برنامه صوتی شماره ۷۲۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۰ اوت ۲۰۱۸ ـ ۳۰ مردادPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2571, Divan e Shamsای شاهِ مسلمانان، وی جانِ مسلمانیپنهان شده و افکنده در شهر پریشانیای آتشِ در آتش، هم میکُش و هم میکَشسلطانِ سَلاطینی(۱)، بر کُرسیِ(۲) سُبحانیشاهنشهِ هر شاهی، صد اختر و صد ماهیهر حکم که میخواهی، میکن، که همه جانیگفتی که: تو را یارم، رختِ تو نگهدارماز شیر عجب باشد، بس نادِره(۳) چوپانیگر نیست و گر هستم، گر عاقل و گر مستمور هیچ نمیدانم، دانم که تو میدانیگر در غم و در رنجم، در پوست نمیگنجمکز بهرِ چو تو عیدی، قربانم و قربانیگه چون شبِ یغمایی(۴)، هر مُدرِکه(۵) برباییروز از تنِ همچون شب، چون صبح برون رانیگه جامه بگردانی، گویی که: رسولم منیا رب، که چه گردد جان، چون جامه بگردانیدر رزم تویی فارِس(۶)، بر بام تویی حارِس(۷)آن چیست عجب، جز تو کو را تو نگهبانی؟ای عشق تویی جمله، بر کیست تو را حمله؟ای عشق عدمها را، خواهی که برنجانی؟ای عشق تویی تنها، گر لطفی و گر قهریسُرنای(۸) تو مینالد، هم تازی(۹) و سُریانی(۱۰)گر دیده ببندی تو، ور هیچ نخندی توفَرِّ تو همیتابد، از تابشِ پیشانیپنهان نتوان بردن در خانه چراغی راای ماه، چه میآیی در پرده پنهانی؟ای چشم نمیبینی، این لشکرِ سلطان را؟وی گوش نمینوشی(۱۱)، این نوبتِ سلطانی(۱۲)؟گفتم که به چه دهی آن؟ گفتا که به بذلِ جانگنجی است به یک حَبّه، در غایَتِ(۱۳) ارزانیلاحَول کجا راند، دیوی که تو بگماریباران نکند ساکن، گردی که تو ننشانیچون سرمه جادویی در دیده کشی دل راتَمییز(۱۴) کجا ماند در دیده انسانی؟هر نیست بُوَد هستی در دیده از آن سرمههر وَهم بَرَد دستی از عقل به آسانیاز خاکِ درت باید در دیده دل سرمهتا سوی درت آید جوینده ربّانیتا جزو به کل تازد، حَبّه سوی کان یازَد(۱۵)قطره سوی بَحر آید، از سیلِ کُهِستانی(۱۶)نی سیل بُوَد اینجا، نی بَحر بُوَد آنجاخامش، که نشد ظاهر هرگز سِرِ روحانیقرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۶۷Quran, Sooreh Ale Emraan(#3), Line #67مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى، بلكه حنيفى مسلمان بود. و از مشركان نبود.قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۱۰۱Quran, Sooreh Yousof(#12), Line #101از زبان یوسف…تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ…مرا مسلمان بميران و قرين شايستگان ساز.قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۳۲Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #132از زبان ابراهیم به یعقوب و سایر فرزندانش…فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ…نمیرید مگر اینکه مسلمان باشیدقرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۵۲Quran, Sooreh Ale Emraan(#3), Line #52…قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَاز زبان حواریون به عیسی…حواريون گفتند: ما ياران خداييم. به خدا ايمان آورديم. شهادت ده كه ما مسلمان (تسليم) هستيم.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4177لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توستای مسلمان بایدت تسلیم جُستای نخود میجوش اندر اِبتِلاتا نه هستی و نه خود مانَد تو رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1727گفت موسی: های، بس مُدبِر(۱۷) شدیخود مسلمان ناشده کافر شدیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3011, Divan e Shamsهر نَفَسی از درون، دلبرِ روحانییعَربَده آرَد مرا، از رهِ پنهانییفتنه و ویرانیَم، شور و پریشانیَمبرد مسلمانیَم، وایِ مسلمانییگفت مرا: می خوری، یا چه گمان میبریکیست برون از گمان، جز دلِ رَبّانیی(۱۸)؟مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۳۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1639, Divan e Shamsگیر ای دلِ من، عنانِ آن شاهنشاهامشب برِ من قُنُق(۱۹) شو، ای روت چو ماهور گوید: فردا، مشنو، زود بگویلاحَولَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِالله(۲۰)مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۲۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1621, Divan e Shamsجانیست غذای او غم و اندیشهجانی دگر است همچو شیرِ بیشهاندیشه چو تیشه است، گزافه(۲۱) مندیشهان تا نزنی تو پای خود را تیشهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 389بویِ شیرِ خشم دیدی؟ باز گردبا مناجات و حَذَر(۲۲) اَنباز(۲۳) گردمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۶۱۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 610, Divan e Shamsتا مدرسه و مناره ویران نشوداحوالِ قَلَندَری به سامان نشودتا ایمان کفر و کفر ایمان نشودیک بندهٔ حق به حق، مسلمان نشودمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۷۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1729, Divan e Shamsای دل تو دمی مطیعِ سبحان نشدیوز کارِ بدت هیچ پشیمان نشدیصوفی و فقیه و زاهد و دانشمنداین جمله شدی ولی مسلمان نشدیمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1646, Divan e Shamsمیدانِ فراخ و مردِ میدانی نهاحوالِ جهان چنانکه میدانی نهظاهرهاشان به اولیا ماند، لیکدر باطنشان بوی مسلمانی نهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 686گر نبودی امتحانِ هر بدیهر مُخَنَّث(۲۴) در وَغا(۲۵) رستم بُدیمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۷۵۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 756, Divan e Shamsهر دل که درو مِهرِ تو پنهان نَبُوَدکافر بُوَد آن دل و مسلمان نَبُوَدشهری که درو هیبتِ سلطان نَبُوَدویران شده گیر، اگرچه ویران نَبُوَدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2451هیچ کافر را به خواری منگریدکه مسلمان مُردنَش باشد امیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1364باز فرمود او که اندر هر قضامر مسلمان را رضا باید، رضامولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۵۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1650, Divan e Shamsهم آینهایم، هم لقائیم همهسرمستِ پیالهء بقائیم همههم دافِعِ(۲۶) رنج و هم شفائیم همههم آب حیات و هم سَقائیم همهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 673مستیی کآید ز بوی شاهِ فردصد خُمِ می در سر و مغز آن نکردمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1649, Divan e Shamsهر چند در این پرده اسیرید همهزین پرده برون روید، امیرید همهآن آبِ حیات خلق را میگویدبر ساحلِ جویِ ما بمیرید همهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 677سوی خود، اَعمی'(۲۷) شدم از حق بصیرپس مُعافم از قَلیل(۲۸) و از کَثیر(۲۹)نسبت به هستی مجازی خودم کور شدم ولی نسبت به هستی حقیقی خداوند بینا گشتم، از اینرو از تکالیف و رسوم کوچک و بزرگ رها شده ام.مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1648, Divan e Shamsهین نوبتِ صبر آمد و ماهِ روزهروزی دو مگو ز کاسه و از کوزهبر خوانِ فلک گرد پیِ دَریوزه(۳۰)تا پنبهٔ جان باز رهد از غوزه(۳۱)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 285داد حق، اهلِ سبا را بس فراغصد هزاران قصر و ایوان ها و باغشکرِ آن نگزاردند آن بَدرَگان(۳۲)در وفا بودند کمتر از سگانمر سگی را، لقمهٔ نانی ز درچون رسد بر در، همیبندد کمرپاسبان و حارِسِ(۳۳) در میشودگرچه بر وی جور و سختی میرودهم بر آن در باشدش باش و قرارکفر دارد، کرد غیری اختیارمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 314هم بر آن در گَرد، کم از سگ مباشبا سگِ کهف ار شدستی خواجهتاش(۳۴)چون سگان هم مر سگان را ناصِحاند(۳۵)که دل اندر خانهٔ اول ببندآن درِ اول که خوردی استخوانسخت گیر و حق گزار، آن را مَمان(۳۶)میگزندش کز ادب آنجا رودوز مقامِ اولین مُفلِح(۳۷) شودمیگزندش کای سگِ طاغی(۳۸) بروبا ولیِّ نعمتت یاغی مشوبر همان در، همچو حلقه بسته باشپاسبان و چابک و برجسته باشصورتِ نقضِ وفای ما مباشبیوفایی را مکن بیهوده فاشمر سگان را چون وفا آمد شعاررو، سگان را ننگ و بدنامی میاربیوفایی چون سگان را عار بودبیوفایی چون روا داری نمود؟