برنامه صوتی شماره ۷۲۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۳۰ ژوئیه ۲۰۱۸ ـ ۹ مردادPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۴۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2043, Divan e Shamsدیدی چه گفت بهمن؟ هیزم بنه چو خرمنگر دی نکرد سرما، سرمای هر دو بر منسرما چو گشت سرکش، هیزم بنه در آتشهیزم دریغت آید؟ هیزم بِه است یا تن؟نقشِ فناست هیزم، عشقِ خداست آتشدرسوز نقشها را، ای جانِ پاکدامن(۱)تا نقش را نسوزی، جانت فِسُرده(۲) باشدمانندِ بت پرستان دور از بهار و مَأمَن(۳)در عشقِ همچو آتش چون نقره باش دلخوشچون زاده خلیلی، آتش تو راست مسکنآتش به امرِ یزدان گردد به پیشِ مردانلاله و گل و شکوفه ریحان و بید و سوسنمؤمن فُسون(۴) بداند، بر آتشش بخواندسوزش در او نماند، مانَد چو ماهِ روشنشاباش ای فسونی کافتد ازو سکونیدر آتشی که آهن گردد ازو چو سوزنپروانه زان زند خود، بر آتشِ مُوَقَّد(۵)کو را همی نماید، آتش به شکلِ روزنتیر و سِنان(۶) به حَمزه(۷) چون گلفشان نمایددر گلفشان نپوشد کس خویش را به جوشَن(۸)فرعون همچو دوغی در آب غرقه گشتهبر فرقِ آب موسی بنشسته همچو روغن(۹)اسپانِ اختیاری(۱۰) حمّالِ شهریاریپالان کشند و سرگین اسبانِ کند و کودنچو لِک لِک(۱۱) است منطق بر آسیای معنیطاحون(۱۲) ز آب گردد نه از لِک لِکِ مُقَنَّن(۱۳)زان لِک لِک ای برادر گندم ز دَلو(۱۴) بِجهَددر آسیا درافتد، گردد خوش و مُطَحَّن(۱۵)وز لِک لِکِ بیان تو از دَلوِ حرص و غفلتدر آسیا درافتی یعنی رهی مُبَیَّن(۱۶)من گرم میشوم جان، اما ز گفت و گو نیاز شمسِ دینِ زرّین، تبریزِ همچو معدنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2208شد ازو فارغ، بیامد کی فقیهچه فقیهی؟ ای تو ننگِ هر سَفیه(۱۷)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3132 گور، خوشتر از چنین دل، مر تو راآخر از گورِ دلِ خود، برتر آزندهای و زندهزاد ای شوخ و شَنگ(۱۸)دم نمیگیرد تو را زین گورِ تنگ؟یوسفِ وقتیّ و خورشیدِ سَما(۱۹)زین چَه و زندان بر آ و رو نمامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3174چون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گولی(۲۰) کن و بگذر ز شومچون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنایا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.قرآن كريم، سوره بقره(٢)، آيه ٣٢Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #32قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُفرشتگان گفتند: پاکی تو، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی، تویی دانای بر کمال.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3195مر مرا زین حکمت و فضل و هنرنیست حاصل جز خیال و درد سرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3200احمقیام بس مبارک احمقی استکه دلم با برگ و جانم مَتَّقی(۲۱) استگر تو خواهی که شقاوت کم شودجهد کن تا از تو حکمت کم شودحکمتی کز طبع زاید وز خیالحکمتی بی فیضِ نورِ ذُوالجَلال(۲۲)حکمتِ دنیا فزاید ظَنّ و شکحکمتِ دینی پَرَد فوقِ فلکمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3223چون نداری فِطنَت(۲۳) و نورِ هُدیبهرِ کوران، روی را میزن جَلاپیشِ بینایان، حَدَث(۲۴) در روی مالناز میکن با چنین گندیده حالمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3264عقلِ موسی چون شود در غیب بندعقلِ موشی خود کی است ای ارجمند؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shamsای عاشق جَریده(۲۵)، بر عاشقان گُزیدهبگذر ز آفریده، بنگر در آفریدنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۹۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3935هست