برنامه صوتی شماره ۷۲۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۱۳ اوت ۲۰۱۸ ـ ۲۳ مردادPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2575, Divan e Shamsهر لحظه یکی صورت، میبینی و زادن نیجز دیده فزودن(۱) نی، جز چشم گشودن نیاز نعمتِ روحانی، در مجلسِ پنهانیچندانکه خوری می خور، دستوریِ(۲) دادن نیآن میوه که از لطفش، می آب شود در کفو آن میوه نورش را، بر کف بنهادن نیاین بوی که از زلفِ آن ترکِ خَطا(۳) آمددر مُشکِ تَتاری نی، در عَنبر و لادن نیمیکوبد تقدیرش، در هاونِ تن جان راوین سُرمه عشقِ او اندر خورِ هاوَن نیدیدی تو چنین سرمه، کو هاونها ساید؟تا بازرود آنجا، آنجا که تو و من نیآنجا روش و دین نی، جز باغِ نوآیین نیجز گُلبُن(۴) و نسرین نی، جز لاله و سوسن نیبگذار تَنیها(۵) را، بشنو اَرِنیها* راچون سوخت منیها را، پس طعنه گهِ(۶) لَن(۷) نیتن را تو مبر سویِ شمس الحقِ تبریزیکز غلبه جان آنجا، جای سرِ سوزن نی* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #143وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 897پس مثالِ تو چو آن حلقهزنی ستکز درونش خواجه گوید: خواجه نیستحلقهزن زین نیست، دریابد که هستپس ز حلقه بر ندارد هیچ دست***هر لحظه یکی صورت، میبینی و زادن نیجز دیده فزودن نی، جز چشم گشودن نیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4510ذوقِ آزادی ندیده جانِ اوهست صندوقِ صُوَر(۸) میدانِ اودایماً محبوسِ عقلش در صُوَراز قفس اندر قفس دارد گذرمَنفَذَش نه از قفس سوی عُلا(۹)در قفسها میرود از جا به جادر نُبی(۱۰) اِنْ اِسْتَطَعْتُم فَانْفُذُوا**این سخن با جِنّ و اِنس آمد ز هُودر قرآن آمده است که اگر می توانید از کرانه های آسمان و زمین در گذرید. خداوند این سخن را به جنّ و انسان گفته است.گفت: مَنفَذ نیست از گردونتانجز به سلطان و به وحیِ آسمانگر ز صندوقی به صندوقی روداو سَمایی(۱۱) نیست، صندوقی بودفُرجه(۱۲) صندوق نو نو مُسکِر(۱۳) استدر نیابد کو به صندوق اندر استگر نشد غِرّه(۱۴) بدین صندوقهاهمچو قاضی جوید اِطلاق(۱۵) و رهاآنکه داند این نشانش آن شناسکو نباشد بیفغان و بیهراسهمچو قاضی باشد او در اِرتِعاد(۱۶)کی برآید یک دمی از جانْش شاد؟** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۳۳Quran, Sooreh Alrahman(#55), Line #33يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا ۚ لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍای گروه جن و انس! اگر می توانید از کرانه ها و نواحی آسمان ها و زمین بیرون روید، پس بیرون روید؛ نمی توانید بیرون روید مگر با نوعی توانایی و قدرت.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3218جهد کن، در بیخودی خود را بیابزودتر، واللهُ اَعلَم بِالصَّوابدر راه خدا چنان بکوش که به مرتبه بی خویشی رسی، و در مرتبه بی خویشی، منِ حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی. و خدا به راستی و درستی داناتر است.