان خرندز آن جلب صرفه ز ما ایشان برندماند پیغمبر به خلوت در نمازبا دو سه درویشِ ثابت پر نیازگفت طبل و لهو و بازرگانییچونتان ببرید از ربانییقد فضضتم نحو قمح هائماثم خلیتم نبیا قائمابراستی که شما به حالتی سرگشته به سوی گندم شتافتید وآنگاه پیغمبر خود را در حالی که ایستاده بود، تنها گذاشتید.بهر گندم تخم باطل کاشتیدو آن رسول حق را بگذاشتیدصحبت او خیرِ من لهوست و مالبین که را بگذاشتی چشمی بمالدر حالی که همنشینی با رسول خدا از سرگرمی و دارایی بهتر است. چشمانت را بمال و سپس نگاه کن ببین چه کسی را رها کرده ای؟خود نشد حرص شما را این یقینکه منم رزاق و خیر الرازقینآنکه گندم را ز خود روزی دهدکی توکل هات را ضایع نهداز پی گندم جدا گشتی از آنکه فرستادست گندم ز آسمان** قرآن کریم، سوره يوسف(۱۲)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Yousof(#12), Line #12أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَفردا او را با ما بفرست تا بگردد و بازى كند و ما نگهدارش هستيم.*** قرآن کریم، سوره جمعه(۶۲)، آیه ۱۱Quran, Sooreh Jome(#62), Line #11وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا ۚ قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ ۚ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَو چون تجارتى يا بازيچهاى بينند پراكنده مىشوند و به جانب آن مىروند و تو را همچنان ايستاده رها مىكنند. بگو: آنچه در نزد خداست از بازيچه و تجارت بهتر است. و خدا بهترين روزىدهندگان است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 818رستم ارچه با سر و سبلت بوددام پاگیرش یقین شهوت بودهمچو من از مستی شهوت ببرمستی شهوت ببین اندر شترباز این مستی شهوت در جهانپیش مستی ملک دان مستهانمستی آن مستی این بشکنداو به شهوت التفاتی کی کندآبِ شیرین تا نخوردی آب شورخوش بود خوش چون درون دیده نورقطرهای از بادههای آسمانبرکند جان را ز می وز ساقیانتا چه مستی ها بود املاک راوز جلالت روح های پاک راکه به بویی دل در آن می بستهاندخم بادهٔ این جهان بشکستهاندجز مگر آنها که نومیدند و دورهمچو کفاری نهفته در قبورناامید از هر دو عالم گشتهاندخارهای بینهایت کشتهاندپس ز مستی ها بگفتند ای دریغبر زمین باران بدادیمی چو میغگستریدیمی درین بیدادجاعدل و انصاف و عبادات و وفااین بگفتند و قضا میگفت بیستپیش پاتان دام ناپیدا بسی استهین مدو گستاخ در دشت بلاهین مران کورانه اندر کربلاکه ز موی و استخوان هالکانمینیابد راه پای سالکانجملهٔ راه استخوان و موی و پیبس که تیغ قهر لاشی کرد شیگفت حق که بندگان جفت عونبر زمین آهسته میرانند و هون****حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند. پا برهنه چون رود در خارزارجز به وقفه و فکرت و پرهیزگاراین قضا میگفت لیکن گوششانبسته بود اندر حجاب جوششانچشم ها و گوش ها را بستهاندجز مر آنها را که از خود رستهاندجز عنایت که گشاید چشم راجز محبت که نشاند خشم راجهد بی توفیق خود کس را مباددر جهان والله اعلم بالسدادالهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. خداوند به راستی و درستی داناتر است.**** قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۶۳Quran, Sooreh Forghan(#25), Line #63وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًاو بندگان خاصّ خدا آنان اند که می روند بر زمین، نرم و آهسته، و چون به ایشان خطاب کنند: نادان. بگویند سخنی خوب و بایسته.و بندگان خاصّ خدا آنان اند که در روی زمین با تسلیم و فضا گشایی و با خرد ورزی زندگی می کنند. و اگر به ایشان خطاب کنند: «نادان»، ایشان در مقابل آن فضا گشایی می کنند و سخنی خوب و بایسته می گویند.
view more