پنهان حاکمی بر هر خردهرکه را خواهد به فن از سر بَرَدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2885این قضا بر نیک و بد حاکم بُوَدبر قضا شاهد نه حاکم میشود؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3093آن دُروگَر(۲۶) حاکمِ چوبی بودو آن مُصَوِّر(۲۷) حاکمِ خوبی بودهست آهنگر بر آهن قَیِّمی(۲۸)هست بنّا هم بر آلت حاکمینادر این باشد که چندین اختیارساجِد(۲۹) اندر اختیارش بنده وارمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1619حاکم است و یَفْعَلُ الله ما یَشااو ز عینِ درد انگیزد دوازیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهدهمان کند. چنانکه از ذات درد و مرض، دوا و درمان می آفریند.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3558حاکمِ اندیشهام محکوم نیز آنکه بَنّا حاکم آمد بر بنامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۳۰) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ عللمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکانمیدویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381حق، قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کُن فَکانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۲۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2524, Divan e Shamsروید ای عاشقانِ حق به اِقبالِ ابد مُلحَقروان باشید همچون مه به سوی برجِ مسعودی(۳۱)به برجِ عاشقانِ شه، میانِ صادقانِ رهکه از سردان و مردودان شود جوینده مردودیبپر ای دل، به پنهانی به پرّ و بالِ روحانیگرت طالب نبودی شه، چنین پرهات نگشودیدر احسان سابِق(۳۲) است آن شه، به وعده صادق است آن شهاگر نه خالق است آن شه، تو را از خلق نربودیبرون از نور و دود است او، که افروزید این آتشاز این آتش خرد نوری، از این آذر هوا دودیدلا اندر چه وسواسی که دود از نور نشناسی؟بسوز از عشقِ نورِ او، درونِ نار چون عودینه از اولادِ نمرودی، که بسته آتش و دودیچو فرزندِ خلیلی تو، مترس از دودِ نمرودیدر آتش باش جانِ من، یکی چندی چو نرم آهنکه گر آتش نبودی خود رخِ آیینه که زدودی(۳۳)؟چه آسان میشود مشکل، به نورِ پاکِ اهلِ دلچنانک آهن شود مومی ز کَفِّ شمعِ داوودیقرآن کریم، سوره سبا(۳۴)، آیه ۱۰Quran, Sooreh Sabaa(#34), Line #10… وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ… آهن را بر او نرم کردیم.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1897ای مبارک ساعتی که دیدیَممرده بودم، جانِ نو بخشیدیَمتو مرا جویان، مثالِ مادرانمن گریزان از تو مانندِ خرانخر گریزد از خداوند از خریصاحبش در پی ز نیکو گوهرینه از پی سود و زیان می جویدشبلکه تا گرگش ندَرَّد یا دَدَش(۳۴)ای خُنُک آن را که بیند رویِ تویا درافتد ناگهان در کویِ توای روانِ پاک، بستوده تو راچند گفتم ژاژ(۳۵) و بیهوده تو راای خداوند و شهنشاه و امیرمن نگفتم، جهلِ من گفت، آن مگیرشَمّهای(۳۶) زین حال اگر دانستمیگفتنِ بیهوده کی تانستمی(۳۷)؟بس ثَنایت(۳۸) گفتمی ای خوش خِصالگر مرا یک رمز میگفتی ز حاللیک خامُش کرده میآشوفتیخامُشانه بر سرم میکوفتیشد سرم کالیوه(۳۹)، عقل از سر بجستخاصه این سر را که مغزش کمترستعفو کن ای خوب روی و خوب کارآنچه گفتم از جنون اندر گُذارگفت: اگر من گفتمی رمزی از آنزَهرهٔ تو آب گشتی آن زمانگر تو را من گفتمی اوصافِ مارترس از جانت بر آوردی دمارمصطفی فرمود: گر گویم به راستشرحِ آن دشمن که در جانِ شماستزَهرههای پُردلان(۴۰) هم بَردَرَدنه رود ره، نه غمِ کاری خَورَدنه دلش را تاب ماند در نیازنه تنش را قوّتِ روزه و نماز*۱همچو موشی پیشِ گربه، لا شودهمچو برّه پیشِ گرگ از جا روداندرو نه حیله ماند، نه روشپس کنم ناگفتهتان من پرورشهمچو بوبکرِ رَبابی تَن زنم(۴۱)دست، چون داود در آهن زنمتا مُحال(۴۲) از دستِ من حالی شودمرغِ پَر بَرکنده را بالی شودچون یَدُالله فَوْقَ اَیدیهم بُوَد*۲دست ما را دستِ خود فرمود اَحَدچون دست خداوند بالاتر از همه دست هاست، خداوند یکتا دست ما را دست خود خوانده است.