هر زمانی، هین مشو با خویش جفتهر زمان چون خر در آب و گِل مَیُفتاز قُصورِ چشم باشد آن عِثار(۱۷)که نبیند شیب و بالا کورواربوی پیراهانِ یوسف کن سَنَد(۱۸)زآنکه بویش چشم، روشن میکند***صورتِ پنهان و آن نورِ جَبینکرده چشمِ انبیا را دوربیننورِ آن رخسار، برهاند ز نارهین مشو قانع به نورِ مُستَعار(۱۹)چشم را این نور، حالیبین کندجسم و عقل و روح را گَرگین(۲۰) کندصورتش نورست و در تحقیق، نارگر ضیا خواهی دو دست از وی بدار*** قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۹۶Quran, Sooreh Yousof(#12), Line #96فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَوقتی که آن مژده ور بیامد، پیراهن یوسف را بر رخساره یعقوب افکند و ناگهان بینایی او بازآمد. یعقوب گفت: آیا نگفتم شما را که من چیزی از خدا دانم که شما ندانید؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3612دانکه هر شهوت چو خَمرست و چو بَنگ(۲۱)پردهٔ هوشست وعاقل زوست دَنگ(۲۲)خَمر، تنها نیست سرمستیِّ هوشهر چه شهوانیست بندد چشم و گوش آن بِلیس از خَمر خوردن دور بودمست بود او از تکبر وز جُحود(۲۳)مست آن باشد که آن بیند که نیستزر نماید آنچه مسّ و آهنی ستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2184اندک اندک خوی کن با نورِ روزورنه خفاشی بمانی بی فروزعاشقِ هر جا شِکال(۲۴) و مشکلی ستدشمنِ هر جا، چراغِ مُقبِلی(۲۵) ستظلمتِ اِشکال زان جوید دلشتا که افزونتر نماید حاصلشتا تو را مشغولِ آن مشکل کندوز نهادِ زشتِ خود غافل کندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 356او همیگوید: عجب این قَبض(۲۶) چیست؟قَبضِ آن مظلوم کز شرّت گریستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 361چونکه بیخ بَد بُوَد، زودش بزنتا نروید زشتخاری در چمنقَبض دیدی، چارهٔ آن قَبض کنز آنکه سرها جمله میروید ز بُن(۲۷)بَسط(۲۸) دیدی، بَسطِ خود را آب دهچون بر آید میوه، با اصحاب دهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 367لطف کن، این نیکوی را دور کنمن نخواهم چشم، زودم کور کنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 370شهرها نزدیکِ همدیگر، بَد استآن بیابان است خوش، کانجا دَد(۲۹) استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 372فَهْوَ لا یَرْضی' بِحالٍ اَبَداًلا بِضیقٍ لا بَعَیْشٍ رَغَداًبنابراین، انسان طبعاً به حالی ثابت خرسند نمی شود، نه به زندگی سخت عادت می کند و نه به زندگی مرفّه.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 375خارِ سه سویست، هر چون کِش نهیدر خَلَد(۳۰) وز زخمِ او تو کی جهی؟آتشِ ترکِ هوا در خار زندست اندر یارِ نیکوکار زنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 382چشم، بسته میشود وقتِ قضاتا نبیند چشم، کُحلِ(۳۱) چشم رامکرِ آن فارِس(۳۲) چو انگیزید گَردآن غبارت ز استِغاثَت(۳۳) دور کردسوی فارِس رو، مرو سوی غبارورنه بر تو کوبد آن مکرِ سوارگفت حق: آن را که این گرگش بِخَورددید گردِ گرگ، چون زاری نکرد؟او نمیدانست گردِ گرگ را؟با چنین دانش چرا کرد او چرا؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 392چند چوپانْشان بخواند و نامدندخاکِ غم در چشمِ چوپان میزدندکه برو، ما از تو خود چوپانتریمچون تَبَع(۳۴) گردیم هر یک سَروَریم؟طعمهٔ گرگیم و آنِ یار نیهیزمِ ناریم و آنِ عار نیحَمیَتی(۳۵) بُد جاهلیت در دِماغ(۳۶)بانگِ شومی بر دمَن(۳۷) شان کرد زاغمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2948مکرر کردن قوم، اعتراض ترجیه بر انبیا علیهمالسلامقوم گفتند: ار شما سَعدِ(۳۸) خودیدنحسِ مایید و ضِدید و مُرتَدید(۳۹)جانِ ما، فارغ بُد از اندیشههادر غم افکندید ما را و عَنا(۴۰)ذوقِ جمعیت که بود و اتفاقشد ز فالِ زشتتان صد اِفتِراق(۴۱)طوطی نُقلِ شِکَر بودیم مامرغِ مرگاندیش گشتیم از شماپیش از آنکه شما ظهور کنید ما طوطیان شیرین کلام بودیم، اما اکنون به سبب وجود شوم شما، به پرندگانی مرگ اندیش تبدیل شده ایم.