حق تعالی، فخر آورد از وفاگفت: مَن اوفی' بِعَهدٍ غَیْرِنا*؟حضرت حق تعالی، نسبت به خوی وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است: چه کسی غیر از ما به عهد و پیمان وفادار است.بیوفایی دان، وفا با رَدِّ حق(۳۹)بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق(۴۰)* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱ Quran, Sooreh Tobeh(#9), Line #111…وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ… و کیست وفادارتر از خدا به عهد و پیمان خویش؟ بدین خرید و فروخت خود شادمانی کنید و آن رستگاری سترگی است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 329پس حقِ حق، سابق از مادر بُوَدهر که آن حق را نداند، خر بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 783به سخن آمدن طفل در میان آتش و تَحریض کردن خلق را در افتادن به آتشیک زنی با طفل آورد آن جُهودپیشِ آن بت و آتش اندر شعله بودطفل ازو بِستَد(۴۱)، در آتش درفکندزن بترسید و دل از ایمان بکندخواست تا او سجده آرد پیشِ بتبانگ زد آن طفل کِانّی لَم اَمُتهمینکه زن خواست که بر آن بت سجده آورد، کودک فریاد زد: براستی که من نمرده اماندر آ ای مادر! اینجا من خوشمگر چه در صورت، میانِ آتشمچشمبند است آتش از بهرِ حجابرحمت است این سر برآورده ز جَیب(۴۲)اندر آ مادر ببین برهانِ حقتا ببینی عِشرتِ(۴۳) خاصانِ حقاندر آ و آب بین آتشمثالاز جهانی کآتش است آبش مثالاندر آ اسرارِ ابراهیم بینکو در آتش یافت سرو و یاسمینمرگ میدیدم گهِ زادن ز توسخت خوفم بود افتادن ز توچون بزادم، رَستَم از زندان تنگدر جهانی خوشهوای خوبرنگمن جهان را چون رَحِم دیدم کنونچون در این آتش بدیدم این سکوناندرین آتش بدیدم عالـَمیذره ذره اندر او عیسیدَمی(۴۴)نک، جهانِ نیستشکلِ هستذاتو آن جهانِ هست شکلِ بیثَباتاندر آ مادر به حقِّ مادریبین که این آذر(۴۵) ندارد آذریاندر آ مادر، که اِقبال(۴۶) آمدستاندر آ مادر، مده دولت(۴۷) ز دستقدرتِ آن سگ بدیدی، اندر آتا ببینی قدرتِ لطفِ خدامن ز رحمت، میکشانم پای توکز طَرَب خود نیستم پَروای(۴۸) تواندر آ و دیگران را هم بخوانکاندر آتش شاه بنهادست خوان(۴۹)اندر آیید ای مسلمانان همهغیرِ این عَذبی(۵۰) عذاب است آن همهاندر آیید ای همه پروانهواراندرین بهره که دارد صد بهاربانگ میزد در میانِ آن گروهپر همی شد جانِ خَلقان(۵۱) از شُکوهخلق، خود را بعد از آن بیخویشتنمیفکندند اندر آتش مرد و زنبیمُوَکِّل(۵۲)، بیکَشِش از عشقِ دوستزآنکه شیرین کردنِ هر تلخ ازوستتا چنان شد کان عَوانان(۵۳) خلق رامنع میکردند کآتش در میاآن یهودی، شد سیهرو و خَجِلشد پشیمان، زین سبب بیماردلکاندر ایمان، خلق عاشق تر شدنددر فنای جسم، صادق تر شدندمکرِ شیطان هم درو پیچید، شکردیو هم خود را سیهرو دید، شکرآنچه میمالید در روی کَسانجمع شد در چهرهٔ آن ناکس(۵۴)، آنآنکه میدَرّید جامهٔ خلق، چُست(۵۵)شد دریده آنِ او ایشان درستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4123شرط تسلیم است نه کارِ درازسود نَبْوَد در ضَلالَت تُرکْتازمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 892این کَرَم، چون دفعِ آن انکارِ توستکه میانِ خاک میکردی نخستحجّتِ انکار شد اِنشارِ(۵۶) تواز دوا بدتر شد این بیمارِ توخاک را تصویرِ این کار از کجا؟نطفه را خَصمیّ و انکار از کجا؟