پس مرا دستِ دراز آمد یقینبر گذشته ز آسمانِ هفتمیندستِ من بنمود بر گردون هنرمُقریا(۴۳) بر خوان که اِنْشَقَّ القَمَر*۳دست و قدرت من بر فراز آسمان فضل و هنری نشان داد. ای قاری قرآن، آیه مربوط به شکافته شدن ماه را بخوان.این صفت هم بهرِ ضعفِ عقل هاستبا ضعیفان شرحِ قدرت کی رواست؟خود بدانی چون بر آری سر زخوابختم شد وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّوابآنگاه که سر از خواب غفلت برداری و بیدار شوی، این اسرار و حقایق را در خواهی یافت. بنابراین بحث و گفتار پیرامون این موضوعات پایان یافت و خداوند به راستی و درستی داناتر است.مر تو را نه قوّتِ خوردن بُدینه ره و پروای قِی کردن(۴۴) بُدیمیشنیدم فُحش و خر میراندمرَبِّ یَسِّرْ*۴ زیرِ لب میخواندمناسزاهای تو را می شنیدم ولی خر خود را می راندم، یعنی کار خود را می کردم و زیر لب می خواندم: پروردگارا کارم را آسان فرما.از سبب گفتن مرا دستور نهترکِ تو گفتن مرا مقدور نههر زمان میگفتم از دردِ دروناِهْدِ قَوْمی اِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون*۵هر لحظه از روی دردمندی می گفتم: خداوندا قوم مرا به راه راست هدایت فرما که نمی دانند.سجدهها میکرد آن رَسته ز رنجکای سعادت، ای مرا اقبال و گنجاز خدا، یابی جزاها ای شریفقوّتِ شکرت ندارد این ضعیفشکر حق گوید تو را ای پیشواآن لب و چانه ندارم آن نوادشمنیِّ عاقلان زین سان بُوَدزَهرِ ایشان اِبتِهاجِ(۴۵) جان بُوَددوستی ابله بُوَد رنج و ضَلال(۴۶)این حکایت بشنو از بهرِ مثال*۱ حدیثاگر بدانید آنچه دانم، بی گمان فراوان بگریید و اندک خندید و سر به بیابان های خشک و بی علف نهید و به درگاه خدا بنالید و ندانید که آیا رستگار شوید یا نشوید.*۲ قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱۰Quran, Sooreh Fath(#48), Line #10إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًاآنان که با تو بیعت کنند در حقیقت با خدا بیعت کنند، قدرت و نصرت خدا، برتر از قدرت و نصرت آنان است. هر که پیمان را گسلد، زیان آن بر او باشد، و هر که زنهارِ خود با خدا نگه دارد، خدا پاداشی بیکران بدو ارزانی دارد.*۳ قرآن کریم، سوره قمر(۵۴)، آیه ۱Quran, Sooreh Ghamar(#54), Line #1اِقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُآن ساعت نزدیک شد و ماه بر خود شکافت*۴ قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۲۵، ۲۶، ۲۷Quran, Sooreh Tahaa(#20), Line #25, 26, 27قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِی(۲۵)گفت: پروردگارا گشاده گردان دلم راوَيَسِّرْ لِي أَمْرِی(۲۶) و آسان گردان کارم را وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي (٢٧)و گره از زبان من بگشاى*۵ حدیثاَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمی فَاِنَّهُمْ لا یَعْلَمُونخداوندا، قوم مرا هدایت کن که نمی دانند.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3340پس تو ای ناشُستهرو(۴۷) در چیستی؟در نزاع و در حسد با کیستی؟با دُم شیری تو بازی میکنیبر ملایک تُرکتازی(۴۸) میکنیبد چه میگویی تو خیرِ محض را؟هین تَرَفُّع(۴۹) کم شُمَر آن خَفض(۵۰) رابد چه باشد؟ مِسِّ محتاجِ مُهان(۵۱)شیخ که بوَد؟ کیمیای(۵۲) بیکرانمس اگر از کیمیا قابل نَبُدکیمیا از مسّ، هرگز مس نشدبد چه باشد؟ سرکشی آتشعملشیخ که بوَد؟ عین دریای ازلدایم آتش را بترسانند ز آبآب کی ترسید هرگز ز التهاب؟