هر کجا افسانهٔ غمگستری ستهر کجا آوازهٔ مُستَنکَری ست(۴۲)در هر جا که ماجرای غم انگیزی است، و در هر جا که نغمه شومی بر می خیزد.هر کجا اندر جهان، فالِ بدی ستهر کجا مَسخی(۴۳)، نَکالی(۴۴) مأخذی ستدر هر جای این جهان که فال بدی زده می شود، و در هر جا که تغییرات زشت و ناهنجاری رخ می دهد، و در هر جا که عذاب و وبالی در کار است. در مثالِ قصّه و فالِ شماستدر غمانگیزی، شما را مُشتَهاست(۴۵)همه این زشتی ها و گرفتاری ها و ناگواری ها در اَمثالِ حکایات و سخنان و تعابیر شما وجود دارد و شما علاقه زیادی دارید که مطالب ناراحت کننده و تشویش آور بر زبان خود برانید.قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۱۸و ۱۹Quran, Sooreh Yasin(#36), Line #18,19قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (١٨)گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجهاى سخت خواهد رسيد.قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (١٩)گفتند: شومى شما، با خود شماست. آيا اگر اندرزتان دهند چنين مىگوييد؟ نه، مردمى گزافكار ( پر هوا و هوس) هستيد.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2955باز جوابِ انبیا علیهم السلامانبیا گفتند: فالِ زشت و بداز میانِ جانتان دارد مددگر تو جایی خفته باشی با خطراژدها در قصدِ تو از سوی سرمهربانی مر تو را آگاه کردکه بِجِه زود، ار نه، اژدرهات خَوردتو بگویی: فالِ بَد چون میزنی؟فالِ چه؟ بَر جِه، ببین در روشنیاز میانِ فالِ بد من خود تو رامیرهانم، میبرم سوی سَراچون نَبی آگه کنندهست از نهانکو بدید آنچه ندید اهلِ جهانگر طبیبی گویدت: غوره مَخَورکه چنین رنجی بر آرد شور و شرتو بگویی: فالِ بد چون میزنی؟پس تو ناصح را مُؤَثَّم(۴۶) میکنیور مُنَجِّم(۴۷) گویدت: کامروز هیچآنچنان کاری مکن اندر پَسیچ(۴۸)صد ره ار بینی دروغِ اخترییک دوباره راست آید، میخریاین نجومِ ما نشد هرگز خِلافصِحتش چون ماند از تو در غِلاف؟آن طبیب و آن مُنَجِّم از گُمانمیکنند آگاه و ما خود از عِیاندود میبینیم و آتش از کَرانحمله میآرد به سوی منکرانتو همیگویی: خمُش کن زین مَقال(۴۹)که زیانِ ماست، قالِ شوم فال؟ای که نُصحِ(۵۰) ناصِحان(۵۱) را نشنویفالِ بد با توست هر جا میرویافعیی بر پشتِ تو بر میروداو ز بامی بیندش، آگه کندگوییش: خاموش، غمگینم مکنگوید او: خوش باش خود رفت آن سخنچون زند افعی دهان بر گردنتتلخ گردد جمله شادی جُستنتپس بدو گویی: همین بود ای فلان؟چون بندریدی گریبان در فغان؟یا ز بالایم تو سنگی میزدیتا مرا آن جِد، نمودی و بدیاو بگوید: ز آنکه میآزردهایتو بگویی: نیک شادم کردهایگفت: من کردم جوانمردی به پندتا رهانم من تو را زین خُشک بند(۵۲)از لَئیمی(۵۳)، حقِّ آن نشناختیمایهٔ ایذا(۵۴) و طغیان ساختیاین بود خوی لَئیمانِ دَنی(۵۵)بد کند با تو، چو نیکویی کنینفس را زین صبر میکن منحنیشکه لَئیم ست و نسازد نیکویشبا کریمی، گر کنی احسان، سزدمر یکی را او عوض هفصد دهدبا لَئیمی چون کنی قهر و جفابندهای گردد تو را بس با وفاکافران کارند در نعمت جفاباز در دوزخ نداشان: رَبَّناقرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۰۷Quran, Sooreh Momenoon(#23), Line #107رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَپروردگارا، ما را از جهنم بیرون آر، که اگر دیگر بار عصیان تو کردیم همانا بسیار ستمکار (و محکوم به هر گونه کیفر و عذاب سخت) خواهیم بود.