چون در آن دم بیدل و بیسِر بُدیفِکرَت(۵۷) و انکار را منکر بُدیاز جَمادی چونکه انکارت بِرُستهم ازین انکار، حَشرَت شد درستپس مثالِ تو چو آن حلقهزنی ستکز درونش خواجه گوید: خواجه نیستحلقهزن زین نیست، دریابد که هستپس ز حلقه بر ندارد هیچ دست(۱) سَلاطین: جمع سلطان(۲) کُرسی: تخت پادشاهی، سَریر(۳) نادِره: بی مانند، چیز عجیب و شگفت(۴) یغمایی: یغماگر(۵) مُدرِکه: قوّه ادراک(۶) فارِس: اسب سوار، سوارکار(۷) حارِس: نگهبان(۸) سُرنا: از سازهای بادی که از لولهای دراز چوبی یا فلزی با چند سوراخ تشکیل شده(۹) تازی: عربی(۱۰) سُریانی: زبانی از خانوادۀ زبانهای حامی ـ سامی که در میان آشوریها و کلدانیهای عراق، سوریه، ترکیه، و ایران رایج بوده است(۱۱) نیوشیدن: شنیدن(۱۲) نوبتِ سلطانی: اشاره به رسم نقاره زنی در دربار پادشاهان مقتدر که روزانه در سه یا پنج نوبت نواخته می شد.(۱۳) غایَت: نهایت و پایان چیزی(۱۴) تَمییز: جدا کردن، فرق گذاشتن، امتیاز دادن، تشخیص(۱۵) یازَیدن: دراز کردن، گرفتن چیزی، روی آوردن(۱۶) کُهِستانی: کوهستانی (۱۷) مُدبِر: بدبخت، بخت برگشته(۱۸) رَبّانی: خدایی، الهی، مربوط به رَب(۱۹) قُنُق: مهمان به ترکی(۲۰) لاحَولَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِالله: هیچ نیرو و قدرتی جز برای خدا نیست(۲۱) گزافه: اغراق، افراط، مبالغه، ضد حقیقت گویی(۲۲) حَذَر: پرهیز کردن، ترسیدن و دوری کردن از چیزی(۲۳) اَنباز: شریک(۲۴) مُخَنَّث: نامرد، مردی که اطوار زنانه دارد(۲۵) وَغا: جنگ و پیکار(۲۶) دافِع: دفع کننده، دور کننده(۲۷) اَعمی': کور(۲۸) قَلیل: کم(۲۹) کَثیر: بسیار(۳۰) دَریوزه: گدایی(۳۱) رهیدن از غوزه: رها شدن جان از تن(۳۲) بَدرَگ: ناسازگار و خشمگین(۳۳) حارِس: نگهبان(۳۴) خواجهتاش: هم شهری، در این بیت منظور همخو شدن با سگ در وفاداری است.(۳۵) ناصِح: نصیحت کننده(۳۶) آن را مَمان: آنجا را ترک نکن(۳۷) مُفلِح: رستگار(۳۸) طاغی: سرکش، طغیانکننده(۳۹) رَدِّ حق: آنکه از نظر حق تعالی مردود است.(۴۰) سَبَق: پیشی گرفتن(۴۱) بِستَد: گرفت، ستَدَن به معنی گرفتن است(۴۲) جَیب: گریبان، یقه(۴۳) عِشرت: کامرانی، خوش گذرانی(۴۴) عیسیدَم: یعنی کسی که مانند حضرت عیسی دم و نفسی پاک و معجزه گر دارد و مردگان و یا مرده سیرتان را به حیات طیبه زنده می کند.(۴۵) آذر: آتش (۴۶) اِقبال: نیک بختی و سعادت(۴۷) دولت: گردش نیکی، پیروزی و مال و غنیمت(۴۸) پَروا داشتن: در اندیشه کاری بودن، التفات(۴۹) خوان: سفره غذا(۵۰) عَذب: شیرین و گوارا(۵۱) خَلقان: مردمان(۵۲) مُوَکِّل: مأمور اجرای حکم دیوانی(۵۳) عَوان: سرهنگ دیوان و مأمور اجرای حکم دیوان(۵۴) ناکس: بی قدر، حقیر و بی لیاقت(۵۵) چُست: چالاک(۵۶) اِنشار: زنده کردن(۵۷) فِکرَت: اندیشه************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2571, Divan e Shamsای شاه مسلمانان وی جان مسلمانیپنهان شده و افکنده در شهر پریشانیای آتش در آتش هم میکش و هم میکشسلطان سلاطینی بر کرسی سبحانیشاهنشه هر شاهی صد اختر و صد ماهیهر حکم که میخواهی میکن که همه جانیگفتی که تو را یارم رخت تو نگهدارماز شیر عجب باشد بس نادره چوپانیگر نیست و گر هستم گر عاقل و گر مستمور هیچ نمیدانم دانم که تو میدانیگر در غم و در رنجم در پوست نمیگنجمکز بهر چو تو عیدی قربانم و قربانیگه چون شب یغمایی هر مدرکه برباییروز از تن همچون شب چون صبح برون رانیگه جامه بگردانی گویی که رسولم منیا رب که چه گردد جان چون جامه بگردانیدر رزم تویی فارِس بر بام تویی حارسآن چیست عجب جز تو کو را تو نگهبانیای عشق تویی جمله بر کیست تو را حملهای عشق عدمها را خواهی که برنجانیای عشق تویی تنها گر لطفی و گر قهریسرنای تو مینالد هم تازی و سریانیگر دیده ببندی تو ور هیچ نخندی توفر تو همیتابد از تابش پیشانیپنهان نتوان بردن در خانه چراغی راای ماه چه میآیی در پرده پنهانیای چشم نمیبینی این لشکرِ سلطان راوی گوش نمینوشی این نوبت سلطانیگفتم که به چه دهی آن گفتا که به بذل جانگنجی است به یک حبه در غایت