در رخِ مَه، عیببینی میکنیدر بهشتی، خارچینی میکنیگر بهشت اندر روی تو خارجوهیچ خار آنجا نیابی غیرِ تومیبپوشی آفتابی در گِلیرِخنه میجویی ز بَدرِ کاملیآفتابی که بتابد در جهانبهرِ خفّاشی کجا گردد نهان؟عیب ها از رَدِّ پیران عیب شدغیب ها از رَشکِ پیران غیب شدباری ار دوری ز خدمت یار باشدر ندامت چابک و بر کار باشتا از آن راهت نسیمی میرسدآبِ رحمت را چه بندی از حسد؟گرچه دوری، دور میجنبان تو دُمحَیثُ ما کُنتُم فَوَلُّوا وَجهَکُم*۶اگر از آنان دوری از همان جای دور اظهار دوستی و مودت کن. هرجا که هستید روی به سوی آنان کنید.چون خری در گِل فتد از گامِ تیزدم به دم جنبد برای عزمِ خیزجای را هموار نکند بهرِ باشداند او که نیست آن جای مَعاشحسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُده ستکه دلِ تو زین وَحَل ها(۵۳) بَر نَجَستدر وَحَل تأویلِ رُخصَت(۵۴) میکنیچون نمیخواهی کز آن دل بَر کَنیکین روا باشد مرا، من مُضطَرم(۵۵)حق نگیرد عاجزی را، از کرمخود گرفتستت، تو چون کفتارِ کوراین گرفتن را نبینی از غرورمیگُوَند: این جایگه کفتار نیستاز برون جویید، کاندر غار نیستاین همیگویند و بندش مینهنداو همیگوید: ز من بی آگهند*۶ قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۴۴Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #144قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَنگريستنت را به اطراف آسمان مىبينيم. تو را به سوى قبلهاى كه مىپسندى مىگردانيم. پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مىدانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است. و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3739صد هزاران مرغ، پرهاشان شکستو آن کمینگاهِ عوارض را نبستحالِ ایشان از نُبی(۵۶) خوان ای حریصنَقَّبُوا فیها ببین، هَل مِن مَحیص؟*۷از نزاعِ تُرک و رومی و عربحل نشد اشکال انگور و عِنَب(۵۷)تا سلیمانِ لَسینِ(۵۸) معنویدر نیاید، بر نخیزد این دُویجمله مرغانِ مُنازِع(۵۹)، بازواربشنوید این طبلِ بازِ شهریارز اختلاف خویش، سوی اتحادهین ز هر جانب روان گردید شادحَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمنَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.کور مرغانیم و، بس ناساختیمکان سلیمان را دمی نشناختیمهمچو جغدان، دشمنِ بازان شدیملاجَرَم واماندهٔ ویران شدیم*۷ قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۳۶Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #36وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشًا فَنَقَّبُوا فِي الْبِلَادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍو بسا کسان که پیش از ایشان نابود کردیم در حالی که نیرومندتر از ایشان بودند. در شهرها گشتند ولی آیا راه نجاتی یافتند؟(۱) پاکدامن: نجیب، عفیف، پارسا(۲) فِسُرده: افسرده، منجمد، غمگین(۳) مَأمَن: جای امن، پناهگاه(۴) فُسون: ورد، سِحر، دمدمه، حیله(۵) مُوَقَّد: فروزان، افروخته(۶) سِنان: سرنیزه(۷) حَمزه: عموی پیامبر که در جنگ و دلاوری شهره بود(۸) جوشَن: نوعی زره با حلقههای فلزی به هم چسبیده(۹) بر فرقِ آب موسی بنشسته همچو روغن: اشاره به آن است که روغن بالاتر از آب می ایستد(۱۰) اختیاری: برگزیده، مختار(۱۱) لِک لِک: چوبکی که بر دلو ظرفی مربع و مخروطی که تهِ آن سوراخ است و آن را پر از غله کنند، می بندند، چون آسیا بگردد، آن چوب حرکت کند و گندم از سوراخ در آسیا ریزد. (۱۲) طاحون: آسیا(۱۳) مُقَنَّن: قانون گذاری شده، حساب شده(۱۴) دَلو: سطل، ظرف آبکشی(۱۵) مُطَحَّن: آسیاب شده(۱۶) مُبَیَّن: بیان شده، آشکار شده(۱۷) سَفیه: نادان، بی خرد(۱۸) شوخ و شَنگ: لطیف و زیبا، شیرین