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2983حکمت آفریدن دوزخ آن جهان و زندان این جهان تا معبد متکبران باشد که اِئتِیا طَوعاً اَو کَرهاًقرآن کریم، سوره فصلت(۴۱)، آیه ۱۱Quran, Sooreh Fosselat(#41), Line #11ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَچون خداوند به آسمان پرداخت و آن دودی بود. به آسمان و زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید. گفتند: فرمانبردار آمدیم.که لَئیمان در جَفا صافی شوندچون وفا بینند، خود جافی(۵۶) شوندمسجدِ طاعاتشان پس دوزخ استپایبندِ مرغِ بیگانه، فَخ(۵۷) استهست زندان صومعهٔ دزد و لَئیمکاندرو ذاکر شود حق را مقیمچون عبادت بود مقصود از بشرشد عبادتگاهِ گردنکَش سَقَر(۵۸)آدمی را هست در هر کار دستلیک او مقصود این خدمت بُده ستما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْس****، این بخوانجز عبادت نیست مقصود از جهاناين آيه را بخوان كه: نيافريدم پری و آدمی را مگر برای عبادت. و اصلاً مقصود اصلی خلقت جهان، عبادت است.گرچه مقصود از کتاب، آن فن بُوَدگر تواَش بالش کنی، هم میشودلیک ازو مقصود، این بالش نبودعلم بود و دانش و ارشاد و سودگر تو میخی ساختی شمشیر رابرگزیدی بر ظفر اِدبار(۵۹) راگرچه مقصود از بشر علم و هُدی ستلیک هر یک آدمی را معبدی ستمعبدِ مَردِ کریم اَکرَمْتَهُ(۶۰)معبدِ مَردِ لَئیم اَسْقَمْتَهُ(۶۱)سبب عبادت شخص بزرگوار، اینست که تو او را گرامی بداری. و سبب عبادت شخص فرومایه اینست که او را بیمار کنی.مر لَئیمان را بزن، تا سر نهندمر کریمان را بده تا بر دهندلاجَرَم حق هر دو مسجد آفریددوزخ آنها را و اینها را مَزید(۶۲)ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۶۳)زآنکه جَبّاران(۶۴) بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز**** قرآن کریم، سوره ذاریات(۵۱)، آیه ۵۶Quran, Sooreh Zariat(#51), Line #56وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِنیافریدیم پریان و انسیان را جز آنکه پرستشم کنند.(۱) دیده فزودن: وسعت بخشیدن به دید، زیادتر کردن دید حضور(۲) دستوری: رخصت، اجازه(۳) خَطا: خطا(ختا)، نام شهریست از ترکستان . زمین مشکخیز منسوب به خوبرویان و شاهدان(۴) گُلبُن: درخت گل، بوتۀ گل(۵) تَنی: احکام و اوصاف تن، آنچه به تن متعلق است(۶) طعنه گه: طعنه گاه، محل سرزنش کردن(۷) لَن: حرف نفی، مخفف: لَن ترانی یعنی مرا نخواهی دید(۸) صُوَر: صورت ها، نقش ها، ظواهر(۹) عُلا: بلندی و بزرگی، جهان برین(۱۰) نُبی: قرآن(۱۱) سَمایی: آسمانی(۱۲) فُرجه: شکاف و گشادگی میان دو چیز، جمع: فُرَج(۱۳) مُسکِر: مستی آور(۱۴) غِرّه: فریفته، مغرور به چیزی(۱۵) اِطلاق: رها کردن، آزاد کردن(۱۶) اِرتِعاد: لرزیدن، مضطرب شدن(۱۷) عِثار: لغزش(۱۸) سَنَد: تکیه گاه(۱۹) مُستَعار: عاریه گرفته شده، غیر اصیل(۲۰) گَرگین: کچل، گر، معیوب(۲۱) بَنگ: حشیش(۲۲) دَنگ: احمق، بی هوش(۲۳) جُحود: ستیزه، انکار(۲۴) شِکال: مخفف اِشکال(۲۵) مُقبِل: نیک بخت(۲۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۲۷) بُن: ریشه، اصل(۲۸) بَسط: گستردن، فراخی، وسعت(۲۹) دَد: جانور درنده مانند شیر، پلنگ و گرگ(۳۰) خَلیدن: آزرده