ارزانیلاحول کجا راند دیوی که تو بگماریباران نکند ساکن گردی که تو ننشانیچون سرمه جادویی در دیده کشی دل راتمییز کجا ماند در دیده انسانیهر نیست بود هستی در دیده از آن سرمههر وهم برد دستی از عقل به آسانیاز خاک درت باید در دیده دل سرمهتا سوی درت آید جوینده ربانیتا جزو به کل تازد حبه سوی کان یازدقطره سوی بحر آید از سیل کهستانینی سیل بود اینجا نی بحر بود آنجاخامش که نشد ظاهر هرگز سرِ روحانیقرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۶۷Quran, Sooreh Ale Emraan(#3), Line #67مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى، بلكه حنيفى مسلمان بود. و از مشركان نبود.قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۱۰۱Quran, Sooreh Yousof(#12), Line #101از زبان یوسف…تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ…مرا مسلمان بميران و قرين شايستگان ساز.قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۳۲Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #132از زبان ابراهیم به یعقوب و سایر فرزندانش…فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ…نمیرید مگر اینکه مسلمان باشیدقرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۵۲Quran, Sooreh Ale Emraan(#3), Line #52…قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَاز زبان حواریون به عیسی…حواريون گفتند: ما ياران خداييم. به خدا ايمان آورديم. شهادت ده كه ما مسلمان (تسليم) هستيم.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4177لیک مقصود ازل تسلیم توستای مسلمان بایدت تسلیم جستای نخود میجوش اندر ابتلاتا نه هستی و نه خود ماند تو رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1727گفت موسی های بس مدبر شدیخود مسلمان ناشده کافر شدیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3011, Divan e Shamsهر نفسی از درون دلبرِ روحانییعربده آرد مرا از ره پنهانییفتنه و ویرانیم شور و پریشانیمبرد مسلمانیم وای مسلمانیمگفت مرا می خوری یا چه گمان میبریکیست برون از گمان جز دل ربانییمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۳۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1639, Divan e Shamsگیر ای دل من عنان آن شاهنشاهامشب برِ من قنق شو ای روت چو ماهور گوید فردا مشنو زود بگویلاحول ولا قوة الا باللهمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۲۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1621, Divan e Shamsجانیست غذای او غم و اندیشهجانی دگر است همچو شیرِ بیشهاندیشه چو تیشه است گزافه مندیشهان تا نزنی تو پای خود را تیشهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 389بوی شیر خشم دیدی باز گردبا مناجات و حذر انباز گردمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۶۱۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 610, Divan e Shamsتا مدرسه و مناره ویران نشوداحوال قلندری به سامان نشودتا ایمان کفر و کفر ایمان نشودیک بندهٔ حق به حق مسلمان نشودمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۷۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1729, Divan e Shamsای دل تو دمی مطیع سبحان نشدیوز کارِ بدت هیچ پشیمان نشدیصوفی و فقیه و زاهد و دانشمنداین جمله شدی ولی مسلمان نشدیمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1646, Divan e Shamsمیدان فراخ و مرد میدانی نهاحوال جهان چنانکه میدانی نهظاهرهاشان به اولیا ماند لیکدر باطنشان بوی مسلمانی نهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 686گر نبودی امتحان هر بدیهر مخنث در وغا رستم بدیمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۷۵۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 756, Divan e Shamsهر دل که درو مهرِ تو