رفتار(۱۹) سَما: آسمان(۲۰) گول: نادان، ابله(۲۱) مَتَّقی: باتقوا، پرهیزگار، پارسا(۲۲) ذُوالجَلال: صاحب جلال و بزرگواری، از صفات خداوند(۲۳) فِطنَت: زیرکی، با هوشی(۲۴) حَدَث: ادرار، مدفوع(۲۵) جَریده: تنها(۲۶) دُروگَر: نجّار، دُرود گَر(۲۷) مُصَوِّر: نقاش، صورتگر(۲۸) قَیِّم: سرپرست، برپادارنده کاری، رئیس(۲۹) ساجِد: سجدهکننده(۳۰) نَفَخْتُ: دمیدم(۳۱) برجِ مسعودی: برج خوشبختی(۳۲) سابِق: سبقت گیرنده، پیشی گیرنده(۳۳) زُدودن: پاک کردن(۳۴) دَد: جانور درنده(۳۵) ژاژ: سخن بیهوده و بیمعنی، یاوه(۳۶) شَمّه: یک بار بوییدن، چیز اندک از هر چیز(۳۷) تانستن: توانستن(۳۸) ثَنا: مدح، ستایش(۳۹) کالیوه: نادان، احمق، سرگشته، پریشان(۴۰) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت(۴۱) تَن زدن: ساکت شدن(۴۲) مُحال: ناشدنی، غیرممکن(۴۳) مُقری: خواننده و تعلیم دهنده قرآن کریم (۴۴) قِی کردن: استفراغ کردن(۴۵) اِبتِهاج: شادمانی(۴۶) ضَلال: گمراهی(۴۷) ناشُستهرو: ناپاک، ناتمیز، ناخالص، انسان پر از من و درد و هم هویت شده با این جهان(۴۸) تُرکتازی: تاختن، حمله و هجوم ناگهانی برای غارت(۴۹) تَرَفُّع: بلندی جستن، کنایه از غرور و تکبّر(۵۰) خَفض: پستی، پست کردن(۵۱) مُهان: خوار کرده شده، ذلیل(۵۲) کیمیا: ماده ای که مس را به طلا تبدیل می کند، اکسیر(۵۳) وَحَل: گل و لای که چهارپا در آن بماند(۵۴) رُخصَت: فرصت، تأخیر(۵۵) مُضطَر: بیچاره، درمانده(۵۶) نُبی: قرآن(۵۷) عِنَب: انگور(۵۸) لَسین: زبان آور، سخنور(۵۹) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه گر************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۴۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2043, Divan e Shamsدیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمنگر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر منسرما چو گشت سرکش هیزم بنه در آتشهیزم دریغت آید هیزم به است یا تننقش فناست هیزم عشق خداست آتشدرسوز نقشها را ای جان پاکدامنتا نقش را نسوزی جانت فسرده باشدمانند بت پرستان دور از بهار و مأمندر عشقِ همچو آتش چون نقره باش دلخوشچون زاده خلیلی آتش تو راست مسکنآتش به امر یزدان گردد به پیش مردانلاله و گل و شکوفه ریحان و بید و سوسنمؤمن فسون بداند بر آتشش بخواندسوزش در او نماند ماند چو ماه روشنشاباش ای فسونی کافتد ازو سکونیدر آتشی که آهن گردد ازو چو سوزنپروانه زان زند خود بر آتش موقدکو را همی نماید آتش به شکل روزنتیر و سنان به حمزه چون گلفشان نمایددر گلفشان نپوشد کس خویش را به جوشنفرعون همچو دوغی در آب غرقه گشتهبر فرق آب موسی بنشسته همچو روغناسپان اختیاری حمال شهریاریپالان کشند و سرگین اسبان کند و کودنچو لک لک است منطق بر آسیای معنیطاحون ز آب گردد نه از لک لک مقننزان لک لک ای برادر گندم ز دلو بجهددر آسیا درافتد گردد خوش و مطحنوز لک لک بیان تو از دلوِ حرص و غفلتدر آسیا درافتی یعنی رهی مبینمن گرم میشوم جان اما ز گفت و گو نیاز شمس دین زرین تبریز همچو معدنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2208شد ازو فارغ بیامد کی فقیهچه فقیهی ای تو ننگ هر سفیهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3132 گور خوشتر از چنین دل مر تو راآخر از گورِ دل خود برتر آزندهای و زندهزاد ای شوخ و شنگدم نمیگیرد تو را زین گورِ تنگیوسف وقتی و خورشید سمازین چه و زندان بر آ و رو نمامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3174چون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گولی کن و بگذر ز شومچون ملایک گو که لا علم لنایا الهی غیر ما علمتنامانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.