کردن، مجروح شدن(۳۱) کُحل: سُرمه، داروی چشم، کُحلِ چشم کنایه از قدرت و مشیّت الهی(۳۲) فارِس: سوار بر اسب(۳۳) اِستِغاثه: کمک خواستن(۳۴) تَبَع: تابع(۳۵) حَمیَت: مخفف حَمیَّت به معنی غیرت و ننگ و عار(۳۶) دِماغ: مغز سر(۳۷) دمَن: جمع دِمنَه به معنی آثار خانه و منازل ویران شده(۳۸) سَعد: خجسته، مبارک(۳۹) مُرتَد: کسی که از دین برگشته باشد(۴۰) عَنا: رنج، سختی(۴۱) اِفتِراق: از یکدیگر جدا شدن، جدایی(۴۲) مُستَنکَر: زشت، ناپسند(۴۳) مَسخ: تبدیل کردن یا تبدیل شدن صورت زیبا به زشت، انتقال روح انسان به کالبد حیوان(۴۴) نَکال: عذاب، عقوبت، سزا(۴۵) مُشتَها: مُشتَهی'، آنچه بدان میل و رغبت نشان داده شود(۴۶) مُؤَثَّم: کسی که گناهکار و مجرم شناخته شود(۴۷) مُنَجِّم: ستاره شناس(۴۸) پَسیچ: همان بسیج به معنی سامان است(۴۹) مَقال: گفتگو، گفتار(۵۰) نُصح: پند دادن، پند و اندرز(۵۱) ناصِح: نصیحت کننده(۵۲) خُشک بند: بند محکم(۵۳) لَئیم: بخیل، ناکس، فرومایه(۵۴) ایذا: اذیت کردن، آزار رساندن(۵۵) دَنی: ناکس، پست و حقیر، ضعیف(۵۶) جافی: جفا کار، ستمگر(۵۷) فَخ: دام(۵۸) سَقَر: جهنم، دوزخ(۵۹) اِدبار: تیره بختی، تیره روزی(۶۰) اَکرَمْتَهُ: گرامی داشتی او را- گرامی داشتن تو او را(۶۱) اَسْقَمْتَهُ: بیمار کردی او را- بیمار کردن تو او را(۶۲) مَزید: افزودنی، بسیاری(۶۳) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده(۶۴) جَبّار: ستمگر، ظالم************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۷۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2575, Divan e Shamsهر لحظه یکی صورت میبینی و زادن نیجز دیده فزودن نی جز چشم گشودن نیاز نعمت روحانی در مجلس پنهانیچندانکه خوری می خور دستوری دادن نیآن میوه که از لطفش می آب شود در کفو آن میوه نورش را بر کف بنهادن نیاین بوی که از زلف آن ترک خطا آمددر مشک تتاری نی در عنبر و لادن نیمیکوبد تقدیرش در هاون تن جان راوین سرمه عشق او اندر خورِ هاون نیدیدی تو چنین سرمه کو هاونها سایدتا بازرود آنجا آنجا که تو و من نیآنجا روش و دین نی جز باغ نوآیین نیجز گلبن و نسرین نی جز لاله و سوسن نیبگذار تنیها را بشنو ارنیها* راچون سوخت منیها را پس طعنه گه لن نیتن را تو مبر سوی شمس الحق تبریزیکز غلبه جان آنجا جای سر سوزن نی* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #143وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 897پس مثال تو چو آن حلقهزنی ستکز درونش خواجه گوید خواجه نیستحلقهزن زین نیست دریابد که هستپس ز حلقه بر ندارد هیچ دست***هر لحظه یکی صورت میبینی و زادن نیجز دیده فزودن نی جز چشم گشودن نیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4510ذوق آزادی ندیده جان اوهست صندوق صور میدان اودایما محبوس عقلش در صوراز قفس اندر قفس دارد گذرمنفذش نه از قفس سوی علادر قفسها میرود از جا به جادر نبی ان استطعتم فانفذوا**این سخن با جن و انس آمد ز هودر قرآن آمده است که اگر می توانید از کرانه های آسمان و زمین در گذرید. خداوند این سخن را به جنّ و انسان گفته است.