پنهان نبودکافر بود آن دل و مسلمان نبودشهری که درو هیبت سلطان نبودویران شده گیر اگرچه ویران نبودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2451هیچ کافر را به خواری منگریدکه مسلمان مردنش باشد امیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1364باز فرمود او که اندر هر قضامر مسلمان را رضا باید رضامولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۵۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1650, Divan e Shamsهم آینهایم هم لقائیم همهسرمست پیالهء بقائیم همههم دافع رنج و هم شفائیم همههم آب حیات و هم سقائیم همهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 673مستیی کآید ز بوی شاه فردصد خم می در سر و مغز آن نکردمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1649, Divan e Shamsهر چند در این پرده اسیرید همهزین پرده برون روید امیرید همهآن آب حیات خلق را میگویدبر ساحل جوی ما بمیرید همهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 677سوی خود اعمی شدم از حق بصیرپس معافم از قلیل و از کثیرنسبت به هستی مجازی خودم کور شدم ولی نسبت به هستی حقیقی خداوند بینا گشتم، از اینرو از تکالیف و رسوم کوچک و بزرگ رها شده ام.مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۶۴۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1648, Divan e Shamsهین نوبت صبر آمد و ماه روزهروزی دو مگو ز کاسه و از کوزهبر خوان فلک گرد پی دریوزهتا پنبهٔ جان باز رهد از غوزهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 285داد حق اهل سبا را بس فراغصد هزاران قصر و ایوان ها و باغشکرِ آن نگزاردند آن بدرگاندر وفا بودند کمتر از سگانمر سگی را لقمهٔ نانی ز درچون رسد بر در همیبندد کمرپاسبان و حارس در میشودگرچه بر وی جور و سختی میرودهم بر آن در باشدش باش و قرارکفر دارد کرد غیری اختیارمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 314هم بر آن در گرد کم از سگ مباشبا سگ کهف ار شدستی خواجهتاشچون سگان هم مر سگان را ناصحاندکه دل اندر خانهٔ اول ببندآن درِ اول که خوردی استخوانسخت گیر و حق گزار آن را ممانمیگزندش کز ادب آنجا رودوز مقام اولین مفلح شودمیگزندش کای سگ طاغی بروبا ولی نعمتت یاغی مشوبر همان در همچو حلقه بسته باشپاسبان و چابک و برجسته باشصورت نقض وفای ما مباشبیوفایی را مکن بیهوده فاشمر سگان را چون وفا آمد شعاررو، سگان را ننگ و بدنامی میاربیوفایی چون سگان را عار بودبیوفایی چون روا داری نمودحق تعالی فخر آورد از وفاگفت من اوفی بعهد غیرنا*حضرت حق تعالی، نسبت به خوی وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است: چه کسی غیر از ما به عهد و پیمان وفادار است.بیوفایی دان وفا با رد حقبر حقوق حق ندارد کس سبق* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱ Quran, Sooreh Tobeh(#9), Line #111…وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ… و کیست وفادارتر از خدا به عهد و پیمان خویش؟ بدین خرید و فروخت خود شادمانی کنید و آن رستگاری سترگی است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 329پس حق حق سابق از مادر بودهر که آن حق را نداند خر بودمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 783به سخن آمدن طفل در میان آتش و تَحریض کردن خلق را در افتادن به آتشیک زنی با طفل آورد آن جهودپیش آن بت و آتش اندر شعله بودطفل ازو بستد در آتش درفکندزن بترسید و دل از ایمان بکندخواست تا او سجده آرد پیشِ بتبانگ زد آن طفل کانی لم امتهمینکه زن خواست که بر آن بت سجده آورد، کودک فریاد زد: براستی که من نمرده اماندر آ ای مادر اینجا من خوشمگر چه در صورت میان آتشمچشمبند است آتش از بهرِ حجابرحمت است این سر برآورده ز جیباندر آ مادر ببین برهان حقتا ببینی عشرت خاصان حقاندر آ و آب بین آتشمثالاز جهانی کآتش ا
view more