قرآن كريم، سوره بقره(٢)، آيه ٣٢Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #32قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُفرشتگان گفتند: پاکی تو، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی، تویی دانای بر کمال.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3195مر مرا زین حکمت و فضل و هنرنیست حاصل جز خیال و درد سرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3200احمقیام بس مبارک احمقی استکه دلم با برگ و جانم متقی استگر تو خواهی که شقاوت کم شودجهد کن تا از تو حکمت کم شودحکمتی کز طبع زاید وز خیالحکمتی بی فیض نورِ ذوالجلالحکمت دنیا فزاید ظن و شکحکمت دینی پرد فوق فلکمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3223چون نداری فطنت و نورِ هدیبهر کوران روی را میزن جلاپیش بینایان حدث در روی مالناز میکن با چنین گندیده حالمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3264عقل موسی چون شود در غیب بندعقل موشی خود کی است ای ارجمندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shamsای عاشق جریده بر عاشقان گزیدهبگذر ز آفریده بنگر در آفریدنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۹۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3935هست پنهان حاکمی بر هر خردهرکه را خواهد به فن از سر بردمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2885این قضا بر نیک و بد حاکم بودبر قضا شاهد نه حاکم میشودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3093آن دروگر حاکم چوبی بودو آن مصور حاکم خوبی بودهست آهنگر بر آهن قیمیهست بنا هم بر آلت حاکمینادر این باشد که چندین اختیارساجد اندر اختیارش بنده وارمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1619حاکم است و یفعل الله ما یشااو ز عین درد انگیزد دوازیرا حق تعالی حاکم و فرمانروای جهان است و او هر چه خواهدهمان کند. چنانکه از ذات درد و مرض، دوا و درمان می آفریند.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3558حاکم اندیشهام محکوم نیز آنکه بنا حاکم آمد بر بنامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون ست نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیش چوگانهای حکم کن فکانمیدویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381حق قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کن فکانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۲۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2524, Divan e Shamsروید ای عاشقان حق به اقبال ابد ملحقروان باشید همچون مه به سوی برج مسعودیبه برج عاشقان شه میان صادقان رهکه از سردان و مردودان شود جوینده مردودیبپر ای دل به پنهانی به پر و بال روحانیگرت طالب نبودی شه چنین پرهات نگشودیدر احسان سابق است آن شه به وعده صادق است آن شهاگر نه خالق است آن شه تو را از خلق نربودیبرون از نور و دود است او که افروزید این آتشاز این آتش خرد نوری از این آذر هوا دودیدلا اندر چه وسواسی که دود از نور نشناسیبسوز از عشق نورِ او درون نار چون عودینه از اولاد نمرودی که بسته آتش و دودیچو فرزند خلیلی تو مترس از دود نمرودیدر آتش باش جان من یکی چندی چو نرم آهنکه گر آتش نبودی خود رخ آیینه که زدودیچه آسان میشود مشکل به نورِ پاک اهل دلچنانک آهن شود مومی ز کف شمع داوودیقرآن کریم، سوره سبا(۳۴)، آیه ۱۰Quran, Sooreh Sabaa(#34), Line #10… وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ… آهن را بر او نرم کردیم.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1897ای مبارک ساعتی که دیدیممرده بودم جان نو بخشیدیمتو مرا جویان مثال
view more