گفت منفذ نیست از گردونتانجز به سلطان و به وحی آسمانگر ز صندوقی به صندوقی روداو سمایی نیست صندوقی بودفرجه صندوق نو نو مسکر استدر نیابد کو به صندوق اندر استگر نشد غره بدین صندوقهاهمچو قاضی جوید اطلاق و رهاآنکه داند این نشانش آن شناسکو نباشد بیفغان و بیهراسهمچو قاضی باشد او در ارتعادکی برآید یک دمی از جانش شاد** قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۳۳Quran, Sooreh Alrahman(#55), Line #33يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا ۚ لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍای گروه جن و انس! اگر می توانید از کرانه ها و نواحی آسمان ها و زمین بیرون روید، پس بیرون روید؛ نمی توانید بیرون روید مگر با نوعی توانایی و قدرت.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3218جهد کن در بیخودی خود را بیابزودتر والله اعلم بالصوابدر راه خدا چنان بکوش که به مرتبه بی خویشی رسی، و در مرتبه بی خویشی، منِ حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی. و خدا به راستی و درستی داناتر است.هر زمانی هین مشو با خویش جفتهر زمان چون خر در آب و گل میفتاز قصورِ چشم باشد آن عثارکه نبیند شیب و بالا کورواربوی پیراهان یوسف کن سندزآنکه بویش چشم روشن میکند***صورت پنهان و آن نورِ جبینکرده چشم انبیا را دوربیننورِ آن رخسار برهاند ز نارهین مشو قانع به نورِ مستعارچشم را این نور حالیبین کندجسم و عقل و روح را گرگین کندصورتش نورست و در تحقیق نارگر ضیا خواهی دو دست از وی بدار*** قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۹۶Quran, Sooreh Yousof(#12), Line #96فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَوقتی که آن مژده ور بیامد، پیراهن یوسف را بر رخساره یعقوب افکند و ناگهان بینایی او بازآمد. یعقوب گفت: آیا نگفتم شما را که من چیزی از خدا دانم که شما ندانید؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3612دانکه هر شهوت چو خمرست و چو بنگپردهٔ هوشست وعاقل زوست دنگخمر تنها نیست سرمستی هوشهر چه شهوانیست بندد چشم و گوش آن بلیس از خمر خوردن دور بودمست بود او از تکبر وز جحودمست آن باشد که آن بیند که نیستزر نماید آنچه مس و آهنی ستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2184اندک اندک خوی کن با نورِ روزورنه خفاشی بمانی بی فروزعاشق هر جا شکال و مشکلی ستدشمن هر جا چراغ مقبلی ستظلمت اشکال زان جوید دلشتا که افزونتر نماید حاصلشتا تو را مشغول آن مشکل کندوز نهاد زشت خود غافل کندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 356او همیگوید عجب این قبض چیستقبض آن مظلوم کز شرت گریستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 361چونکه بیخ بد بود زودش بزنتا نروید زشتخاری در چمنقبض دیدی چارهٔ آن قبض کنز آنکه سرها جمله میروید ز بنبسط دیدی بسط خود را آب دهچون بر آید میوه با اصحاب دهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 367لطف کن این نیکوی را دور کنمن نخواهم چشم زودم کور کنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 370شهرها نزدیک همدیگر بد استآن بیابان است خوش کانجا دد استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 372فهو لا یرضی بحال ابدالا بضیق لا بعیش رغدابنابراین، انسان طبعاً به حالی ثابت خرسند نمی شود، نه به زندگی سخت عادت می کند و نه به زندگی مرفّه.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 375خارِ سه سویست هر چون کش نهیدر خلد وز زخمِ او تو کی جهیآتش ترک هوا در خار زندست اندر یار نیکوکار زنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mat
view more